مستی های شفیع عیار بر بال مگس (۲)

(قسمت دوم)

شفیع عیار و هیرویین‌سالاران «سیا»زاده

او مثل هر قومپرست هار و تفرقه‌انداز، با چرب‌زبانی‌های شیادانه نمی‌تواند سرشت ضد پشتون‌اش (نه پشتونیزم)‌ را بپوشاند. عبدالله را به حق «کلان‌ترین و مفتضح‌ترین جاسوس نکتایی گلابی»(۴۴۳) می‌نامد، اما توضیح نمی‌دهد که این ژیگولوی رسوا، جاسوس کدام کشور است، امریکا؟ اگر بلی، باید پنهان ننماید که «مارشال صاحب»، قانونی، عطا محمد، برهان‌الدین و صلاح‌الدین ربانی، مسعود خلیلی، بسم‌الله، اسماعیل،‌ امرالله صالح و... جزء سربازان جرار «سیا» بودند که پنتاگون برای سقوط طالبان و سرهم‌بندی دولت پوشالی بر آنان و دوستم تکیه کرد و مسعود را «قهرمان ملی»‌ و همتراز جورج واشنگتن خواند. یعنی در ازای اشغال افغانستان هم یک «قهرمان ملی» برای ما تراشید و هم دولتی متشکل از عمله او که با قطع پستان «سیا» از دهان ‌شان، زندگی و خردجالی شان پایان می‌یابد. ولی شفیع عیار این واقعیت آفتابی را منکر می‌شود تا معبودان قاتل‌اش را «مستقل» و «دموکرات» رنگ نماید و از آن مهمتر مانند سلطانزوی، نوشین اربابزاده، سیدطیب جواد،‌ شکریه بارکزی،‌ جعفر رسولی، خالد مجیدیار و سایر امریکاپرستان، مستعمره بودن افغانستان را واهی نشان دهد. و با عزیمت از همین موضع‌گیری است که هرگونه اصلاحات اجتماعی و سیاسی را در دایره نظام اخوانی منهای غنی ممکن می‌شمرد. و در خدمت همین نفی سیطره‌ی امپریالیزم و دولت دست‌نشانده‌اش در کشور است که «سگ‌های ولگرد کوچگی کابل را بدیل بهتر از اشرف غنی»(۳۴۴، ۳۳۸) قلمداد می‌‌نماید اما راجع به غلامی آقای «متفکر» به امریکا لب می‌دوزد چون لابد این وجه غنی، خودش و هر کسی را اوج افتخار می‌داند نه حضیض ننگ. ندیدن اسارت افغانستانِ در چنگال امریکا، آقای عیار را قسمی روان‌پریش کرده که وقتی هم ناگزیر به اشاره از «کمک امریکا به طالبان در کندز و دیگر جاها» می‌‌شود(۵۰۱)، مولود «سیا» بودن طالبان، داعش و سرکردگان جهادی و تکنوکرات دولت پوشالی را مسکوت گذاشته و نتیجه نمی‌گیرد که علت‌العلل فجایع جاری افغانستان امریکاست که سرنوشت‌ وطن ما را به مدد حقوق بگیران بومی‌اش در کف دارد.

مستی های شفیع عیار بر بال مگس (۱)

(قسمت اول)

مدت‌ها پیش دوستی به ما گفت که آقای شفیع عیار برنامه‌هایی در یوتیوب دارد در افشای خرافات دینی و این که اکثر ملا‌ها و مولوی‌های افغانستان خلاف دساتیر قرآن وعظ و نصیحت می‌کنند در حالی که خود غرق در «آن کار دیگر»‌ اند. ما گفتیم اگر چنین باشد خوبست که ملا و مولوی‌های بدسرشت جاهل ظاهرا غیرطالبی افشا شوند که فرقی با برادران طالبی خود ندارند. تا این که خود نگاهی به برنامه‌ها انداختیم و دریافتیم که واقعیت نه آنست که دوست ما گفته، نه آنست که در کامنت‌های برنامه‌ها می‌‌آیند و نه مخصوصا آنست که به ادعای خود عیار گویا مستقلانه و به مثابه یک روشنفکر ناراضی از اوضاع کشور، نقش‌اش را در آگاه ساختن مردم ما ادا می‌‌کند.

ما مکررا نوشته‌ایم که یکی از مصایب اشغال روس‌ها و سپس امریکا و وجود دولت‌های پوشالی و جهادی و طالبی و ع و غ، عبارت بوده از تزریق مکروب تسلیم‌طلبی، بی‌همتی و بی‌‌عزتی به اکثر روشنفکران میهن. بی‌حساب اهل به اصطلاح قلم و زبان را داریم که اول خود را به رو‌س‌ها و وطنفروشان پرچم و خلق و بعد به دژخیمان جهادی عرضه کردند و با ورود طلبه‌«کرام» از کنام «آی‌اس‌آی»،‌ بخشی از این بدذاتان دامن جهادی زیر قیمومیت «سیا» را گرم‌تر و نرم‌تر یافتند و بخشی هم فاشیست‌های طالبی را آینده‌دار دیده به پیشوایی خلیل‌الله هاشمیان و نرشیر اسحق نگارگر با بی‌عاری و فرومایگی تا سرحد بوسیدن چشم و پای ملاعمر و به پیشوایی جنرال رحمت‌الله صافی و روستار تره‌کی تا «جنبش مقاومت ملی»‌ خواندنِ میهنفروشان کرام تن سپردند.

«ائتلاف» گرگان خون‌آشام و برخورد برخی روشنفکران به آن

گفته می‌شود بیش از هشتاد در صد مردم افغانستان از بیماری‌های روانی رنج می‌برند. این کاملا طبیعی است زیرا در ۱۷ سال اخیر اگر از یک سو بمب و عملیات انتحاری روزمره مردم را رها نکرده، از سویی تبلیغات دولت‌های خاین کرزی و ع و غ اند که هیچگاه از «کمسیون»‌سازی و دروغگویی‌های توهین آمیز دست نمی‌گیرند. ولی روانفرساتر از این‌ها، خدمت تقریبا تمامی رسانه‌ها برای سرجنایت‌سالاران است که با انتشار خبر، گزارش، ترتیب میزگردها و تبصره‌های «کارشناسانه» برای آنان چهره خاینان آدمکش را انسانی، هواخواه دموکراسی و حتی حقوق زن بنمایانند. و این از جانکاه‌ترین شکنجه‌هایی است که بر مردم ماتمدار ما می‌رود.

مادلینگ جهادی دختر یک سرجنایتکار

در سال‌های خون و خیانت جهادی (۱۳۷۱ – ۱۳۷۵)، زمانی که از سر و روی کابل خون و آتش می‌بارید و صدها زن مورد تجاوز باندهای تنظیمی قرار می‌گرفتند، در میان کابلیان زجرکشیده این فکاهی‌ زبان‌زد بود که وقتی ربانی حین وعظ در مسجد وزیر اکبر خان راجع به حجاب و پرهیزگاری زنان جوش می‌زد یکی از محافظانش در گوش‌اش می‌گوید که دخترش در لندن در مسابقه آببازی مقام اول را از آن خود کرده، ربانی با لب خندان جواب می‌دهد: «او جوانه‌مرگ از اول همین‌طور بلا بود»! ولی با نشر عکس‌های مادلینگ فاطمه ربانی بدون حجاب و با آرایش و سنگار غلیظ در دوبی زیر ریش شیوخ همفکر پدرش می‌بینیم که آن «بلا» حال «بلا»تر شده است.

هوشنگ ابتهاج هم پای رژیم سفاک را بوسید!

با تقدیم درودهای گرم به خواهران ارجمندم،

من بعنوان یک علاقمند نشریه وزین «پیام زن» قبلا آن را از طریق پست بدست می‌آوردم، حالا آن را از طریق سایت «راوا» منظم تعقیب می‌نمایم. در هفته گذشته مطلبی را در مورد عفیف باختری خواندم که خیلی برایم آموزنده بود. لاکن در همین مطلب متوجه پاورقی شماره ۴ شدم که «نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم/ غمی در استخوانم می‌گدازد» از هوشنگ ابتهاج ه.الف سایه نقل شده است. شعر واقعا زیبا و گویاست. من از قدیم‌ها به سروده‌های سایه عطش داشتم. اما چندی قبل در سایت‌های انترنتی طرفدار رژیم ایران خبرها و عکس‌هایی از او را در حال رای‌دهی دیدم و تکان خوردم که چگونه سراینده ی کاروان (۱) از کاروان مردم به کاروان پلیدترین مستبدان و جنایتکاران تاریخ ایران خزیده است؛ مطمین شدم که غزلسرای بزرگ دیگر به گفته‌های الهامبخش‌اش پابند و صادق نیست؛ دیگر به جای مرگ در میدان (۲) مرگ حقارتبار رای دادن به قاتلان سعید سلطانپورها و جعفر پوینده‌ها را گزیده و به جای «زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشیدن» (۳) به ننگ رنگ زدن انگشت‌اش برای انتخاب بین فاشیست‌های دینی حاکم بر وطنش رو نموده؛ دیگر غمی در استخوانش نمی‌گدازد و بدینترتیب «پایدار تا پای دار» نمانده خود را به درگاه خامنه‌ای میر غضب انداخت تا به سهم خود نظام خون و خیانت ولایت فقیه او را «قانونمند» و «مشروع» جلوه دهد.

دلم به درد آمد که دیدم هوشنگ ابتهاج در این سن و سال و از چوکی‌چرخدار پیام تاراندن حرمت و عزتش را به اهریمنان رسانید.