گفته میشود بیش از هشتاد در صد مردم افغانستان از بیماریهای روانی رنج میبرند. این کاملا طبیعی است زیرا در ۱۷ سال اخیر اگر از یک سو بمب و عملیات انتحاری روزمره مردم را رها نکرده، از سویی تبلیغات دولتهای خاین کرزی و ع و غ اند که هیچگاه از «کمسیون»سازی و دروغگوییهای توهین آمیز دست نمیگیرند. ولی روانفرساتر از اینها، خدمت تقریبا تمامی رسانهها برای سرجنایتسالاران است که با انتشار خبر، گزارش، ترتیب میزگردها و تبصرههای «کارشناسانه» برای آنان چهره خاینان آدمکش را انسانی، هواخواه دموکراسی و حتی حقوق زن بنمایانند. و این از جانکاهترین شکنجههایی است که بر مردم ماتمدار ما میرود.

در روزهایی که انتظار بود دولت دستنشانده ولو ساختگی، رشید دوستم را به اتهام تجاوزش به احمد ایشچی محاکمه کند، افغانها و دنیا با بهتزدگی و بیباوری دیدند که برعکس، سرکرده گلیمجمعها، به ترکیه تشریف برد و با عطا محمد، محقق و صلاحالدین مژده تشکیل «ائتلاف نجات افغانستان» را داد! این در هیچ کشور مصیبت رسیده اتفاق نمیافتد غیر از افغانستان اشغالی امریکا و سگهایش. کسی که اگر نه به موجب اعمال موحش گذشتهاش و تجاوز به فیض الله ذکی و حریم اکبربای به معیت لطیف پدرام، لااقل به جرم تکرار عمل شنیع و شرمآورش در حق یک پیرمرد باید به محکمه میرفت، ائتلافسازی میکند آنهم با نام «نجات افغانستان»! چند جانی، فاسد، متجاوز، آبرو باخته و جاسوس، بعد از سالها شکمبه دریدنهای هم، در عالم نشاط و خوشگذرانی در ترکیه، یکی میشوند تا افغانستان را «نجات» دهند! این اراذل به همزادان خود ـ غنی و شرکاـ میگویند «شما بو میدهید ما باید بیاییم!» خطاب سیر به پیاز که چقدر بد بویی! تا اینجا درد دردی روزمره و معمول است حتا که با خون فرخندهها،تبسم ها، مردم درمانده کندز، داکتران و بستریهای شفاخانه تیوره و... توام باشد. اما زمانی که روشنفکران، «کارشناسان» بیوجدان تربیت شدهی مکتب خاد خلقی و پرچمی و جهادی، و رسانهها بدون کوچکترین اشاره به سرشت و پیشینهی پر خیانت و جنایت چهار نفر، بازیهای جدید آنان را با اعزاز و احترام و گفتن اینکه «افراد عادی نیستند» (۱) تا میتوانند جدی میگیرند، درد، جانگدازتر، ضربتآسا و غافلگیرکننده میشود؛ این اهانت به شعور مردم اکثریت آنان را به انواع امراض روانی مبتلا کرده است.
«... من و بارنو (جنرال دیوید بارنو قوماندان نیروهای امریکا در افغانستان) با کرزی ملاقات کردیم و از تصمیمش به استقرار نیروی ۷۵۰ نفری در شهر میمنه برای باز گرداندن نظم حمایت کردیم. دوستم تهدید کرد که به این واحد حمله میکند. جلالی و غنی استدلال کردند که نیروهای ارتش ملی دوستم را بایستی بازداشت کنند.
...
اولین تماس تلفنی با دوستم چندان ثمر نداشت. سعی کردم با او محترمانه برخورد کنم. خطوط قرمز ایالات متحده را برایش ارائه کردم و کوشیدم برای او در این منازعه راه برون رفت آبرومندانهای پیشنهاد کنم. اما حرفهای من جایی را نگرفت. دوستم مرتب تهدید میکرد که امریکاییها را در "بوجی" به کشورشان میفرستد. حرفهایش را تکرار میکرد. شاید بیش از حد نوشیده بود، عادتی که به آن معروف بود.
من با این تصور که به او وقت دهم تأمل کند یا هوشیار شود، گفتم دو ساعت بعد دوباره زنگ خواهم زد.
تماس دومی هم چندان موثر نبود. من هشدار دادم: "حمله به واحدهای ارتش ملی، که با امریکاییها همراه هستند، حملهای به نیروهای امریکایی است. اگر به آنها حمله کنی از پلی میگذری که دیگر راه بازگشت ندارد."
هیاهوی دوستم بدون کمی و کاستی همچنان ادامه داشت: "بدتر از ویتنام خواهد بود. بدتر از عراق خواهد بود. اگر فکر میکنی آنها بد بودند، صبر کن و ببین که من در افغانستان چه روزی بر سر تان میآورم. "
روشن بود که دیگر برای رساندن پیام خود به دوستم به چیزی فراتر از حرف نیاز داشتیم.
من و جنرال بارنو بر سر گزینهها حرف زدیم.
دیر وقت همان شب یک جفت بم افگن بی-۱ از دیهگوگارسیا (جزیرهای در بحر هند و پایگاه نظامی امریکا) به حرکت در آورده شدند. یک بم صوتی درست در آسمان بالای خانۀ دوستم به غرش در آمد. یکی از بی-۱ها وقت عبور از فراز قصر دوستم بمب صوتی را منفجر کرد.
دوستم در افکار عمومی از خود چهرۀ شجاعی نشان داد، به نیویارک تایمز خبر داد: "بچههایم ترسیدند، اما بگذارید بگویم من کسی نیستم که بترسم."
اما من به زودی از همایون نادری، نمایندهاش در ایالات متحده پیامی دریافت کردم که همین برای دوستم کافی است و او حاضر است عقبنشینی کند.
فردایش دوستم در پشت خط تلفن خشمگین بود. پرسید: "شما این جا چه جنگی راه انداختهاید؟ به خاطر هواپیمای بمبافکن تان خواب از چشم بچههای من پریده!"
بمبافکن بی-۱و بمب صوتیاش او را هوشیار کرده بود. به دوستم گفتم: "میدانی، خیلی خوششانس هستی. تصور کن که به جای امریکا، کشور دیگری با این تواناییها میبود، فکر میکنی یک بمبافکن را بدون آنکه بمبی پرتاب کند، به پرواز در میآورد؟..."
... به آرامی گفتم: "ژنرال، در بارهاش فکر کن. تو هنوز زندهای و خانهات هنوز سر پا است...."
دوستم برای لحظهای خاموش ماند. سرانجام پرسید: "میخواهی چه کار کنم؟"
پاسخ دادم: "بگذار واحد ارتش بگذرد. اگر شلیکی شد، اگر حتی حادثۀ ترافیکی روی داد، مسئول خواهی بود و پیامد خواهد داشت...."

دوستم، عطا، محقق، سیاف، گلبدین وغیره، پشکهای سرزانوی امریکا اند و صرفا به هنگام ارعاب و ستمگری بر مردم است که خود را «شیر پنجشیر»، «شیرمزار»، «شیرجوزجان» و شیر اینجا و آنجا نامیده و میغرند، و تنها و تنها در مقابل مردم بیسلاح و بیپناه و دربدر شده است که همچون «بچه فلم» کف بر دهان آورده، به زمین و زمان لگد میپرانند، عربدهکشان میگوزند ولی در حقیقت روباههایی بیش نیستند که صرف با صدای یک بمب صوتی ولینعمت به خوردن چتلیخود حاضر بوده سرجای شان مینشینند. آنان که در بغل «سیا» کلان شده و از هیچ به میلیونرها و حاکمان چپاولگر کشور بدل گردیدند حتی از «پریدن خواب از چشم بچهها» به رعشه میافتند چه رسد به آن که پا از گلیم درازتر کرده، خشم مالکان امریکایی را برانگیخته و در نتیجه زوال میلیونها دالر سرمایه، قصرها و زندگی با دبدبهی فرعونی شان را احساس کنند. خلیلزاد به طور ضمنی به دایم الخمر بودن جنرال گلیم جمع اشاره مینماید. لیکن مردم ناظر اند که عطا، محقق و صلاحالدین که خود را علیه شراب پاره پاره میکنند و ملا ایاز نیازیهای خاین شان را در «صواب» سنگسار و زنده سوزاندن زنان، و «عقاب» شرابخور صله و مقام میبخشند، به خاطر منافع سیاسی و قدرت، تجاوز به ایشچی را با خنده برگزار کرده و بوتل شراب «برادر دوستم» را بر تالاق سر خود میگذارند. این دورویی به تنهایی ماسک تیکهدار دینی بودن اراذل مذکور را میدرد.
عطا محمد خان چور از «شرکای بینالمللی افغانستان» میخواهد در سگجنگی «ائتلاف»اش با دولت غنی «بیطرف» باشند. بسان تمامی جانیان جهادی در بیجوره بودن او در وقاحت شکی وجود ندارد لاکن آیا احمق به طاقت دو هم است که نداند هشدارباشاش به طفلکی نوپا میماند که به دایهاش صدا زند اجازه شیردادن و شست و شویش را ندارد؟ که نداند اگر دایه رهایش کند، بوگرفته به آن دنیا میرود؟ که حق و عقل هدایت دادن به دایه را ندارد و هرچه او صلاح ببیند همان میکند؟ نه، آقای چور به این امر خوب آگاه است ولی فقط مدتی در هیئت «درمندر» درآمدن او را به این اکت کریهِ کرزی مانند وامیدارد. او آنقدر ابله نیست که نداند برای والد امریکاییاش وزنی سنگینتر از دوستم ندارد که اگر او را با بمب صوتی ادب کرد، او، محقق، صلاحالدین،امرالله صالح و ... را یا پخش صدایی در اتاقهای خواب تان به تشناب خواهد فرستاد. ملت میداند، شما پیش امریکا چنان بیتنبان، بیشخصیت و دهن پرآب هستید که یک بدکاره پیش مشتریاش. شما که ذرهای شرم و عزت نداشتید تا در برابر دهها رسانهی جهان که یک یک تان را به مثابه آدمکشان، قاچاقبران و فسادپیشگان پلید رسوا نموده اند جرئت کرده زبان شور بدهید، چطور ممکن است خلاف صوابدید «سیا» حرکتی کنید؟ البته شما گرگان به زور حمایت خارجی هنوز میتوانید چنگ و دندان نشان دهید و با چشمپارگی کمنظیری مدعی شوید که برای قدرت نمیسوزید بلکه قصد «نجات» افغانستان را دارید. اما روزی که تاریخ مصرف تان برای امریکا به پایان برسد، جهانیان خواهند دید که مردم چگونه شما را نه بر سر تپهها بلکه در پارو خانهها دفن خواهند کرد. چنانچه نه کرزی و نه هیچ نازدانه ی دیگر «سیا» نتوانست با اکتهای مهوع سوراخ دستنشاندگیاش را بپوشاند، شما هم که برای امریکا برابر کلک کوچک او و غنی قیمت ندارید، مطمین باشید که به اندازه کرزی میدان کرشمهبازی فراخی نخواهید داشت. و بیگمان «ائتلاف برای نجات» شما که با عروسی و پایکوبی به میان آمد، دیری نپاییده و در اثر تضادهای خونین درونی و با بریدن مجدد گلوی یکدیگر تان متلاشی شدنی است.

به شفیع عیار باید در مطلبی جداگانه پرداخت. عجالتا مکثی گذرا به برخورد او درباب «ائتلاف برای نجات» لازم است که ثابت میسازد روشنفکری که برضد تمام بنیاگرایان بدون استثنا چه مرده چه زنده، چه پشتون چه غیرپشتون، چه سنی و چه شیعه موضعی
قاطع نداشت بدون تردید نافش به ناف یکی یا چند تا از آن خاینان بسته است چه خود آن را بپذیرد چه منکر گردد. او متاسفانه با مشاطهگری «ائتلاف»چیان، مانند سایر روشنفکرانی که خود را به قصابان کابل عرضه داشته اند بدترین خیانت را به مردم افغانستان
مرتکب میشود. او تا دیروز از هرزگی، بیسوادی و جنگهای تقلبی دوستم گپ میزد ولی ضد پشتونیزم هار و علایق با عطا محمدها، صلاح الدینها و بابه مزاریهای زنده، او را به لجن پشتیبانی از عناصر کثیفتر از غنی و اطرافیانش کشانده است.آقای عیار که
خوش دارد با افتخار صدقه و قربان خاک پای مسعود و مزاری برود، به استقبال از «ائتلاف» شتافت زیرا به زبان خود او «غنی کثیف و فاشیست»، «عبدالله کچه» و سایر ارگنشینان، خاین اند و باید ملت از چنگال آنان رهایی یابد. اینکه ارگ مرکز خیانتکاری هاست
برای سنگ و کلوخ این خاک غمزده هم آشکار است. اما از بخت بد ملت که به اصطلاح «اپوزیسیون»های متعدد بیشتر از دولت خاین، با افغانستان فروشی، تبهکاری و فساد آغشته میباشد. تراژدی شفیع عیار مخصوصا اینجا برجستگی کسب مینماید که تا دیروز
دوستم را که معاون غنی بود به درستی کثیف و نامرد گفته استهزا می کرد اما امروز که از غنی بریده و به عطا و... در مغازله افتیده دل آقای شفیع عیار را ربوده و تایید این گرگ تشنه به خون، قدرت، ثروت و متجاوز به احمد ایشچی را وظیفه مقدس خود میداند. طبیعی است کسی که
از دفاع از جانوری با این پلشتی روگردان نباشد کجا توقع است که دفاع از عطاها و محققها را سقوط و پست فطرتی بانگارد؟

جدال شفیع عیار با سجیه کامرانی (۲) ایضاَ ریشه در وابستگی او به جانیان شورای نظاری – جمعیتی دارد. او سجیه را متهم به زدن اعانههای جمعشده در امریکا برای افغانهای مستمند میسازد. این نوع افشاگریها به نوبه خود خوب و ضرور است. ولی آیا اواز زدن میلیون دالر توسط عطامحمد، محقق، دوستم، ضیا مسعود، ولی مسعود، سیاف، قانونی و سایر دژخیمان جهادی خبر ندارد؟ اگر دل بیدار و حساس آقای عیار واقعا برای هموطنان زخمی ما خون است چرا راجع به آن دزدیهای صدها میلیون دالری «سیا» زادگان لب از لب نمیگشاید؟ اختلاس احتمالی سجیه در مقایسه با خیانتهای مالی مافیای جمعیتی و شورای نظاری مثال قطره و دریاست. شفیع عیار به هیچوجه به سبب حیف و میل اعانه خشمگین نیست؛ جگر او از موضعگیری آن خانم مقابل بنیادگرایان خون است. اگر او لحنی شدید و بیملاحظه کاری علیه کلیه جلادان جهادی نمیداشت، آقای عیار هم با پلته و چراغ پشتش را نمیگرفت. قلب کسی که عطامحمدها و نظایرش را با شور و هیجان بستاید، برای تودههای افغانستان نه بلکه برای خونخوران جهادی میتپد.
شفیع عیار از آنانی است که زشتکارانهتر از قهرمانان اخوانی شان خاک بر چشم و نمک بر جراحات مردم ما میپاشند. عطا محمدها، محققها، دوستمها، سیافها و گلبدینها نمیتوانند تودهها را بفریبند زیرا سالّهاست سوراخهای خون و خیانت بر پیکر آنان خودنمایی دارند. اما روشنفکران وابسته به آنان با زبانبازی، ابراز معلومات و حتی قیافهگیری «متمدنانه» و «لوکس»، میتوانند تا حدودی عوام را فریب داده و از قیام بر ضد جنایتکاران جهادی و اشغالگران امریکایی یعنی دو عامل اصلی فاجعههای جاری مانع گردند. هم میهنان ما به درستی میگویند: شاخ پر خون بنیادگرایان از دور پیداست و از آنان گلهای نیست اما نفرین و مرگ بر داکتر اعظم دادفرها، پرتو نادریها، رهنوردزریابها، منیژه باختریها، عسکر موسویها، کاظم کاظمی ها، شفیع عیارها و... که از نوکری برای دژخیمان نه خسته میشوند و نه شرمی دارند.

در جریان تهیه این مطلب بودیم که شنیدیم سه عروس متروکه –کرزی، نبیل و دادفر سپنتا- هم خود را سرخی و سفیده مالی کرده و با اعلان تشکیل «محور مردم افغانستان» در انتظار نشسته اند تا اگر «سیا» جابجاییای را در دولت لرزان ع و غ منظور کند، مبادا آهسته بروی آنان به حجله گلبدین، طالبان یا منتخبی از ارگنشینان فعلی را فراموش کند. این سه چهره بدنام و بویناک میدانند که خرک و درک کنونی و یا ترمیم شدهای از آن به طور حتم تروریستهایی از طالبان و حزب تیزابپاش را در خود خواهد داشت و بنابرین چه مزدورانی وفادارتر از این سه مادرفروش: کرزی از بیشرافی «مرور ورونه» خواندن طالبان، تحبیب و معاملهگریها با جلادان جهادی هیچگاه از ملت عذرخواهی نکرد؛ رحمت الله نبیل صرفنظر از رسواییهای اخلاقیاش با نیلوفر ابراهیمی که شبکههای اجتماعی را فرا گرفت، با امضای تعهدنامهی واگذاری دندغوری به طالبان رویش را سیاه نموده؛ رنگین دادفرسپنتا تنها با بوسیدن گور مسعود و دستان «شکنندهتر از ابتذال» صبغتالله مجددی، و گرفتن پول و چادر اسلامی از «واواک» ثابت نموده که برای رسیدن به مقام، به هر فرومایگی و خودفروشی تیار میباشد. اینان روسپیانی تکیده و پا به سن گذاشتهای اند که فکر میکنند میتوانند با تضرع و لیسیدن پای مالکان امریکایی (۳) یک شانس نهایی حکمروایی را کمایی کنند. اما به نظر نمیرسد «سیا» توجه چندانی به مهرههای پیر آزمایش شدهاش مبذول داشته و برای فریب اذهان، بر عوامل جوان و کمتر بدنام و منفورش اتکا خواهد ورزید.
یادداشت ها:
(۱) بشیر احمد ته ینج یکی از حقیرترین نوچههای دوستم گفت: «ما در این محکمه حضور پیدا نمیکنیم زیرا دوستم فرد عادی نیست.» باید هم جنایتپیشهای که از تجاوز به احمد ایشچی، ذکی، اکبر بای و بیشمار دختر و بچه و مرد ابا نورزد، عادی نه بلکه مثل کلیه همجنسان و قابچیهایش جانی و خاینی بیمار باشد.
(۲) اشاره ما به دعوای این دو فرد به هیچوجه به معنای توافق کامل ما با دیدگاههای خانم سجیه نمیباشد.
(3) مراجعه شود به مقاله رنگین خان در «هشت صبح» در باره کتاب «فرستاده» خلیلزاد که در واقع اظهار عبودیت نامه ی خاکسارانه ای است از یک راهرو «مکتب فرانکفورت» (که ما در پیام زن نشان دادیم حتی این ادعای بیافتخارش هم کاذب و متظاهرانه است) به پدرخوانده خلیلزاد. اما تصور نمی کنیم که ندبه و زاری «ادبی» و «ظریف» داکتر خلموک ما در پیشگاه ارباب کاری از پیش برد.