لطیف پدرام از روشنفکران خادی-جهادی، برای خوشخدمتی به «سیا» و «واواک» و سایر استخبارات در سطح دنیا، منطقه و کشور که بیقرار تجزیه افغانستان اند، دوباره علیه امانالله خان جفید با آن که چند سال پیش زیر فشار گستردهی مردم از حمله پستاش به امانالله عذر خواست ولی بیشتر از آن خم چشم است که چیزی به نام شرم و پرنسیپ را بشناسد. او در ۲۸ اسد امسال نوشت: «شاه امانالله خان نقش مهمی در استقلال افغانستان نداشت.» هیچ دوستدار آگاه امانالله از زور «عاطفی» شدنهای نوع مسعود خلیلی(١) نه به او القاب مسخره و (رح) میدهد و نه او را به عرش میبرد تا با این گونه شکلیات و بندبازی پوک با کلمات از او بت و اسطورهای بیهمتا بتراشد چنان که برای سرجانیان احمدشاه مسعود، عبدالعلی مزاری و ربانی تراشیده شده است. لیکن امانالله به گواهی ورق ورق تاریخ طلایهداریست که جنگ استقلال خواهانهی افغانستان را رهبری کرد و خواست تا خطهای را که در جهنم بردهداری و ظلمت قرونوسطایی با حاکمیت سلاطین حرمسرایی، خونریز و جیرهخور انگلیس میسوخت وارد دنیایی انسانی و متمدن سازد. میتوان بر اشتباهات اماناالله انگشت گذارد، ولی باید جاسوس، غلام سرجلادان جهادی و دزد و تحریفگر حقایق تاریخ بود که نقش او را در جنگ استقلالطلبانه و تلاش و عشقاش را در رهایی افغانستان از چنگ جاهلان جنایتپیشهی جهادی و طالبی آن زمان نشناخت یا به آن کم بها داد. اگر امانالله «نقش مهم در استقلال افغانستان نداشت»، کی داشت، نادرشاه؟ خادم دین رسولالله؟ یا حضرت شوربازار؟

«دکتر» خوشخانهای با دوستم که رشتههای جاسوسی، تجاوز به خانه های دوستان دیروز شان و ضدیت با مردم پشتون، آنان را با هم پیوند میدهد.
او که از ستایش دیوانهوار مسعود و ربانی عار ندارد(۲)، او در سطح تربیت و بینش خوشخانهایاش میگوید خلاف امیر کبیر که «شاهرگش را زدند» و اتاترک که «ادعاهایش را به کرسی نشاند و ترکیه نوین را ساخت»، امانالله «در روسپیخانههای ایتالیا جان سپرد». صرفنظر از عمق شناعت و بیناموسیِ شکنجهگر خاد و پاپیگکِ امارت مسعود و ربانی در این فحاشی رذیلانه، اگر بفرض امانالله زندگی لاقیدانهای در اروپا هم داشته بوده باشد(۳)، حقیقت تاریخی ترقیخواهی و گره خوردن نامش با استقلال افغانستان را زیر سوال نمیرود. او علیه امپریالیزم بریتانیا برخاست و در راه اعتلای کشورش گام نهاد. اشتباهات و شکستاش در تحقق آرمانهایش از محبوبیت و حرمت بیهمتای او در قلب مردم افغانستان نکاسته و نخواهد کاست. اما مسئله نفرت برانگیزتر در این هتاکی، «دفاع» نامردک واواکی از اتاترکِ سکیولاریست است. کسی که پوزه بر پای مسعود و ربانی یعنی دو سرسپرده امریکا، رژیم جنایت ایران، عبدالله عزام، اسامه بن لادن، و دشمنان خونی دموکراسی و سکیولاریزم بمالد، آیا حق دارد به تایید اتاترک دهان بگشاید مگر اینکه ریاکار و حرامزادهای از جنس خوشخانهای باشد؟ اگر سقویها به فرمان انگلیس شاهرگ امانالله را میزدند، آیا او و همفکران قومپرستاش امان الله را ستوده و به پمپ کردن حبیبالله کلکانی تن نمی دادند؟ اگر صرفا خون امانالله میتوانست وجدان و چشم لطیف پدرام و دیگر روشنفکران خادی-جهادی را کور مادرزاد نسازد و اینان بر سرانگشتان «سیا»، «واواک» و عمال جلادپیشهی جهادی آنان عربده نمیکشیدند، چرا با بزرگداشت فرزندان بزرگ و برومند افغانستان نظیر مجید کلکانی، شاه محمد پردل، الله محمد، خیر محمد و صدها قهرمان جانباختهی سامایی از همان تبار تاجیک، کینهای حیوانی دارند؟ اگر امانالله توسط نادر یا ظاهرشاه تیرباران هم میشد، لطیفپدرام و شرکای خادی-جهادیاش حبیبالله بیسواد و چوبک دست انگلیس را قهرمان مینامیدند و نه به هیچ وجه شاه امانالله را زیرا غیر از بدذاتی خود شان در تشدید نفاق قومی، تجزیه و بربادی بیشتر افغانستان و خصومت جنونآمیز با دموکراسی، اندیشههای انقلابی و آزادی زنان، از «سیا» و «واواک» دستور میگیرند. اگر اشاره و رضایت «سیا» و «واواک» در کار نمی بود، امانالله گذر، صالح ریگستانی، ضیا مسعود، عطا محمد، قانونی، ادیب فهیم، امرالله صالح، بصیر سالنگی، بسمالله، محییالدین مهدی، الله گل مجاهد، صلاحالدین ربانی، حفیظ منصور، بابه جان، حاجی الماس، تورن اسماعیل، ستار مراد، احمد مشاهد، نجیب رحیمی و... در شرایطی که تامین استقلال میهن ما مسئلهی حیاتی و مماتی هر انقلابی، وطندوست، دموکرات و تودهها و تجلیل امانالله بیان اراده و تعهد آنان برای کسب استقلال و دموکراسی به شمار میرود، یک آلت دست امپریالیزم، رهزنی بیسواد و جاهل را «مرد بزرگ و شاه عادل امیر حبیبالله کلکانی» که «هیچ دوران بهتر از زمان حکومت او» نبوده،(۴) ترسیم کردن و دهل تاجیک بازیای هارتر و مشمیزکنندهتر از پشتونیزم را با قوت تمام نواختن، بهترین خدمت ممکن به دولتهای امریکا، ایران و پاکستان است که میخواهند افغانستان پیوسته در آتش جنگهای قومی و مذهبی سوخته و نتواند روی آزادی، آرامی و شکوفایی را ببیند. امروز لطیف پدرام و هر آن که در رد و طرد ایدهها و منویات پیشروانهی امانالله کف بر دهان میآرد و در عوض برای ستردن لوش و لکهی عامل انگلیس و دزد و بیسواد بودن حبیبالله مذبوحانه تقلا میکند، با هر ادعایی و هر قیافهای که به خود بگیرد عملا و عینا خواهان تسلط امریکا و دستنشاندگان بنیادگرای لنگی و پکول به سر یا نکتایی پوش آن است.(۵) لطیف خان چشمپارهتر میشود وقتی مینویسد: «آمریکا هیچگاه نمیخواهد قوم تاجیک در راس قدرت افغانستان حضور یابد چون وجود تمدن بزرگی از هرات تا تاجیکستان با امکانات انسانی و فرهنگی که این حوزه دارد میتواند در برابر وی قد علم کند. در صورتی که این قوم در راس قدرت میبود دیگر نیازی به حضور سربازان آمریکایی در افغانستان نبود زیرا میتوانست امنیت را در کشور برقرار کند.» کسی که سابقهای آن چنانی داشته باشد، جرئت پراندن هر چرندی را دارد. باید پرسید مگر پیش از طالبان سرجنایتکاران تاجیک، «استاد معظم»، «مسعود کبیر(رح)»، «استاد پیرمقل»، «استاد اغبر» با حرمسرایش، «استاد الماس» و... چهار سال با توکل به «سیا» در راس قدرت مستی نداشتند؟ اگر بگویی گلبدین و سیاف و خلیلی- «مزاحم» بودند، مگر «سردار کبیر» و «استادان» از اول با چهار جانی «مزاحم» سر در یک آخور نداشتند و همدیگر را «برادران دینی و قیادیان جهادی» اعلان نمینمودند؟ با آن که بدون دریدن یکدیگر آرام نمیگرفتند، ولی آیا این امریکا نبود که بعد از طالبان، به هیرویینسالاران جهادی پشتون و غیرپشتوناش فرمان داد به سگ و پشک شدن خاتمه بخشیده و به شرط قبول حضور نظامی امریکا کشور را متحدا بچاپند و در اعمال هرگونه جنایت و بیعفتی و فساد مختارند؟ آیا سرجنایتسالاران تاجیک (به شمول خودت) در پارلمان یا بیرون از آن به اعتراض و نمایشی جدی از پیمان با امریکا برخاستند؟ اگر زنجیر سرخاینان تاجیکی در دست «سیا» نمیبود، چرا «سردار کبیر» و «عزت افغانستان»، جنگ با گلبدین و سیاف پشتون تبار را نه این که تا آخر پیش نبردند بلکه عبدالله «کراواتی»،(۶) تروریست کثیف گلبدینی را معاونش ساخت و حالا هم برای به حجله رفتن با خود تیزابپاشِ کرینکاری و یوسف سرخهای آمادگی میگیرد؟ این که همه شاه تبهکاران جهادی جیرهخور «سیا»اند رازیست کاملا آشکارا؛ رابطه دیرین «سردار کبیر» با «سیا» هم در چند شماره «پیام زن» ثابت شده است. پس اگر پای وقاحتی خادی-جهادی در میان نیست چطور میتوان این دروغ را به زبان آورد که «آمریکا (امریکا به املای واواکیهای وطنی) هیچگاه نمیخواهد قوم تاجیک (در واقع سرجنایتکاران این قوم) در راس قدرت افغانستان حضور یابد»؟ شخص خودت هم اگر از محبوبان «سیا» به شمار نمیرفتی، به علت جنایتهای دوران خادیت و تجاوز به خانه اکبربای باید در پلچرخی میپوسیدی نه اینکه در پاریس و تهران و ولسی جرگه عشق کنی. امریکا سگهای زنجیریاش خاینان و ستمگران به قوم پشتون، تاجیک، ازبک، هزاره و... همه را دارد و هر کدام را بر اساس وفاداری به امریکا و جانکنیاش در پاسداری منافع آن، به عالیترین مقامات میگمارد. و این معاملهها بین بادار و بنده ربطی به خلق پشتون، تاجیک و غیره ندارد که به علت دردها و ستمهای جانکاهی که دیدهاند، بالقوه ضد امریکا و عمال بنیادگرایش اند. «سیا» نیز عمیقا دریافته که نقش پشتونها و قومهای غیرپشتون در مخصوصا برخورد به متجاوزان بیگانه یکسان بوده و است اما در تطابق با مقاصد شوم امپریالیستیاش هرگاه و بیگاه به کارگزارانش از قومهای مختلف وظیفه میسپارد تا با توسل به برتریجویی قومی از وحدت و مبارزه سرتاسری استقلالخواهانه و ضد بنیادگرایی کلیه قومهای میهن ما جلو گیرد.
«دکترِ» افادهفروش در دشنامنامهی سخیفش بر ضد امانالله خرابیهایی کرده که مایه شرم یک کودک مکتبی است چه رسد به فردی که خود را سرآمد «فرهنگیان» هواخواه ولایت فقیه خونآشام دانسته و در ولسیجرگه هم نصب شده است. او گویا شنیده لیکن نه خوانده و نه تحقیقی کرده که حتی نام نورمن بسیون و کشورش را «بیبیسون سویدنی»(۷) می نویسد: «که در کنار صدر ماو در راهپیمایی طولانی جاناش را برای آزادی زحمتکشان از دست داد.» نه جناب. داکتر بسیون از کانادا بود که پس از شرکت در جنگ ضدفاشیستی در اسپانیا در راس یک گروه صحی از طرف حزب کمونیست کانادا و امریکا برای کمک به مردم چین و حزب کمونیست چین در ۱۹۳۸ وارد چین شد. یعنی او نه به فرمایش غلط تو «در کنار صدر ماو و در راهپیمایی طولانی» بلکه چهار سال پس از پایان راهپیمایی طولانی حین مداوای مجروحان در ۱۹۳۹ درگذشت.
بیسوادیهایت لطیف خان مسئله اساسی نیست. تو و اکثر انجمنیهای تسلیم شده از واصف گرفته تا سمیع حامد و اسدالله حبیب و رهنورد زریاب و... اگر کاویده شوید از این مشکلات کم نخواهید داشت. مسئلهی زشتتر و تهوعآور در اظهار معلومات هوایی با املای بچهگانهات این است که گویا تو نه یک بنیادگرای قسم خورده بلکه فردی مترقی، طرفدار زحمتکشان، داکتر بسیون و حتی مائوتسهدون هستی که او را از جوش جلوهنمایی«چپ»، «صدر ماو» مینامی. کاش دنبل بویناک خادی، واواکی، و چاکری برای بنیادگرایان را نمیداشتی که ابراز «ارادت» سالوسانه و مردم فریبانهات به داکتر بسیون و «صدر ماو» آنقدر مشام را نمیآزرد. این تردستیهای خادی-جهادیات فقط خواهند توانست سایت «پیکار و اندیشه» و شاعری بیچاره و بیخبرتر از آن مانند اسماعیل خویی را که از افتخار سرودن برای آزادیخواهان انقلابی به لجن سلطنتطلبی سقوط کرد، بفریبد و نه مبارزان ایرانی کمی آشنا به اوضاع افغانستان را. غمزههای چپنمایانهی «دکتر» در بردن نام داکتر بسیون و مائو خلاصه نمیشود. او با وقاحت خاصی احمدشاه مسعود را همردیف چهگوارا، عمرمختار و لومومبا و «سرداران بزرگ» ذکر میکند.(۸)
نمیدانیم چگونه از مردم کیوبا و امریکای لاتین عموما، مردم لیبیا و مردم زئیر پوزش طلبید اول از این که روشنفکر قومپرست و خاین ما نام یک بنیادگرا و قصاب افشار و مردم کابل را در کنار نام ارجمند قهرمانان ملی آنان میآورد و دوم این که آن قهرمانان را ظاهرا میستاید.
از کسی که نه از گذشتهاش، نه از اتهامزنیهای بیشرفانه به امانالله و نه از «مرد بزرگ و عیار آزادیخواه» خواندن حبیبالله که همصدا با حضرت شوربازار و اوباش دینی امانالله را تکفیر میکردند(۹) احساس خجلت نماید، کجا میتوان انتظار داشت که اندک حیایی به خرج داده و لااقل نام مسعود را پهلوی لومومبا و چه گوارا نگذارد؟ برای درک میزان بیشرمی این علمبردار مفلوک ولی پرمدعای «خادم دین رسولالله»، حرفهای دیگرش را ببینیم: «در مجلس نمایندگان من و بسیاری از دوستان مسوول در مجلس وظایف خود را انجام دادیم آنچه حق و انصاف میطلبید گفتیم و تصویب کردیم.» بلی، در کنار حفیظ منصور، قانونی، فوزیه کوفی، داوود کلکانی، حبیبه دانش و... به وزیران خاین و فاسد جهادی و فارغالتحصیلان مکتب «سیا» رای دادی؛ همدست با آن وکیلانِ خریدهشده، غصب زمینها، خورد و برد و قاچاقهای ضیا مسعود، قانونی، فوزیه کوفی و خواهرش، حاجی الماس، عطا محمد، ظاهر قدیر، کریم خلیلی و دلالش حکیم شجاعی قاتل صدها نفر، صدیق چکری معظم و صلاحالدین معظم (داماد و بچه «استاد معظم»)، ادیب «مارشال»زاده، قدیر فطرت، و... و عرایض صدها مادر و پدری را که دختران جوان شان با حمایت مافیای حاکم مورد تجاوز قرار گرفته بودند، با بیشرافتی تمام زیر زدی، مسکوت گذاشتی و با قهقهه برگزار کردی و حالا این موضعگیریهای ناشی از منتهای شرفباختگی و بیوجدانیات را «انجام وظایف و آنچه حق و انصاف میطلبید» مینامی! تو اگر با مثلا ملا نذیر حنفی، محییالدین مهدی، قیوم سجادی و... فرقی میداشتی و به عاملان گوشهای از محشر سیاه در افغانستان متعلق به هر قوم و مذهبی حتی یکبار هم شده نهیب میزدی، چونان ملالی جویا به افتخار اخراج از خانه خاینان به ملت میرسیدی. صرفنظر از هر آنچه بر سر قندوزیان بیپناه رفت، تو اگر واواکی و خاین و بزدل و بلهگوی امریکا و «نظام» نمیبودی و به طور مثال فقط گپ رذیلانهی والی قندوز(۱۰) بسان خنجری در جانت میخلید و به مدد «بسیاری از دوستان مسوول»، در پاسخگویی و پوزشطلبی خاین مذکور از مردم و بخصوص اهالی سوگوار و مجروح قندوز اصرار میورزیدی، بازهم «برادران» پارلمانی عذرت را میخواستند. دلیل اینکه از ننگ نشستن و مزاح و خنده در کنار احمد بهزادها، زهرا نادریها، زلمی مجددیها، شینکی کروخیلها، اسدالله سعادتیها، صیفوره نیازیها، ناهید فریدها، میرویس یاسینیها، هیله ارشادها، و... هنوز لذت میبری حاصل همان «حق و انصاف» است که در برخورد به امریکا و سگهایش همیشه مراعات کردهای تا مبادا چوکی ولسی جرگه با معاش و امتیازات آن و پلههای نیل به قدرت و ثروت بیشتر را از دست دهی. ادامه بده «دکتر» که «سیا» و «واواک» جز این نمیخواهند.
یادداشت ها:
(١) باید فلم مردهداری احمد شاه مسعود را به گردانندگی مسعود خلیلی دید تا معنی «عاطفی» و «جذباتی» شدن این روشنفکر دینی «سیا» و مافیای جهادی را فهمید که به برکت یخن دریدن برای مسعود، تا امروز از ثروت اندوزی به عنوان سفیر در کشورهای مختلف مشغول است.
(۲) «من به جمعیت اسلامی افغانستان احترام دارم. از بسیاری موضوعات که بگذریم، جمعیت اسلامی دو مرد بزرگ به جامعه ما، منطقه و جهان تقدیم کرده است: شهید بزرگ صلح استاد پروفیسور برهانالدین ربانی. قهرمان ملی افغانستان سردار بزرگ جهاد و مقاومت مسعود کبیر... من این افتخار را داشتهام که از شروع دههی شصت خورشیدی، یعنی زمانی که هنوز نیروهای اشغالگر شوروی در افغانستان بودند تا شهادت قهرمان ملی و شهادت استاد معظم در یک مسیر و به طورکلی در یک سنگر برای آزادی وطن مان مبارزه کنیم.» با وصف این سادوگریها، منکر عضویتاش در باند جمعیت میشود مثل انکار رهنورد زریاب از عضویت در پرچم! در حالی که برای سردژخیمان جمعیت، لطیف پدرامِ غیر عضو که ربانی را با فرومایگی کم مانندی «برج عزت افغانستان» و مسعود را «سردار کبیر مقاومت» بنامد، مورد استعمال بیشتری دارد تا عضو بودنش.
(۳) لطیف پدرام، شاه فقید را در آئینهی خود -دستدرازی به دهها دختر در پوهنتون کابل با کارت خاد، تجاوز به خانه اکبر بای به معیت دوستم، و...- و سروران جهادیش که نام هر یک مرادف تبهکاری و خواهر و مادر نشناسی است، میبیند. واقعیت اینست که امانالله در اروپا مثل آن جاسوسان بیناموس خوشگذرانی نمیکرد. بین منابع بیشمار، در کتاب دم دست ما «جرقههای آتش در افغانستان» از خانم ریه تالی استیوارت ترجمهی متاسفانه نادقیق آقای یار محمد کوهستانی کابلی، لگدهایی بر دهان یاوهگوی لطیف پدرام و همزادان حواله میشود: «من (امانالله) یک پول هم در بانک خارجی ذخیره نکردهام، تمام دارایی من چیزیست که فعلا در نزدم موجود است که معادل چهارصد هزار روپیه برتانیوی میباشد که باید با برادران و دیگر همراهان آنرا تقسیم نمایم... در سال ۱۹۳۰ امان الله خان در یک نامه که در هند چاپ کرده بود، مخفیانه در افغانستان پخش کرد و تمام تهمتها را مبنی بر اینکه وی مقدار زیاد ثروت را با خود برده و در بانکها حسابات باز نموده نیز رد نمود و ادعای پوچ خواند، وی نادر خان را به فتنهگری، حیله و فریب متهم کرد... امان الله که بجز از سلطنت کردن کدام شغل دیگر را نمیدانست با استفاده از انرژی و قوه خود چوکی و میز میساخت، واقعا وی نجاری میکرد... سفیر افغانستان در روم به کابینه اطلاع داد که امان الله خان در فقر شدید بسر میبرد... امان الله خان در اوایل سال ۱۹۶۰ به یک کلنیک در سویس رفت تا مریضی جگر خود را تداوی نماید، در اینجا بود که به تاریخ ۲۶ اپریل پس از آنکه سی و هفت سال به صفت شاهزاده و پادشاه و۳۱ سال به صفت یک مهاجر بینوا چشم از جهان پوشید.»
(۴) «در مقایسه با حکمرانهای پیشین و پسین هیچ دوران را بهتر از زمان حکومت حبیبالله کلکانی نمیتواند یافت.» این فکاهی احمقانه از جیلانی گلشنیار نام را میشد مثل هر شوخی طفلکی نو سر زبان آمده شمرد، اما تراژدی آنجاست که «دکتر» لطیف پدرام و مشتی جلادان بیمارگونه قومپرست تاجیک از دیدن و شنیدن اینگونه بلاهتها مست شده و گویندگان آنها را از چهار سو میپندانند. در حالی که اگر این مرتجعان -که عفن قومپرستی شان گاه روی شوونیستهای «سقوی دوم»، انوارالحق احدی، اسماعیل یون، عمر زاخیلوال، حمیدالله فاروقی، حاجی فضل رحیم، اعظم سیستانی و... را که چتلی خاندان تلایی را بر سر شان میپاشند، هم سفید مینمایند- شمهای به مردم افغانستان، به تاریخ همدلی و یگانگی غرورانگیز تمامی قومهای ما تا قبل از روی صحنه آمدن تروریستهای جهادی و طالبی، به مثابه ارزشی مینگریستند که باید به هیچ جمع قومپرست اجازه نداد آن را بیآلاید، بزرگسازی حبیبالله (که «به یک دیپلومات خارجی گفت که تو یک شخص خوب هستی و میخواهم که معاش ترا زیاد کنم. یک دیپلومات فرانسوی را با ریش دید و برایش گفت که بسیار خوش شدم که یک آدم مذهبی فرانسوی را دیدم.(همان کتاب)» و مقایسه او با امانالله (که گفت «ما استقلال گرفتهایم و اگر بیگانهای استقلال و تمامیت ارضی ما را تهدید کند و یا در امور ما مداخله کند، گردنش را با شمشیر خواهم زد» و « هرگاه اکثریتتان سیستم بلشویک را انتخاب کنید، من اولین فرد خواهم بود که با شما همکاری نمایم مشروط بر اینکه برای بهبود افغانستان باشد.» (همان کتاب) را بینی بریدگی ابدی دانسته مراسم مردهپرستی او، ابرازات دلقکی جیلانی گلشنیارها و دشنامهای روسپیانهی لطیف پدرامها به امانالله را به حساب جذام ضد ملی و ضد امانی آنان میگذاشتند تا تاجیکگرایی آنان به این اندازه سبک، ضد تاریخی، مجعول و مملو از توهین و افترا به قومهای دیگر مخصوصا پشتون نمیبود.
(۵) اگر خوشخانهای ما شعار «منافع افغانستان را نباید فدای منافع آمریکای تجاوزکار و سلطهگر بسازیم» را برای دم شور دادن پیش رژیم ایران، و اکتی میانتهی ضدیت با امریکا بالا نکرده، چرا همانند نادر نادری، واصف، کاظم کاظمی، حمیرا نکهت دستگیرزاده، ابوطالب مظفری، سمیع حامد، رهنورد زریاب، حسین محمدی، قنبر علی تابش و سایر شاعران و نویسندگان وابسته به جمهوری جنایت ایران کلمهای در افشای تبهکاریهای فاشیستی این رژیم و دفاع از مبارزان آزادیخواه ایران بر زبان نیاورده و نمیآرند؟ اگر پرچم «ضد امریکایی» او و «حزب»اش کاذب و مندرس و از جنس کرزی نیست، چرا نافش را از ناف شورای نظار و جمعیت که پشتگاه آنها «سیا» است، نمیبرد؟
(۶) خوشخانهای که معادل فرانسوی نکتایی را «کراوات» مینویسد میخواهد به جلادان ولایت فقیه عشوهای نموده باشد یا دل «شاعر زمانه» و «دکتر» سمیع حامد و متفکر رهنورد را شاد سازد؟
(۷) «قهرمانان جهان مثل ارنستو چگوارا یا نورمن بیبیسون سویدنی»
(۸) «سرداران بزرگ همچون چگوارا، احمدشاه مسعود، عمرمختار و لومومبا»
(٩) «حضرت شوربازار با حبیب الله کلکانی و شورشیان در تماس شده از آنها طرفداری میکرد؛ و امان الله خان را تکفیر مینمودند.» (همان کتاب)
(١۰) اسدالله عمرخیل خاین در اوج قتل و غارت مردم قندوز با بیشرافتی یک آدمکش حرفهای طالبی و جهادی گفت: «مرگ مردم قندوز فرمانش از طرف پروردگار صادر میشود... کسی که کشته میشه فرمان از طرف الله صادرشده.»