مادلینگ جهادی دختر یک سرجنایتکار

در سال‌های خون و خیانت جهادی (۱۳۷۱ – ۱۳۷۵)، زمانی که از سر و روی کابل خون و آتش می‌بارید و صدها زن مورد تجاوز باندهای تنظیمی قرار می‌گرفتند، در میان کابلیان زجرکشیده این فکاهی‌ زبان‌زد بود که وقتی ربانی حین وعظ در مسجد وزیر اکبر خان راجع به حجاب و پرهیزگاری زنان جوش می‌زد یکی از محافظانش در گوش‌اش می‌گوید که دخترش در لندن در مسابقه آببازی مقام اول را از آن خود کرده، ربانی با لب خندان جواب می‌دهد: «او جوانه‌مرگ از اول همین‌طور بلا بود»! ولی با نشر عکس‌های مادلینگ فاطمه ربانی بدون حجاب و با آرایش و سنگار غلیظ در دوبی زیر ریش شیوخ همفکر پدرش می‌بینیم که آن «بلا» حال «بلا»تر شده است.

مادلینگ جهادی دختر یک سرجنایتکار اسماعیل در کنار سایر رذالت‌هایش در برابر زنان کشور ما، دخترانی معصوم را در سرک‌های هرات معاینه بکارت می‌نمود. آیا او و دیگر سرجنایتکاران ریاکار جمعیتی‌ از دیدن عکس‌های بی‌حجاب دختر «شهید صلح» شان احساس شرمساری می‌کنند؟

طی مخصوصا ۱۶ سال اخیر ثابت شده که چگونه جانیان بنیادگرا برای جلب صاحبان امریکایی و اروپایی شان ریش را زده، دریشی پوشیده و شیادانه ظاهر «متمدن»، «دموکرات» و «مدافع زن» به خود می‌گیرند اما در زندگی خصوصی کثیف‌تر از برادران طالبی و داعشی شان دشمن حقوق زن اند. درست مانند شیوخ عرب که به خاطر ظاهر شدن یک تار موی زنان شان دیوانه می‌شوند ولی خود به علت افراط در هرزگی و عیاشی می‌میرند؛ سران آدمخوار رژیم ایران که از تجاوز به دختران زندانی پیش از اعدام لذت می‌برند و با عربده «یا فاطمه شعار ماست، حجاب افتخار ماست» گلو می‌درند، ولی دختران شان با آخرین مودل لباس و فیشن در غرب عشق می‌کنند؛ بنیادگرایان پاکستان جایگاه زن را فقط کنج خانه دانسته و فتوای جهاد در افغانستان صادر می‌کنند، ولی اخبار رسوایی‌های اخلاقی شان همه‌روزه به رسانه‌ّها درز می‌کند.

نشر عکس‌های فاطمه ربانی بدون چادر و به گفته‌ی پدر جلادش «کالاهای غیراسلامی و کفری»‌ که توسط «یو.اس.اید» راه‌اندازی می‌گردد، موجب سروصدای فراوان گردیده و بالاخره پای وی را به مصاحبه با بی‌‌بی‌سی کشانید. باید خاطرنشان نمود که نمی‌توان کسی را به ‌خاطر اعمال بستگانش محکوم کرد. لیکن این در مورد افرادی صدق می‌کند که توجیه‌گر تبهکاری‌های پدران و دیگر اعضای خانواده‌شان نبوده و با سرمایه‌های افسانوی آنان فربه نشده باشند. اما فاطمه نه ‌تنها از تعلق به چنین خانواده‌ای احساس شرمساری ندارد که با بیشرمی خاص یک ولدالاخوان می‌کوشد پدرش را «مدافع زن» وانمود سازد.

قبل از پرداختن به مصاحبه، نگاهی می‌اندازیم به مطلبی که او یک سال پس از مرگ پدر به بی‌بی‌سی فارسی (۲۹ سنبله ۱۳۹۱) ارسال نموده است:

«پدرم روشنفکری بود که کردارش بر منطق استوار بود و برای اعتقاداتش جنگید. او عمیقا باور داشت که مردم افغانستان باید به سلاح دانش و تحصیل مسلح شوند.»

دروغگو حافظه ندارد. یادت رفت که در مصاحبه‌‌ای پدرت را چنین معرفی نموده بودی:

«...پدرم رهبر "جمعیت اسلامی افغانستان" بود که رابطه‌ی نزدیک با "جماعت اسلامی" پاکستان دارد.»(١)

اول، استفاده از کلمه‌ «روشنفکر» برای یکی از بنیانگذاران اخوان‌الشیاطین در افغانستان و مرتبط با بدنام‌ترین تشکل‌ پاکستانی مثل «جماعت اسلامی»، بیانگر درک ناقص و عامیانه‌ات از اصطلاح «روشنفکر» است. اگر چه روشنفکر می‌تواند شرافتمند و ناشرافتمند و مردمی و ضدمردمی باشد اما یک فاشیست مذهبی با کارنامه‌ای خونین وطنفروشی را «روشنفکر» نامیدن تنها از فرزندی بنیادگرا ساخته است که می‌خواهد به پدر خیانتکارش شکل و شمایل «دموکرات» دهد. تاریخ «جماعت اسلامی» و احزاب دنباله‌روش «جمعیت اسلامی افغانستان» و «حزب اسلامی افغانستان» نشان می‌دهد که بنیادگرایان از هیچ ‌چیزی به اندازه‌ی «مسلح‌شدن مردم با سلاح دانش و تحصیل» هراس نداشته‌ و بنابر این فزیک و کیمیا و بیولوژی را «علوم دنیوی» و «کفری» نامیده‌اند.

هر قدر دلت می‌خواهد «ابا جان» را (فاطمه پدرش را «ابا جان» می‌گفت) «روشنفکر» و «دموکرات» رنگمالی نما، ولی مردم ما از یاد نمی‌برند که تروریست‌هایش به دستور او صدها انسان را به جرم معلمی و کلاه نپوشیدن سر به نیست کرده‌ و مانند باند گلبدین، دموکراسی را معادل کفر می‌دانستند. مثال‌های بیشماری از کشتار معلمان توسط جمعیتی‌ها داریم. در گزارش «درباره همدستی لطیف پدرام با قاتلان هزاران روشنفکر بدخشان» (سایت «پیام زن») آمده است که تنها در شهر فیض‌آباد بدخشان قومندانان ربانی حدود ۳۰۰ معلم را به قتل رسانیدند. ربانی خود زمانی اعتراف کرده بود که «بچه‌های جمعیت» معلم خوش‌نامی به نام محمد هاشم واسوخت را کشتند. («سخنی با آقای برهان‌الدین ربانی» از ضمایم «پیام زن»)

فاطمه در وصف پدر ادامه‌ می‌دهد:

«بنیاد فعالیت سیاسی بسیاری از رهبران و سیاستمداران فعلی افغانستان، حزب پدرم (جمعیت اسلامی) و این نشانه روشنی است از کارایی و موثر بودن روش‌ها و رهبری او در افغانستان بود.»

بلی، عده‌ی زیادی از این سرجنایت‌سالااران حاکم تحت «رهبری و روش‌های کارا و موثر» والدت بوده‌اند:‌ عبدالله با دریشی‌های چندهزار دالری‌اش؛ فهیم با پشتاره کلان تبهکاری‌هایش؛ قانونی با زدن ۲۵ میلیون دالر از وزارت معارف؛ بسم‌الله با خرید ساختگی ۸۰ میلیون افغانی پشکل برای چمن وزارت داخله (که به همین سبب به «جنرال پشکل» شهرت یافت)؛ قانونی و ضیا مسعود و بازداشت چند ساعته هر دو با بکس‌های پر از صدها میلیون دالر در میدان‌هوایی دوبی؛ عطا محمد با سرمایه‌های بیحساب و واواکی بودنش؛ اغه لاله‌ات صدیق چکری که با میلیون‌ها دالر پول حجاج در لندن به شما پیوست؛ اسماعیل هرچه بیسواد و رجاله‌ داشت برای خورد و برد به وزارت زراعت و آبیاری آورد؛ قدیر فطرت رییس بانک افغانستان که پس از زدن میلیون‌ها دالر دوباره به وطن اولش امریکا متمکن شد و...

اگر به مثال‌های بیشتر از خیانت‌های مالی دست پرورده‌های پدرت ضرورت داشتی به گوگل برو که ممکن تکانی بخوری.

فاطمه جانِ مادل شده در مصاحبه‌ای با سایت «دلتا ویمن» (۱۸ مارچ ۲۰۱۲) صرفنظر از فضولاتش، دروغ‌هایی به زبان آورده که نگاهی به چند تا از آن‌ها ماهیت واقعی او را از زیر لباس‌های زیبا و آنچنان آرایش‌اش برملا می‌سازند.

دروغ اول:

«پس از قتل پدرم، اکنون او را "شهید صلح" می‌نامند - او مرد صلح بود و همیشه بهترین‌ها را برای افغانستان می‌خواست و جانش را فدای کشورش کرد.»

کی او را «شهید صلح» نامید جز مشتی خاین مثل کرزی، غنی، عبدالله و اطرافیان شان؟ کرزی از رذالت‌های مبنی بر منزلت بخشیدن به «رهبران جهادی»‌ کم به خرج نداده است. غیر از «شهید صلح» گفتن، نام این قاتل و خاین را بر پوهنتون تعلیم و تربیه هم گذاشت که با مخالفت چندین روزه محصلان روبرو شد ولی طبعا نمی‌توانست جایی را بگیرد چون قدرت در دست خاینان جهادیست.

خلاصه فاطمه خانم برای اثبات راست‌گو بودن و رهانیدنت از منجلاب «ابا جان» و جمعیت اسلامی‌-‌شورای نظار دو راه بیشتر نداری: یا بسان پسر حسن روحانی که جنایت‌های پدر را تاب نیاورد و انتحار کرد، تو هم ضمن اعلام رسانه‌ای نداشتن تحمل خرمستی جلادان جهادی به زندگی‌ات پایان دهی یا این که بسان یک مادل آزادیخواه و باوجدان به نبردی جانانه برضد هر چه بوی ابا جان و باند جمعیت و امثالهم دارد، برخیزی.

اگر «مرد صلح»‌ تشنه‌ی قدرت و ثروت نمی‌بود، ۷۰ هزار باشنده کابل را در سگ‌جنگی با برادرانش، از تیغ نمی‌کشید. گوساله‌های افغانستان هم می‌دانند که ربانی جانش را فدای پول و مقام کرد و نه کشور. قصه‌ی نزاع‌های هولناک ‌او ادعای صرفا ما نه بلکه منابع داخلی و خارجی و از جمله «سازمان عفو بین‌الملل» و «دیده‌بان حقوق بشر» است. فاطمه خانم، فقط این چند سطر را بخوان تا شاید اندکی به میزان وقاحت‌ات پی بری:

«با در نظر داشت خصومت‌ها بین وحدت، اتحاد و جمعیت در غرب کابل، شواهد عینی وجود دارد که تنظیم‌ها بطور مداوم و عمدی غیرنظامیان و مناطق غیر‌نظامی را مورد حمله قرار می‌دادند....» ژورنالیستی در آن زمان به دیده‌بان حقوق بشر گفته است: «نیروهای جمعیت زمانی که به تنظیم اتحاد پیوست در جنگ با وحدت در اواخر ۱۹۹۲ مداوم مناطق غیرنظامی در غرب کابل را بی‌هدف به آتش می‌بست.» (گزارش «دیده‌بان حقوق بشر» به نام «دستان خون‌آلود»، ۲۰۰۵)

«...در اوایل اپریل ١٩٩٥ قبر دستجمعی دیگری مشتمل بر ٢٠ تا ٢٥ تن جسد زنان و اطفال در زیر زمینی فاکولته طب در پوهنتون کابل کشف گردید. نعش‌ها در الماری‌های لابراتوار جابجا شده بودند. اجساد پوسیده و متلاشی شده بودند و شناخته نمی‌شدند. گفته می‌شود، در میان آنها زن و شوهری با لباس‌های عروسی خویش وجود داشته‌اند. فکر می‌شد یکی از این اجساد متعلق به یک زن حامله بوده است.

گفته می‌شود اجسادی نیز در کارته سه و کارته چهار در چاه‌های آب کشف گردید. آنها نیز پوسیده و متلاشی شده وغیر قابل شناخت بودند. اجساد دیگری از داش‌های خشت‌پزی در غرب کابل بدست آمد.» («افغانستان:‌ مسئولیت جهانی در برابر فاجعه حقوق بشر» گزارش «سازمان عفو بین‌الملل» ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۵)

«سازمان عفو بین‌الملل» در بخش دیگری این گزارش می‌نویسد:

«در مارچ ۱۹۹۵ نیروهای شورای نظار برصدها خانه مردم ملکی در کارته سه، ناحیه جنوب غرب کابل، هجوم برده مجموع اعضای خانواده‌ها را کشتند و یا مورد لت و کوب قرار دادند، اموال خانه‌ها را به غارت بردند و بر زنان هزاره تجاوز کردند.»

اگر پدرت قاتل نمی‌بود، دزدان تروریست مثل صدیق چکری، قدیر فطرت، ضیا مسعود، فهیم، قانونی، بسم‌الله، مولوی ایاز و امثال شان را در بالاترین مقامات نصب می‌کرد؟ آیا این عمل خاینانه او به معنی خواست «بهترین‌ها» برای کشور فلکزده‌ی ما بود؟

اگر برهان‌الدین ربانی ذره‌ای حس وطندوستی و مردم‌دوستی می‌داشت، توسط «سیا» و «آی‌اس‌آی» و رژیم ایران بیلیونر می‌شد؟

دروغ دوم:

«او تنها پدر ما نه بلکه پدر معنوی نسل‌هایی از افغان‌های خواهد بود که مبارزه علیه ستم را شاهد بوده‌اند.... روحیه و ارثیه او هنوز کاملا زنده است زیرا اصول و ارز‌ش‌های او برای ترقی و شکوفایی افغانستان متحد خیلی‌ها ضرور اند.»

باز هم به گوساله‌های افغانستان نیز معلوم است که ربانی بدون تردید پدر و مادر کرزی‌ها، غنی‌ها، عبدالله‌ها و جمعیتی‌ها و شورای نظاری‌هاست ولی نه هرگز «پدر معنوی نسل‌هایی از افغان‌ها». مردم افغانستان سگ‌جنگی‌های او با برادران دینی‌اش را، دعوت او از جنرال حمیدگل برای شرکت در حکومت افغانستان، دعوت اسامه بن لادن، عبدالله عزام و سایر سرتروریست‌های آسیای میانه را از یاد نبرده‌اند و بنابراین مردم ما با «پدر» خواندن او، به خود و پدران شریف شان توهین روا نمی‌دارند.

دروغ سوم:

«در ۱۹۹۸ برای دیدن پدرم به بدخشان رفتم و قصه‌های وحشتناکی از برخورد طالبان بر زنان افغانستان شنیدم.» واقعیت اینست که برخورد پدرت و همدستان گلبدینی، وحدتی و سیافی‌اش نسبت به زنان ما وحشتناک‌تر و شنیع‌تر از وحوش طالبی بود. تنها این چند سند از سال‌های خون و خیانت جهادی را ببین:

«سازمان عفو بین‌الملل» گزارش‌‌ هولناک تجاوز به یک زن جوان باشنده شهرآرا توسط اوباش جمعیتی را می‌آورد:

«شوهر آن زن در یک حمله انفجار کشته شد. او دارای سه طفل بین سنین دو و نه ساله بود. روزی وی اطفال خود را گذاشته برای آوردن نان برون رفت. دو تن از افراد مسلح مجاهدین وی را در سرک دستگیر و در پایگاه خویش در یک خانه برده و ٢٢ مرد برای سه روز به او تجاوز کردند. بعدا به وی اجازه دادند که برود. هنگامی که او به خانه برگشت دید که هر سه کودکش از فرط سردی مرده‌اند.»

دو گزارش از بی‌ناموسی داره‌های «ابا جان»:

«روز شنبه ۲۷ سنبله جهادی‌ها‌ی جمعیت اسلامی دختر جوانی را که از خیرخانه ربوده بودند بعد از تجاوز جسدش را قطعه قطعه کردند تا هویتش شناخته نشود و آن را در گولایی پارک خیرخانه انداختند.» («پیام زن»، شماره ۳۵ و ۳۶)

«به تاریخ ۴ جوزای ۱۳۷۵ راکتی بخانه عبدالکریم دکاندار باشنده سرک دوم تایمنی اصابت نمود که پسرش اجمل کشته و خودش جراحت عمیق برداشت. عبدالکریم در شفاخانه جمهوریت بستر می‌شود و خانمش پری گل که دیگر هیچ سرپرستی ندارد مجبور بود همه روزه جهت احوال‌گیری شوهر همراه با دو طفل خردسالش که چهار ساله و یک ساله بودند به شفاخانه برود.

در یکی از روزها حوالی ۷:۳۰ شام پری گل بوسیله افراد شورای نظار که در همان منطقه گشت داشتند، به بهانه این که وی را به خانه‌اش می‌رسانند، اختطاف گردیده و بعد از یک شبانه روز تجاوزهای پیهم به حالت بسیار فجیع در نزدیکی خانه‌اش رها می‌گردد.» («پیام زن»، شماره ۴۴)

خانم فاطمه، اگر به چیزی به نام انسانیت معتقد می‌بودی، با خواندن صرفا یکی از این گزارش‌ها، ابا جان را مایه ننگت دانسته و او را نه یک بار که ده‌ها بار سزاوار اعدام می‌دانستی و به روی کرزی و ع و غ و همدستان چتلی سگ و پشک را می‌زدی که چرا نام متعفن او را بر یک نهاد تعلیمی گذاشته‌اند.

در «دستان خون‌آلود» آمده است: «کارمندان صحی و جامعه مدنی به دیده‌بان حقوق بشر گفتند که نظامیان جمعیت، حزب اسلامی و وحدت به خانه‌ها یورش می‌بردند و زنان را مورد تجاوز قرار می‌دادند. همچنان دیده‌بان حقوق بشر معلومات موثق از منابع دولتی در مورد تجاوز جنسی توسط نیروهای جمعیت، اتحاد و جنبش، بدست آورده است. س. ک. یکی از کارمندان صحی به دیده‌بان حقوق بشر گفت که وی بیشمار زنانی را که در سال‌های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ در غرب کابل توسط نظامیان مورد تجاوز قرار گرفته بودند مداوا نموده است، و اجساد زنانی را از سرک‌ها جمع نموده که نشانه‌های تجاوز جنسی در آنان دیده می‌شد.»

«دیده‌بان حقوق بشر» در همین گزارش جنایت یکی از قومندانان جمعیت و دست‌پرودگان «ابا جان» فاطمه را از زبان یک مقام شورای نظار این گونه بازگو می‌کند:

«یکی دیگر از افراد بلند پایه سابق شورای نظار یک چپاول معمول توسط نیروهای جمعیت در ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ را بیان کرده از قومندان بخصوص پلیدی بنام رحیم «کانگ‌فو» یاد کرد که به گفته مقام او "یک غارتگر، قاتل، دزد و در یک کلام، یک جنایتکار" بود. این مقام (که هنگام صحبت درباره قومندان رحیم می‌گریست) همچنان به دیده‌بان حقوق بشر گفت که رحیم ضمن یک عملیات علیه نیروهای حزب وحدت در ۱۹۹۳ در نواحی تایمنی، در کشتار غیرنظامیان هزاره و اطفال دست داشت: "چندین تجاوز و کشتار چندین مرد و زن صورت گرفت. او تعداد زیادی هزاره‌ها را کشت، او اطفال‌ را کشت. معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم بیشتر ازین در مورد آن همه جنایات وحشتناک صحبت کنم."

در یک مصاحبه بعدی او آنچه را از رحیم شنیده بود چنین حکایه می‌کرد: رحیم می‌گفت پوچاق هزاره‌ها را کشیدم: «ما ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر را کشتیم»؛ «من در یک خانه رفتم. یک کودک را دیدم. من سرنیزه را داخل دهنش کردم و آن لوده آن را چوشید و بعد من آنرا پیش فرو بردم.»

فقط خودکشی ناهید ۱۶ ساله از ترس تجاوز بی‌ناموسان شورای نظاری(۲)، کافی بود پدرت و دیگر سرکردگان باند جهادی را زن‌ستیز و بی‌شرافت بشناسی.

هزاران زن و دختر وطن ما که از بی‌ناموسی‌های جمعیتی‌ها، شورای نظاری‌ها، وحدتی‌ها، سیافی‌ها و گلبدینی‌ها تجربه داشتند، می‌گفتند کاش مثل زرمینه‌ها از بین می‌رفتند ولی با اهریمنان جهادی مواجه نمی‌شدند.

دروغ چهارم:

«افغانستانی می‌خواهیم که در آن دین‌های گوناگون تحمل شده و آموزش درست و حقیقی دین اسلام عملی گردد و نه اسلام سیاسی‌شده که امروز افغانستان با آن روبروست.»

اگر ربانی جنایت پیشه زنده می‌بود به جرم «بی حیا» و مادل شدن فاطمه،  از سوی  ولی نعمتان دژخیم‌اش خامنه‌ای و قاضی حسین بدون تردید عاق و کاغذ تشناب می‌شد اگر ربانی جنایت پیشه زنده می‌بود به جرم «بی حیا» و مادل شدن فاطمه،  از سوی  ولی نعمتان دژخیم‌اش خامنه‌ای و قاضی حسین بدون تردید عاق و کاغذ تشناب می‌شد اگر ربانی جنایت پیشه زنده می‌بود به جرم «بی حیا» و مادل شدن فاطمه، از سوی ولی نعمتان دژخیم‌اش خامنه‌ای و قاضی حسین بدون تردید عاق و کاغذ تشناب می‌شد. خانم فاطمه میگی نه؟ یکبار سری به درگاه هر دو جلاد بزن اما یادت باشد نگذاری اول مورد تجاوز سپاه و بسیج قرار بگیری.

راستی؟ با «اسلام سیاسی‌شده» هم مخالفی؟ می‌فهمی که «اسلام سیاسی» یعنی تفسیر و تعبیر قرآن و دین اسلام در خدمت ارتجاعی‌ترین و ضدمردمی‌ترین اهداف سیاسی؟ می‌فهمی که از اول تا حال ابا جانت و همه برادران و مویدانش به کمک و ترغیب امریکا سر در همین آخور «اسلام سیاسی» داشته و کشور را به این روز سیاه نشانده‌اند؟ پس اگر دروغگویی شاخدار نبوده و شمه‌ای به این چیزها معتقد باشی باید از هر قساوت و رذالتی که در سال‌های خون و خیانت پدرت و شرکا بر هموطنان نجیب هندو و سیک ما رفته عذر بخواهی و بر پدرت و هم‌کاسه‌های «مسلمان سیاسی شده»اش تف نمایی. و الا،این ادعای کاذب، تذویری بیش برای عشوه‌فروشی در برابر امریکا و غرب نیست تا روزی در کنار برادر بیسوادت که وزیر خارجه‌اش کردند، در رقابت با دختران گلبدین نقش یک مهره مونث دم و دستگاه مافیایی جهادی را ایفا بتوانی.

دروغ پنجم:

«بلی من معتقدم که با هر دشواری‌ای که هست افغانستان از وضع کنونی خواهد رست. افغانستان به کمک جامعه جهانی از ۲۰۰۱ تا حال راه درازی را پیموده و هنوز راه درازی در پیش دارد.... تغییر در افغانستان یک روزه به میان آمده نمی‌تواند، بلکه دهه‌ها را در برخواهد گرفت.»

به استثنای رسانه‌های با زبان و سیاست جنگ‌طلبانه، بنیادگراپرورانه و توسعه‌طلبانه امریکا و سگ‌هایش، سال‌هاست همه باور دارند که امریکا از اشغال افغانستان در ۲۰۰۱ تا حال «راه دراز» را نه به خاطر نابودی مکروب بنیادگرایی و به ارمغان آوردن آزادی زنان و دموکراسی، بلکه به خاطر به قدرت رسانیدن و حفظ پلیدترین میهنفروشان غیربنیادگرا و بنیادگرا (از جمله پدر‌ت) در کشور ما پیموده است. تکیه‌گاه امریکا در ارتکاب هر جنایت جنگی و خیانت به مردم ما بنیادگرایان جهادی به رهبری ربانی، سیاف، مسعود، محقق، خلیلی، گلبدین، قانونی، عطا محمد، امرالله صالح و سایر تبهکاران بوده‌اند. و تا هنگامی که گلیم این طاعونیان از کشور جمع نشده، اشغال، ترور، فساد، وطنفروشی، طالبی‌گری و داعشی‌گری را پایانی نخواهد بود.

دروغ ششم:

«بخشی از فرهنگ افغانی عبارتست از دم برنیاوردن و صبور بودن زنان افغان مقابل مردان.»

خیر خانم، تحمل انواع پستی و درنده‌خویی در فرهنگ زنان افغانستان نبوده و نیست. از قدیم و مخصوصا از چهار دهه اخیر به اینسو هر ستمی که بر زنان ما رفته به علت تسلط مرتجعان بنیادگرا و غیربنیادگرا و به علت نبود قانون یا عدم تطبیق آن بوده است که زنان ما را در غل و زنجیر مضاعف نگهداشته است. ۹۹ درصد خودسوزی و خودکشی‌های زنان و دختران عفیف و معصوم ما در ۱۶ سال اخیر بدان علت بوده و می‌باشد که از فرط بی‌بازخواستی، بی‌پناهی و بی‌قانونی مطلق، بی‌حقوقی و خشونت به اصطلاح خانوادگی، تحقیر و توهین، یگانه‌ راه رهایی را خودکشی و خودسوزی دیده‌اند. ناهیدها اگر احساس می‌کردند که سرنوشت کشور در چنگال «قیادیان جهادی» آدمکش نیفتاده هیچگاه جان خود را نمی گرفتند؛ اگر نادیه انجمن‌ها اندکی باور می‌داشتند که کشور اشغال شده‌ شان را میهنفروشانی هرزه و ضدزن، در دست ندارند که نامردکانی بی‌غیرت مثل شوهر نادیه را حمایت کنند، رشته حیات جوان و غنیمت و زیبای‌شان را قطع نمی‌کردند. «فرهنگ زنان ما» نه، بلکه فرهنگ مسلط مافیای دژخیمان بنیادگرا موجب شده و خواهد شد که زنان ما در ناامیدی کامل از قانونیت و دولت، به زندگی خود پایان دهند. فاطمه خانم، اگر اوباش بنیادگرا بر تو تجاوز کنند و در پاسخ به دادخواهی‌ات، قانون و قضای «اسلام سیاسی شده» آنان از تو بخواهد برای اثبات ادعایت چهار شاهد بیاوری –امری کشنده‌تر و ناممکن-، پشت چهار شاهد می‌گردی یا مایوس از قانون و عدالت انتحار را ترجیح می‌دهی؟ بین مردم ما و مثلا مردم کوردستان شباهت‌های زیادی موجود است. چرا در آن دیار می‌تواند حماسه زنان قهرمان کوبانی به ظهور برسد ولی در افغانستان نی؟ زیرا زنان افغانستان، فکر و سیاست فاطمه ربانی‌ها و پدران جلاد پیشه‌شان را طرد و رد نکرده و به آموزش انقلابی و سیاست نوع زنان کوبانی دست نیافته‌اند. ولی ما شکی نداریم روزی هم رسیدنیست که زنان ما به آن آگاهی و اراده دست یابند که به جای خودکشی، متشکل شده و به دشمن‌کشی رو بیاورند. هم اکنون بخش کوچکی از این زنان در «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) سازمان یافته‌اند. و مسلما هزاران زن دیگر هم دیر یا زود به صورت منفرد یا جمعی به همین راه چاره رسیده و بر دشمن یورش خواهند برد تا با پاره کردن زنجیر اسارت اشغالگران و غلامان بنیادگرای کلانش نظیر سیاف‌ها و گلبدین‌ها و خردش نظیر فاطمه ربانی‌ها، زنده و آزاد و شاد بمانند.

توصیف‌ فاطمه از «ابا جان» نکات زیادی دارد ولی توجیهات ‌تهوع‌آورش در مصاحبه با بی‌بی‌‌سی فارسی (۲۲ قوس، ۱۳۹۵) عجیب‌تر اند:

«از عکس‌های من برای حمله به پدرم استفاده می‌کنند، چیزی در مورد من برای گفتن ندارند. آنچه بیشتر مرا شوکه کرد، منحرف کردن اصل هدف ما بود. هدفی که ما برای بهتر نشان دادن محصولات افغانستان، برای بازاریابی بهتر، برای انعکاس مثبت افغانستان در بیرون از مرزهای آن داشتیم.... محور صحبت‌ها سه تصویر بدون روسری من شد، در حالی که، آنجا ما هدف بزرگتری را برای افغانستان دنبال می‌کردیم.»

درست است. اگر تو ‌مثل هزاران دختر و پسر نگونبخت این سرزمین برای نجات از بربریزم جهادی و طالبی با قبول خطر مرگ خود را به غرب می‌رساندی و سپس با زحمت‌کشی به شهرتی دست می‌یافتی، اکثریت ترا می‌ستودند. اما تو که از برکت دزدی‌های جهادی پدرت به لندن و تحصیلات رسیدی و حالا شوق مادلینگ‌ات را هم عملی می‌کنی، همان اکثریت، احکام ضدانسانی پدرت را به یاد می‌آورند که حتا شنیدن صدای پای زنان را برای مردان «شهوت‌زا» و «حرام» می‌گفت چه رسد به ظاهر شدن دختر سرخی و سفیده زده در محضر عام با کالای جذاب و بی‌روسری موسری. این ریاکاری‌های تو و پدر و سایر جلادان است که لعن و نفرین عمیق مردم را به شما بر می‌انگیزد؛ دفاع از آدمکشی‌های ابا جان و تظاهر منزجر‌کننده‌ات به شش‌آتشه مسلمان بودن است که مردم را به درستی به افشای ماهیت فاشیستی «شهید صلحِ» کرزی وا می‌دارد؛ در غیر آن، شخص خودت اگر آلودگی دفاع از آنچنان پدری و باندی را نمی‌داشتی مهم نبود که محجبه باشی یا دلاق بیست متره به سر کنی.

فاطمه خانم، هر قدر به کمک مطبوعات غربی پدرت را«روشنفکر»، «میانه رو»، «شهید صلح»، «مرد صلح» و ... جار بزنی، باز هم سرشت واقعی او قبل از هر چیز از روی دوستان آدمخورتر و پلیدتر از خودش هویدا می‌گردد.فاطمه خانم، هر قدر به کمک مطبوعات غربی پدرت را«روشنفکر»، «میانه رو»، «شهید صلح»، «مرد صلح» و ... جار بزنی، باز هم سرشت واقعی او قبل از هر چیز از روی دوستان آدمخورتر و پلیدتر از خودش هویدا می‌گردد.

خانم فاطمه، آیا در چهار سال خون و خیانت پدر «روشنفکر»ت، جرئت داشتی جهت «بهتر نشان دادن محصولات افغانستان، برای بازاریابی بهتر، برای انعکاس مثبت افغانستان» بی‌حجاب و با آرایش و البسه مادلینگی در قصرهای شیوخ شهوت‌ران خلیج خود را به نمایش بگذاری؟ نه، آن وقت «قیادیان جهادی» چنان درگیر دریدن شکم همدیگر بودند که فرصت و نیاز چندانی برای ناز و غمزه مقابل اربابان امریکایی خود نداشتند، لیکن امروز عبدالله و عطا و صالح و صلاح‌الدین ... به این نوع مارکیتنگ خود شدیدا محتاجند و تو یکی از ابزارهای آنان هستی. آیا «سیا» به صلاح‌الدین خان‌ات اجازه می‌داد با پکول و تنبان کشال پدری به کرسی وزارت خارجه تکیه زند؟ دیدی که گلبدین با آن همه بات و بروت زدن‌ها چطور در اولین گام برای تبسم و تسلیم شدن به امریکا دخترانش را به سفارت امریکا فرستاد، کاری که سرجانیان جمعیتی‌-‌شورای نظاری هنوز به آن متوسل نشده‌اند؟

«محصولات افغانستان»؟ آیا خاینان جهادی محصولی غیر از مواد‌مخدر، میهنفروشی، سر و کله شکستن برای نوکری به واواک، «سیا»، ایم‌آی۶ و موساد دارند؟ مربی فاطمه خانم به او چیزی دیکته کرده که گویی خواسته فقط خواننده را بخنداند :

«مدلینگی در کار نبود. من روی سکوی برای نمایش لباس نرفتم. کت‌واک نکردم، لباس‌های سنتی افغانستان را به تن دارم و تنها روسری ندارم. مگر نداشتن روسری از من انسان بدی می‌سازد؟ از من مسلمان بدی می‌سازد؟ من در مکتب مذهبی درس خوانده‌ام. مطمئن هستم که آگاهی من از اسلام بیشتر از منتقدین من است.»

مگر روی سکو رفتن و «کت واک» عملی «غیر اسلامی» بود و چادر نداشتن نه؟ خیلی خوب، پس چرا کم‌ترین صداقتی به خرج نداده و بر پدر و پیروانش تف نمی‌اندازی که روسری و امثالش را مانند برادران تبهکار ایرانی شان گرز تکفیر و تهدید و اهانت‌های رذیلانه علیه زنان ستمدیده‌ی ما ساخته‌اند؟؛ به ودود پیمان، شاگرد احمق ابا جانت بگو که وقتی در برابر استدلال زن مبارز کشور سیلی غفار، بیچاره شدی (میزگرد تلویزیون خورشید، ۲ اسد ۱۳۹۳)، به کدام روی و منطق فقط یاد داشتی تکرار کنی «چادرت را بپوش...»؟؛ به ملا ایاز نیازی خاین، نازدانه دیگر ابا جان تنفرت را ابراز نمی‌داری که با بیشرافتی عجیبی از قاتلان فرخنده به دفاع برخاست؟ ما می‌دانیم تو از آن حداقل صداقت برخوردار نیستی که علیه فرومایگان مذکور زبان شور دهی.

فاطمه مجددا تف سربالا می‌اندازد:

«افغانستان مسائل بسیار جدی دیگری دارد که باید پیگیری شود مثلا "بچه‌بازی" و هزار موضوع دیگر، بیاید روی افغانستان موفق و توانا تمرکز کنیم، من روسری پوشیدم نپوشیدم چرا باید این همه اهمیت داشته باشد.»

بلی، افغانستان از مصایبی عذاب می‌کشد که مادلینگ‌بازی تو در قیاس به آنها دو توت قیمت ندارد و اصلا مسئله‌ای نیست. این شیوه بنیادگرایان تبهکار بوده و است که در همان حالی که مردم از گرسنگی عزیزان شان را می‌فروشند، زنان خودسوزی می‌کنند یا سنگسار می‌شوند و... پشت رسانه‌ها را می‌گیرند که زنان با لباس «نامناسب و غیراسلامی» ظاهر شده‌اند یا فلم‌های «خارج از چوکات اسلامی» و «فرهنگ افغانی» پخش می‌شود! باز هم فاطمه جان اگر دغلکاری در کار نمی‌بود ‌باید تیر را هوایی نه بلکه به هدف می‌زدی. یعنی روش و بینش پدر و کاکا‌های جهادی‌ات را لعنت می‌کردی که به جای پرداختن به قضایای حاد، از چه چیز‌هایی مسئله می‌سازند.

بچه‌بازی؟ در این باره نیز اگر مانند یک اخوانی نمی‌اندیشیدی باید فلم مستند جهانی شده‌ی «بچه‌های رقاص افغان» از نجیب‌الله قریشی را می‌دیدی که بدکاره‌های بچه‌باز در صفحات شمال کسان دیگری جز قومندانان رنگ‌گرفته از پدرت و عطا محمد و دوستم و... نیستند.

ادامه می‌دهد:

«من در افغانستان بدون روسری ظاهر نخواهم شد. چون فرهنگش اجازه آن را نمی‌دهد. من هیچ پیام سیاسی با روسری نپوشیدنم ندارم. فکر می‌کنم پوشیدن و نپوشیدن روسری معیار مسلمان بودن و انسان خوب بودن نباید باشد. در عین‌حال من به این باورم که زنان باید حق انتخاب داشته باشند. اگر زنی در افغانستان روسری دوست دارد، باید این حق انتخاب از او باشد.»

مخاطبت کیست خانم؟ سلب «حق انتخاب» زنان کار اشباح بوده یا غداران زن‌ستیز جهادی تربیت شده‌ی ابا جان و برادران؟ مکررا، اگر صاف و ساده دروغ نمی‌پرانی باید آن فاشیست‌های دینی را رسوا نمایی و مثل فوزیه کوفی نباش که در کتابش مطابق میل خواننده غربی، خود را « قربانی جامعه مردسالار» جلوه می‌دهد ولی با زن‌ستیزترین آدمکشان مافیایی به قاچاق هرویین مشغول است.

خلاصه فاطمه خانم برای اثبات راست‌گو بودن و رهانیدنت از منجلاب «ابا جان» و جمعیت اسلامی‌-‌شورای نظار دو راه بیشتر نداری: یا بسان پسر حسن روحانی که جنایت‌های پدر را تاب نیاورد و انتحار کرد، تو هم ضمن اعلام رسانه‌ای نداشتن تحمل خرمستی جلادان جهادی به زندگی‌ات پایان دهی یا این که بسان یک مادل آزادیخواه و باوجدان به نبردی جانانه برضد هر چه بوی ابا جان و باند جمعیت و امثالهم دارد، برخیزی.




یادداشت ها:

(۱) http://deltawomen.blogspot.com/2012/03/courage-in-womans-form-part-i-interview.html

(۲) «پروژه عدالت افغانستان» در ۲۰۰۵، در شرح جانباختن ناهیدآورده است: «یکی از نماد جنایات از جنگ کابل در سال ۱۳۷۱/۱۹۹۲ واقع شده موقعی که یک زن جوان بنام ن. از طبقه بالای یکی از بلاک‌های مکروریان خود را انداخت تا از تجاوز جنسی جلوگیری کرده باشد و به مرگش منتهی شد. عصبانیت محل به قدر کافی قوی بود تا یکی از نادرترین تظاهرات عمومی در جریان جنگ داخلی افغانستان به وقوع پیوست و قضیه رسوا شد. پروژه عدالت افغانستان با اقارب ن. و همسایگانی که عسکر شورای نظار را متهم به حمله بالای این خانواده می‌کنند، صحبت کرده است که قومندان سرتور را مشخص کرده اند. آنها همچنین قسیم فهیم که در آن زمان رییس استخبارات شورای نظار / دولت اسلامی بود،‌ اما بعدا وزیر دفاع و معاون رییس جمهور بعد از سقوط طالبان شد، را متهم به سعی در خرید سکوت این فامیل می‌کنند.»
ه از اقارب ناهید و ی. یکی از همسایگان به «پروژه عدالت افغانستان» گفته اند: «مردان مسلح که آن شب آمدند از پوسته نزدیک در مکتب فردوسی بودند. ی. بیان داشت: نام قومندان شان سرتور بود، اما همه وی را به نام جنگل می‌شناختند. وی یک مرد وحشتناک با صورت ترسناک و موهای دراز بود...»