(قسمت سوم)
حقایق دیگر دال بر عفونت شورای نظاری-جمعیتی شفیع عیار
دعوت از حمید گل و «نوکرهای آیاسآی»
مسعود و ربانی و همدستان که جنرال حمید گل را به کابل دعوت کردند، مردم افغانستان به آنان نفرین فرستادند. اما شفیع عیار به این یکی از خاینانهترین حرکتهای ضد ملی دو قبلهگاهش توجهی ندارد.

«افغانستان: مسئولیت جهانی در برابر فاجعه حقوق بشر» از انتشارات «عفو بینالملل»، ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۵.
او سلاخی ۷۵ هزار سکنه کابل توسط قصابهای سنی و شیعه در سالهای «امارت»ی را به پیروی از «استادان»(١) ، به گردن «آیاسآی» میاندازد: «در اصل مردمی که در کابل کشته شد توسط نوکرهای " آیاسآی" کشته شد.»(۵۰۷). خوب، حالا اگر مثل یک دلال دنی قهرمانان آدمکشات فکر و عمل نداری یک طرف سگجنگی خانمانسوز را که «نوکرهای آیاسآی» «مجاهد نستوه برادر انجینر حکمتیار صاحب»، دوستم، مزاری و... تشکیل میدادند، در طرف مقابل، جورج واشنگتن وطنی، «مارشال»، «دانشمند»، «استاد» ربانی، عبدالله «کچه»، «سیاف عزیز»، و... تشریف نداشته و به کارهای هنری و تجارت زمرد مشغول بودند؟
رهبران بیلیونر، «سگ» یا «گرگ»؟
میافزاید: «توقع ما از رهبرهای ما اینست که سگ و نوکر خارجی نشو، به گفت خارجی ما را شکار نکو قتل عام نکو، گرگ باش، وفاداریت باید با ما باشه با مردمت.»(۵۰۷)

این «توقع»، از جگر داغدار مردم سوگوار ما از سالهای امارت «گرگان شکارچی» تا امروز بالاست ولی با اینهم زبانت مثل زبان یک روشنفکر باشرف نمیگردد که بگویی چون اینان بلااستثنا «نه گرک بلکه سگ بودند و نوکر خارجی»، به این «توقع»ها پاسخ نداده مرتکب هالوکاست کوچک شدند و ابدا از خونخوری دست نخواهند کشید زیرا توبه گرگ مرگ است.
او گاه یاوههایی در مدح «شیر پنجشیر» میسراید که روی نزدیکترین اعقاب «شیر» صاحب را هم سرخ خواهد ساخت: «مسعود جوان بود و پاکستان رفت اما برگشت به کشور و فورا درک کرد که در پاکستان بودن منفعت گرگهای خود مه که مردم خودم است پامال میکند.»(۵۰۷). اگر ترک پاکستان یکی از ابعاد خیرهکننده «کثیرالابعاد»(۲) است، چرا به پاییدن رهبرش برهانالدین ربانی و رهبری جمعیت در بغل «آیاسآی» راضی بود؟
«مسعود غریب زندگی کرد و غریب مرد.» عالی! پس اگر «جنرال و عسکر خود هستی»(۵۰۷) و نه یک عسکر گوشبهفرمان امریکا و عطا، چرا کمازکم نمیگویی که مسعود چنین و چنان زندگی و مرگ داشت ولی هر چه از پس او مانده (عطا محمد، پیرمقل، دین محمد جرأت، ربانی، محقق، سیاف، فهیم، دوستم و امثالهم) خر لنگ نداشتند ولی یک شبه بیلیونرهای مافیایی جنایتپیشه و ستمکار شدند؟ تعجب ندارد که این حقیقت را کتمان نمایی زیرا فرد یا تشکل سیاسی بنیادگرا باید بر انسانیت و تاریخ و شرفش پا نهد تا شنیعترین پدیدهها را نیکو و مطبوع بنمایاند.
آفرین، آفرین شفیع خان به وجدان و حس انسانی مردهات که این کلپها و گزارشهای روانسوز را میبینی اما باز هم برای مسعود و ربانی و سیاف سینهچاک میدهی.
او معتقد است: «ما باید به مسعود "جایزه نوبل" بدهیم... مسعود سگ نه که گرگ بود... او نجیب و سروری را هم نکشت چون معتقد به قانون بود.»(۴)
مردم میپرسند: آیا پهلوان احمد جان و دهها روشنفکر انقلابی را هم جناب «گرگ شایسته نوبل»، بر اساس همین «اعتقاد به قانون» سربهنیست کرد یا به این علت که خوب میدانست با موجودیت احمد جانها و انقلابیون در منطقه، امکان «شیر پنجشیر» شدن خودش منتفی خواهد بود؟
تو آقای عیار که بر این حقایق خاک میپاشی، خیال میکنی تاریخ و مردم ما نیز این آدمخوری گرگ هایت را از یاد خواهند برد؟

(خبرگزاری صدای افغان «آوا»، ۲۳ عقرب ۱۳۹۱)
حکیم خان بیناموس از دلالان خاص «استاد» کریم خلیلی و از کنیزکهای امریکا است. اما شفیع عیار از مستیهای این آدمکش مریض یادی نمیکند چرا که افشای آدمکش پروریهای «سیا» در افغانستان را گستاخی به امریکایی میداند که «جان خوده به آن میته.»
دوستم، نوکر «آیاسآی» یا پیکارجوی ضدطالبان و داعش؟
آرایش ناگهانی رشید دوستم هم از شستن روی «ائتلاف بزرگ ملی» آب میخورد. دیروز دوستم را بیسوادی پاروکش و رییس داره دزدان شمال با «چهره خرکار» و سوابق «زنکهبازی، رقص، سرسپردگی به نجیب، نوکری روس و "آیاسآی"، خیانت و میهنفروشی» میشناخت که طی ۲۵ سال خدمتی برای مردم نکرده، «قسم میخورم که در قتل مزاری حصه داشت» و از همه مهمتر «به دستور ترکیه و "آیاسآی" وظیفه دارد که مصونیت سمت شمال را از بین ببرد»، و از تجاوز او به ایشچی هم اظهار « شرمندگی» مینمود.(۵) ولی پس از جور آمدن عطا محمد و محقق با «جنرال صاحب»، به روال بیمسلکی و فرصتطلبی هر بدکارهی سیاسی، ناگهان «رییس داره دزدان» را «قابل احترام و نماینده مردم ازبک» و او و پسرش و نظامالدین قیصاری را رستمهای زمانه تشخیص میدهد که مانع حمله و تجمع داعشیها در شمال کشور میشوند!(۴۰۱،۴۹۰)
آقای عیار اگر تکلیف دماغی نداشته باشی، چرا این دوگویی شاخدار؟ اگر لیسیدن پای عطا محمد و شرکا مستلزم چنین ملاق زدنهای کمرشکن نباشد، چه سری در کار است؟ در گفتاری فتوا صادر میکنی «اگر مسعود را مجاهد بگوییم گلبدین مجاهد نمیشه و اگر گلبدین را مجاهد بگوییم مسعود مجاهد نمیشه.»(۴۹۲) لاکن چرا فتوا را تسری نبخشیده و نمیگویی «اگر عطا را مجاهد بگوییم دوستم مجاهد نمیشه و اگر دوستم را مجاهد بگوییم عطا مجاهد نمیشه»؟ هویداست که در حقیقت هر دو خاین و فاسد، برایت «باآبرو» و «قهرمان» شمرده میشوند.

شفیع خان، کدام مجاهد است «قهرمان صلح»ت، عطا محمدات یا دوستمات با آن فرمان خاینانهی ترکیه و «آیاسآی» در بغل؟
داکتر نجیب و مجید و قاضی ضیا
شفیع عیار مانند دولت پوشالی، مردم را به غایت ناآگاه، بیحافظه و ابله دانسته و میانگارد که با گریهها، خندهها، هتاکیهای لومپنانه و قسم خوردنها میتواند همه را فریفته و مجذوب سازد. در یک برنامه وقتی تلفنکنندهای از اعدام هفت برادرش به امر نجیب میگوید، گریه سر داده و ظاهرا به قدری دگرگون میشود که نمیتواند برنامه را ادامه بدهد! گویی طفلک بیخبر از آن چه بر سر زادگاهش رفته، تازه میشنود که «گرگِ» شیرِ «کیجیبی» خوردهاش هفت برادر یک خانواده را کشته! آقای عیار، حالا که اطلاعی نداری که گرگ نجیب، گرگ گلابزوی، گرگ کشتمند، گرگ سروری و... چه تعداد خانوادهها را در چه ماتمهای وصفناپذیر نشاندهاند، ایضا باید معصومانه ندانی که «گرگ»ها از مسعود تا مزاری و سیاف و عطا و... سبعیت و خواهر و مادرنشناسیهایی را مرتکب شدهاند که روی گرگان فوق را هم سفید مینمایند؟ اگر بگویی خبر داری، پس چه هستی؟ بیحس، بیوجدان، ناانسان، بیشرف یا ترکیبی از اینها که اراذل بیگانهپرست را «با خرد و باآبرو»، «دانشمند»، «بزرگ»، «وفادار به مردم»، و... لقب میدهی؟
شفیع عیار، مجیدکلکانی جانباخته را در سطح و سلیقه خودش «بسیار یک آدم باشخصیت که برای ما و منفعت ما بسیار گرگ بود» میخواند(۵۰۷) و از خاطره قاضی ضیا جانباختهی کشتارگاه داکتر نجیب و حالت پدر او را به خاطر میآورد که همزمان با رهایی از پلچرخی در مییابد پسر قهرمانش لحظهای بعد تیرباران میشود(۴۲۶) و راجع به مجید «متفکرانه» میپرسد «نمیدانم چرا در شمالی مردم نام حبیباللهخان کلکانی را میگیرند اما از مجید یادی هم نمیکنند؟»(۵۰۷).
اولا مجید در قلب مردم شمالی و کل افغانستان زنده است و برعکس، جناب خادم دین رسولالله از یادها رفته است. و گیریم مردم شمالی از او یاد نکنند، دلیلاش این است که سرتبهکاران با هر چه در توان داشتند و به یمن حمایت و تشویق امریکا، حبیبالله مشهور به بچه سقو را از گودال نفرت و فراموشی مردم بیرون کشیده، مکاتب، جادهها و اماکنی را به نامش کردند و آخر هم استخوانهایش را زیارتگاه خود ساختند تا مبادا مردم، شاه امانالله و مجیدها و قاضی ضیاها را کماکان بیرق حشمت و غرور خود بدانند. شناعت خادم دین رسولاللهبازی را بدنامترین دژخیمان و دلالان روشنفکر شان، اسماعیل، عطا محمد، قانونی، ضیا مسعود، محیالدی مهدی، بسمالله، صلاحالدین، آریانفر، ضرار احمد مقبل، ستار مراد، امرالله صالح، بابه جان، مجیبالرحمان رحیمی، لطیف پدرام، صالح ریگستانی، حفیظ منصور، شفیع عیار و... با خود حمل میکنند. صحیح که «امیر عبدالرحمن دزد ولگرد را انگلیسها رویکار آورد»(۳۹۷) اما خادم دین رسولالله امیتر و رهزنتر و عصر حجریتر از عبدالرحمن را کی بر تخت نشاند، فرشتههای آسمانی یا استعمارگران بریتانیایی؟
ابراز «احساسات» و اشکریزی تو آقای عیار برای مجید و ضیا کراهتانگیز، تمساحی و کاذب است. تو و «برادران» شورای نظاری-جمعیتی موید نجیب، دشمن غدار آن ستارهها به شمار میروید که از شوکت و ابهت اندیشه و حماسه شان به خود میلرزی و میلرزند. تو و امثالت اجازه ندارید نام این قهرمانان واقعی ملت ما را بر زبان برانید زبانی که دعاگوی امریکا و پادوانش است. اگر دو رو و مکار نمیبودی باید تنها با یاد خون مجید کلکانی، قاضی ضیا و پاره شدن قلب پدر قاضی ضیا، «وفادار به مردم» گفتن نجیب را اوج نامردی و پستی میدانستی. ولی چون «آمر صاحب» با نجیب و پرچمیها طوری رابطه داشتند که کابل را در ید تجاوز و یغمای او قرار دادند و «آمر صاحب» از طریق «مارشال صاحب» رهنمودها و درسهای سیاسیاش را از نجیب در دفتر ملل متحد میگرفت و به همین دلیل و نه «قانون دوستی»، نگذاشت به وی و اسدالله سروری گزندی برسد، خودت هم به رسم «مردانگی» و ابراز اخلاص قومی تاجیکی به «سپهسالار»، اکنون باید خون مجیدها و ضیاها را به نجیب ببخشی. در باره علایق محکم گرگ نجیب و گرگ فهیم و گرگ مسعود به این حرفهای رزاق مامون سیافی-گلبدینی-«آمر صاحبی» گوش بده و از جمله به خود ببال که نجیب «وفادار به مردم»، حتی در شرایط حصر و یکدیگر را دریدن «گرگها» هم نسبت به وطن و مردم احساس مسوولیت نموده برمبنای سطح والای هنریاش فلم «برسات» میخواست و «مارشال» در کمال اخلاص و محبت به همزاد جنایتکارش با هر جانکنی که بود فلم را در اسرع وقت برایش تهیه میکرد.
شفیع عیار در نقش مدیر خاینان
بر علاوه، اگر «سپهسالار»، با نجیب و سروری رفاقت نمیداشت و تفالههای «سیا» و «واواک» مثل صدیق راهی و ثریا بها(۶) را با اعزاز و احترام به امریکا نمیفرستاد، آیا تو آقای عیار باز هم رییس سلاخخانه خاد را با چشمپارگی «وفادار به مردم» میگفتی؟ نه، هرگز این بد را نمیکردی بلکه او را «کمونیست» و «ملحد»گویان، در خور «مَثَله» شدن جار میزدی زیرا راه چسباندن خود را به قدرتِ به ریاست عطا یا ائتلافی از این قماش لاشخوران در افغانستان اشغالی یافتهای: یخن دریدن هر چه پر سر و صداتر، کورکورانهتر، قومپرستانهتر، بندهوارتر و ضدتاریخیتر برای «فاتح جنگ سرد»!
اما مدعی ما، این همه غمزه برای «باخردان» مرده و زنده خادی و جهادی را ناسنجیده و پا در هوا انجام نمیدهد، شعارش است: وحدت همه نیروها و اشخاص هرچند هم دارای کارنامه مملو از تبهکاری.(۷) آیا شفیع عیار با این دید خطاپوش و خاینپرورانه، عناصری بهتر از قومپرستان ضد پشتون، شکنجهگران خادی-جهادی و «واواکی»های واماندهی سرگردان در غرب را دور سازماناش گرد خواهد آورد؟

صرفنطر از این که دستهای «رهبران جهادی» خونپرتر و هیرویینپرتر از دستهای غنی اند، آیا تاریخ به یاد دارد که دولتی خاین را میتوان به زور نیرویی خاینتر و ضدمردمیتر از آن برانداخت؟ باز برای یک لحظه تصور کنیم این امر ممکن است، جاگزینی دولتی خاینتر با دولتی خاین، چه سودی برای مردم اسیر ما خواهد داشت؟ ملت افغانستان که جراحات هنوز خونچکان «امارت» تنظیمی را بر روان و پیکرش دارد هیچگاه تکرار توحش و خرمستیهای مافیای تنظیمی را بر دولت پوشالی و فاسد فعلی ترجیح نخواهند داد. آنان درک کرده و عمیقتر درخواهند یافت که خود را ملزم به انتخاب بین بد و بدتر ندانسته و با قیام خود درفش دولت خود را بر مدفن هر دو دشمن بر افرازند.
اما «راه نجات» از دیداین سیاستباز علیل: «به جای یک رییس جمهور که تمام قدرت را برای قتلعام ما استفاده کند، اگر صد رییس جمهور خاین باشد بهتر است که با یکدیگر که در جنگ شدند زمینه به وجود میآید که از بغل اینها جوانهای ما رشد کنند تا بتوانیم کل خاینین را سقوط بدهیم و قدرت را بگیریم... یگانه راه نجات این است که این را در مقابل او و او را در مقابل ازو کت این خاین که قدرت را نداره یکجا شو خاین قدرتمند را از بین ببر. کت خاین دیگرش ایستاد شو باز ایره از بین ببر تا که اگر بتوانیم از این قات مردم فهمیده و وطندوست خود را داخل قدرت بسازیم»(۴۹۴) او خوش طبعی نکرده بلکه واقعیت میزان آگاهی و برداشتاش از «مبارزه» همین است. و غم انگیزتر وضع کسانیست که این تقریرهای مالیخولیایی او را جدی میگیرند. او شاید میپندارد مردم و روشنفکران مبارز ما درگیر آن چنان مصایب و دشواریهای فرساینده اند که اولا متوجه ترهات شوخی مانندش نخواهند شد و ثانیا اگر متوجه هم شوند به نوشتن دو سه کامنت دو سه سطری با غلطهای املایی و انشایی اکتفا خواهند ورزید که اهمیتی ندارد زیرا هنوز هستند کسانی که او را به سفرهای «رهبرانه» به اروپا و پارلمان انگلستان دعوت میکنند و این برایش یک دنیاست.
باری،او باید زیاده از حد دلقکباز باشد که نفهمد بااینهمه سروکار داشتن با خاینان و جنگ انداختن آنان، خود و «سازمان آب»اش هم نمیتواند تافتهای جدابافته از خاینان باشد که به راحتی در جرگه آنان راه یابد، خاین با خاین جور میآید، شخص و گروهی خاین ممکن نیست به خاینان دیگر اقتدا را بگذار که حتی اعتنایی کنند.
بیشرافتی ملا نیازی و شفیع عیار نسبت به فرخنده
اساسـا شیـوه مخالفت جهادی شفیــع عیار با غنـی -لگدپرانی(۸) با مایهی آشکار و نهان ضدپشتونی، برجسته کردن مسلمان نبودن و بیسوادی دینیاش، عیسوی بودن «بانوی اول» (کاش تو هم گبر و نصارا و لامذهب میبودی اما نه عطا محمدی) و... بدون اشاره به فرمانبری او از «سیا»- بیشتر از آن که مردم را قویا بر ضد «متفکر» برانگیزد موجب هواخواهی نسبی آنان از او خواهد شد زیرا قطرههای خون بر آستین عطا و شرکا اظهرمنالشمس است تا آن «نامسلمان». این شیوه حقیر و ذلیل، شفیع عیار را در سطح ملا نورالله کوثر، ملا ظاهر داعی و دیگر عصارههای ارتجاع دینی به زمین میزند که اراجیفی کودکفریبانه مخصوصا با چاشنی ضد زن را به خورد مردم ما میدهند. مخزن بغض و ارتجاع یکی از این «بول خوران» زنستیز موسوم به ملا ایاز نیازی چنان کفید که با رذالتی باور نکردنی به توجیه سوزاندن فرخنده به دست اجامر دینی برخاست اما از چنگ زنانِ آکنده از خشم و کینهای مقدس با تابوت فرخنده بردوش، گریخت تا پاره پاره نشود. پرسش از شفیع عیار اینست که اگر سگ نیست و گرگ است چرا از این که ایاز نیازی از محبوبکان برهانالدین ربانی و به الازهر فرستادههایش میباشد، سخن نگفت و از آن دشنامهایی که به غنی می دهد نثار «استاد» نکرد؟ اگر عطا محمد مولای ملایان بدکاره و هرزه نیست و آنان را به نفع خود استعمال نمیکند
میگوید: «۳۵ سال پیش این حادثه (سوزاندن فرخنده) رخ نمیداد.»( ۲۱۱) اما لبش را دوخته و توضیح نمیدهد که رخ نمیداد زیرا کشور ما ۳۵ سال است که تحت تسلط فاشیستهای دینی عطا محمدی و «باخرد»ت جان میکند؛ او علیه فاشیستهای «بزرگ»اش تکلم نمیکند چرا که برایش تفی سربالاست. آقای عیار با نادیده گرفتن هیرویینسالاری عطا از «آبادانی و کار» او در مزار لافیده و نمیفهمد که با بیداد شکمهای خالی، قتل، بیسرپناهی، آدمربایی، فساد، ناامنی و بیسوادی در یک شهر، «آبادانی» و چراغانی برای فقط مشتی حاکمان طفیلی ستمگر و شفیع عیارهای بیعار و بی غم نان و با «گرین کارد» امریکا در جیب خواستنی و گواراست و نه محرومان. و گذشته از صدها سوال دیگر، مگر مخارج «آبادیها» را از کیسه پدر و خاندانش پرداخته که از سخاوتش «تشکری» شده و تا عرش بالا رود؟ ۵۰ شهرک غیرقانونی و غیراستندرد در مزار از کدام دزدان خاین است و زیر سایهی نحس کی اعمار شدهاند؟
اگر طالبان بیشتر از عطا محمد «بازسازی» میکردند، آیا فاشیزم و توحش، قومی، مذهبی، زبانی و زنستیزانه آنان را میشد نادیده انگاشت؟ و این خفت را کجا میبری که عطا محمدات، پرویز کامبخش، جوان آزادیخواه را به جرم پخش نوشتهای روشنگرانه بین همصنفانش، به اعدام برابر کرد؟

محمود دولتآبادی، در شب بزرگداشت رهنورد زریاب: «آرزو دارد همه نویسندگان ایرانی ساکن غرب، مثل این نویسنده افغان، روزی به کشور خود بازگردند.»
رادیو بینالمللی فرانسه ـ ار. اف. ای
شرمت باد آقای دولت آبادی که به جای بزرگداشت از هنرمندان مبارز جانباخته و اسیر ایران به تقدیراز یک واواکی افغانی و یک خادی مینشینی!
کاش این نویسنده واواکی هرگز باز نمیگشت تا با سلام به ننگ تاجپوشی در سفارت ایران بر سر جنازههای سلطانپور، پوینده، افتخاری، غبرایی و... به تومار خیانتهایش افزود نمیشد. و امید هیچ نویسنده مبارز ایران به صلای دولت آبادی سازشکار بهایی ننهاده و به ایران دربند جنایتکاران دینی برنگردد تا مجبور به قبول ذلت تعظیم با نکتایی سرخ در برابر روحانی جلاد نشود.
امروز بعد از کابل، بلخ به مرکز دوم زهرپاشی علنی «واواک» بدل شده است. مراکز استخباراتی تبیان به رهبری سید عیسی حسینی مزاری، کانون فرهنگی شهید توانا و هفتهنامه «فجر» آن، مرکز فرهنگی و اجتماعی «راه تقوا» به رهبری سید حسن صفایی، روزنامه انصاف و خبرگزاری آوا، مدرسه شیخ سلطان به رهبری شیخ باقر سلطانی، مرکز الاباسین، مجتمع علمای جعفری شمال وغیره، لانههای جاسوسی «اقلیت» شیعه اند که با کارسازی عطا، با پخش صدها میلیون دالر شبکههای «واواک» را گسترده و جوانان ما را تطمیع، اغوا و به دام میاندازند. چاکری عطا برای ایران آفتزاتر و خطرناکتر از تروریزم طالبان و داعش است. نشان این خوشخدمتی عطا محمد بر جبین تو و «سازمان آب»ات نیز نمایان است که از پمپ کردن «استاد» اخوانی «قاطع» خجالت نمیکشید.
در باره طرفدار «سیا» و جمعیتی بودن شفیع عیار مثالها فراوان اند که مکث بر آنها در این جا نمیگنجد و بناءً میگذریم از این که غنی را که نه سر پیاز است و نه زیر پیاز مسوول آوردن گلبدین دانسته و به حرمت «سیا» لب از لب نمیگشاید که اگر «سیا» مایل نمیبود، قدمهای «برادر» تیزابپاش میشکست که کابل را ملوثتر سازد؛ از این که اگر مهار جمعیت و شورای نظار و به اصطلاح «ائتلاف بزرگ ملی» در دست «سیا» نمیبود چرا «دانشمند» قانونی، عبدالله، محقق، سیاف، فیضالله ذکی، صلاحالدین ربانی، و... همچون پشکها و سگهای رام، سربهزیرتر و عزتباختهتر و شادمانهتر از غنی، کرزی، حامد گیلانی، قاضی امین وقاد، عمر داوودزی، فاروق وردک، داوود کلکانی، خلیلی، شهنواز تنی، و... دویده دویده خود را زیر پای این خاین پلشت انداختند؟؛ از این که به فرخنده طوری میتازد که گویی حقش بود که جماعتی «بیسواد» (فقط بیسواد!) شورای نظاری و «برادران» او را ذغال سازند و برای آن که تشت رسوایی «دانشمندان» بیشرافتاش برای هزارویکمین بار از بامها نیفتد، و مسئله را کماهمیت و معمولی جلوه دهد،
از این که در نصایح پیرامون مهر(۴۹۸) از تقبیح مقدار مهر و عروسی چند میلیون دالری میرویس پسر اسماعیل، عروسی افسانوی پسر قانونی و دختر بسمالله در لندن با شرکت هنرپیشههای هندی، عروسی پسر «مارشال صاحب» که به قول یکی از شرکتکنندگان، حین آمدن بچه (داماد) به سالون، «مارشال» نامدار تاریخ ما نیم میلیون افغانی را به سر او پاش داد و حتی یک کودک ۱۲هزار جمع کرده بود و قصه عروسیهای قارونی بقیه «باحیثیت»ها طفره میرود؛ از این که در بحث با لطیف پدرام، «واواکی» بودنش و همراهی دوستم در تجاوز به اکبربای را میخورد؛ از این که محمود کرزی با زدن از کابل بانک و غصب ۲۰هزار جریب زمین در دوره حامدکرزی به قیمت کاه ماش و اعمار شهرک عینومینه، خود و شریکانش میلیونر گردیدند، زبان شور نمیدهد اما به سان یک بیدرد پوسیدهفکر عامی و عقبمانده، این شهرک برای مافیاییها و دسترسی ناپذیر برای عوام را «زیبا و موفق با سپاس از گلآغا شیرزوی، نادی، محمودکرزی»(۳۹۲) وصف مینماید، پروژهای با قیمت هر متر مربع زمیناش تا صددالر که مردم بینوای قندهار رویای داشتن خانه در آن را هم به خود راه نمیدهند؛ از این که به ولی مسعود اندرزهایی میدهد اما نمیپرسد که از درک «بنیاد مسعود» چند صد میلیون دالر زده و به ادعایش که احمد شاه مسعود هیچ سفری به اروپا و بناءً هیچ حساب بانکی در خارج نداشته نمیخندد که او مثل همه «قیادیان جهادی» آن قدر احمق نبود که میلیونها دالر پول نقد را به جای نام عیال و اولاد و همدستان، به نام و نشان خود در دوبی و غرب انتقال دهد؛ از این که آقای عیار ارزش وحدت ملی را چنان به لجن میکشد که علاوه بر سرجانیان و دیگر فروختهشدگان به «سیا» یا «واواک»، از «وحدت ملی» کردن با بچه حفیظالله امین هم دریغ ندارد، بچهای که بدون حقنه « سیا» مثل صدیق راهی و خانواده، نمیتوانست زنده بماند چه رسد به آن که تربیون داشته و پدرش را (که حتی همحزبیهایش عامل «سیا» میگفتند) و هزاران خون منجمله خون احمد ظاهر بزرگ را به گردن دارد، «اولین شهید» بنامد؛ از این که احمد مسعود و دیگر فرزندان آنانی که کابل و کابلیان را کباب کردند تا راه شان را از پدران شان جدا نسازند، باید به آنان منحیث نطفههای خنازیری نگریست؛ از این که میفرماید «امروز از خلقی تا پرچمی تا اخوانی تا شعلهای تا هر کسی که در کلهتان میگردد برای شبکههای جاسوسی کار میکنند والله مملکت را میتوانند بدهند ناموس خود را هم میتوانند بدهند»(۴۹۲) و بناءً همه را در آیینه خود و «سازمان آب» و جمعیت اسلامی خود دیده و ابلیسطینتیاش تا آن جا بال میگشاید که از «شعلهای»ها هم در کنار همگنان بیگانهپرستاش نام میبرد، لیکن در حالیکه شغل جلیل «چپهکننده زیرتنبانی مردم» را نیز دارد(۴۵۴)، نمیتواند حتی اسم یک معترف به شعلهای بودنِ پشتناکرده به عقایدش را بیارد که مثل متحدان پرچمی، خلقی، اخوانی و مکتبی فرانکفورتیاش، سگ دستگاه پوشالی شده باشد؛ از این که با صدور حکم «هر کس و چقدر افغان را که ۱۰ هزار دالر در دستش بدهی هر معلوماتی را که بخواهی در درون افغانستان برایتان میدهد»(۴۹۲) با بیمبالاتی یک روسپی، ملتی ماتمدار از دست بنیادگرایان و ولینعمتان خارجی آنان را توهین میکند؛ از این که مظلومنمایانه مدعی میشود با تهدید به مرگ مواجه است، لیکن ظاهر داعی، نورالله کوثر، سیمین عمر و غیره ملایان طالبی و داعشی و ولایت فقیهی تحت سرپرستی عطا، سیاف، قانونی، محقق و... چرا به یک سخنگوی خود آن هم در امریکا، آسیبی برسانند؟؛ از این که «سازمان آب» آغشته با بوی گند جمعیت اسلامی، جز ستردن نشان سیطرهجویی و ستمکاری از چهره دولت امریکا و «رهبران جهادی» وظیفهای ندارد؛ از این که اگر وجیزه «بدون عدالت اجتماعی افغانستان واحد و صلح در یک مملکت هیچ وقت به وجود نمیآید»(۴۸۶،۵۰۷) دروغی نفرتانگیز بیش نیست، باید محاکمه و مجازات الف تا یای رهبران جهادی را در صدر مطالبات خود قرار داده و کلیه امکانات و نیرویش را جهت پیشبرد آن تمرکز بخشد تا وحدت و صلح در افغانستان متحقق گردد؛ از این که...
و کلام آخر

برای تو و هر روشنفکر تنظیمی و اینجویی، ساعت ۲۷هزار دالری و انگشتر الماس(۱۱) عادیست و اهمیتی ندارد ولی مردم زجرکشیدهی افغانستان چشمانتظار زمانی اند که عطا محمد و شرکا و جمیع «سیا»زادگان را ولچک و زولانهشده پشت میز محاکمه دیده و در آن در آن هنگام آیا تو هم در کنارش خواهی بود آقای عیار؟
و یادت باشد که تا به سبب آن فحش کرکآور پستات به فرخنده، رک و صریح عذرخواهی نکنی، مردم ترا نبخشیده و در روز میمون محاکمه و مجازات جنایتسالاران شانهات را با شانه عطامحمد و ... خواهند بست.
پایان
برگرفته از کتاب «اﺳﻨﺎدی ازﺳﺎلﻫﺎی ﺧﻮن و خیاﻧﺖ ﺟﻬﺎدی» از انتشارات «جمعیت انقلابی زنان افغانستان».
پاورقیها:
(۱) سیاف گفت: «نه طرحگر جنگهای داخلی بودیم نه برافروزنده آتشاش بودیم. این جنگها در نتیجه یک سلسله توطئه و دسیسهها و دستزدنهای از بیرون کشور به وقوع پیوست.» («پیام زن» شماره ۶۶ـ۶۷ عقرب ۱۳۸۶)
(۲) ملا حفیظ منصور، مسعود را مرد «کثیرالابعاد و فاتح جنگ سرد» نام داده که در شماره ۵۸-۵۷ «پیام زن» («سپهسالار»ی «کثیرالابعاد» به روایت شاطرسالاری «قصیرالابعاد») به آن رسیدهایم. آقای عیار به این قلمبدست اخوانی لقب «عضو باخرد، باحیثیت و باآبروی پارلمان افغانستان» را اعطا کرد.(۳۱۶)
(۳) در۱۹۸۷ فیصدی سهمیه احزاب بدین قرار بود: حکمتیار ٪۲۰-۱۸، ربانی ٪۱۹- ۱۸، سیاف ٪۱۸-۱۷، خالص ٪۱۵- ۱۳، نبی ٪۱۵- ۱۳، گیلانی ٪۱۱- ۱۰ و مجددی ٪۵-۳. طبعا بنیادگرایان با دریافت ٪۷۳- ۶۷ در صدر قرار داشتند. («پاکستان نوکرانش را افشا میکند»، «پیام زن» شماره ۳۴-۳۳).
(۴) (مسعود، یک «نمونه بزرگ» بود و من مسعود را به عنوان «قهرمان صلح» میشناسم.)
(۵) شفیع عیار: «اگر به سوابق دوستم ببینید در آن زنکهبازی، رقص، شراب و بچهبازی شامل بود.»(۲۷۱)
(۶) صدیق راهی برادر هرزهتر از خود نجیب برای خوشایند «سیا» و بنیادگرایان ابتذالنامهای در پاکستان انتشار داد که ما به موقع آن را در مقاله «در حاشیه رساله "آیا نجیب را میشناسید؟": ثریا و صدیق راهی، پردهدران یا پردهپوشان؟»، («پیام زن»، شماره ۳۱-۳۲ جدی ۱۳۷۱) افشا نمودیم. اما ثریا جان بعدها عذر تقصیر دلبرانهاش را به پیشگاه «سیا» و جلادان بنیادگرا در کتاب «رها در باد» تقدیم کرد که هیچ مرد و زن شورای نظاری-جمعیتی نماند که آن را در حد وسع و وقاحتاش تقریظ و باد ننموده باشد. مهر باطل کلانتری از این بر یک کتاب؟ یکی از این قلمفروشان اخوانی آن را با «جنگ و صلح»، «بینوایان»، «برباد رفته» و تهوعآورتر از همه «مکمل افغانستان در مسیر تاریخ» نامیده است! در این جا منظور حلاجی کتاب نیست که نظیرش از زرادخانهی «ساواک» قدیمی و «واواک» امروزی بیشمار بیرون آمده است، کتابی که نویسندهاش در حالی که دزدی پشکک کرزی، رنگین سپنتا را از آن ثابت میسازد، خود نام «رها در باد» را از یک شعر نصرت رحمانی و ترجمه رمانی از جوجو مویز بالا رفته؛ ویراستارش شاعر خمینی و خامنهای و تشهیرشدهترین اجنت «واواک» را «شاعر، نویسنده، ادبیاتشناس بزرگ و توانا استاد کاظم کاظمی» و واصف باختری را «شاعر انقلابی عصر ما» مینامد.آقای واصف در همان دوران پرچم و خلق، برای استرحام از میهنفروشان، گذشته شعلهای یعنی گذشته انقلابی بودنش را مانند رنگین سپنتا نجاستخوری گفت. حالا این عافیتطلب بیچاره را چه چیزی برای ثریا خانم، «انقلابی» میسازد؟ کار در ژوندون زیر دست دستگیر پنجشیری؟ سفرها به «همسایه بزرگ شمالی»؟ همدلیها با رهنورد، لطیف ناظمی، سلیمان لایق، اکرم عثمان، اسدالله حبیب و دیگر فرهنگیان پوشالی؟ اسلامی ساختن «انجمن نویسندگان»؟ یا تفاخر و نازیدن به دخترش منیژه که با سرانگشت عطا و سپنتا، «سفیر» شد؟ اگرچه او از «شاعر زمانه» گفتن توسط سرشکنجهگر خادی جنرال حسین فخری کیف کرد، از تهمت زهرهترککن «انقلابی» نسبت به خود، رعشه بر تناش خواهد افتاد و هم شاید اولین بار در زندگی عرق شرم بر رویش بنشیند. منظور از اشاره به کتاب این یادآوری بود که رشتههای قویای ثریا خانم و تمامی فراهمآورندگان کتاب را همان قدر که با شورای نظار و جمعیت اسلامی مزدوج کرده، خیلی ژرفتر از آن از مردم و جنبش استقلالطلبانهی ضد بنیادگرایی، ضد میهنفروشی، و طرفدار دموکراسی سکیولاریستی منفصل و طرد میکند، نکتهای که شفیع عیار یا هر مرتجعی، نه میفهمد، نه میتواند و نه میخواهد بفهمد.
(۷) شفیع عیار: «من با همین خاینین در یک خط ایستاده هستم علیه خاینین بزرگ»!(۴۹۴)
(۸) شفیع عیار انبان دشنامهای شورای نظاریاش را علیه غنی خالی میکند اما عبدالله را فقط «کچه» و «جاسوس»، و سران جمعیتی-شورای نظاری و نیروهای غیرپشتون را یکسره نجاتبخش میخواند. ارفاق و «گشادهرویی» قلابی او به بنیادگرایان شیعه به اندازهایست که از افشای آنان میگذرد به این دلیل ملانصرالدینی که «در اقلیت اند.»!(۴۸۴) اگر آدمکشان حزب وحدت به خانهاش حمله و به ناموس اعضای خانوادهاش دست برده و چشمان شان را از کاسه سر بیرون کنند، باز هم آنان را به گلروی «در اقلیت بودن» میبخشد؟ او دروغ میپراند چون عجالتا محقق با عطا و دوستم در یک آخور است، اما به مجرد پاشیدن محتوم «ائتلاف بزرگ ملی» به علت خریده شدن و جنون قدرتطلبی سلسله جنبانانش، مجددا شکمبه یکدیگر را برادرانه خواهند درید و جناب عیار هم « اقلیت» و «اکثریت» نخواهد شناخت.
(۹) «کرسی ولایت کوچکتر از شخصیت من است.... دندانهای داکتر عبدلله را میشکنم.» («پیام آفتاب» ۲ جدی ۱۳۹۶)
(۱۰) (فرخنده دختر ۲۷ ساله که کشته شد قهرمان نیس)
(۱۱) «عطا محمد نور با ساعت امیگای ۲۷ هزار دالری و انگشتریای با ۲۰ نگین الماس بهدست در باره فساد صحبت میکرد.» («نیویارک تایمز»، ۱۵ جنوری ۲۰۱۸.)