تاریخ به روشنی ثابت ساخته که استعمار در راه نیل به اهداف خود در کشور های فقیر چه در گذشته و چه امروز همیشه نیاز به عروسک های آراسته شده بومی داشته است. از هند تا جامائیکا و از بولیوی تا اندونیزیا، یک قشر به ظاهر برگزیده بومی که از گذشته شان شرم و از آینده شان هم هراس داشتند، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در خدمت استعمار و اهداف آن قرار گرفتند. افغانستان هم کشوریست که امیران، شاهان، رهزنان، قاتلان، درباریان و امروز هم روشنفکر نمایان چند از هفت خوان رنگین استعمارگران بهره های بسیار جستند و خوب هم برایشان خدمت کردند.
رنگین دادفر سپنتا به اصطلاح وزیر خارجه جمهوری "اسلامی" افغانستان (سپنتا زمانی با نام "جمهوری اسلامی افغانستان" مشکل داشت. نمیدانم امروز که گویا سیاست خارجی جمهوری اسلامی افغانستان را تمثیل میکند، مثل خط بطلان کشیدنش به گفته هایش در مورد احمد شاه مسعود، به این نظرش نیز چلیپا کشیده یا خیر.) یکی از کسانیست که همیشه مذبوحانه تلاش ورزیده که چهره متفاوت از افغانستان اشغال شده ارائه دهد. عملکرد های سپنتا بعضاً هم آنقدر مضحک است که گمان میرود درک ناقص از افغانستان و جهان دارد و یا هنوز هم در گیر اندیشه های ایدیالیستی گذشته میباشد. بطور مثال، زمانی خواهان میانجیگری میان امریکا و ایران شد و در سفر اخیرش در ترکیه همیشه و در هر فرصت، میخواست از رابطه اسلام و دموکراسی صحبت کند، تا اینکه در عقب در های بسته برایش گوشزد شد که باید "از فشار بالای جنرال دوستم کاسته شود" شاید هم سردمداران ترک به این شکل میخواستند، او را متوجه وظیفه "اصلی"اش کنند.