اجازه است آقای سیستانی؟

در سایت «افغان جرمن آنلاین» نوشته‌ای از «کاندید اکادیمیسن اعظم سیستانی» در پاسخ به میهنفروش مشهور داکتر زیار آمده حاکی از این که گویا وی پرچمی نبوده و نیست. معهذا نوشته‌ی مذکور سوال‌هایی را در ذهن ما برانگیخت که اگر حل شوند، به نوبه خود مطمئن و مسرور خواهیم شد که آقای سیستانی چنانچه به گذشته‌اش دایر بر قهرمان پنداشتن احمدشاه مسعود تف می‌اندازد، شواهد مبنی بر رشته‌هایش با میهنفروشان پرچمی را نیز به مثابه داغی سیاه بر شخصیت‌اش بزداید.

قبل از همه باید گفت که در این اعتراف رک آقای سیستانی که از ترس جان با میهنفروشان ساخت و عضو شورای انقلابی شد،‌ صداقتی مضمر است که متاسفانه «مشاهیر»ی مانند داکتر اکرم‌ عثمان، لطیف ناظمی، عبداله شادان،‌ ظاهر طنین، رهنورد زریاب، محب بارش وغیره فاقد آن اند و می‌خواهند مردم آنان را صرفاً به خاطر تغییر قبله شان ـ‌از روسیه به طرف امریکا‌ـ و دمسازی شان با جنایتکاران «ائتلاف شمال»، پرچمی به حساب نیآورده و ببخشند! اما فراموش می‌کنند که این تغییر قبله بیشتر از پیش به سست عنصری و عادت شان به وابسته بودن به این و آن قدرت گواهی می‌دهد تا ستردن خون از سر و روی شان.

«اما بعد»، اجازه هست بپرسیم که ۱ـ چرا قبل از پیام داکتر زیار(١) که امری تصادفی بود، خود را به پاک کردن لکه‌ی تعلق تان به پرچم ملزم احساس نکردید تا ضمناً گوشه‌های تازه‌ای از خیانت‌ها و جنایت‌های حزب میهنفروش را نیز برملا می‌ساختید؟

۲ـ اکنون که ما و مثل ما صدها و هزاران تن دیگر می‌خوانند که شما از پرچم بیزار بوده اید، حق نخواهیم داشت بپرسیم: عده‌ای از این میهنفروشان وقیح مثل دستگیر پنجشیری، نبی عظیمی، عبدالله نایبی، سلطان علی کشتمند، غوربندی و... در توجیه حزب مزدور خود کتاب پشت کتاب و نشریه پشت نشریه می‌کشند، آیا میهنپرستانه و بسیار ارزشمند نبود که شما منحیث یک تاریخ نویس و با نگاهی از درون، چشم پارگی‌ها، دروغ‌ها و تحریف‌های این عوامل «کی‌جی‌بی» را در مقالاتی مبسوط یا کتابی برای مردم افشا می‌نمودید؟ اگر چنین اثری از شما وجود می‌داشت، امروز به یقیین پرچمی‌ها شما را «رفیق سیستانی» خطاب نمی‌کردند.(۲)

آگاهی از تاریخ باستان وطن بیگمان ضرور و اساسی است اما آگاهی نسل امروز برباد شده‌ی ما از تاریخ احزاب میهنفروش پرچم و خلق نه از دید جنایتکاران اسلامی بلکه از دیدی علمی و مردمی ضروری‌تر و اساسی‌تر و مبرمتر است. هنوز هم خیلی دیر نیست آقای سیستانی، کاش مردم ما از سوی شما مستند و دست اول دریابند که مثلاً رنجبرها، علومی‌ها، عبدالله شادان‌ها، گلابزوی‌ها،‌ سرمچارها، ظاهرطنین‌ها و از این قماش، کماکان میهنفروش اند. اگر دیروز سگ کرملین بودند امروز سگ کاخ سفید اند و آنقدر بی‌شخصیت و لئیم که با اشاره امریکا یا حتی ایران حاضر اند نه تنها با «ائتلاف شمال» بسازند ـ‌که ساخته اند‌ـ بلکه دست در دست وحوش طالبی نیز بر گرده مردم ما سوار شوند.

ستودن یک سرکرده حزب وحدت

۳ـ چطور به ستایش از سیماسمر برخاسته اید؟ ستایش یک فرد عامی و بی‌خبر از زنانی مثل سیماسمر تعجبی ندارد. اما از شما انتظار نبود که با وصف عضویت خانم مذکور در رهبری باند جنایتکار خلیلی و محقق، باند مزدور ایران به مدح او بنشینید. اگر از این حقیقت نمی‌دانستید باز هم باید از خود سوال می‌کردید: سیما سمر چگونه و چرا در گرماگرم کابینه درست شدن کرزی از سوی امریکا به ناگهان از گودال گمنامی و بی‌‌اهمیتی، بالا کشیده شده به ماه و کوکب رسانه‌‌های غرب بدل گردید و سپس به چوکی‌‌های وزارت و معاون لویه جرگه و کمسیون مستقل و چندین جایزه غربی دست یافت؟ چرا او فقط زمانی که از «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) برید، بختش باز شد و در حالی که از امریکا و کانادا و اروپا ملیون‌ها دالر به اینجیو‌اش سرازیر می‌شد، از طریق حزبش پشتش به حمایت مادی و معنوی ر‌ژیم ایران نیز بند بود؟ آیا علت را غیر از بریدن از یک سازمان استقلال طلب و ضد وابستگی و ضد جنایتکاران مذهبی و قرار گرفتن در خط امریکا در جای دیگری می‌توان یافت؟ از اینها گذشته مگر اطلاع نداشتید که خانم سمر در پاسخ به سوال حاکی از ارتباطش با «سی‌آی‌ای» جواب داده بود «من وقت ندارم که با "سی‌آی‌ای" کار کنم!» (نقل به معنا)؟

شما از یک سو به دفاع از ملالی جویا قلم زده و کتاب تان را به او تقدیم می‌کنید و از سوی دیگر هرچه در طبق تمجید دارید نثار سیماسمر می‌کنید. دو موضعی کاملاً متضاد. از روی این برخورد، خواننده در می‌ماند شما را در نهایت چگونه ارزیابی کند، فردی مدافع ملالی جویا‌ها یعنی مدافع صدا و جنبش ضد باند‌های جنایتکاران مذهبی و حامیان جهانی آنها یا فردی مدافع سیما سمرها یعنی مدافع زن به طور کلی ولو سرش در آخور یک باند جنایتکار باشد و دمش در «سی‌آی‌ای» که نه‌ تنها از درهم شکستن «ائتلاف شمال» جلو گرفت بلکه آن را بر قدرت نصب کرد، سرکرده‌‌اش را برای ما «قهرمان ملی» نامید و حاضر نیست پای داکترعبداله، سیاف، قانونی، ربانی، خلیلی، محقق، دوستم و سایر ایادی جنایتکارش به محکمه کشانیده شود؟ اگر اشتباه نکنیم شما از آنانی نیستید که زیر نام «وحدت ملی» ابایی ندارند که مثل آقای کرزی، جنایتکاران مذکور را «رهبران جهادی» خوانده و «وحدت ملی» را بدون وجود آنان ناممکن و ناقص بدانند.

۴ـ با نوشته شما داکتر مهربان را شناختیم که به شغل جاسوسی تن داده بود. زیاد بعید نیست که همین افشاگری ملایم شما داکتر صاحب را برانگیزد تا در صورتی که از گذشته‌اش عذاب بکشد، پرده‌های خونبار دیگر از خاد نجیب‌اله را بالا زند. ولی عجیب‌تر اینکه نام و نشان آن به اصطلاح مسئول حزبی اکادمی علوم را نمی‌آورید. چرا؟ آیا تا آخر عمر مرهون آن خاین خواهید بود که در ازای تحایف قیمتی، شما را به دست دژخیمان نسپرد؟ آقای سیستانی نام این شرفباخته را که اگر تحفه‌ها و پول نمی‌بود، کار تان را می‌ساخت برملا سازید. مگر امروز او به شما حق السکوت پرداخته تا پرده‌اش را نمایید؟ شما مورخ هستید. آیا برای یک مورخ صادق مجاز است نام جانیان و جاسوسان را در قفس سینه یا در انبار یادداشت‌هایش که هرگز منتشر نخواهند شد، کتمان کند؟ تنها این گونه افشاگری‌ها است که خواهند توانست جامعه ما یا حتی جامعه جهانی را (امروز ده‌ها تن ازین خیانتکاران قاتل در مراکز تعلیمی و فرهنگی غرب جا خوش کرده اند) کمک کنند که تا زمان محاکمه، آنان را نشانی کرده و راه را بر خزیدن شان در هر گونه موقعیت سیاسی، فرهنگی یا اقتصادی ببندند. اگر به زبان ملالی جویا سخن گفته باشیم اینان مثل جنایتکاران مذهبی زهر و کثافت اند که فقط شـایسته دفن شدن در زباله‌دانی تاریخ اند.

شیفتگی نسبت به نجیب خاین

۵‌‌ـ در پاسخ به داکتر زیار که هنوز هم از داغ وابستگی به حزب مزدور بر پیشانیش پروایش نیست به عوض افشای وی به مثابه یکی از سخت جان‌ترین میهنفروشان، سند برائت خود را می‌آورید که ایرادی نیست، زیرا او «دوست بزرگوار» تان است ولی «برجسته کردن» سه کار خاین نجیب نه بلکه یک کار او هم نمک پاشیدن آگاهانه یا نا آگاهانه بر زخم‌های ملت داغدیده و کشیدن پرده‌ای ساتر بر کتاب قطور خیانت‌ها و جنایات اوست. شمای تاریخدان، کدام استیلاگر و خاین و خونریز مشهور در تاریخ افغانستان یا تاریخ سایر کشورها را سراغ دارید که با کندوکاو در تومار بی‌پایان اعمال ضد انسانی‌اش چند نقطه مثبت استخراج شده نتواند؟ حتی دو سه «کار» چنگیز، هیتلر، خمینی، امیرعبدالرحمن، امیرالمومنین عمرخان، امیر سیاف، امیر ربانی، امیر مسعود، امیر خلیلی و... را هم می‌توان «برجسته» نمود. ولی آیا چنین برشماری‌ها قادر اند نام این موجودات را از «شرم و ننگ تاریخ» به چیز دیگری تغییر دهند؟

از نگاه شما سه مورد کارکردهای برجسته نجیب عبارتند از: «اول طرح مشی مصالحه، دوم دفاع مستقلاً از حاکمیت رژیم، سوم اعلام روز ۱۵ فبروری به حیث روز نجات ملی پس از خروج قشون سرخ از کشور.»

به نظر ما ـ‌و بدون شک به نظر اکثریت مردم افغانستان‌ـ «سه کارکرد» بالا، هرگز خونپر بودن چهره‌ی قصاب ما را نمی‌‌پوشاند. ماهیت و هدف «مصالحه ملی» و در واقع هر تصمیم دیگر دولت دست‌نشانده را باید در تغییر و تحول‌های اربابش در مسکو دید. ارباب در حال زوال به نوکرانش در کابل فرمان داد بازی «مصالحه ملی» را راه بیندازند تا از پر کاه شدن خویش جلوگیری کرده باشند یا کم از کم آن را به تعویق اندازند. دولت مخلوق مسکو و با تمام تار و پودش وابسته، نمی‌توانست یکباره «ملی» شده و «مشی مصالحه ملی» را مستقل از خواست خالقش مطرح سازد. «مشی مصالحه ملی» سر سوزنی هم از خواست مبرم مردم ما مبنی بر سرنگونی رژیم نکاست ‌و هیچ کس را نفریفت به استثنای مشتی سیاستمدار و «فرهنگی» سازشکار را که از برکت آن به نان و نوایی رسیده بودند.

طنز دوره‌ی زوال رژیم‌های دست نشانده و جنایتکار همیشه این بوده که در آخرین ماه‌های حیات خود به عبث به هر خس و خاشاک مثل «مصالحه ملی» و «آشتی ملی» و «انتخابات» و مانند آن‌ها تمسک می‌جویند.

باز هم شما باید بهتر بدانید که «مشی مصالحه ملی» یکی از صدها ترفندی بود که جاسوس زیرک و «فصیح الکلام» «کی‌جی‌بی» در انبان عوامفریبی و خیانت پیشگی‌اش برای تداوم حاکمیتش داشت.

در مورد «دفاع مستقلانه از حاکمیت» می‌خواهیم کوتاه بگوییم که توفیق رژیم پوشالی را در شکست حملات جنایتکاران اسلامی زیر فرمان «آی‌اس‌آی» باید اساساً در بی‌عرضگی و مزدور بودن و منفور بودن رهبری آن جنایتکاران مذهبی جستجو کرد تا قابلیت دست نشاندگان. بگذارید میهنفروشان پیوسته انکار کنند، ولی ما از زبان عساکر عادی دولت دست نشانده شنیده‌ ایم که در جنگ جلال‌آباد قومندانی را روس‌ها می‌کردند. البته اگر مقایسه‌ای مطرح باشد با شما موافقیم که توانایی رهبری «کی‌جی‌بی» دیده از رهبری «آی‌اس‌آی» دیده بیشتر بود!

علاوتاً آنجایی که می‌فرمایید: «او (نجیب) پاره‌هایی از قران عظیم‌الشان را نیز از بر کرده بود... و آیات متعددی را در سخنرانی‌هایش از یاد می‌گفت و ترجمه می‌کرد و کلامش را در راستای اوامر خداوندی همساز می‌نمود و بدون تردد و تذبذب ‌صحبت می‌کرد که همه شنوندگان نطقش او را تایید و حق بجانب می‌دانستند»، به نظر می‌رسد در حد یک فرد عامی تحت تاثیر سر میهنفروش قرار دارید. نجیب بدون شک سخنور لایقی بود دست کم همتاهای جنایتکارش مثل ربانی، قانونی، سیاف، خلیلی وغیره با او قابل مقایسه نیستند. ولی مسئله این جاست آقای سیستانی که کلام سخنوری چیره‌دست زمانی در دل توده‌ها می‌نشیند و آنان را به حرکت در می‌آورد یا وسیعاً به طرف حزب یا دولت مربوط سخنور می‌کشاند که خطیب داغی آن چنان کلان و عمیق از وطنفروشی و ارتکاب جنایت‌ها در پیشانی نداشته و از نظر اخلاقی هم حنایش پیش مردم رنگ نباخته باشد.(۳) نجیب و نیز همراهانش کشتمند، سلیمان لایق، دستگیرپنجشیری، کبیررنجبر، ظاهر طنین و... می‌توانستند در لفظ آسمان و ریسمان را به هم ببافتد و خود را قله‌های سیاست و دانش و فرهنگ ترسیم کنند. ولی از آن جایی که دم سیاه میهنفروشی از پس و پیش آنان پیدا بود، در جواب لفاظی‌‌های پرطمطراق شان، اکثریت قاطع مردم ما پوزخند زده و آرزوی سرنگونی آنان را لحظه‌ای از دل دور نمی‌کردند.

و اما در مورد استفاده از آیات قرآنی و نیز مسجد رفتن‌های نجیب دیگر مطلقاً انتظار بود آقای سیستانی که این شگرد شیطانی او را توضیح می‌دادید که مانند هر حاکم عوامفریب و حرامزاده چگونه دین را در خدمت تحمیق مردم و تداوم سلطه‌اش به کار می‌گرفت و نه این که آن را به حساب «برجستگی مثبت کارکردش» بگذارید. قرن‌هاست و تا حال ادامه دارد که خون آشام‌ترین و فاسد‌ترین و مرتجع‌ترین دولتمداران به زور دین و آیات قرانی و احادیث برگرده‌ی مردم ما سوار بوده و کشور را به مثابه عقب‌مانده‌ترین کشور کره زمین نگهداشته اند و امان‌اله خان یگانه شاهی را که رویای افغانستانی پیشرفته را در سر می‌پروراند، استعمار انگلیس به یاری روحانیون و دزدان اجیرش از کشور راند. به سیاف و قانونی و خلیلی و... توجه نمایید که همین امروز و تیزتر از اسلاف دینی خاین شان شمشیر اسلام به کمر زده، و بر هرکس و هر چیزی که علیه خود و سیاست‌های خود تشخیص دهند تاپه تکفیر می‌زنند تا دوباره زبان به افشای جنایات آنان نگشاید. خلاصه نجیب به یک شیوه از دین سوءاستفاده می‌کرد و جنایتکاران اسلامی به شیوه‌ای دیگر. شما باید به مردم بگویید فریب حربه دینی خاینان و جنایتکاران چه مذهبی و چه غیر مذهبی را نخورند نه این که به طور غیرمستقیم عوامفریبی نجیب در زمینه را بستایید ولی همزمان به عوامفریبی جنایتکاران «ائتلاف شمال» و یا طالبان خرده گیرید.(۴)

حتی بیشتر از این جا داشت و دارد که به «شخصیت»‌های خیلی خیلی «برجسته» و «نامدار» از قبیل اعظم دادفر، کبیر رنجبر، رهنورد زریاب، اکرم‌ عثمان، سلطان بهین، دادفرسپنتا و... خطاب کنید که اگر هم تازه به اسلام گراییده اند، به خاطر حفظ ذره‌ای از شرافت و شهامت روشنفکری که شده شرم کنند و این قدر بی‌ربط «بسم اله» و «انشااله» و آیت و حدیث را در حرف‌های شان نیندازند که جز دل جنایتکاران اسلامی را به دست آوردن هیچ معنای دیگری ندارد و آبروی رفته‌ی آنان را بر نمی‌گرداند.

شما به نام یک مورخ اگر متعهد به مبارزه علیه دشمنان این مرز و بوم باشید باید رسالت افشای استفاده از دین به هر اسم و رسم را از یاد نبرید.

می‌نویسید:

«در آن، حزب مردمان شریف و وطنپرست بسیاری بودند که واقعاً‌ می‌خواستند به نفع مردم فقیر و بیسواد وطن کاری بکنند اما دعوت قشون سرخ به کشور از سوی رهبری حزب شیشه آرزوهای شان را شکست و در حالی که قلباً مخالف عملکرد رهبری حزب و حضور قشون شوروی در کشور بودند، مگر بنابر دلایلی نمی‌توانستند از عضویت خود در آن حزب ببرند.»

کدام «دلایل»؟ در آن صورت «مردمان شریف» چه باید می‌کردند؟ چگونه می‌توان بین «مردمان شریف» و ناشریف حزب تفاوت قایل شد؟ صرفاً یک معیار وجود داشت و بس: از موضعی انقلابی بریدن از حزب و مبارزه علیه آن که طبیعتاً به پیوستن به مقاومت می‌انجامید. آن «مردمان شریف» که تا آخر بر سر سفره حزب میهنفروش قرار داشتند، بر مقام‌ها و منصب‌های اعطایی روس‌ها یا سگان با خنده‌رویی و شادان تکیه می‌زدند و حتی از پذیرفتن القاب ننگین به اصطلاح «فرهنگی» و «رسمی» نظیر «کارمند شایسته فرهنگ» و «اکادیمیسن» و «کاندید اکادیمیسن» ابا نمی‌ورزیدند و می‌بینید که تا به حال هم به آن‌ها می‌بالند، پس معلوم نیست چطور می‌توان آنان را «شیشه‌ی آرزو شکسته» و با قلبی «مخالف» نامید در حالی که این «قلب» آنان را تا آخر در کنار حزب و مزایایش نگهداشت و حتی تا امروز هم به آنان حکم نمی‌کند که به سهم خود پرده از جنایت‌ها و خیانت‌های فرد فرد رهبری حزب برگیرند؟ یگانه مثال شما خلیل زمر است که گویا با تجاوز روس‌ها مخالف بود و به زندان رفت. بسیار خوب او تنها «فرد شریف» مفروض به شمار می‌آید و چون دیگران مثل او عمل نکردند ناشریف بودند. مسئله به همین ساد‌گیست. ادعای خود اینان در مورد «شریف بودن» دروغ، و تطهیر آنان توسط شما واهی و تعارفی مفت به دوستان «فرهنگی» یا غیر فرهنگی تان است چرا که قادر نیستید بیشتر از یک مثال از این «مردمان شریف» را ارائه نمایید.

واقعیت اینست که متاسفانه تا امروز همانطوری که از احزاب جنایتکار و تروریست اسلامی هیچ مرد و زن «شریف» برنخاست، در رهبری احزاب میهنفروش پرچم و خلق هم نمی‌توان «مردمان شریف» را سراغ کرد.

واقعیت اینست که متاسفانه تا امروز همانطوری که از احزاب جنایتکار و تروریست اسلامی هیچ مرد و زن «شریف» برنخاست، در رهبری احزاب میهنفروش پرچم و خلق هم نمی‌توان «مردمان شریف» را سراغ کرد. در غیر آن شما سعی کنید به چند تایی از آنان دست یابید، همه را برای هموطنان معرفی دارید تا از بین «دهها هزار» عضو ادعایی در حزب میهنفروش نه زیاد بلکه تنهـا به یک درجن از آنان آشنا شویم.

کسانی که دچار خبط سیاسی تا سرحد میهنفروشی می‌شوند، راه پاک کردن شان این نیست که دیگر خود را عضو حزب خاین ندانند. برای پالودن خود از لکه‌های خون و خیانت به علت تعلق به یک چنان حزب، آنان می‌باید به وسیع‌ترین، دقیق‌ترین و مهم‌ترین افشاگری‌ها در مورد کارنامه حتی‌المقدور فرد فرد رهبری و مسئولان اهتمام ورزند تا مردم متیقن شوند که از گذشته‌ی شان صمیمانه نادم و خجل اند و اکنون می‌خواهند تقوای سیاسی شان را با رو کردن به سوی مردم تحقق بخشند.

افتخار به القاب میراث روسها

شاید فرصت‌اش است بگوییم آقای سیستانی که شما اگر به راستی هیچ گونه وابستگی‌ای به حزب میهنفروشان و روس‌ها نداشتید، یکدل نه صد دل اعطای «کاندید اکادیمیسن» میراث اشغالگران را هم به لقای شان بخشیده دور اندازید. شما پیشقدم شوید که چه بسا رهنوردزریاب‌ها نیز خجالت کشیده و لقب «کارمند شایسته فرهنگ» را دیگر انگ افتخار خود نشمارند. شما مدعی اید که:

«من اگر استعداد و توانایی انجام کارهای در خور علمی، تحقیقی را نمی‌داشتم به هیچ روی رژیم حزب دموکراتیک خلق برای من لقب اکادمیک نمی‌داد. من چنین لقبی (کاندید اکادیمیسن) را... بالاتر از اهلیت کاری خود نمی‌دانم.»

خیلی خوب پس این قدر استغناء‌ و اعتماد به خود هم به خرج دهید که از چسباندن «کاندید اکادیمیسن» اهدایی دست‌پروردگان خاین در نام تان عار کنید.(۵) در مقابل اگر به آویختن لقبی به نام تان مصر باشید،‌ اعلامیه بدهید که همه شما را «داکتر»، «پروفیسر» یا «پوهاند» بخوانند، مطمئناً برای بسیاری بخصوص سایت «افغان‌ـ‌جرمن آنلاین» یا سایت‌‌های دیگری که مطلب می‌دهید به آسانی پذیرفتنی خواهد بود. در غیر آن با ما موافق خواهید بود که القاب و مدارج علمی در تثبیت پاکیزگی سیاسی شخصیت افراد کاری از پیش نخواهند برد. مثلاً آیا اضافه شدن «پوهاند» در کنار نام نرشیر معروف طالبی اسحق نگارگر، چیزی از دنائت او به مثابه پایبوس ملا عمر می‌کاهد؟ یا اگر همین روزها از طرف مرکز تحقیقی و فرهنگی قانونی، سیاف، خلیلی، تحسین‌نامه‌ای همراه با یک مشت پول به خاطر «خدمات فرهنگی» خود دریافت کنید، عکس‌العمل شما چه خواهد بود؟ اگر بگویید هر دو را با نفرت به روی شان می‌زنید، آنگاه فوری سوال پیش می‌آید که چرا لقب عطایی میهنفروشان و تجاوزکاران روسی را غنیمت شمرده و از استفاده از آن ناراحت نمی‌شوید؟‌ آیا این لقب یادآور روزهای دشوار حضور تان در «شورای انقلابی» و «اکادمی علوم» نیست که به قول خود تان شب و روز از سایه شوم تعقیب خاد عذاب می‌کشیدید و از ترس مواخذه احتمالی از رفتن به سر مرده‌ی برادر تان هم منصرف شدید؟

نجیب، نه دیکتاتور و نه تنگ‌نظر!

ضمن تمجید «آشتی و مصالحه ملی» نجیب می‌افزایید:

«داکتر نجیب اله نه دکتاتوری مانند حفیظ اله امین بود و نه ناسیونالیست تنگنظر یا عظمت طلبی که جز ملیت و قوم خود به دیگران به چشم کم بنگرد... جنرال رشید دوستم ازبک و نبی عظیمی تاجیک بر اثر توجه و تشویق او سریعتر و بهتر از هر رجال منسوب به ملیت پشتون رشد کردند و بمدارج عالی نظامی ارتقا نمودند.»

این ارزیابی از نجیب بسیار جانبدارانه است. جنایات او و خادش نسبت به جنایات حفیظ اله امین اگر بیشتر نه کمتر موحش نبوده است. غلظت لکه‌های خون مردم روی هر دو جنایتکار را می‌پوشاند.

آنچه ماهیت نجیب و امثالش را متمایز می‌نماید عبارتست از میهنفروشی و فقدان جای پا بین توده‌های مردم. او به عنوان یک حاکم دست نشانده و گرداننده‌ی ماشین جنایتی به نام «خاد»‌، از منفورترین چهره‌های تاریخ نزد مردم است که جهت حفظ دیکتاتوری تبهکارانه‌اش راهی نداشت جز تکیه بر بگیر و بکش و قومپرستی و نفاق افکنی‌های نوع انگلیسی.

نمونه دو چهره کثیف غیرپشتون (رشید دوستم و نبی عظیمی)‌ قبل از همه به اثبات می‌رساند که نجیب ابایی نداشت که جلاد صفت‌ترین عناصر از قوم پشتون و غیرپشتون را به «مدارج عالی نظامی» بنشاند تا از هر کدام برای فرو نشاندن نارضایی و قیام سرتاسری استفاده کند. «ارتقا به مدارج عالی نظامی» دوستم‌ها، عظیمی‌ها، تنی‌ها و عصمت مسلم‌ها نمایانگر هر چیز دیگر می‌تواند باشد غیر از این که او قومپرست نبود. هر مستبد پشتون یا غیر پشتون تاریخ کشور برای تحکیم و تداوم جباریت ضد مردمی‌اش،‌ افرادی از طبقات بالای قوم‌های دیگر را در حاکمیت راه داده است تا ضمن مقاصد دیگر، خود را «ملی» و«طرفدار تساوی حقوق تمام اقوام» رنگ نماید.

آیا وچ کردن سگانی هار مثل رشید دوستم‌ها به جان مردم کابل و قندهار وغیره حاکی از لطف و توجه آن میهنفروش به مردم غیرپشتون و مشخصاً مردم ازبک بود؟

خود شما به خوبی از این فتنه‌گری‌های انگلیسی یا روسی نجیب می‌گویید:

«گلم‌جمع‌های دوستم برای سرکوبی و بی‌عزت ساختن مردم قندهار و زابل و لوگر و پکتیا و... فرستاده شد تا دشمنی قومی در میان اقوام شریف افغانستان تقویت شود.»

مثلی که کاملاً روشن است آقای سیستانی:‌ نجیب بنابر روابط وسیعی که با اوباش اقوام مختلف داشت،‌ پلیدترین آنان را به «مدارج عالی نظامی» و به هرگونه امکانات عالی که مایل بودند، ‌ارتقا می‌داد تا خود را در قدرت نگهدارد. این باید به حساب فتنه‌گری‌ها و حرامزادگی‌های او گذاشته شود نه فضایلش. اساساً سعی در اثبات «ناسیونالیست تنگنظر و عظمت طلب» نبودن جانی خاینی که به زنان ماتمدیده‌ی سرگردان سرنوشت همسران شان می‌گفت: «برو شوی دیگر بکن»، به این می‌ماند که آدم وقتش را برای حل این مسئله ضایع کند که آیا او به کرملین متکی بود یا نه؟ آیا تمامی فرهنگیان خودفروخته را «در حضور زن و فرزندانش» می‌دید یا صرفاً اجنت‌های معتبر نظیر داکتر اکرم‌عثمان را؟‌ یا مثلاً منتو را بیشتر می‌پسندید یا آشک را؟!

معتقدید:

«موافقت نجیب اله به خروج قشون سرخ از افغانستان و دفاع مستقلانه از حاکمیت انقلابی واقعاً شهامت سیاسی او به حساب می‌آید.»

صفت «شهامت سیاسی» هم به سر مسلخ خاد نمی‌زیبد.

برای لاشخواران تازه نفس‌ به سرکردگی گورباچف، افغانستان «زخم خونچکان»ی بود که با هر دردی که داشت می‌خواستند آن را از پیکر شان جراحی کنند. مزدوری مثل نجیب چه می‌خواست و چه نمی‌خواست برای شان قیمت نداشت. کرملین نشینان در غم فرونشاندن آتش قیام در خانه خود بودند و بریدن ناف عوامل از ناف خود و این که بدون سرپرستی مسکو زنده می‌مانند یا نمی‌مانند چندان مهم نبود. آیا در آن وضع بحرانی و متشنج اتحاد شوروی در حال زوال، اگر نجیب خود را صد پاره هم می‌کرد که روس‌ها افغانستان را ترک نکنند، فایده‌ای داشت؟‌ چاکر ناگهان با «شهامت» نشده بود. ارباب در واقع سگش را رخصت می‌کرد و او چاره‌ای نداشت جز پذیرفتن سرنوشت به دور از بغل گرم صاحب. «شهامت» زمانی می‌توانست معنا یابد که نجیب همه چیز را افشا می‌کرد، تجاوزکاران روسی را از افغانستان جواب می‌داد، جنایات خود و حزبش را بدون کم و کاست به مثابه حزبی از همان اول وابسته و اجیر افشا و بعد انحلال آن را اعلام و خود و سایر رهبران حزب را در اختیار محکمه می‌سپرد.

تغییر نام حزب به «حزب وطن» و «جمهوری دموکراتیک افغانستان» به «جمهوری افغانستان» هم جز اقدامی ارتجاعی و جبین‌سایی مقابل جنایتکاران مذهبی، ارزشی نداشت و تلاش مذبوحانه‌ی نجیب و حزبش را برای ماندن در قدرت به هر قیمت می‌رساند تا «نهایت شهامت» یا انگیزه‌ی مثبت وطنخواهانه.

در جمله‌های زیر برای «برجسته» ساختن نمایشات نجیب صرفنظر از تبارز نوعی شیفتگی تان به مضحکه‌ی «آشتی ملی»، اطلاعات تان در مورد گروه‌های وابسته به شوروی نیز بدبختانه سخت ناقص، سطحی و گمراه‌کننده است:

مشاطه‌گری گروه‌های مخلوق «کی‌جی‌بی»

«نجیب اله در جهت آشتی و مصالحه با تعدادی از احزاب مخفی دست چپی که دردوران‌های قبل به دلایلی از حزب دموکراتیک خلق انشعاب کرده بودند و بنام‌های "جمعیت انقلابی زحمتکشان افغانستان" و "سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" و "سازمان زحمتکشان افغانستان" و "سازمان فداییان زحمتکشان افغانستان" و "کمونیستان جوان افغانستان" خود را می‌نامیدند کنار آمد و با دادن برخی امتیازات به رهبری این سازمان‌ها، آن‌ها را درحزب "مادر" یعنی حزب دموکراتیک افغانستان ادغام یا نزدیک ساخت. تنها حزب "سازا" از بقایای "ستم ملی" تحت رهبری محبوب اله کوشانی، بشیر بغلانی و اسحاق کاوه استقلال خود را حفظ کرد و چند مقام دولتی مانند وزارت پلان، وزارت عدلیه، وزارت معادن و صنایع را بدست آوردند.»

عجیب است می‌فرمایید که اجنت‌های سه گانه ی «کی جی بی» علیرغم گرفتن وزارت‌های مهم «استقلال خود را حفظ کردند.» کدام «استقلال» آقای سیستانی؟ استقلال در نان خوردن و تشناب رفتن که استادان شان نجیب و ببرک کارمل همان را هم نداشتند؟

کودکان مکتبی ما هم سازمان‌های نامبرده را منحیث سازمان‌های ساخته و پرداخته روس‌ها می‌شناسند. هیچ کدام از این سازمان‌ها بر شالوده‌ی استقلال طلبی، وطنپرستی و مخالفت با سیاست‌های کرملین در مورد افغانستان و جهان به وجود نیامده و از «حزب مادر» نبریده بودند. شوروی چنانکه از دو گروه «پرچم» و «خلق» استفاده‌ها برد، وجود این سازمان‌های «زحمتکش» را نیز مزاحمتی تلقی نکرده و «کی‌جی‌بی» می‌خواست آن‌ها را در موقعش به کار گیرد که گرفت. برای «کی‌جی‌بی» چه سودی بهتر از این که عوام و حتی تاریخدانی مثل شما آنها را «احزاب مخفی دست چپی» بخوانند که گویا ضد حزب نجیب بوده و امتیاز دادن به آنها نمایانگر پیشبرد و تحقق سیاست «آشتی ملی» می باشد. اگر این سازمان‌های «زحمتکشی» همانند «مادر» شان میهنفروش نمی‌بودند و حتی در یک زمینه هم با «مادر» اختلافی جدی داشته و بر آن پای می‌فشردند، چگونه ممکن بود در حدی بیشرافت شوند که با «امتیازات» مجدداً به آغوش «مادر» بدکاره و خاین پناه برند؟ این سازمان‌های «مخفی دست چپی» اگر از همان تخم و خون نجیب و سایر میهنفروشان نمی‌بودند چگونه ممکن بود به رهبری قاتلان کثیفی مثل نجیب، کشتمند،‌ سروری، گلابزوی، رفیع، تنی، لایق و... تن دهند؟‌ ولی بوی گند محبوب اله کوشانی،‌ بشیر بغلانی و اسحق کاوه به مثابه جاسوسان مخفی «کی‌جی‌بی» (تنها در این مورد می‌شود آنان و باندک‌های شان را «مخفی» نامید)‌ آنقدر بالاست که به بحث زیاد نمی‌ارزند. یاد تان باشد آقای سیستانی که حضرات مذکور آنچنان به جاسوسی خو گرفته و به قول مردم «لشم» اند که در پیوستن به «سی‌آی‌ای» و رژیم ایران و کنار آمدن با جنایتکاران مذهبی دست کمی از آقایان اکرم عثمان و ملا متوکل و عبدالحق علومی و گلابزوی و... ندارند.‌(۶) با وصف این عجیب است می‌فرمایید که اجنت‌های سه گانه‌ی «کی‌جی‌بی» علیرغم گرفتن وزارت‌های مهم «استقلال خود را حفظ کردند.» کـدام «استقلال» آقای سیستانی؟ استقلال در نان خوردن و تشناب رفتن که استادان شان نجیب و ببرک کارمل همان را هم نداشتند؟

هکذا اعلان ۱۵ فبروری به حیث «روز نجات ملی» را باید در پرتو اوضاع در «همسایه بزرگ شمالی» دید که فروپاشی‌اش آغاز شده بود و مافیای تازه به قدرت رسیده به سرکردگی گورباچف از «زخم خونچکان» به خود می‌پیچیدند. ازینرو بیرون شدن قشون روسیه را نجیب یا هر میهنفروش دیگر می‌توانست هر طوری که بخواهد برگزار نماید که هیچ مجازاتی از سوی ارباب متصور نبود چون از درد «زخم خونچکان» او می‌کاست و برای پوشالیانش «کریدتی» فراهم می‌آورد که گویا «مستقل» اند. برای شوروی و گورباچف خواستنی این بود که افغانستان، ارزان و آسان زیر کنترولش باشد، اعلام و غیراعلام ۱۵ فبروری به هر نامی اهمیت نداشت. علاوتاً «روز نجات ملی» می‌توانست به معنی «نجات» کشـور از تجـاوز چین و امریکـا ـ‌چیزی که روس‌ها تبلیغ می‌کردند‌ـ باشد. از جانبی، «۱۵ فبروری» اعلام شده توسط نجیب را هیچکس جدی نگرفت زیرا مردم از یاد نبرده بودند که او یک جاسوس دست نشانده‌ی «کی‌جی‌بی» بود که تنها با گردانندگی خاد جهنمی‌اش خون و داغ ستمکاری‌ها و بی‌ناموسی‌هایی را بر دامن دارد که هرگز و با هیچ گونه فریبکاری و حیله و مسجد سازی و آیت و حدیث بر زبان آوردن و اکت‌های «مستقل» بودن بخشوده نمی‌شود.

در باب کمالات نجیب ادامه می‌دهید که:

نجیب «ملی» و مسلمان!

«نجیب اله به توسعه کمیته مرکزی حزب پرداخت و تعداد آن را از ۷۱ به ۱۳۰ عضو بالا برد. اما افزایش آن در جهت تحقق مشی مصالحه ملی تاثیرات مثبتی ببار نیاورد. توجه به اماکن مقدسه و اعمار مساجد جدید و دادن امتیازات مادی و معنوی به روحانیون و... ایجاد انجمن‌ها و کانون‌های فرهنگی، تشکیل احزاب دست راستی تعدیل برخی مواد قانون اساسی از طریق لویه جرگه ۱۳۶۹ وغیره از اقدامات مهم دکتر نجیب اله برای هموار ساختن زمینه تحقق مشی آشتی ملی بود و حتی تعیین صدراعظم غیر حزبی و جا دادن تعدادی از وزیران غیر حزبی در حکومت فقط و فقط به همین منظور یعنی نیل به تحقق مشی آشتی ملی صورت گرفت. تاسیس پوهنتون تحقیقات اسلامی نیز گامی در این راستا بود.»

اگر چه «توسعه کمیته مرکزی از ۷۱ به ۱۳۰» طوری که خود هم متوجه شده اید ربطی به «مصالحه ملی» نداشت بلکه مصالحه‌ای بین میهنفروشان بود، معهذا چقدر خوب بود اگر لطف کرده اسامی این ۱۳۰ نفر را می‌آوردید که اگر شمای «بی پشت و پناه» مجبور بودید به عضویت در «شورای انقلابی» خاینان تن بدهید، می‌دیدیم که آن ۵۹ آقا و خانم از این عضویت خاینانه شرمسار خواهند بود یا همگی با وقاحت علومی، داکتر زیار، نبی عظیمی و ثریا پرلیکا و... آن را دبدبه و افتخار شان خواهند پنداشت؟

اعمار مساجد جدید و خریدن روحانیون چنانچه گفتیم از جنس کارهای شناخته شده‌ی استعمار انگلیس بوده که در دنیای امروز و مخصوصاً در شرایط حاکمیت مشتی میهنفروش جلاد، خریداری ندارد و دیدیم که نتوانست از سقوط «فصیح الکلام»‌ترین عامل «کی‌جی‌بی» جلو گیرد.

ولی «تشکیل احزاب دست راستی» بدون تردید از سیاهترین خیانت‌های نجیب بود. مگر احزاب دست راست مزدور و تروریست کم بود که او هم بر تعدادش می‌افزود؟

می‌بینید آقای سیستانی که رهبر شما و اکرم عثمان‌ها، رهنورد زریاب‌ها وغیره با توسل به هر چیز ناپاک و خیانت‌آلود و ضد ملی می‌خواستند قدرت شان را حفظ کنند. او می‌خواست در مقابل احزاب راست آفریده‌ی «سی‌آی‌ای» و «آی‌اس‌آی»، احزاب راستی پول بگیر خود را به میدان آورد. اما دژخیم احمق نمی‌دانست که همه‌ی راست‌ها و مرتجعین، تروریست‌ها و خاینان به این وطن قبلاً در احزاب بنیادگرا جمع شده بودند چون دامن «سی‌آی‌ای» و رژیم ایران را از مدت‌ها پیش چربتر از دامن او و بادار محتضرش یافته بودند. ایجاد احزاب راست توسط نجیب، درست مثل اینست که امروز آقای کرزی به خاطر بیشتر به دست آوردن دل جنایتکاران بنیادگرا،‌ شروع کند به راه اندازی چند حزب بنیادگرای دیگر که سنگ و چوب این ملک هم به او خواهد خندید. اگر کشش به یاران پرچمی و شخص «رهبر دراک» نیست پس دلیل چیست که ایجاد احزاب دست راستی توسط نجیب را در صدر کثیفترین خیانت‌های او ذکر نمی‌نمایید؟ همین طور میهنفروش نمی‌دانست که درد مردم جور دیده از خاد و خادی‌های شرفباخته‌ی او و تسلط روس‌ها بر کشور را هیچ پوهنتون اسلامی عریض و طویلی نمی‌تواند دوا باشـد و نه لکه‌های خون را از سر و روی خود و رژیمش بزداید.

آقای سیستانی اگر شما آشکار یا تلویحاً تمکین در برابر جنایتکاران بنیادگرا را عار بدانید، پس تمامی چال‌ها و مداری‌گری‌های مذهبی نجیب را باید تشریح نموده و نشان بدهید که سوءاستفاده از دین در این مرز و بوم آن چنان حیله‌ای منفور، قدیمی، تشهیر شده و بی‌آب شده است که دیگر این بنجل بویناک چه از انبان میهنفروشان مذهبی عرضه شود و چه میهنفروشان غیر مذهبی کار زیادی از پیش نخواهد برد.

گلایه رفیقانه از نجیب

تجسم دلبستگی نسبت به نجیب در این جمله‌ها روشنتر جلوه دارند:

«از امین و کارمل که هر دو جنون قدرت طلبی و خود برتربینی داشتند گلایه نیست، ولی از داکتر نجیب می‌توان گلایه کرد که به عنوان یک رهبر دراک پشتون چطور رضایت داد که گلم جمع‌های دوستم برای سرکوبی و بی‌عزت ساختن مردم پرغرور قندهار فرستاده شوند.... دشمنی قومی در میان اقوام شریف افغانستان تقویت شود.»

گلایه از یک میهنفروش جانی! اگر در هر چیز قضاوت «بیطرفانه» کردن دشوار باشد، در ارتباط با ماهیت سر میهنفرشانی مثل امین و کارمل و نجیب کوچکترین تأمل مسخره است. اینان با «نابغه شرق»‌ شان جاسوسان یک دستگاه واحد بودند، حزب و ایدئولوژی و سیاستی واحد داشتند و همه از سوی صاحبان مسکوی شان یکی پی دیگری روی صحنه آورده شدند و هر چهار چاکر در رقابتی افتاده بودند تا با کشتار و ایجاد وحشت هر چه بیشتر برای «تأمین ثبات»، توجه و شفقت کرملن نشینان را به خود جلب نمایند. و کی شک دارد که در این مسابقه نجیب از سه تای اول سبقت جسته بود و «جنون قدرت طلبی و خود برتر بینی» وی کمتر از اسلافش نبود؟

آقای سیستانی حرف‌های درستی هم می‌زند ولی متأسفانه نمی‌تواند یا نمی‌خواهد به استنتاج درستی از آن‌ها برسد:

«این همه کشتار‌ها و ناروائی‌ها و فاجعه‌های بی‌نظیر تاریخی در کشور ما ثمره نفاق افگنی و بجان هم‌اندازی و دشمنی‌های قومی و زبانی و مذهبی‌ای بود که متأسفانه به مشورت روس‌ها از سوی حزب و نیز از سوی کشورهای همسایه در بین مردم افغانستان دامن زده شد.»

خیلی خوب پس یک چنین حزبی قاتل و فاجعه آفرین و از سیر تا پیازش وابسته به بیگانه، پدیده‌ای نکبت‌بار است که فقط به یک درد می‌خورد: دفن شان در زباله‌دان تاریخ. چنانچه یادآور شدیم در وجود تزارها، فرانکو‌ها، خمینی‌ها، پینوشه‌ها، موبوتو‌ها، سوهارتوها، امیرعبدالرحمن‌ها، هاشم خان‌ها و... نیز شاید بتوان «برجستگی»هایی یافت. لیکن هیچ مورخ شرافتمند و بی‌غرض و مرض وقتش را برای یافتن و شکافتن آن «برجستگی»‌ها در کارنامه‌ی پر خون و خیانت جانیان مذکور به هدر نخواهد داد.

با وجود این دل آقای سیستانی قرار نمی‌گیرد تا «برجستگی»های آخرین شاه سگ روس‌ها در این خاک ماتمدیده را بر نشمارد.

می‌خواستیم بر بخش دوم پاسخ سیستانی به داکتر زیار مینهفروش نگاهی داشته باشیم اما دست گرفتیم چون از طرح «مصالحه ملی» از سوی جنایتکاران در خانه‌ی شان ولسی جرگه آگاهی یافتیم که براساس آن تبهکارانی خاین امر صادر نموده اند که هیچ مرجع و شخصی حق رسیدگی به خیانت‌ها و بی‌ناموسی‌های باند‌های آنان را ندارد.

تا این جا برای شما آقای سیستانی هم احتمالاً تعجبی ندارد چرا که اکثریت اعضای ولسی جرگه‌ای را که آدمکشان حرفه‌ای و هرویین‌سالاران سیافی، قانونی، گلبدینی، طالبی و پرچمی و خلقی تشکیل دهد وظیفه‌ای ندارند غیر از تصویب قوانین به نفع خود شان. اما در این میان رقص نورالحق علومی، سرمچار و گلابزوی برای همدستان «ائتلاف شمال»ی شان تماشایی است. شاهدید که علومی و گلابزوی به نمایندگی از دسته‌های خود با چه بیشرافتی حیرت‌انگیزی به دفاع از خاینانه‌ترین لایحه می‌خیزند تا در برابر باندهای تبهکار بنیادگرا دلربایی نموده باشند. این اراذل یا از «رفقا» یا در زمره «دوستان فرهنگی» شما بودند.

اگر به عمق فرومایگی سیاسی و شخصیتی اینان پی نبرده بودید حالا باید بدانید که به جای افشاگری یکسره رهبران میهنفروش پرچم و خلق، قلمفرسایی درباره «برجستگی»های آنان چه بلاهت دردناک و انزجارآوری است. این جاسوسان که مادر شان «کی‌جی‌بی» را از دست دادند، چنان دیوانه‌وار به مکیدن از پستان «سی‌آی‌ای» شتافته اند که به منظور اثبات وفاداری به صاحب جدید، برای خوردن چتلی سیاف، قانونی،‌ ربانی و... به نام ریاکارانه‌ی «وحدت و تفاهم ملی» و «بازسازی»، سر و دست می‌شکنند.

آقای سیستانی اگر شما واقعاً احزاب پرچم و خلق را همانند احزاب اسلامی بنیادگرا، غده‌های سرطانی چرکینی بیش نمی‌دانید، باید برای پالیدن «برجستگی»های آن‌ها خود را به زحمت نیندازید و «دوست فرهنگی» نامیدن و قبول مبارکی این و آن سرکرده‌ی آن‌ها به خاطر سالگرد تولد تان را دون شان خود بیانگارید. طول عمر تان برای مردم داغدیده‌ی ما مغتنم خواهد بود مشروط بر این که افشا و طرد داکتر زیارها، اکرم عثمان‌ها، رهنورد زریاب‌ها،‌ ظاهرطنین‌ها،‌ کوهدامنی‌ها و تمامی «فرهنگیان» دیروز در خدمت اشغالگران و پوشالیان و امروز سگ درگاه بنیادگرایان را وظیفه‌ی اصلی خود تشخیص دهید... از این واقعیت سرسخت حرکت کنید: اگر روشنفکران و مردم ما تا سال‌های دیگر هم ندانند که مثلاً «شیوه بهره‌برداری از زمین و آب در قرون وسطی» چگونه بود زیاد مهم نیست. اما حیاتی است که از ماهیت و گذشته‌ی میهنفروشان، تسلیم طلبان، سازشکاران و مرتدان خاینی چون نرشیرنگارگرها که با وقاحت کم‌نظیری به «امیرالمومنین»اش ملاعمر بیعت کرد، آگاهی یابند تا دوباره در دام آنان نسوزند، تا دوباره بر گرده‌ی شان سوار نشوند. این میدان عجالتاً بسیار خالی است. فریب اکرم عثمان و تمجید و تشویق‌هایش را نخورید. مسلمان نمایی‌ها(۷) و از آن مهمتر خورد و بردهایش در دوران سفارت‌های پوشالی در ایران و دوشنبه را افشا سازید.

می‌خواهیم تکرار کنیم که برای تثبیت بریدن تان از مزدوران پرچم و خلق، لازم است تاریخ جنایات اینان و نیز میهنفروشان جهادی و طالبی را بنویسید با تمرکز روی روشنفکران پستی که خود را به دژخیمان سه دوره و دولت آلوده‌ی کنونی فروخته اند. این به شما اعتبار می‌بخشد و سندی خواهد بود دایر بر این که دیگر با سگ‌های زنجیری مسکو چه پرچمی و چه خلقی از هیچ لحاظ تعلق خاطری ندارید. ظاهراً چنین مدعی اید. پس این ابتدایی‌ترین خواست و کمترین توقع از شماست.




یادداشت ها:

۱ـ کاش به جای تعارفات «دوست بزرگوار» و «استاد محترم» و «پوهاند صاحب گرانقدر» و... از او می‌خواستید ندامت خود را ـ‌مثل شماـ از عضویت در رهبری حزب مزدور همراه افشای مفصل خیانت‌ها و جنایت‌هایی آن ابراز نماید و در غیر آن وظیفه تان می‌دانستید که تا حد ممکن این کار را خود انجام دهید. هیچ کدام از سران میهنفروشان حق ندارند بدون آن که حساب پس بدهند و از مردم طالب عفو شوند، آرام و بی‌ دغدغه‌ی خاطر زندگی کرده و چپ و راست در خارج و داخل به عنوان «فرهنگی» و شاعر و نویسنده و پژوهشگر و سیاستدان و... برآمد کنند.

همینطور مطلقاً لازم بود از «دوست و همکار» تان داکتر عبداله مهربان نیز می‌خواستید تا اگر واقعاً روزهای تا و بالا شدن با مقامات رهبری و جاسوسی میهنفروشان را ننگ عمرش می‌شمرد، دست به نوشته‌های افشاگرانه بزند تا هم از بار طوق لعنت بر گردنش کاسته شود و هم مردم ما به معلومات بکر و چه بسا مهمی دست یابند.

۲ـ ما در دو سه مورد از پرچمی‌هایی شنیده‌ایم و فکر می‌کنیم خود تان هم هیچگاه شاهد برخورد خصمانه و بی‌احترامانه‌ی آنان نبوده اید.

۳ـ رجوع کنید به مقاله «در حاشیه رساله "آیا نجیب را می‌شناسید؟": ثریا و صدیق راهی، پرده دران یا پرده پوشان؟»، شماره ۳۱ـ ۳۲ «پیام زن»، جدی ۱۳۷۱ ـ جنوری ۱۹۹۳.

۴ـ همانطوری که خود می‌گویید نجیب در یک دست قران داشت و در دست دیگر سلاح. درست مثل جنایتکاران مذهبی کنونی که با هر دو بر سر مردم می‌زنند.

۵‌ـ اگر از شخصیت‌های برجسته‌ای که پذیرفتن القاب و نشان‌ها را از سوی دولت‌های حاکم غیر مردمی دون شأن خود دانسته و آنها را بی‌محابا رد کرده اند،‌ اطلاع زیادی نداشته باشید، لطفاً «پیام زن»، شماره ۵۲ (میزان ۱۳۷۸) را ببینید

۶‌ـ آنان در لجن حزب مزدور مستحیل شدند و بناً هیچ جای سالمی در ایشان باقی نماند

۷ـ «پیام زن» درباره این جنبه از خفت عق‌آور اکرم عثمان و امثالش نوشته است. ولی تازه‌ترین نمایش اسلامی اجنت «کی‌جی‌بی» و ‌رژیم ایران در برنامه «خاطره‌ها و ترانه‌ها» بی‌بی‌سی (۱۷ می ۲۰۰۶) است که تا دل تان بخواهد بی‌ربط و بی‌زمینه از «لطف پروردگار» در حقش می‌گوید و حتی محراب و منبر و کلمه‌ی شهادت بر بیرق تحمیلی بنیادگرایان را با آن که از یکسو نشانه‌ی رجعت به عقب می‌نامد از سوی دیگر همانند یک پیر مفلوک و دعاگوی تیم کرزی و رهبران تبهکار جهادی، «مبارک» می‌خواند!

در ضمن ابراز می‌دارد که «جای شکر است که از گریبان گیر شدن با این و آن و مشاجره لفظی و عملی با هموطنان و غیر هموطنان دور هستم.»

نویسنده‌ی فرهیخته و نازدانه‌ی روس‌ها و پوشالیان خوشحال است و در نظر ندارد هیچگاه با دژخیمان مذهبی و پرچمی و خلقی (که حکومت آنها را «حکومت‌های چپ» می‌‌نامد) «گریبانگیر» شده آنان را برنجاند. و وظیفه ایمانی و وجدانی‌‌اش می‌داند که فقط با «راوا» «گریبانگیر» شده و به زبان خادی و زبان رذیلانه‌ی نر شیر به آن دشنام دهد.

مطالب مرتبط