خنازیریان(١) خادی ـ جهادی و محاکمه‌ی جنایتکاران

- پاسخی به نوشته های سمیع حامد، سیامک فرزاد، فرهاد، سخیداد هاتف



دوستان ارجمند،

این نوشته را به چندین سایت از جمله آسمایی، کابل ناتهـ، افغان‌ـ‌جرمن آنلاین و چندتای دیگر فرستادم که چنانچه زیاد انتظار هم نداشتم در هیچ یک از آنها انتشار نیافت. از دیگرها اصلاً پاسخی نگرفتم اما آسمایی طبق معمول فقدان نام و نشان و نمبر تلفن را بهانه کرد و افغان‌ـ‌جرمن آنلاین سابقه قضیه و انتشار نوشته قبلی مرا در آسمایی! چه مثال درخشانی از «آزادی مطبوعات» و «آزاداندیشی» روشنفکران خادی‌ـ‌جهادی یا سرکاری که وقیحانه‌تر از «مسئولان»، پیرامون آنها لفاظی می‌کنند!

آیا در روزگار رونق خیانت و خاد‌ی‌ـ‌جهادی‌ـ‌اینجیوزدگی اکثر روشنفکران کشوری طالب‌خیز و «جبهه ملی» خیز و فاسدترین کشور روی زمین، این تعجبی دارد؟

نوشته را با اضافه یک پرگراف کوتاه که از تایپ افتاده بود و اصلاح چند اشتباه تایپی برای تان فرستادم که با وصف بسیار طولانی بودنش چه بهتر اگر در همان یک شماره «پیام زن» چاپ شود.


طی دو سه روز چهار نفر علیه مطلب «ساجق سیاسی و شاعران ساجقی» نوشتند. چندین روز صبر کردم که شاید چیز‌های دیگری هم به میدان آیند تا کار آسان شده به همه در یک مقاله برسم. اما در دو سه سایت که سر زدم و پنجمی را ندیدم به همین چهار می‌پردازم که در میان آنها «ساجق انقلابی» از سیامک فرزاد را مفیدتر از همه یافتم چون ۶ سوال را در بر دارد. بناً من هم طی پاسخ به آنها سعی خواهم کرد در حواشی به مهمترین نکات سه نفر دیگر نیز برخورد داشته باشم.

از دید سیامک فرزاد یکی از «کاستی‌های بنیادی» نوشته من عدم ارائه اسناد، مدارک و شواهد برای اثبات اتهاماتی است که بر سمیع حامد وارد کرده‌ام:

۱ـ آیا می‌توانید ثابت بسازید که آقای سمیع حامد گاهی هم از «ائتلاف شمال» و یا هم از هستهء مرکزی آن که همانا «جمعیت اسلامی» و یا هم از «شورای نظار» که در زمان اقتدار ائتلاف شمال، مرکز واقعی قدرت بود، پشتیبانی کرده باشد؟

بلی، من چه که آقای حامد خود موضوع را ثابت می‌سازد. او اعتراف می‌نماید که کتاب «تبعیدی همیشه»اش را «قومندان عطا محمد نور در جبهه چاپ کرد».

«شکل‌گیری حکومت‌های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته‌بین و نادان ممکن نیست، این گونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می‌کنند که مدعی مبارزه با آنند.»
هانا آرنت فیلسوف آلمانی

هرگز شوق چاپ کتاب به سر آغای قومندان نمی‌زد تا از تعلق یا سمپاتی یا لااقل عدم مخالفت شاعر با جمعیت مطمئن نمی‌شد.

چاپ یک دفتر نه که چندین دفتر شعر و صدها مقاله‌ی او را می‌توان بی‌اهمیت انگاشت و آن را حمل به «پشتیبانی از هستهء مرکزی ائتلاف شمال» نکرد مشروط بر اینکه سمیع حامد از چاپ کتابش توسط یک جنایت‌سالار ابراز اندوه و پشیمانی نموده و رابطه‌اش با جمعیت و او را ننگین‌ترین داغ عمرش می‌خواند. گذشته را گاو خورد، حالا چطور، آیا وی هرگونه انس با باندهای «ائتلاف شمال» را بیشرافتی می‌پندارد؟ اگر چنین باشد نصف قضیه حل است و می‌ماند نصف دیگرش که مبارزه آشتی‌ناپذیر علیه آنان است.

البته ظاهراً در جواب سمیع حامد اکراه از وابستگی به خاد و باند‌های جهادی پیداست. اما این کافی نیست. از نوشته یک روشنفکر اصیل ضد خادی و ضد جهادی باید برق خشم و انزجاری عمیق نسبت به آن دو پدیده‌ی طاعونی ساطع باشد. من کلمات «جنایت سالار»، «بی‌ناموس» وغیره علیه آنان را به کار می‌برم تا واقعیت و نیز نفرت خودم و مردم را نسبت به آنان بیان نموده باشم. ولی اگر کسانی آنان را صرفاً با صفاتی «افراطی»، «تاجر سیاسی» و نظایرش یاد نمایند، بدون تردید نمی‌خواهند جنایتکاران را برنجانند. در واقع باندهای جهادی آن گونه «مذمت‌»های دوستانه را قبول دارند و هار نمی‌شوند تا به سه صفت عمده ماهوی شان (خاین، جنایتکار، بی‌ناموس) مخاطب قرار داده نشوند. سمیع حامد در قصیده‌هایی به «گایدا»، «خایه مالی»، «ملت بیچاره را این چند رهبر... کند» و «کون» متوسل شده که به غایت عامیانه اند، آن بار سیاسی و خصلت نمای جنایتکاران را در خود ندارند و با دیدن آنها «رهبران» نیز تبسمی خواهند نمود. این گونه هجویه‌ها بیشتر با ابتذال پهلو می‌زنند تا طنزی گزنده.

به نظر من اساساً با هزل نمی‌توان به جنگ این جنایت‌پیشگان رفت. دلقکان حاکمان گاهی در خوش طبعی‌های شان نیشک‌هایی هم به ارباب می‌زنند که ارباب را مزه می‌دهد تا خشمگین سازد.

بگذار همین جا از سمیع حامد پرسیده شود که اگر دیروز «در زمان حاکمیت مطلق جهادی‌ها و جنایت‌پیشه‌ها با ذکر نام» می‌نوشتی چطور شد که امروز راه مدارا با آنان را مصلحت می‌دانی؟

اگر عشق و مستی با خادی‌ها را عار می‌دانی، چطور شد که سلیمان لایق را به انجمن قلم‌ات دعوت می‌کنی؟(۲) و چرا فردا «قومندان عطا محمد نور» هم به بهانه چندمین سالگرد انتشار «تبعیدی همیشه» مهمانت نشود؟

آیا دعوت سلیمان لایق به معنی پشتیبانی سمیع حامد (در حقیقت کلیه انجمنی‌ها) از پوشالیان است یا دوستی خاله خرسک به سبک «پست مدرنیستی» که فهمش کار هرکس نیست؟

او در تاریخچه‌اش افرادی را به عنوان همرزمانش نام می‌برد که یکی از آنان شبگیر پولادیان است که از دوران خادی‌گری‌اش که بگذریم، در کدام مجلس بزرگداشت «قهرمان ملی» به گردانندگی ولی مسعود و داکتر اکبر زیوری است که مویه نکند؟ همرزم دیگر، جهادی تمام عیار قهار عاصی بود.

ولی با وصف این جان و جگر بودن با شاعران و نویسندگان خادی و جهادی(۳) آقای حامد به خود حق می‌دهد بگوید که خادی یا جهادی بودن این و آن فرد به او چه! گویی با شاعر بودن خودش و طرف، هر کاری روا می باشد!

شاعر «درشت خیال» که در شعرش «...کند» و «گایدا» و... راه می‌یابند، از یاد می‌برد این حکم دقیق را که: تو بگو دوستت کیست تا من بگویم تو کیستی. سمیع حامد را از روی یاران خادی‌ـ‌جهادیش به آسانی می‌توان شناخت.

او همین که در بزم شاعران و روشنفکران حضور یافت، مست می‌شود و دیگر برایش فرقی ندارد که «مطرب» و «ساقی» خادیست یا جهادی‌ و سرسپرده‌ی رژیم ایران. ولی عجب است که خود و سینه زنانش بد خوی می‌شوند اگر به وی ایراد گرفته شود که بدون داشتن رگ خادی و جهادی نمی‌تواند با فرهنگیانی ناپاک از دو جنس نشست و برخاست کند.

نکبت ۳۰ سال حاکمیت خادی‌ـ‌جهادی، جامعه روشنفکران ما را به تباهی بیسابقه‌ای کشانده است. ازین رو بر تمام نویسندگان، شاعران و فعالان سیاسی ضد جنایتکاران خادی و جهادیست تا برای حفظ نجابت و جدیت مبارزه‌ی شان، به هیچوجه نگذارند مرز شان با خادی‌ها و جهادی‌ها مکدر شود. در غیر آن معلوم نیست با مهمانی خوردن‌ها و روبوسی‌ها و تعارفات «ادبی» خستگی‌ناپذیر یک هنرمند مدعی ضدیت با خادی‌ها و جهادی‌ها چگونه میتوان بین او و کمپ دشمن تفاوت قایل شد. و قضیه مخصوصآ بویناکتر می‌شود وقتی شاعر «مخالف» خادی و جهادی، میزبان میهنفروشان پرچمی و جهادی باشد.

این یادآور واصف باختری، رهنورد زریاب، رازق رویین و ... است که اگر از آنان بپرسی در صورتی که با خاد نساخته بودید پس چطوراز مقام‌ها و مواهب رژیم دست نشانده برخوردار بودید، پیشانی ترشی می‌کنند که چرا این سوال «ممنوعه» از آنان مطرح می‌شود!

فرزاد جان، فهمیدی چه گفتم؟ همانطوری که به خوبی از من خواستی سوالات را پاسخ دهم، تو هم این سوال را یادداشت کن و از سوی حامد و شرکا توضیح بده که:

سمیع حامد از یکسو سجل و سوانح ضدیتش را با خادی‌ها و جهادی‌ها نشان می‌دهد ولی از سویی به دوستی دیرین با شبگیر پولادیان جهادی و پایبوسی سلیمان لایق، فخر فروخته و از رابطه با حسین فخری خجالت نمی‌کشد. با این حال چرا وقتی به او بگویی در خط خادی‌ـ جهادی قدم می‌زنی، قد قد می‌پرد و شما سه نفر هم به وکالت از «شخصیت‌های نامور فرهنگی» به غرش درمی‌آیید؟

و نیز اگر روزی جنرال فخری داستان‌های خودش یا دیگری را در انجمن حامد به «خوانش» یا به «کاوش» گیرد، شاعر شیرین سخن حضور فرمانده خاد در خانه‌اش را بی‌شرافتی و توهین به خودش و همفکرانش دانسته نه خپکی و در گوشش که «حسین جان قربانت شوم فعلاً نه، ‌بی‌آبرو می‌شوم» بلکه رسماَ و علناَ او را از خانه بیرون خواهد کرد؟

هر فرد با عزت از اینکه توسط یک خادی چه رسد به یک جنرال خادی، مورد تمجید قرار گیرد از شرمندگی طرف مردم دیده نخواهد توانست. ولی تنها آغشته بودن به سیاست سازشکاری و بی‌اعتنایی به لکه‌دار شدن شخصیت است که انجمنی‌ها به شمول سمیع حامد، از نوشته‌های حسین فخری برای شان جان می‌گیرند.

ضمناً او نمی‌داند که منظور از وابستگی با خادی‌ها یا جهادی‌ها، همفکری با آنان است ولو مثل اکرم عثمان یا بیرنگ کوهدامنی کارت پرچم یا جمعیت برایش صادر نشده باشد.

او کارنامه‌ی «ضد روس‌ها و مزدوران شان» را ردیف کرده و بر من می‌شورد که چرا از آنها بی‌خبرم در حالیکه توضیح نمی‌دهد که به فرض دیروز تیر قلمش جگر جنایتکاران خادی و جهادی منجمله لایق و عطا محمد را می‌درید چه شد که امروز با آنان دست به گردن است؟ موضع خوب دیروز، چهره زشت امروز آدم را نمی‌پوشاند. هنگامی که آقای حامد با شبگیر پولادیان‌ها و سلیمان لایق‌ها و فخری‌ها و عطا محمد‌ها (که هنوز از«گذشته»‌ی شان «عبور خرد ورزانه» نکرده‌اند) در یک دسترخوان نشسته و لذت ببرد، چگونه می‌تواند علیه «مصالحه ملی» و «جبهه ملی» خاینان موضع بگیرد؟

و یک سوال شخصی از فرهاد، هاتف و خودت که امید آن را «نامتمدنانه» و نوعی فضولی در امور بسیار خصوصی تان نیابید: اگر حسین خان فخری درباره این و آن نوشته شما چیزی منفی بنویسد می‌دانم که بیدرنگ جوابش را می‌دهید، اما اگر شما را بستاید، واکنش تان چه خواهد بود؟

۲ـ آیا کمترین اثباتی برای همکاری آن شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور که شما آنها را خادی‌ـ‌جهادی خوانده اید با خاد و تنظیم‌های جهادی وجود دارد؛ و یا این که چون آنها عضو سازمان شما نبوده اند باید در مظان این اتهام قرار داده شوند؟

بلی، «کمترین» نه که بیشترین اثبات را دارم. ولی بهتر است دوباره بگویم منظورم از خادی، جهادی یا خادی‌ـ‌جهادی بودن «شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور» چیست.

منظور آنست که اینان در زمان روس‌ها و خاد به مقاومت برنخاستند، نوکر گوش به فرمان شدند و دشمن هم به آنان مقام‌ها سپرد تا در داخل و خارج از «دولت زحمتکشان» و «مرحله تکاملی انقلاب» و... نمایندگی کنند. شاید هیچ کدام آنان کارت عضویت خلق و پرچم را با خود حمل نمی‌کردند یا چه بسا «نارضایی و انتقاد»های «رفیقانه» هم ‌داشتند. و این چیزی بود که روس‌ها و نوکران می‌خواستند و به آن محتاج بودند تا به مردم ما و دنیا بگویند: ببینید روشنفکرانی که عضویت حزب را ندارند و حتی از وضع نیز زیاد راضی نیستند،‌ اما به خاطر «وحدت ملی» با رژیم همکاری می‌کنند و آنقدر علاقمند و دست آموز ما شده اند که نام خدا خوش خوشان به سفر‌های خارج می‌روند و خوش خوشانتر بر می‌گردند.

حالا هم باید به آنان خادی گفت چرا که گذشته‌ی خود و پوشالیانی را که خدمتگزارش بودند به باد انتقاد و طرد نگرفته و هم اکنون با «رفقا» دو روح در یک بدن اند.

مراد از فرهنگیان جهادی آنانی اند که خود را به بنیادگرایان فروخته و به منظور جلب آنها حج می‌روند، آیت و حدیث به زبان می‌آرند و در این روزها دشنام دادن به ملالی جویا را آسانترین و کاراترین راه تثبیت خود پیش باندهای جنایت‌پیشه یافته اند.

فرهنگیان خادی‌ـ‌جهادی آنانی اند که با حفظ جنبه‌های خادی‌گری، خود را به جنایتکاران عرضه می‌دارند. کار و شخصیت اینان مایه خادی و جهادی هر دو را دارند.

بدین ترتیب اگر جایگاه اکرم عثمان، رهنورد، بیرنگ کوهدامنی، عسکر موسوی، سیاهسنگ، کاظم کاظمی، خالده فروغ، خالد نویسا،‌ حسین فخری و .... از نظر سیاسی،‌ خادی‌ـ‌‌جهادی معین نشود، چه باید نامیده شوند؟

آیا اینان از گذشته و رابطه خود با اشغالگران، میهنفروشان پرچمی، خلقی، جهادی یا رژیم ایران ننگ می‌کنند؟ آیا در دفاع از مبارزات مردم ایران بر ضد رژیم ایران و فتوای تروریستی خمینی صدایی سر داده اند؟ آیا در برابر باند‌های جهادی و خادی پایدار ایستاده ‌اند؟ اگر دیروز بد کردند چرا امروز با «ائتلاف شمال» کله می‌جنبانند و در واقع شاخه فرهنگی «جبهه ملی» را به وجود آورده اند؟

سیامک جان، بسیار خوشحالم که از نسبت خادی و جهادی با حساسیت و انزجار یاد می‌نمایی. اما از خودت بپرس که عین حساسیت برحق را چرا «شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور» نداشته و به جای استدلال و ارائه شواهدی قناعت بخش، تنها سیاف‌وار و خادی‌وار دستور می‌دهند که نباید آنان را وابسته به دو دستگاه جهنمی خواند ولو هم برای خمینی بسرایند یا برای احمد ‌شاه مسعود یا با حسین فخری و سلیمان لایق و... سر از یک گریبان برآرند؟

هر که از اتهام خادی‌ـ‌جهادی بودن عـار داشته باشد، باید قبل از همه از رابطه‌هایش با خادی‌ها و جهادی‌هـا دل بکند.

مدارا و مصالحه با جنایتکاران ۷ و ۸ ثوری زیر نام «وحدت ملی» و «منافع ملی»، «اصلاح تدریجی» و... خیانت است و فقط به هار‌تر شدن خون آشامان و تداوم سلطه‌ی شان خواهد انجامید. «شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور» زمانی وطنپرست و مردمی و ملی خواهند بود که به هیچ قیمتی به اتحاد و همکاری با دژخیمان خادی و جهادی تن ندهند.

سخیداد هاتف فغان بر می‌دارد که هدف محمود عبارتست از «نشاندن اهل قلم در موضع متهم و خشم شان را برانگیختن.»

لیکن این قهر و غضب ندارد. من عقیده‌ام را درباره اهل قلم خادی‌ـ‌جهادی بوی بیان می‌دارم و انتظار دلگرم‌کننده من و همه‌ی روشنفکران آزادیخواه اینست که او (هاتف) و مدعیان دیگر را ببینیم که مثل سمیع حامد حتی با تکیه روی «گایدا، ...دادن، ...کردن، خایه...»، خادی‌ها و جهادی‌ها را تحقیر کنند به شرطی که دم خروس‌ ـ‌سلیمان لایق‌ـ از زیر بغل شان نمایان نباشد. برای من مطبوع‌تر از آن نبود که می‌دیدم هاتف، فرهاد، فرزاد و حامد با بارانی از دشنام بر من، به خادی‌ها، جهادی‌ها، رژیم جنایتکار ایران و عوامل افغانی آن تف کرده و عشق شان به استقرار آزادی و دموکراسی در این وطن دیدنی‌دار را بازتاب دهند. ولی متاسفانه هاتف آن خواست عادی مرا «تفکر راوایی»، «تفکری که در ویرانه زندگی می‌کند و از ویرانی تغذی می‌کند و ویرانگری می‌کند» خوانده، پیروزمندانه دست‌ها را به کمر زده و کار را تمام شده می‌انگارد.

آقای هاتف، مگر اندرزت به ملالی جویا برای یاد گرفتن قوانین بازی با جنایتکاران و کل مقاله‌ی «این راه بن بست است»، در تکریم راه سازش و رد راه افشا و محاکمه جنایتکاران نیست؟

سازش طلبی شاخ دارد یا دم؟ من خواستار واژگونی و حذف اینان(٤) به مثابه نیرویی نظامی و مافیایی هستم ولی برای شما و یاران به کاربرد کلمه «حذف» از کلمه‌های ممنوعه است. بنابراین مانع چیست که صریحا اعلام نمایید: «اهل قلم» مخالف حذف «قیادیان» جهادی و خادی بوده و با کمک امریکا می‌خواهند تنها طالبان را حذف کنند؛ با جهادی‌ها و خادی‌ها «کار» می‌کنند تا انشاالله حرکت شان عاقلانه‌تر شده و بهتر مصدر خدمت به وطن شوند؟

مماشات با مافیای خادی و جهادی، «اهل قلم» و اهل هر چیز دیگر را به آلت دست و چاکران بی‌مزد آن بدل می‌سازد و بنابرین هرکس حق دارد آنان را دوان در خط خادی‌ـ‌جهادی بنامد.

سند مهم دیگر اینست که سمیع حامد هیچ وقت در افشای اسداله ‌حبیب، رهنورد زریاب، اکرم عثمان یا نوحه سرایان مسعود، شبگیر پولادیان، اکبر زیوری و ... ننوشته و در کارنامه عریض و طویل‌اش صفحه‌ای علیه آنان وجود ندارد.(۵)

حتی او علیه نظریه‌پردازان و سخنگویان غرب‌نشین طالبان، نرشیرنگارگر، خلیل‌اله هاشمیان، روستار تره‌کی و... هم به تعبیر زیبای خودش «سرود و سخن» (که خواننده را به یاد رادیو آزادی می‌اندازد) ندارد.

توجه کردی سیامک جان که برای در «مظان اتهام قرار دادن شخصیت‌های نامور» برگه‌ها و دلایل فراوان اند و نه اینکه «چون عضو سازمان من نبوده اند»، به آنان اتهام می‌بندم. این ادعا مبین افلاس در رد اتهام خادی‌ـ‌جهادی است تا استدلالی قابل اعتنا.

حرف من اینست که شرافت روشنفکران به یک تار موی بسته است: مبارزه تا به آخر علیه خاینان جهادی و بقایای خادی در زمینه‌های مختلف و منجمله فرهنگی. روشنفکرانی که از این مبارزه به بهانه‌هایی «فیلسوفانه» و «پست مدرنیستی» خود را کنار می‌کشند، نیات شان هر چه باشد، عملاً خاین به مردم افغانستان اند.

این حکم مرا می‌توان غلط و «خلاف قواعد بازی شطرنج»، «خلاف رسالت روشنفکری در ایجاد گفتمان در سایه منطق مکالمه» (فرهاد)، «انتقاد رادیکال بدون نشاندادن راهبرد و راهکار» (سمیع حامد) و از این قبیل خواند. اما آن را از سر درد

عضو نبودن یک چنان روشنفکران در «سازمان» من خواندن، جز بیانگر ورشکستگی دفاع از جریان شیر کثیف خادی و جهادی در رگ «شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور» نیست. البته برای من قابل فهم است و مطمئنم که هیچ جهان پهلوانی با داغ خادی یا جهادی در بازو، قادر به توجیه این لکه در بدنش نخواهد بود. صرفاً هتاکی و برچسب خاینانه‌ی وابستگی به «آی‌اس‌آی» زدن که دفاع و رفع اتهام نشد.

از سوی دیگر، وقتی من این همه «شخصیت‌های نامور» را به حرکت خط خادی‌‌ـ‌‌جهادی متهم می‌سازم، چطور ممکن است وجود آنان را در «سازمان خود» تحمل کنم؟ در صورتی که بگویی: «اگر اینان عضو سازمان شما باشند، خادی‌ـ‌جهادی بودن شان مسئله‌ای نخواهد بود»، از خودت و سه نفر بقیه مصرانه و موکداَ تمنا می‌کنم حتماً اعضای خادی یا جهادی «سازمان» مرا مشخص بسازید تا از این خدمت تان در عرض مشاجرات ما قلباً مدیون شما شوم. لزومی به تذکر ندارد که افشای بی‌ملاحظه و وسیع آنان با تمام امکانات دست‌ داشته‌ی تان، سهم ارزنده‌ای در آگاهی مردم و تکامل تشکل‌ها و افراد ضد خادی و جهادی خواهد بود. اصلاً چه بهتر که بی‌ماسک کردن عناصر خادی و جهادی را در میان سازمان‌ها و افراد مدعی ضد خاد و ضد «ائتلاف شمال» بودن، در راس وظایف تان در برابر مردم بگیرید که «کاری خواهد بود کارستان».

۳ـ آقای محمود امروز که شما این گونه نابردبارانه حکم می‌فرمایید: «در شرایط حاضر، یک خط واقعاً آزادیخواهانه که باید همچون قطب‌نمای هر تولید ادبی و هنری به شمار رود تنها و تنها موضعگیری سازش ناپذیر علیه... است»، و هرگونه تفکر و دیدگاهی غیر از آن چی خود تان به آن معتقد هستید را از تکفیر می‌کنید، فردا اگر خدای ناخواسته شما و یاران تان به قدرت برسید، آیا همان فاجعهء «انقلاب فرهنگی چین» و بدتر از آن مدل «پولپوت‌ـ‌ینگساری» و در بهترین صورتش «انورخواجه» را در افغانستان تکرار نخواهید کرد؟

استالین چطور فراموشت شد سیامک جان؟ امروز یک جزء اساسی حمله‌ی خادی‌ـ‌‌جهادی بر مارکسیست‌ها و دموکرات‌های انقلابی، فحاشی به استالین و طبق نسخه «سی‌آی‌ای»، همردیف قرار دادن وی و «استالینیزم» با هیتلر و فاشیزم است.

چرا، من فرموده‌ام که به دموکراسی و به وجود و تضارب دیدگاه‌های مختلف باور و احترام دارم مشروط بر اینکه به نام «آزادی بیان» و «گفتمان در سایه منطق مکالمه» کسی به مثابه دلال جنایتکاران متاعش را آب نکند. مسئله ساده است. هم اکنون من و تو و سه همصدایت می‌توانیم اعلام همبستگی کامل نماییم و نام «محمود آقا» دیگر در هیچ سایت و غیر آن به چشم نخورد به شرط آنکه شما از آنچه تا به حال رخ داده (چاپ مجموعه شعر توسط عطا محمد؛ نوشتن حسین فخری برای تان؛ زندگی و کار با قهار عاصی‌ها و شبگیر پولادیان‌ها؛ پای سلیمان لایق‌ها را بوسیدن؛ تایید فتوای تروریستی خمینی؛ ماهی‌گک وار پریدن از سابقه خادی یا جهادی شاعران و نویسندگان؛ خسته نشدن از خنثی‌گویی از پشت رادیوها و تلویزیون‌های داخل و خارج؛ سکوت مرگبار در برابر مبارزات مردم ایران بر ضد رژیم جنایتکار ولایت فقیه و دفاع نکردن از ده‌ها هزار زندانی سیاسی؛ سکوت نسبت به آن شاعران ایرانی که در مدح احمد شاه مسعود گریستند؛ به جای تمرکز بر افشای تروریست‌های جهادی، مسئله اصلی افغانستان را عملاً شعر و شاعری دانستن؛ «بابه مزاری» گفتن و...) از مردم عذر خواهی کنید. من جهادی نیستم که «تکفیر»‌ کنم، تنها می‌خواهم تفهیم کنم که مهره‌های جهادی و خادی نابخشودنی‌ترین دشمنان این مرز و بوم اند و سازشکاران با آنان نابخشودنی‌ترین خاینان.

دیدگاهی غیر از این چه خواهد بود جز در عمل پیوستن به «جبهه ملی» این اراذل؟ زیرا در افغانستان تحت تسلط جهادی‌ها دو راه وجود دارد نه سه راه، یا مبارزه آشتی‌ناپذیر ضد جنایتکاران یا سازش با آنان.

«ما» اگر به قدرت برسیم؟ نگران نباش برادرکم. نه انقلاب فرهنگی چین تکرار خواهد شد، نه پلپوتیزم و نه انورخوجه‌گرایی. متاسفانه یا خوشبختانه اکثریت روشنفکران خادی‌ـ‌جهادی ما آنقدر فرصت‌طلب، جبون و سست عنصر اند که با وصف وچ شدن توسط «سی‌آی‌ای» و «واواک» و «موساد»، بی‌هیچ مقاومتی مقابل «قدرت ما» دست‌ها را بالا کرده و کف زنان و «هورا» کشان آمادگی شان را به خدمت به آن اعلام خواهند داشت، همانطوری که دلاورانه به روس‌ها و میهنفروشان پرچمی و خلقی تسلیم شدند، بعد ایاک نعبدو و ایاک نستعین گویان و با «ایجاد گفتمان در سایه منطق مکالمه»، خود را به جنایتکاران جهادی و طالبی و دولت بو گرفته فروختند. روشنفکرانی که هدف شان مقام و شهرت و زندگی آرام است، سگ رام هر حکومتی خواهند شد.

خلاصه محترم فرزاد، خادی‌ها و جهادی‌ها در حق «شخصیت‌های نامور فرهنگی» ما کاری نکرده اند که جرئت نافرمانی در برابر قدرت حاکم ـ‌‌هر قدرتی که باشد‌ـ را به خود بدهند.

۴ـ شما و یاران همفکر شما چرا و به چی هدفی همه‌ی شخصیت‌های بزرگ ادبی و فرهنگی ما را زیر ساطور زهرآگین اتهامات قرار داده و خادی‌ـ‌جهادی می‌خوانید؟

اگر مجاز باشم از «یاران» نمایندگی کنم، به این دلیل عمده «شخصیت‌های بزرگ» و نیز یگان «شخصیت» خرد «ادبی و فرهنگی» را مورد افشاگری قرار می‌دهیم که با میهنفروشان از در آشتی پیش می‌آیند و افشا و طرد آنان را رسالت روشنفکری خود نمی‌دانند.

و هدف اینست که حتی‌الامکان بخش‌های وسیع روشنفکران و مردم به ماهیت اصلی و کوچکی و حقارت «شخصیت‌های بزرگ» پی‌ برند، پی ‌برند که مثلاً سخیداد هاتف وقتی جنایتکار مزاری را «بابه» و سمیع حامد جنایتکار عطا محمد را «قومندان عطا محمد» نامیده و با سلیمان لایق و حسین فخری میهنفروش رشته‌هایش را محکم می‌کند، به آنان خیانت روا می‌دارند؛ و پی برند که خلل در اراده شان به پیکار آشتی ناپذیر، جنایتکاران را جریتر خواهد ساخت.

۵‌ـ آقای «محمود» اگر به جای مرچ و نمک و سرکه و تیزاب و زهر فراوان دشنام و اتهام، منطقی و خونسرد به نقد دیدگاه‌های دکتور سمیع حامد می‌پرداختید و در برابر طرح او بدیل خود تان را ارایه می‌کردید، بهتر نبود؟

اگر نوشته من واقعاً پر از آن مصالحه‌جات زهری می‌بود، مسلماً ۱) سایت آسمایی آن را نشر نمی‌کرد، ۲) حتی سخیداد هاتف و فرهاد و خودت که سرشار از نرمی و تحمل و ادب و حلاوت قلمی هستید آنرا منحیث یک دشنام نامه نادیده می‌گرفتید، ۳) سمیع حامد علیرغم میل وافر به توسل به نام‌های زیرنافی (که احتمالاً از چاشنی‌های «پسامدرنیزم» وطنی است)، وقتش را برای نقد آن هدر نمی‌داد.

چهار شخصیت نامور (این را به کنایه نمی‌گویم، اگر نباشید هم می‌شوید به خیر. وحید مژده گلبدینی نشد که شما نشوید؟) به نوشته‌ا‌ی به قول فرهاد «با زبان و ادبیات سی‌ـ‌چهل سال قبل از زمانه و شخصیت‌های امروزی»(۶) پرداخته و حساسیت نشان دادند زیرا «شخصیت‌های بزرگ فرهنگی کشور»، بر بنیاد فاکت‌ها متهم به خادی‌ـ‌جهادی بودن و محکم نگرفتن مبارزه علیه جلادان شده اند. من هیچگاه بدون فاکت کسی را به خادی‌ـ‌جهادی بودن متهم نساخته‌ام و چنانچه یادآور شدم بی‌نهایت خوشحال خواهم شد که کسی که به او اتهام زده‌ام قبول زحمت نموده و در رد اتهام من فقط بفرماید که هرگونه ارتباط با خادی‌ها و جهادی‌ها را بیشرافتی می‌انگارد، تا من هم فوراَ از او عذر بخواهم.

یادت باشد سیامک جان، «نقد دیدگاه‌های» یک روشنفکر خادی‌ـ‌جهادی همان نقد دیدگاه‌های یک جنایتکار خادی یا جهادی می‌شود که کم بها خواهد بود زیرا اسناد جنایات و میهنفروشی‌ها و فساد بی‌نظیر کنونی آنان «دیدگاه‌های» شان را نقدی می‌کند که هیچ نقد دیگری به پای آن رسیده نمی‌تواند.

ولی افرادی که سرشت خادی‌ـ‌جهادی خود را با هزار تردستی بپوشانند،‌ آن وقت «نقد دیدگاه‌ها»‌ی شان ضروری می‌شود تا معلوم شود که همان «دیدگاه‌ها»ی «جبهه ملی» اند یا چیز دیگر.

در لابلای افشا و نقد دیدگاه‌های دکتور سمیع حامد (چرا «دکتر» ننوشته‌ای؟)، «بدیل» نیز ارائه شده است. من گفته‌ام در شرایط حاضر روشنفکران ما باید افشای همه جانبه جنایتکاران را محور فعالیت‌های شان قرار داده و با تمام وجود بکوشند آنان را به کمک آزادیخواهان پشت میز محکمه بنشانند. در حالیکه سمیع حامد و انجمنی‌ها به طور کلی، زیر چتر شعر و شاعری، سازش با جنایتکاران را موعظه کرده و قهار ‌عاصی‌ها، شبگیر پولادیان‌‌ها و حسین فخری‌ها و سلیمان لایق‌ها قهرمان شان به حساب می‌روند. از نظر من هر شاعر و نویسنده‌ای که با مدح جانیان جهادی یا خادی قلمش را خونپر کند یا با آنان روابط داشته باشد، روشنفکری خاین، تسلیم طلب و خود فروخته است. حالا خودت از طرف فرهاد وغیره جواب بده که چرا این کلمات با «حریم شخصی و خصوصی»(۷) آدم و «منطق مکالمه» منافات دارد، و چرا مجاز خواهیم بود تره‌کی تا نجیب و سران «ائتلاف شمال» و طلبه کرام را با آن صفات یاد نماییم ولی روشنفکران نوکر آنان را نه؟

۶ـ آقای محمود آیا نوشته‌ء شما از لحاظ روش و محتوا، همانا جویدن ساجق تف شده‌ء ماویستی نیست؟! آیا می‌توان مسایل و مشکلات افغانستان را با یک چنین تفکر و روشی توضیح داد و برای آنها راه حل عملی معقول و عملی ارایه نمود؟!

آقای محمود نه تنها چینایی‌ها بل آلبانیا و کمبودیا هم این شیوه را دور انداخته اند و از برکت پذیرش خردگرایی و واقعبینی، راه شان را به سوی پیشرفت باز کرده اند. بروید این «ساجق انقلابی» تف شده را دور بیندازید؛ یک غسل آب سرد کنید؛ سر تان را در یخن تان فرو ببرید و بر آن چی که به خدمت تان عرض کردم بیندیشید و باز هم بیندیشید و آن گاه داوری کنید...

در پایان هم از مسئولین سایت آسمایی می‌پرسم که چرا به یک فرد مجهول الهویه که حاضر نیست با نام و نشان اصلی خودش بنویسد و مسئولیت آن را بر عهده بگیرد، این فرصت را می‌دهند تا با ساطور دشنام و اتهامات ناروا و زبان عاری از حداقل معیارهای ادب بر یکی از شخصیت‌های مطرح ادبی و فرهنگی کشور این گونه تاخت و تاز بکند؟!

نه آقای سیامک، من از دید یک دموکرات، سمیع حامد را تا حدودی بی‌ماسک نموده‌ام و در این امر لزومی به یاری جستن از «مائوییزم» نبوده است. و گیریم «مائوییستی» این برای یک روشنفکر با اعتماد به خود و موضعش نباید اساسی باشد و تنها باید بکوشد خود را عاری از داغ خادی‌ـ‌جهادی ثابت سازد. اجازه بدهید از هر چهار شما استادان «منطق مکالمه» و عفیف‌های کلام و ادبیات بپرسم: با کدام «منطق مکالمه» و استدلال فارغ از «ریشه در آموزه‌های از مد افتاده»، «مائوییزم» را «ساجق سیاسی تف شده» می‌خوانید؟ یک نفر عادی یک «شخصیت نامور» را متهم به خادی‌ـ‌جهادی‌گری می‌کند ولو به غلط‌، اما شما به عوض ارائه دلیلی، می‌پرسید درخت‌های کوه را کی شانده؟، به «مائوییزم» دشنام می‌دهید! واقعاً باید فهمید که «سی‌آی‌ای» و عوامل و دستگاه‌های جاسوسی ایران چقدر در زیر پوست و روح روشنفکران ما نقب زده و آنان را به انحطاط و فحشای سیاسی کشانده اند که در حالیکه کلامی علیه ایدئولوژی دژخیمان بر زبان نمی‌رانند، «مائوییزم» را «ساجق تف شده» می‌خوانند.

برادر، شنیده‌ای که علی‌آباد شهر است! «سی‌آی‌ای» و متحدان گفتند که: مائوییزم ضد انسانی‌ترین نوع مارکسیزم است! و خاینانی وطنی نرشیر نگارگر، دادفر سپنتا، واصف باختری، اعظم دادفر و... اتن‌کنان آن را تکرار کرده و راحت بر سر کلک «سی‌آی‌ای»، رژیم ایران، سیاف‌ها، گلابزوی‌ها، ربانی‌ها، علومی‌ها، قانونی‌ها و... آرام گرفتند و حالا تو فکر می‌کنی در تفاله‌ی آنان به طلا دست یافته‌ای. کاش تو «خمینیزم»، «سیاف ایزم»، «ربانی ایزم»، «علومیزم» و «گلابزوییزم» را هم دشنامی ساجقی می‌دادی تا خواننده ترا کم از کم یک ضد کمونیست در عین حال ضد خادی و جهادی، یک مینوت داکتر بشردوست می‌یافت و نه یک ضد کمونیستی که سمت سیاست‌اش را سمت وزش باد «سی‌آی‌ای» و «واواک» و سگان آنها تعیین می‌کند.

عجیب نیست که شاعران و نویسندگان خادی‌ـ‌جهادی به خصومت با مائوییزم برخیزند زیرا یک حکم مشهور آن اینست که «شورش علیه مرتجعین برحق است!» در حالیکه آن «فرهنگیان» سنگر گرفته‌ در پشت ب‌ـ۵۲، خواهان «منطق مکالمه» با جنایت‌سالاران (مرتجعین) اند. یک حکم دیگرش که مخصوصاً فرهنگیان معامله‌گر ما را زهره ترق می‌کند اینست که «قدرت سیاسی از لوله‌ی تفنگ بیرون می‌آید». در حالیکه فرهنگیان انجمنی برآنند که قدرت را می‌توان از لوله شعر و انجمن قلم و جامعه‌ مدنی و رسانه‌ها و انتخابات در کشور زیر سیطره‌ی مافیای جهادی ـ‌که شاید عنقریب مافیای طالبی هم به آن بپیوندد‌ـ غصب کرد.

بلی با شبح مائوییزم می‌توان به هر لحنی منجمله لحن جهادی و خادی به نبرد برخاست اما به نظر می‌رسد اعلام اینکه جای مائوییزم را «خردگرایی و واقعبینی» (که ترجمه‌ی آن به زبان عام فهم عبارتست از: پیروی از سیاست و اقتصاد سرمایه داری با دیکته امریکا) گرفته، یک کمی زود است آغای فرزاد. مائوییزم حاصل در اعتکاف نشستن و اندیشیدن مائو و جر و بحث او ضمن چای سبز زدن با شماری اندیوال‌های روشنفکرش در کتابخانه‌ها و چای‌خانه‌های چین نیست. بلکه راهیست که مائو و حزب کمونیست چین در روند ده‌ها سال مبارزه حماسی بی‌نظیر و از طریق بکاربرد مارکسیزم در شرایط خاص چین به آن دست یافتند. البته تخطئه و تحریف و حمله بر مائوییزم در کشور ما مفهوم است زیرا تبهکاران خادی وجهادی و طالبی و شرکا هم اکنون غوغای تفنگ مائوییست‌ها را نه از آن دورها بلکه در بغل گوش خود از نیپال و هندوستان نیز می‌شنوند.

لازم نبود به «آنچه که به خدمت من عرض» کردی بیندیشم زیرا با این طرز تفکر خادی‌ـ‌جهادی (عصبانی نشو، فقط باید علیه خادی‌ـ‌جهادی‌ها روشن موضعگیری کنی و ارتباط استاد حامد را با آنان خاینانه بنامی که باورم شود از ته قلب نسبت به متجاوزان به مادران و خواهرانت احساس نفرت و کینه داری) از قبل آشنا بودم. همچنین «سرم را در یخنم فرو ‌بردم»، نتیجه‌اش اینکه: تنها نان و نمک بودن وقیحانه‌ی سمیع حامد با حسین فخری و پولادیان و سلیمان لایق و عطا محمد برایم کافیست که بیشتر و عمیقتر از هر وقت دیگر اعتقادم به درستی راه مبارزه آشتی‌ناپذیر با جنایتکاران و عمال فرهنگی آنان راسختر شود.

من نمی‌گویم غسل آب سرد کن، صرفاً می‌خواهم چشم‌هایت را خوب بگشایی. آیا از دیدن افراد خادی و جهادی در کنار سمیع حامد نامور و مطرح و فرهیخته و بزرگ و... اندکی احساس سرافکندگی می‌کنی یا سرور و غرور از تکوین «وحدت ملی» در سطح فرهنگی مانند «جبهه ملی» استاد کاظمی و استاد گلابزوی و استاد چکری در سطح سیاسی؟

و با اجازه من هم در پایان می پرسم: شوق شما در دانستن هویت به خاطر چیست؟ به نظر شما آیا در افغانستان «ائتلاف شمال»، در افغانستان «جبهه ملی»، در افغانستان طالبان‌زده و اشغال شده‌ی امریکا، کسی یا جمعی شایسته نیست شیوه مبارزه مخفی را ترجیح دهد؟ سایت آسمایی هم عادت دارد آدرس و شماره تلفن نویسنده را بخواهد تا مطلبش را نشر کند. مگر با توجه به دوستی و همکاری آسمایی با سمیع حامد و رفاقت سمیع حامد با حسین فخری و عطا محمد و... آدم حق ندارد شک برد که هویت‌اش مستقیماً به خاد و «جبهه ملی» خواهد رسید؟

اگر نسبت به فرد مجهول الهویه و مشخصاً من بسیار دل پخته باشید، می‌خواهید مرا دشنام بدهید یا «حذف» کنید؟ در دشنام دادن که مشکلی نداشته اید، اما «حذف» بیهوده خواهد بود زیرا کشف کرده‌اید که من «حزب» دارم و با ریختن خون افرادی از یک حزب کار حزب ساخته نمی‌شود مگر اینکه بر آن از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی فایق آمد. و مطمئن باشید این با ایدئولوژی خادی‌ـ‌جهادی میسر نیست.

برای من هیچ مهم نبود که آقای فرهاد هویت کاملش را با عکس درحال تفکر و با زلفان پریشانش چاپ می‌نمود یا همینطور که با نام مستعار به دفاع از جلادان جهادی کمر همت بسته است. این در برخورد با او هیچ مسئله‌ای نمی‌آفریند. ولی نمی‌دانم چرا شما هلاک «نام و نشان اصلی» هستید؟

این عیب است سیامک جان. در شرایط حاضر افغانستان، پافشاری روی «نام و نشان اصلی» افراد ضد خادی‌ـ‌جهادی، یا هرکسی بنابر هر دلیلی که بخواهد مشخصاتش محفوظ بماند، چنانچه گفتم خیلی پلیسی‌گرانه وشک برانگیز است و بوی خاد می‌دهد. دیدیم که خاد افشای باداران جهادی و غیرجهادیش را تحمل نتوانست و سایت «کابل پرس» را بست. حال آنکه اگر صاحب سایت خودفریبی نمی‌کرد و مثل مدیر نشریه «آفتاب» هدفش رفتن به غرب نمی‌بود (آرزو می‌کنم چنین نباشد) و هویتش را حتی‌المقدور از خاد پنهان می‌داشت، چه بسا مدت بیشتری می‌توانست به پرده‌درایی‌های ارزنده‌اش ادامه دهد.

در مورد «دشنام و اتهامات ناروا و زبان عاری از حداقل معیار‌های ادب» تنها به این تذکر اکتفا می‌کنم که: من کسی را که ولو هم غول ادبیات در سطح ملی و بین‌المللی باشد ولی نقطه نظر سیاسی‌اش را خادی‌ـ‌جهادی تشخیص بدهم، مزدور، خاین، تسلیم طلب، و... می‌شناسم. آیا این در مغایرت با ماهیت خادی یا جهادی و چاکران است؟ یا «مصلحت ملی» تقاضا می‌کند تا جنایت‌ها و بی‌ناموسی‌های آنان را مکتوم نگهداشت؟ آیا یکباره تغییر کرده و به فرشتگان بدل شده اند؟ یا اینکه چون «شخصیت‌های بزرگ، نامور و مطرح ادبی و فرهنگی کشور» بعد از ۱۱سپتامبر مشغول تمرینات تازه‌ای در عشق کردن با خادی‌ها و جهادی‌ها اند،‌ باید از توهین به جنایتکاران ابا ورزید که مبادا به «شخصیت‌های بزرگ» برخورد؟

آقای فرزاد، هر قدر می‌خواهی از «شخصیت‌های نامور» دفاع کن اما به عنوان یک جوان شرافتمند، نه به قیمت اغماض گذشته‌ی خیانتبار شان و فراموشی و پامال کردن خون و رنج ملیون‌ها هموطنت در سال‌های خادی و جهادی. آیا این شهامت و اراده را داری؟

و اشاره‌هایی به نکاتی اساسی از نوشته‌ی سمیع حامد:

«(محمود) خواسته است ثابت کند که من با خلقی‌ها و پرچمی‌ها و جمعیت اسلامی همکاری داشته‌ام و بر این بنیاد سخنانم بی‌طرفانه نمی‌توانند بود.»

هیچ جا این چنین ملایی و انجمنی نگفته‌ام. «سخنان بیطرفانه» چیست؟ من معتقدم که وقتی کسی با آن اراذل همکاری داشته باشد سخنانش «بیطرفانه» نه بلکه خاینانه و جلادپسندانه خواهد بود.

از آنجایی که در رهبری «کانون مخفی نویسندگان جوان» عناصر خادی و جهادی نیز نفوذ داشتند، پس جوانان زیادی که از آن برخاسته و «اکنون از معروفترین چهره‌های ادبیات افغانستان هستند» به سبک خادی‌ـ‌جهادی رفتار دارند و اگر «معروفترین چهره‌های ادبیات» دنیا هم شوند به درد مبارزه با جنایتکاران نمی‌خورند و فقط زینت‌‌آرای رسانه‌های طرفدار «جبهه ملی» خواهند بود.

«هر شماره مجله "خواهر، برادر سلام!" یک مقاله یا مجموعه‌یی از شعر‌های ضد روس‌ها و مزدوران شان بود.»

آیا «مزدوران» شامل ظاهر طنین، اکرم عثمان، حسین فخری، رهنورد زریاب، سلیمان لایق و ... می‌شد؟ اگر بلی، پس چطور است که امروز بدون «مزدوران»، شب و روزت را نمی‌شناسی؟

«این شبنامه‌ها مربوط به احزاب مختلف ضد روس بودند نه به ادعای محمود خان مربوط به جمعیت اسلامی... کانونی را که من بنیانگذاری کرده بودم نیز به یک حزب پیوند نداشت و در آن اعضای بسیاری از حزب‌های ضد روس عضویت داشتند.»

درست است، من فکر می‌کردم تنها زهر جمعیت اسلامی «استاد» و «آمر صاحب» خونت را آلوده ساخته، اما معلوم می‌شود که متاسفانه دست احزاب مختلف آدمکش در کار بوده تا نگذارند شاعر مستعد ما تحت تاثیر «پدر سکولار و مامای شعله‌یی» به راه مبارزه انقلابی بر ضد میهنفروشان مذهبی و غیر مذهبی بگراید.

«در کنار اینها (اشاره به قصیده "محتسب پنهان ز چشم مردمان خر گایدا/ گر نگردد ما چه خر پیدا خر نر گایدا") بدون مبالغه صدها شعر و نظم و نوشته‌ی من بر ضد روس‌ها، جهادی‌ها، طالبان و امریکایی‌ها چاپ و تکثیر شده اند... و کسانی که تازه از هوا دیسانت می‌شوند یا باد آورده هستند و در جریان این رویداد‌ها نبوده اند می‌پندارند در افغانستان کسانی نبوده اند که در برابر جنایتکاران بایستند...»

و یکی از «دیسانت شده‌ها و باد آورده‌ها» که اخیراً «متفکر» هم شده، مدیر عمومی تان «کارمند شایسته فرهنگ» استاد رهنورد زریاب است که ادعای «ایستادن در برابر جنایتکاران» با قلم و وجود شعر مقاومت در افغانستان را رد می‌کند. بناً در این باب بهتر است به جنگ او بروی زیرا حرف دیگران را «تفکر راوایی» و «مائوییستی» گفته پس گردن می‌اندازی.

ولی لحظه‌ای قبول کنیم که در برابر جمعیت اسلامی و بقیه جنایتکاران ایستادی. امروز چه شده که آن ایستادن جایش را به تعظیم در برابر آنان می‌دهد؟ تاکید می‌کنم سمیع جان، نشرم، بگو که اکنون آنان تغییر کرده اند یا تو گرفتار طلسم «دموکراسی مزدور امریکایی» شده‌‌ای یا «جامعه‌ مدنی»‌زدگی؟

«شما که مرا وابسته به حزب جمعیت دانسته‌اید کاش یک بار غیر از ساجق سیاسی دیگر نوشته‌های مرا نیز می‌خواندید: در نخستین روز‌های حاکمیت جهادی‌ها شماری از جهادی‌ها با من تماس مستقیم گرفتند تا بر بنیاد شهرت من در زمان مقاومت؛ همکار شان شوم اما من اصطلاح رهبران (به ضم با) را ساختم و در نخستین روز‌های حاکمیت شان (کابل هنوز به دست آنها نیامده بود) قصیده‌ی معروف (ای رسول!) را نوشتم و شعر "مرثیه‌یی برای دستمال و پکول" را در نقد احمد شاه مسعود نوشتم که به خط زیبای داکتر سیاه سنگ تکثیر شد... هیچ تنظیمی در افغانستان نمانده است که در زمان خود آماج رگبار سرود و سخن من نشده باشد...»

تماس‌ها بر بنیاد «شهرت» نبود قربان. شهرت خودت در مقایسه با شهرت جهانگیر بعضی از انجمنی‌ها قابل مقایسه نبود. آنچه جهادی‌ها را مشتاق شما می‌ساخت،‌ رابطه‌ات با عطا محمد و جمعیت بود چیزی که به افراد و احزاب جنایتکار اطمینان می‌بخشید که «خودی» هستی یا حداقل مضر و سکولار و شعله‌ای نیستی. در غیر آن به محض آنکه اندکی بوی می‌کشیدند که به آنان به چشم «جنایتکار» می‌بینی، امروز به شهدا پیوسته بودی و دیگر نبودی که در گوش کودکان ما «لالایی» سازش با جنایت‌پیشگان را پف کنی یا شعر و آهنگ «پست مدرنیستی» به بازار بکشی. آیا از روشنفکران سر به نیست شده به وسیله‌ی جنایت‌پیشگان در پاکستان و افغانستان آگاهی؟

این خیلی مهم نیست. مهم اینست: چرا دیگر «آماج رگبار» توپخانه‌ی «سرود و سخن» خودت و یاران، جنایتکاران نمی‌باشند؟ چه شده که از یکسو به قول ایرانیان با سلیمان لایق و حسین فخری و شبگیر پولادیان و... لاس می‌زنید و از سوی دیگر افشای جنایتکاران را کاری بیهوده می‌انگارید؟

«آیا تو غیر از نشریه‌ء حزب یا نهاد خود چیز دیگری را خوانده‌ای؟ دقیق مثل رهبرانت که نوشته بودند "سمیع حامد خاین است زیرا نام کتاب خود را بگذار شب همیشه بماند؛ گذاشته است"... آیا تو یا آن رهبر آی‌اس‌آس زدهء تو اصلاً آن کتاب را خوانده‌اید؟ آن کتاب در دو هفتهء اول حاکمیت طالبان در پناهگاه نوشته شده است و بازتاب دهنده‌ء ظلم آنان در زمانی است که بادار هر دوی تان‌ (امریکا) هم پشتیبان آنان بود... آیا کارتون‌ها و طرح‌های مرا در نشریه‌ها و نمایشگاه‌های زیادی که بازتاب یافته است دیده‌ای؟»

کدام «نشریه‌ء حزب یا نهاد» من؟ کدام «رهبران» من و در کجا آن جمله را نوشته ‌اند؟ کدام «رهبر آی‌اس‌آی زدهء» من؟ حتماً افشایش کن ورنه ثابت می‌سازی که در سطح یک مفتری بازاری و جلف هیاهو می‌کنی. اگر فرزاد و فرهاد و هاتف و انجمنی‌هایت ذره‌ای به حیثیت و وجدان شان حرمتی قایل باشند باید محکمت بگیرند که یا «رهبر آی‌اس‌آی زدهء» محمود را معرفی کن یا این دروغ پست‌ات را بگیر. طبیعتاً از هیچکدام انتظار نیست که در صورت سکوتت به رویت تف بیندازد. به نظرم این بی‌خلته فیر کردن‌هایت بیشتر به علت نوعی احساس خجلت از مناسبات با فخری‌ها و عطا محمدها و لایق‌ها و پولادیان‌ها و.... است که اولین بار بر آن انگشت گذارده شده و بسیاری ادعاهایت را پنبه می‌کند.

من آثارت را ندیده‌ام و فرض را بر این می‌گذاریم که مقدار آنها ده چند بیشتر از آنچه است که نوشته‌ای.

اما سوالی که هیچگاه پاسخ نخواهد گرفت کماکان اینست: چه شده که امروز همه را پاره پاره کرده زیرپای حسین فخری و سلیمان لایق و عطا محمد می‌ریزی؟

«یک دوست تو روزی از من انتقاد آتشین کرد که چرا "پست مدرنیست" هستم... گفتم این را از روی چه می‌گویی؟ گفت: می‌‌گویند! گفتم: اشتباه می‌کنی... من در کنار پست مدرنیزم در باره بیشتر نظریه‌های ادبی سخنرانی و کارگاه و نوشته داشته‌ام اما یک اثر پست مدرن هم نداشته‌ام... البته متن‌هایی داشته‌ام با پیرنگی از پست مدرنیزم (به شمول کارک‌هایی در زمینهء موسیقی) اما اینها آثار پست مدرن نیستند و من برای یک لحظه نیز یک نویسنده‌ء پست مدرنیست نبوده‌ام... شما هم در همان پسکوچه خاکباد می‌کنید... هر چه را خود ندانستید فکر می‌کنید "پست مدرن" هست!»

ببین قهرمان ِحسین فخری،(۸) باز بی‌سُری می‌کنی. کدام «دوست» من؟ حسین فخری کسی را قلمداد کرده؟ دوست واقعی من کسی نیست که «انتقاد آتشین»اش از شما آنچنان سطحی و ساده نگرانه باشد. برای این جانب «پست مدرنیست» بودن یا نبودنت هیچگاه داغی کلان در پیشانیت به شمار نمی‌رود بلکه نشان آتش بس و توافقت با جنایتکاران است که در پیشانی و پشت سر جناب خودنمایی دارد.

و حالا اجازه بده من بگویم که جای بسیار خاکباد کردن بر ضد پست مدرنیزم نیست. اگر واقعاً این بازی را در مرز و بومی که کرکسان طالبی و «ائتلاف شمال»ی بر آن بال گشوده اند، شوخی درد‌آوری با مردم سوگوار آن بدانی، اولتر از همه باید افشاگر فرهنگیان خادی‌ـ‌جهادی‌ای باشی که با ریزه‌خواری پست مدرنیست‌های رژیمی ایران، قیافه «پست مدرنیست»‌ به خود گرفته و از مبارزه با جنایتکاران بیشرمانه طفره می‌روند.

فراق نامه‌ی حسین فخری برایت را انکار می‌کنی که بدبختانه آن شماره «تعاون» را به یاد ندارم. چه بهتر که خودت یا رییس وقت تان سید سرور حسینی آن را در سایت آسمایی یا افغان جرمن آنلاین انتشار بدهید که دروغگو سیاهرو شود.

ولی اشاره‌ی من به «طبع آزمایی» در پست مدرنیزم بر بنیاد مصاحبه سعید حقیقی با شما استوار است که هنوز از سایت فارسی بی‌بی‌سی ۲۳ عقرب ۱۳۸۵ برداشته نشده است: «تیری راری نامی است که در نحله‌های پست مدرنیستی به آن...

سمیع حامد نیز بر همین باور است و می‌گوید این اثر، مولفه‌های پست مدرنیستی را در خود گرد آورده است. آقای حامد می‌گوید: تیری راری مایه‌های از پست مدرنیزم را در خود دارد چرا که... به گفته آقای حامد در ساختن تصنیف‌های آلبوم تیری راری نیز از شگردهای پست مدرنیستی استفاده شود.»

باز هم به زبان خودت نمی‌گویم دروغگوی «بادرنگی» هستی سمیع جان. زیرا مشکلت را می‌شناسم: تشنج شدید به علت اینکه اولین بار طی ۴۰ سال عمرت یک هموطنت به تو می‌گوید رفاقت با حسین فخری‌ها، عطا محمدها، سلیمان لایق‌ها و... برای آدم سرخمی و خفت و تباهی شخصیت ببار می‌آرد.

«نمی‌گویم این را نباید گفت... من می‌گویم فقط این را نباید گفت... در کنار آن حرف‌های زیادی را باید گفت... محمود جان! آیا ممکن است بفرمایید: کی؟ چگونه؟ در کجا باید جنایتکاران را محاکمه کند؟ (اگر این را گفتید آه یا واه خواهیم گفت در غیر صورت خواهیم گفت این را که خود هم می‌گفتیم) آیا می‌خواهید آنها را در کمپ‌های حزب تان در پاکستان محاکمه کنید؟ آیا در کنار جوازنامه‌ء اقامت این مجوز را نیز از ای.اس.آی گرفته‌اید؟ از نظر من سیاف‌ها و ربانی‌ها و محقق‌ها و دوستم‌ها مرده اند اما مدعیان روشنفکری مرده‌تر از آنها هستند...»

از کی شنیده‌ای که در کنار مطالبه محاکمه جنایتکاران، حرف‌های زیاد دیگر را نباید گفت؟ اما اگر مراد از «حرف‌های زیاد» عبارت باشد از روده درازی بی‌پایان در باره تاریخ و تکنیک‌ شعر و داستان و بیدل شناسی، مولانا شناسی و... بدون مکث روی سایه‌ی تفکر جهادی و خادی بر آثار ادبی و هنری، تمجید و به عرش بردن شاعران و نویسندگان ولی ماهی‌گک‌وار پریدن از روی گذشته خادی و جهادی شان، و «ایرانیزه کردن» رسانه‌ها را مبرمترین وظیفه گرفتن؛ اینها نه صرفاً «حرف‌های زیاد» که حرف‌های فعلاً اضافی واسهالی و مطلقاً بی ربط به کشور و دولت هیرویینی است که زمان گفتن آنها در آینده فرا خواهد رسید. امروز هیچ روشنفکر نجیب و متعهد «حرف‌های زیادی» نمی‌زند که مسئله بنیادی‌ ـ‌محاکمه جنایتکاران‌ـ ‌را تحت‌الشعاع قرار دهد.

درباره چگونگی و جای محاکمه جنایتکاران، بلی ممکن است و می‌فرمایم که: محل محاکمه مسئله‌ای کلیدی نیست. نخست باید اکثریت مردم را به دفاع از جنبش محاکمه برانگیخت و متشکل ساخت؛ کار کرد تا همبستگی مادی و معنوی سازمان‌های آزادیخواه و احیاناًً دولت‌های مخالف جنایتکاران جنگی و ناقضان حقوق بشر را جلب کرد؛ کوشید تا همکاری نهاد‌های مختلف افغانستان که در این جهت فعالیت داشته اند تامین شود؛ و انجام شماری دیگر از اینگونه کار‌های مقدماتی. و به دنبال آن جای محاکمه مطرح می‌شود که مسئله‌ای خیلی پیچیده نخواهد بود. مهم اینست که هرگز در ایران، پاکستان، روسیه، ترکیه، جمهوری‌های آسیای مرکزی و در هیچ کشور اسلامی و وابسته به امریکا دایر نشود.

بعد از جنگ دوم که محاکمه سران نازی مطرح شد، کشوری که باید محکمه در آنجا دایر شود مشکل درجه یک را نمی‌ساخت. محاکمه جنایتکاران یوگوسلاوی سابق نیز از این نظر دشواری نداشت و به آسانی در هاگ انجام پذیرفت. یک محکمه‌ای که انتظار جنایتکاران بومی را می‌کشد همین هاگ است. مانعی می‌بینی آغای حامد؟ اگر بگویی «فاحشه» امریکا در آن دست خواهد زد و دولت‌ هالند چندان از سایه امریکا دور نیست، قبول می‌کنم.(۹) لیکن معتقدم که عجالتاً محاکمه‌ای ناقص و معیوب بهتر است از اصلاًَ محاکمه نشدن جنایتکاران و ادامه لم دادن شان در مسند قدرت.

یادم رفت به ترتیب بفرمایم. کی محاکمه شوند؟ هر چه زودتر بهتر. آرزوی قلبی بسیاری از مادران و پدران و خواهران وبرادران و همسران داغدیده است که پیش از رفتن از این دنیا شاهد محاکمه قاتلان دلبستگان شان باشند.

از بخت بدِ تمام مرضی‌های ضد «راوا»، در این زمینه نیز همین تشکل پیشکسوت و بیرق‌دار است و با تمام نیرو می‌کوشد محاکمه در اسرع زمان عملی شود. نفرین و شرم بر سخیداد هاتف‌ها که به جای قدردانی از و همکاری با آن، همچون چوبک به مدفوع آلوده‌ی خلیلی، محقق، سیاف، چکری، گلابزوی، قانونی، فهیم، علومی، کاظمی و... و طالبان، ندای ایجاد جبهه متحد بر ضد «راوا» را سر می‌دهند!

می‌دانم هزار‌ها سوال در ارتباط با محاکمه جنایتکاران را می‌توانم برشمارم که نتوان پاسخی مناسب به آنها ارائه نمایم اما شاید شما به آنها پاسخ دهید و هزاران روشنفکری که سوگند خورده اند جنایتکاران را نخواهند گذاشت از چنگ عدالت بگریزند. مهمترین مسئله اینست که تو به نوبه خود به مردم قول بدهی که از فردا دیگر پشت پولادیان‌ها و لایق‌ها را ایلا کرده و کل استعداد، دانش و روابط فراخ جهانی‌ات را وقف کشاندن جنایتکاران به محاکمه می‌کنی.

از کجا می‌دانی من در پاکستان تشریف دارم و گیریم چنین باشد، بر چه بنیادی اتهام «آی‌اس‌آی» بودن را بر من می‌زنی؟ آیا دو ملیون مهاجر تیره روز هموطنت در پاکستان با «آی‌اس‌آی» رابطه دارند؟ ببین «شخصیت نامور فرهنگی»، من اگر به خود اجازه می‌دهم بگویم که علی‌رغم نوشته‌هایت در گذشته بر ضد خادی‌ها و جهادی‌ها هنوز هم با آنان ساخت و پاخت داری، دوستانت پولادیان، لایق، عطامحمد، حسین ‌فخری و... و خنثی گفتن‌ها و خنثی نوشتن‌هایت را گواه می‌آورم. اما تو بر چه سندی از این گونه اتکا می‌توانی؟

برای حل موضوع، به گفته مردم یک دَو پرتو (بینداز) که: محمود اگر از «آی‌اس‌آی» به مثابه مادر و مالک جنایتکاران جهادی و خادی و طالبی کینه به دل نداشته باشد، شرفباخته و خاین است و همینطور سمیع حامد شرفباخته و خاین خواهد بود اگر از حسین فخری، کاظم کاظمی، رهنورد، سلیمان لایق، اکرم عثمان، پولادیان، اسداله‌ حبیب، و... به اندازه ربانی، سیاف، گلابزوی، دوستم و سایر جنایتکاران جهادی کینه نداشته باشد!

درست شد؟ کاش به این نکته مثل ده‌ها نکته در نوشته‌ی قبلی من که بی‌جواب گذارده‌ای، بی‌توجه نمانی.

می‌خواهم بار بار تکرار کنم سمیع جان که اگر شجاعت این دَو انداختن و انتقاد از خودت به خاطر جور آمدنت با خادی‌ها و جهادی‌ها را ببینیم، جامعه کوچک روشنفکری ضد خادی وجهادی و طرفداران هنرت غرق شور و شادی خواهند شد که شاعری توانا از جبهه دشمن به جبهه پرافتخار مردم پیوست.

به مرده یا زنده و شاخ زن بودن سیاف‌ها و ربانی‌ها و... در نوشته قبلی اشاره نموده بودم. من هم بر آنم که روشنفکران خادی‌ـ‌جهادی و مزدور و موید رژیم ایران، و نیز روشنفکران پرگو ولی محافظه‌کار و بی‌عمل، مرده و بیکاره و طفیلی اند. با اینهم دیدن «مردگی» اکثریت روشنفکران هرگز نباید ما را به صدور حکم «مرده» بودن سر جنایتکاران وا دارد. اساساَ با مردن و معامله‌گر شدن روشنفکران است که جنایتکاران جان می‌گیرند و برعکس. من تردیدی ندارم که با گذشت هر روز و احتمالاً اشاره‌ی دوستانت، به باطل بودن «مرده بودن جنایتکاران» خواهی رسید اگر تا حال خبر چندین بی‌ناموسی و جنایت و زدن بلیون‌ها دالر و غصب صدها هزار جریب زمین‌ و چنگ و دندان نشان دادن‌های اخیر شان در استدیوم برایت کافی نبوده باشد.

«این قصیده را بسیاری‌ها به یاد دارند یا دیده اند... اینجا نیز با جنایت پیشه‌ها با ذکر نام برخورد شده است...

چه کسی در زیر شمشیر جنایت‌پیشه‌های جهادی آنها را شغال و برادر سگ زرد (پرچم) خوانده بود؟»

قبول، خودت، شخص شخیص خودت خوانده بودی. ولی به این پرسش موکد چه جوابی داری: اگر حرف‌هایت آگاهانه و صمیمانه بود، چطور شد که امروز با «جنایت‌پیشه‌ها»، «شغالان» و «برادران سگ» تجدید رفاقت کردی؟

طبعاً پاسخ سیامک و فرهاد و هاتف نیز (اگر آن را «راوایی» نپنداشته و هول نکنند) جالب خواهد بود.

و اشاره‌ای با تاسف به چند گپ خوبت:(۱۰)

«شماری (از روشنفکران) زیر پای مارشال فهیم رفته اند، برخی زیر کلاه پوست کرزی سنگر گرفته‌اند و جمعی هم شـاه پسند و شـاهپرک شده اند»(۱١)

با تاسف ازین جهت که از حرف‌های درست‌ات به نتیجه‌گیری درست و ضد روشنفکران خادی‌ـ‌جهادی و تسلیم‌طلب نمی‌رسی.

به من بگو کجاست نوشته‌هایت که در آنها روشنفکران خاینی را که از پناه جستن زیر آن سه کلاه کثیف ننگ نمی‌کنند نام گرفته رسوا ساخته باشی؟ آیا همین تیپ روشنفکران در پروژه «قلم‌گذاری» به لخک دروازه جبار ثابت همراهیت نکردند؟ بگو که بدنامتر از حسین فخری‌ها و سلیمان لایق‌ها و پولادیان‌ها، کدام جهادی یا خادی خواهد بود که در «انجمن قلمت» راه نخواهند داشت؟

«غرب برای یکNGO پول می‌دهد که در زمینه‌ء «حقوق زن» یک نشریه چاپ کند. این غرب نیست که مدیر مسئول مجله را تعیین می‌کند و بر نشر مقاله‌ها نظارت می‌کند. اینجا ما هستیم.»

نه سمیع جان. یک چنین درک دم بریده‌ات از غرب و شیوه کار و مقاصدش در شناخت و چگونگی مبارزه‌ با نقشه‌های امپریالیستی غرب و سگ‌های شکاری بنیادگرایش می‌تواند نتایج غم‌انگیزی داشته باشد.

غرب و عمدتاَ «سی‌‌آی‌ای» (و نیز «واواک» ایران) ابداً به اینجیویی پول نمی‌دهند که گردانندگانش از عمال آزموده شده‌ آنها نباشد و با زیره و پودینه‌اش آشنا و صد در صد متیقن که سیاست‌های کشور اینجیو را مو به مو اجرا می‌کند، او را مدیر مسئول نه که منحیث پیاده دفتر هم نخواهد پذیرفت. همان «تعاون» را که «رهگشاترین مجله‌ها در غربت»(۱۲) نام می‌نهی در نظر بگیرکه اگر اینجیوهای متعدد سید سرور حسینی را از فلتر‌های شان نکشیده و اطمینان نمی‌یافتند که «مسلمان» و «خودی» است و «تندرو» نیست و اجازه نخواهد داد که مجله غیر از مطالب ارتجاعی ملال‌آور راجع به حقوق بشر و حقوق زن در اسلام، انسان و بشر دوستی از نگاه اسلام و بسیاری چیزهای دیگر از نگاه اسلام و گزارش سمینارهای فراوان با همین گونه مضامین و سایر مطالبی فاقد ‌ارتباط به مبارزه ضد خادی، جهادی، در آن انتشار یابد، او را رییس «مرکز تعاون افغانستان» قبول نکرده و ملیون‌ها دالر به حسابش سرازیر نمی‌گردید. تعداد زیادی از وزیران و به اصطلاح «مسئولان» دولت، تربیت یافته‌های اینجیو‌های خارجی و تایید شده‌های «سی‌آی‌ای» اند و این خود می‌رساند که روسای این اینجیوها برای غرب و استخبارات آن چقدر اهمیت داشتند و دارند و از چه صافی‌هایی که نمی‌گذرند تا کاندید آنها برای بالاترین مقام‌ها باشند. البته تعدادی از اینان را خود آقای کرزی هم مجبور شد به اتهام شغل شریف جاسوسی از مقامات مهم برکنار سازد اما مخفیانه و بدون ذکر نام‌شان و در کمال اعزاز و احترام!

«طالب بچه‌یی که حاضر است برای باور خود از جان بگذرد و نمی‌داند که بازیچهء مزدوران و آشغالباوران است؛ برادر من است....»

این ادعایی ریاکارانه است. زیرا تمام انجمنی‌ها، دولت ائتلاف شمال، کرزی و «جامعه جهانی» خواهان جمع شدن هر چه زودتر گلیم «طالب بچه»ها اند؛ زیرا خوب می‌دانند که هیچ دولتی که شمه‌ای به اصل انسانیت، دموکراسی و تمدن پابند باشد، «طالب بچه»‌ها را نباید در قدرت سهیم سازند چون در عصر انترنت با قرون وسطاییان همزیستی ناممکن است؛ زیرا سمیع حامد ابداَ حاضر نخواهد شد در منطقه‌ای تحت تسلط برادران طالب بچه‌‌اش پاگذارد چون بدون گرفتن امتحان اسلامی و بدون آگاهی از «سکولار» و لامذهب بودنش، تنها رخسار بی‌ریش یا فارسی زبان بودن یا فقط پتلونش برای «برادران» چشم سرمه کافیست که گردنک‌اش را زیر تیغ بـِبَـرند.

پس «طالب نوازی» فرهنگی نامور ما را بیشتر یک «گزافه عاطفی زودگذر شاعرانه» باید پنداشت تا حرفی جدی.

در حالیکه اگر وجدان سمیع حامد نمرده باشد تا آخر عمر باید خواهان محاکمه و مجازات رهبران «طالب بچه»‌ها به خاطر کشتن اجمل نقشبندی باشد. آدم مگر خوکدلی و سنگدلی یک خادی یا جهادی را داشته باشد که خون نقشبندی را اینطور راحت به قاتلان خاین و شرفباخته‌اش ببخشد.

از زبان کثیفترین چهره‌ها در پارلمان کم نشنیده‌ایم: «طالبان هم ددی خاوری بچیان دی»، «زمونر مرور ورونه دی»! آقای کرزی هم برای عوامفریبی و جلب طالبان ضمن تشدید جنگ، به همین زبان و منطق صحبت می‌کرد. اما پس از حمله راکتی «ددی خاوری بچیان» بر او در غزنی، لرزید و یکباره اظهار داشت: «کسانی که این اعمال را انجام می‌دهند، افغان و فرزند افغانستان نیستند»!(۱۳)

این گونه بیانات ظاهراً «وحدت ملی» و «اخوت و امت مسلمه» خواهانه، می‌توانند شعار هر مهره‌ی ابر مرتجع دولت گندیده‌ی افغانستان باشند، اما برای روشنفکری آزادیخواه، حد اعلای سقوط و بی‌غیرتی و بی‌مسلکی است.

بین آقای حامد ـ‌اگر صادقانه «سکولار» باشدـ و جنایتکاران «ائتلاف شمال» و طالبی هیچ وجه مشترکی نمی‌توان یافت و یگانه وظیفه‌اش مقابل آن داره‌ها مبارزه است و نه وحدت بر مبنای هم کشوری. ضعف تاریخی مردم ما متاسفانه این بوده که چونان ِ مقاومت در برابر متجاوزان بیگانه، در برابر متجاوزان به مراتب وحشی‌تر و پلید‌تر داخلی، برپا نبوده و برانگیختگی، حساسیت و نفرت نداشته اند. و مادامی که این روحیه با ارشادات روشنفکران تسلیم‌طلب یکی شود، سنگینی یوغ مافیای طالبی و ائتلاف شمالی و اربابان خارجی آنها بر شانه‌های خسته‌ی مردم ما طولانی‌تر خواهد گردید.

یک بد زبانی دیگر یار غار عطا محمد:

«از کجا معلوم که اگر از زیر جل نام مستعار بیرون بیایید مردم به روی تان تف نیندازند؟»

معلوم معلوم است. چه یک نفر «زیر جل نام مستعار» باشد چه همچون دلبر و دلدار نازدانه‌ي رسانه‌ها، تف چه که مردم چتلی خود را به روی او خواهند پاشید اگر بدانند که در گذشته با جنایتکاران بوده و امروز هم آنقدر آب از سرش پریده و چشم پاره است که مهماندار آنان در «انجمن قلم» و جاهای دیگر می‌شود!

آغای حامد فرهیخته، شاعران و نویسندگان و کلیه فرهنگیان با همین معیار تعیین کننده‌ی سیاسی است که یا شایسته تایید می‌باشند یا تف باران.

مهمترین جمله از سمیع حامد که خوبست طرفدارانش آن را از یاد نبرند:

«گاهی آدم مجبور می‌شود... شعر فیر کند و شعر تف کند و شعر استفراغ کند به روی خادیست‌های خاین، به ریش جهادی‌های جنایت‌پیشه و طالبان مزدور و به روی "حقوق بشر امریکایی" و می‌خواهند این را مردم بدانند؛ زیرا ظاهراً شاعر این کار را به نیابت از مردم می‌کند.»

چرا گاهی سمیع جان؟ اگر شاعر کسی نباشد:

که دسته‌ی شلاق دژخیم تان را می‌تراشید
                            از استخوان برادر تان
و رشته‌ی تازیانه‌ی جلاد تان را می‌بافید
                            از گیسوان خواهر تان
و نگین به دسته‌ی شلاق خودکامه‌گان می‌نشانید
                            از دندان‌های شکسته‌ی پدر تان!

در آن صورت زبان و قلمش باید آرام نگیرد، شب و روز «مجبور» شود تا به نیابت از سوگوارترین مردم، «خادیست‌های خاین، جهادی‌های جنایت‌پیشه و طالبان مزدور وحقوق بشر امریکایی» را به رگبار هنرش ببندد.

آنچه که چهره تو، سیاهسنگ‌ها، رهنورد زریاب‌ها، خالده فروغ‌ها، واصف باختری‌ها، شبگیر پولادیان‌ها، حمیرا نگهت دستگیرزاده‌ها، اکرم عثمان‌ها و در واقع تمامی انجمنی‌ها ـ‌صرفنظر از شاعران و نویسندگان مزدور رژیم ایران‌ـ را در سیاه دودی خادی‌ـ‌جهادی می‌پوشاند همین است که به جای استفاده از قلم به مثابه حربه‌ای برای دریدن حنجره‌ی دژخیمان، آن را به عصای رسیدن شان به مقام و پول تنزل می‌دهند یا آن را محترمانه به درگاه آدمکشی گلبدین نهاده و به این ترتیب مرتکب خیانت به قلم می‌شوند.

شعر‌های ضد «خادیست‌های خاین» و «جهادی‌های جنایت پیشه»ات منفی ابتذالات زیر نافی آنها، کاربرد داشتند و دارند اما طوری پیداست که «از خاینان و جنایت‌پیشه‌های» مذکور اکنون به نام «استاد سلیمان لایق» و «استاد عطا محمد نور» و... تجلیل به عمل می‌آید همراه ندامت از شعر‌های ضد آنان:

«من خود نمی‌دانم از شعرهای آن زمانی خود خجالت بکشم یا آن‌ها را "احساسات" گفته از کنار شان بگذرم اما به آنها نمی‌بالم.»

روشن است. وقتی به ایستاد شدن در کنار حسین فخری‌ها و عبدالله نایبی‌ها، سلیمان ‌لایق‌ها و رهنوردها و پولادیان‌ها و... بنازی و ببالی، بالیدن به «شعرهای آن زمانی» تنزل است، «احساسات» ناپخته و بچگانه است نسبت به «شخصیت‌های نامور فرهنگی» و سیاسی درخشان تاریخ ما. پس تا می‌توانی خجالت بکش و «سرود و سخن»ات را آکنده از ستایش آنان کن و شعرهای تف شده و استفراغ شده را با چشمان اشکبارت از روی نازنین خادی‌ها وحقوق بشر امریکایی و ریش مبارک جهادی‌ها و طلبه کرام بلیس تا خدا بخواهد اندکی جبران مافات شده و سیهروی و پر معصیت از دنیا نروی!

حالا با توجه به جمله بالایت ندانستم آن همه بد زبانی علیه من چه جا داشت که گفتم اگر از گذشته سند بیاوری که ضد جنایتکاران بودی، از آنجایی که امروز به خاطر منافع علیای ملی و اصلاح «مدبرانه رژیم» آغوش آشتی و محبت را به آنان گشوده‌ای، از شاعری ضد خادی و جهادی به شاعری خادی‌ـ‌جهادی مشرب با «مولفه‌های پست مدرنیستی»، دستخوش دگردیسی رقتباری شده‌ای؟ هکذا اگر «از شعرهای آن زمانی خود» تقریباً خجالت می‌کشی و به آنها نمی‌بالی، چرا با طمطراق و افتخار آنها را به رخ من می‌کشی؟

تو دیگر غیر قابل دفاع شده‌ای سمیع جان. حتی سخیداد هاتف، فرهاد و سیامک فرزاد هم نخواهند توانست در کنارت بایستند زیرا لایق و عطا محمد و فخری را می‌بینند که بر شانه‌ی «شخصیت بزرگ و نامور فرهنگی» بالک می‌زنند. برایت متاسفم آقای حامد، اصلاً باید به شوربختی این ملت گریست که روشنفکرانش چقدر مفت و آسان، شیفته و جذب و ذوب و فاحشه‌ی قدرت می‌شوند.

پیوست

راجع به غیر دموکراتیک و پر تقلب بودن انتخابات می‌شد از منابع بیشماری اسناد آورد که تصور نمی‌کنم آقای فرهاد و سخیداد هاتف و دو مدعی دیگر از آنها زیاد بی‌خبر باشند. در اینجا فقط دو تا از تازه‌ترین ارزیابی‌ها از انتخابات در کشور زیر حاکمیت جنایتکاران جهادی را می‌آورم که هر چند روی سرسخت فرهاد را سرخ نخواهند کرد اما برای قضاوت خوانندگان درباره درک و برداشت جهادی و پوسیده و ارتجاعی فرهادها از پدیده انتخابات در کشور اشغال شده، جنگلی و زخمی از وجود جنایتکاران، سودمند خواهد بود.

جارت بلانک متخصص و پژوهشگر انتخابات در کشورهای جنگزده در گفتگویی با خبرنگار «رادیوی اروپای آزاد» (۲ جولای ۲۰۰۷):

«خبرنگار: آیا ممکن است در مناطق درگیر جنگ مثل عراق و افغانستان انتخاباتی آزاد و عادلانه داشت؟

جارت بلانک: خیر. مسئله به چند دلیل الزاماً متناقض می‌باشد. یکی اینکه انتخابات ضرورتاً وابسته است به حاکمیت قانون. و بنابرین در جایی که قانون وجود ندارد یا تطبیق نمی‌شود، دستاورد انتخابات در آنجا بسیار محدود می‌باشد. و از منظری امنیتی، دولتی که قادر به حفظ شهروندانش در روزهای عادی نباشد، نباید انتظار داشت که آنان را در روز بخصوص متشنج انتخابات حفاظت کند.

خبرنگار: آنچه در پارلمان افغانستان می‌بینیم عبارتست از اینکه عده‌ای از اعضای آن که متهم به جنایات جنگی اند خود برائت خود را اعلام داشتند. مردم افغانستان را ناامیدی شدیدی فرا گرفت از اینکه می‌بینند افرادی که باید به خاطر جنایات جنگی محاکمه می‌شدند، اکنون قانون‌سازان شده و خود را از تعقیب قانونی معافیت می‌بخشند... درس‌هایی که افغانستان و جامعه جهانی می‌توانند از چگونگی انتخابات افغانستان بگیرند کدام‌ها اند؟

جارت بلانک: مسئله‌ای که فکر می‌کنم در افغانستان به آن پرداخته نشد مسئله‌ی فاقد شرایط اعلام نمودن جنگ‌سالاران و عاملان جنایات جنگی بود. جامعه جهانی و دولت افغانستان، اصلاً دارای آن نوع کنترول امنیتی، کنترول نظامی کشور، که لازمه سلب صلاحیت انتخاب شدن افراد مذکور است، نمی‌باشند... اگر این بازیگران در افغانستان فاقد شرایط اعلام شوند، تمام پروسه سیاسی به آسانی به هم می‌خورد.»

و روزنامه «گاردین»، ۲۳ اگست ۲۰۰۷ می‌نویسد:«سیاستمداران غربی مایلند دولت افغانستان را به مثابه دولتی منتخب معرفی نمایند حال آنکه در واقع انتخابات به طور گسترده‌ای با تقلب و تهدید در رای دهی همراه بود که جنگ‌سالاران را به مقام رسانید ولی احزاب سیاسی اجازه شرکت را نداشتند. در زندگی واقعی، طوریکه ملل متحد سال گذشته هشدار داد، افغانستان اشغال شده کشوری ناکام است که اکنون ٪۹۱ تریاک جهان در آن تولید می‌شود و فساد و بی‌امنی جلو بازسازی را گرفته است.»

۲ میزان ۱۳۸۶




یادداشت ها:

یادداشت ها:

۱‌ـ دمل چرکی‌ی آویخته‌یی است شبیه خیار که در قسمت پیشین گردن پیدا می‌شود و باید آن را بشکافند یا نیشتر بزنند. علت بروز آن ابتلای شخص به سیفلیس است. احمد شاملو

۲‌ـ سایت انجمن قلم دیده شود.

۳ـ جالب است که سمیع حامد «مرثیه‌یی برای دستمال و پکول» را در نقد احمد شاه مسعود نوشته و گفته: «خون داده‌ای به زیر تل خاک گم شده/ کون داده ‌‌یی به کوتل قدرت برآمده»، ولی در عین حال قهار عاصی و شبگیر پولادیان مداحان «قهرمان ملی» از یاران «کانون مخفی»اش بودند، کانونی که «هستهء اشتراک (اعضا) فقط ضدیت با روس بود.»

در آن صورت کانون با احزاب جهادی چه فرقی داشت وقتی «هستهء اشتراک فقط ضدیت با روس» بود و نه دفاع از دموکراسی که خود بخود صبغه ضدیت با احزاب جهادی را کسب می‌کرد؟ از اینرو «کانون مخفی» آقای حامد که «در آن اعضای بسیاری از حزب‌های ضد روس عضویت داشتند» آلوده به سیاست و راه احزاب جهادی بود و هیچ کاری در انتقاد از جنایت‌های آنها نمی‌توانست انجام دهد و بنابرین وجودش بی‌ارزش بود.

۴ـ منظورم از حذف خادی‌ها و جهادی‌ها، سرکردگان و مسئولان احزاب پرچم و خلق و بنیادگرا است نه اعضای آنها از الف تا یا. ولی سمیع حامد از یاد می‌برد که عطا محمد ها و سلیمان لایق ها و حسین فخری‌ها و احمد‌شاه مسعودها به هیچ صورت «فرزندان دلسوز این سرزمین» و «فرزندان واقعی این وطن» نه بلکه با لکه‌های خون در دامن، خاینان به این وطن محسوب می‌شوند.

۵ـ اگر تومار نوشته‌هایش علیه میهنفروشان را در گذشته سند بیاوری،‌ می‌پرسم، خیلی خوب حالا چه شد که به حسین فخری و سلیمان لایق اقتدا می‌کند؟ آیا آن دو خادی نبوده اند و این اتهامی ساختگی از من است؟ یا اینکه خیر، او دیگر سمیع حامد دیروز ضد خاد نیست؟ هر کاری امکان پذیر است اما با چشم کشیدن و آوردن کف زیاد بر دهان، حامد و همفکرانش قادر نیستند رشته او با خادی‌ها را به اساس شتر دیدی نه، از نظر‌ها بدزدند. ولی اگر مسئله‌ی سیاه رویی از ارتباط با خادی‌ها برای شان مطرح باشد، چاره‌ای نیست جز اعتراف به آن و تیرباران کردنش و انتشار اعلامیه‌ای با این عنوان که «من داکتر سمیع حامد شخصیت نامور و بزرگ فرهنگی کشور، ادامه مناسبات با حسین فخری، سلیمان لایق و هر خادی دیگر را به سان مناسبات با جنایتکاران جهادی، اوج دنائت و فرومایگی و بیشرافتی می‌دانم!» عنوان می‌تواند کوتاهتر باشد لیکن حاوی همین مضمون.

۶‌ـ اگر کلمات «دانشکده»، «پزشک»، «دانشجو» و «فروردین» و... را به کار می‌بردم، رژیم ایران را جنایتکار، جهادی‌ها و خادی‌ها‌ را که مرادف بی‌ناموسی و بی‌شرافتی اند «بی‌ناموس» و «بی‌شرف» و روشنفکران خادم آنان را «چاکر» و «تسلیم‌طلب» و «شرفباخته» و... نمی‌گفتم و آنان را مثلاً «خانه پر پلو و ناجوان» خطاب می‌کردم،‌ نوشته‌ام به روال «زمانه و شخصیت‌های امروزی» می‌بود؟

اما من زبان و ادبیات ۱۰۰ سال پیش را ترجیح می‌دهم تا زبان و ادبیات آنانی که زیر نام فارسی نوشتن، آگاهانه و نا آگاهانه به آلت دست رژیم ایران بدل شده و جنگ بین فارسی و پشتو را که خواست خاینان جهادی و خادی است، دامن می‌زنند.

شاید من معنی اردیبهشت را ندانم و زبان مادری‌ام هم فارسی نباشد ولی «دشمنی با زبان فارسی» و هر زبان دیگر را خیانت می‌دانم. معهذا باد کردن وقیحانه‌ی کلمات متداول در ایران توسط زن و مرد انجمنی نیز خاینانه و مسخره است در روزگاری که رژیم ایران با منظماً دعوت اسداله حبیب‌ها، رزاق مامون‌ها، رهنورد زریاب‌ها و سایر کلان‌ها و خرد‌های انجمنی به ایران، آنان را تعلیم داده و با آخرین دستورات به ماموریت‌های مختلف می‌گمارد، واقعیتی تلخ که با انکارش از سوی انجمنی‌ها تغییر نخواهد کرد.

ابتذال و مردارخوری «فارسی نویسی» همه «کارمندان شایسته فرهنگ» به پیمانه‌ای بالا گرفته که ماه‌ها و نام‌های مسیحی را هم طوری که در ایران رسم است با تلفظ فرانسوی آن یعنی جنوری را «ژانویه»، امریکا را «آمریکا»، فلم را «فیلم» و داکتر را «دکتر» می‌نویسند و می‌گویند. و دلقکی شدن رقت‌انگیز شان آنجاست که مکتب را «مدرسه» و صنف را «کلاس» می‌نویسند حتماَ به این پندار عالمانه که هر دو لفظ فارسی اند! به این می‌گویند تقلید بوزینه‌وار سگی از صاحب قهارش.

۷ـ نمی‌دانم منظور فرهاد از «حریم شخصی و خصوصی کسی» چیست؟ من که روشنفکران خادی‌ـ‌جهادی را خاین و... می‌گویم، دیدگاه و شخصیت سیاسی شان را که تعیین‌کننده تولیدات شان است در نظر دارم و به مثلاً اخلاقیات نوع گلبدینی یا لطیف پدرامی آنان نپرداخته‌ام که «بی‌پروایی» به «حریم شخصی و خصوصی کسی» تلقی شود. نکند او خادی و جهادی بودن را هم شامل «حریم شخصی و خصوصی» بداند؟

۸ـ نوشته دیگر افسر خاد در ستایش از خودت و کتابت «رازبنها در فصل شگفتن گل انجیر» را تازه دیدم در «تعاون» جوزا و سرطان ۱۳۷۷.

۹‌ـ آفرین اگر ضدیتت با امریکا از این موضع باشد و نه از موضع جهادی و طالبی و رژیم ایران. ولی عجیب است که آقای فرهاد را گوشمالی نداده و شیر فهم نمی‌کنی که معنی «دموکراسی مزدور امریکایی» چیست که انتخابات ساخته و پرداخته امریکا را تقدیس نکند که آرای چند ده هزاری قصابان محقق، سیاف و قانونی آرای آزاد مردم زیر حاکمیت دولتی شبه دموکراتیک نیست و دیگر از این حرف‌ها نزند که ترا (سمیع حامد) را نیز ریشخند عالم خواهد ساخت. برعلاوه از او بخواه پیوست را ببیند تا شاید به هرزه و سخیف بودن دفاعش از آرای سه قاتل(سیاف، محقق، قانونی) پی برد. و نیز من او را یاوه‌گویی مفلوک بیش نمی‌دانم تا این ادعای متعفن و خاینانه‌اش را ثابت ننماید که «حتی از حزب شما، به آقای محقق، سیاف و قانونی رای داده اند». فرهاد خان، تا نام و نشان این سگان دشمن در حزب مرا عیان نسازی، سخنانت دو پول هم بها نخواهند داشت.

۱۰‌ـ مصاحبه سمیع حامد با حمید عبیدی ـ‌ ‌سایت آسمایی.

۱۱ـ و عده‌ای هم آنقدر فرومایه شده اند که چپن و پکول می‌پوشند تا سرسپردگی خود را به کرزی یا جنایتکاران ثابت نمایند!

۱۲ـ چه راهگشایی جز موعظه برای «برادری» با خادی‌ها و جهادی‌ها؟ از عنوان‌های چند شماره آن می‌توان فهمید که «تعاون» از خادی‌ـ‌جهادی‌ترین و خنثی‌ترین مجله‌ها بود یا «راهگشاترین»: «بشردوستی از نگاه اسلام»، «پرابلم صلح و امنیت بین‌المللی»، «جایگاه و نقش زنان در تحولات اجتماعی»، «ترس و اظطراب و نتایج منفی آن»، «پوهنتون کابل بازگشایی شد»، «تجلیل از خلیلی و آثارش»، «په کابل کی د شعر او ادب تولنی جوریدل»، «نقش مادر در پرورش کودک»، «د مور شیدو معجزی»، «نقش و روابط دو جنس در اجتماع»، «برگزاری محافل شعر و ادب»، «فال نیک»، «نگرش بر مقام انسان»، «مصاحبه با محترمه فتانه گیلانی»، «حقوق بشر از نگاه دین مبین اسلام»، «انسان دوستی او سوونه‌ـ‌روزنه»، «ماین‌ها تجاوز صریح بر حقوق بشر»، «پوهنتون کابل: پرابلم‌ها و دست‌آوردها»، «نقش آموزش در انکشاف طفل». و اینها همه در شرایطی که جلادان جهادی خون کابلیان را نوشیده و به سوگ شان نشانده و شهر را به ویرانه‌ای ترسناک بدل کرده‌اند!

در سرمقاله‌ای آقای حسینی پس از قلمفرسایی درباره گدایان افغان در پشاور خود را زیر پای تبهکاران میهنفروش می‌اندازد: «ما از آنانی که عاملان این فاجعه و مصیبت اند، می‌پرسیم: فردای اینها چه خواهد بود؟ آیا در قبال آن اندیشیده و احساس مسئوولیت کرده اند؟»

جواب من: بلی «مرکز تعاون افغانستان» را ایجاد کرده اند تا به آنان از گاو غدود چیزی داده و با برپایی سیمینارها و انتشار عکس‌های شان، پول (فند) کلانتر به چنگ آرند!

۱۳ـ کرزی قبلاً هم که طالبان را به ترک مخاصمه و پذیرش طرح آشتی جویانه دولت فرا می‌خواند گفت که به جز صد و پنجاه نفر، بقیه کسانی که در صفوف طالبان حضور دارند «فرزندان این ملت هستند». سایت بی‌بی‌سی فارسی، ۲۰ جوزا ۱۳۸۶.