«معراج» آن‌ «مؤمن‌» و هبوط‌ اين‌ مرتد ‌

علاوه‌ بر اغلب‌ روشنفكرانِ مخصوصاً كشورهای‌ جهان‌ سومی‌ كه‌ در پيشاپيش‌ توده‌ها برای‌ آزادی‌ و عدالت‌ جنگيده‌ و درين‌ راه‌ قهرمانانه‌ جان‌ باخته‌اند، عده‌ای‌ هم‌ بوده‌ و هستند كه‌ يا از اول‌ با ارتجاع‌ ساخته‌اند يا اينكه‌ در نيمه‌راه‌ به‌ ترس‌ و لرز افتاده‌ و بجای‌ ادامه‌ پيكار و مقاومت‌، خود را به‌ دولت‌های‌ حاكم‌، سازمان‌های‌ جاسوسی‌ امپرياليستی‌ و يا نيروهای‌ ارتجاعی‌ فروخته‌اند.

آقای‌ اسحق‌نگارگر (مضطرب ‌باختری‌) متعلق‌ به‌ دسته‌ی‌ دوم‌ می‌باشد. وی‌ زمانی‌ از چهره‌های‌ سرشناس‌ «شعله‌ جاويد» ـ بزرگترين‌ جنبش‌ سياسی‌ ضد پرچم‌ و خلق‌ و ضد اخوان‌ و ساير مرتجعان‌ ـ محسوب‌ می‌شد. اما پس‌ از چيره‌ شدن‌ اختناق‌ داوودی‌، وی‌ و امثالش‌ به‌ جريان‌ انقلابی‌ ضد امپرياليستی‌ و ضد اخوانی‌ مزبور پشت‌ كردند. چنانچه‌ از زبان‌ مجيد كلكانی‌ شهيد نقل‌ می‌شود كه‌ وقتی‌ از نگارگر خواسته‌ بود تا آرام‌ نه‌نشسته‌ و به‌ مبارزه‌ بپيوندد، او جواب‌ داده‌ بود: «حاضرم‌ قلاده‌ای‌ بگردنم‌ انداخته‌ و روز هزار بار مرا از پل‌آرتل‌ به‌ سينمای‌ پامير و برعكس‌ بگردانيد اما ديگر انديشه‌های‌ دمكراتيك‌ نو را نمی‌توانم‌ قبول‌ داشته‌ باشم‌.»

اين‌ حق‌ آقای‌ نگارگر بود كه‌ از راه‌ خدمت‌ به‌ ارتجاع‌ و سياستی‌ مردمی‌ يكی‌ را انتخاب‌ كند و كرد.

بعد وی‌ همانند شماری‌ ديگر از روشنفكران‌ تسليم‌طلب‌ مثل‌ واصف‌ باختری‌، رازق ‌رويين‌، صبوراله‌ سياهسنگ‌ وغيره‌، اشغال‌ كشور و سلطه‌ی‌ پوشاليان‌ را با گشاده‌رويی‌ پذيرفته‌ و زير سايه‌ آن‌ آرميد.

داكتر جاويد، از قهارعاصی‌ تا سمنك‌پزی‌، از سمنك‌پزی‌ تا كجا؟

از ماست‌ كه‌ بر ماست‌. ما فكر می‌كرديم‌ كه‌ نه‌ فقط‌ روشنفكران‌ مبارز بلكه‌ آنانی‌ هم‌ كه‌ عمدتاً به‌ پيكار سياسی‌ آزاديخواهانه‌ بر ضد اشغالگران‌ و عمال‌ پرچمی‌ و خلقی‌ آنان‌ و يا ضد خاينان‌ بنيادگرا نمی‌پردازند، با توجه‌ به‌ ميهنفروشی‌، خونخواری‌ و پستی‌ بی‌نظير اين‌ ستمگران‌ لااقل‌ از همكاری‌ با آنان‌ اجتناب‌ می‌ورزند. حتی‌ تصور می‌كرديم‌ بخشی‌ از روشفنكران‌ فرصت‌طلب‌ نيز نزديكی‌ با يكچنان‌ فرومايگان‌ در سطحی‌ جهانی‌ منفور و حقير شده‌ را خفت‌آور خواهند پنداشت‌.

ليكن‌ اشتباه‌ می‌كرديم‌. زبونی‌ زبونی‌ است‌ و خواهر و برادر و روشنفكر و غيرروشنفكر نمی‌شناسد. آنكه‌ يكبار در لجنش‌ گرفتار آمد تا فرق‌ در آن‌ فرو می‌رود.

چند سال‌ پيش‌ هنگامی‌ كه‌ افغانستان‌ زير چكمه‌های‌ تجاوزكاران‌ روسی‌ و ميهنفروشان‌ خلقی‌ و پرچمی‌ خرد می‌شد، آقای‌ عبدالحكيم ‌طبيبی‌ به‌ مناسبت‌ فرا رسيدن‌ سال‌ نو، از پشت‌ راديو بی‌بی‌سی‌ با شور و شعف‌ كودكانه‌ای‌ از «سبزه‌ لگد كردن‌» و «سبزی‌ چلو پزی‌» سخن‌ گفت‌ ولی‌ در مورد اينكه‌ مردم‌ افغانستان‌ با نداشتن‌ استقلال‌ و آزادی‌ و غرق‌ بودن‌ در سوگ‌ صدها هزار شهيد، ديگر «سبزه‌ لگد كردن‌» و «سخی‌ جان‌ رفتن‌» و... ندارند، لب‌ از لب‌ نگشود و بدينترتيب‌ برای‌ خودش‌ و مويدانش‌ سرافكندگی‌ سنگينی‌ را خريد.(۱)

شركت‌ قاچاق‌ هوايی‌ حاجی‌قدير و برادران‌

قرار اطلاع‌ در مارچ‌ ۱۹۹۶ شركتی‌ بنام‌ «خيبر افغان‌ هوايی‌ شركت‌»، در جلال‌آباد شروع‌ به‌ كار نموده‌ است‌. بهادرشاه‌ نماينده‌ اين‌ شركت‌ در مصاحبه‌ با روزنامه‌ پاكستانی‌ «وحدت‌» می‌گويد: «د هيوادوالو د ترانسپورتی‌ مشكلاتو د حل‌ د پاره‌... د افغانستان‌ د هوانوردی‌ وزارت‌ در مقرراتو سره‌ سم‌ په‌ شخصی‌ دول‌ تاسيس‌ شوی‌ دی‌. ددی‌ شركت‌ رئيس‌ حاجی ‌دين ‌محمد او دده‌ په‌ شمول‌ در حاجی ‌عبدالحق‌ او حاجی ‌قدير په‌ مشترك‌ سهم‌ فعاليت‌ كوی‌»(۱).  بهتر بود نام‌ اين‌ شركت‌ را نه با سواستفاده‌ از نام‌ تاريخی‌ دره‌ خيبر، بلكه‌ مطابق‌ با واقعيت‌ آن‌ «شركت‌ هوايی‌ حاجی‌قدير و برادران‌» می‌گذاشتند زيرا انحصارطلبی‌ آنان‌ چنان‌ رسواست‌ كه‌ حتی‌ هيچ‌ يك‌ از دزدان‌ جهادی‌ ديگر را هم‌ با خود شريك‌ نساخته‌اند.

در شرايطی‌ كه‌ مردم‌ امنيت‌ ندارند، نان‌ ندارند، حتی‌ اختيار جان‌ و ناموس‌ و مال‌ خود را ندارند، آواره‌ و سرگردانند، مسخره‌ است‌ كه‌ از حل‌ مشكلات‌ ترانسپورتی‌ صحبت‌ كنيم‌ آنهم‌ ترانسپورت‌ هوايی‌! نياز مردم‌ فعلاً اينست‌ كه‌ حاجی ‌قديرخان‌ پسر نازدانه‌ و برادران‌ «جهادی‌» خود را مهار سازد تا از كشتن‌ و آزار مردم‌ دست‌ بكشند؛ (۲)  نياز مردم‌ ما امنيت‌ است‌ تا در مسير راهها غارت‌ نشوند؛ مهار كردن‌ قومندانان‌ است‌ كه‌ بدون‌ بی‌ناموسی‌ و رذالت‌ آرام‌ ندارند؛ تامين‌ حقوق‌ اوليه‌ انسانی‌ و ختم‌ گلوله‌ باران‌ مناطق‌ مسكونی‌ و بالاخره‌ نان‌ و كار است‌ نه‌ ترانسپورت‌ هوايی‌.

تنزل‌ دولت‌ چين‌ در نقش‌ دلال‌ بين‌ «حكومت‌ افغانستان‌» و پاكستان

مردم‌ ما فراموش‌ نكرده‌اند سالها پيش‌ وقتی‌ سرخاينی‌ چون‌ گلبدين‌، «وزيرخارجه‌» ناميده‌ و علم‌ شد، چين‌ اولين‌ دولتی‌ در جهان‌ بود كه‌ او را به‌ پيكنگ‌ دعوت‌ كرد و بدينصورت‌ خشم‌ و نفرت‌ مردم‌ ما را عليه‌ اين‌ حركت‌ منزجركننده‌ و در مجموع‌ سياست‌های‌ سازشكارانه‌ و ضد انقلابيش‌ در رابطه‌ با افغانستان‌ برانگيخت‌.

دولت‌ چين‌ از مدت‌ها به‌ اينسو همواره‌ كوشيده‌ تا در همنوايی‌ كامل‌ با ارتجاع‌ پاكستان‌، بدون‌ چون‌ و چرا از فاشيست‌ترين‌ و كثيفترين‌ نيروها و سركردگان‌ اخوانی‌ در افغانستان‌ به‌ حمايت‌ برخيزد.

هنگامی‌ كه‌ محمدرضاشاه‌ در محاصره‌ شعله‌های‌ خشم‌ مردم‌ ايران‌ راه‌ فرار می‌پاليد و تمامی‌ دولت‌های‌ دنيا از نزديك‌ شدن‌ به او و رژيمش‌ احتراز می‌جستند، هواگوفن‌ (رئيس‌ حزب‌ و دولت‌ وقت‌ چين‌) به‌ تهران‌ رفت‌ و در نتيجه‌ لكه‌ی‌ سياهی‌ را برای‌ تاريخ‌ سياست‌ خارجی‌ آن‌ كشور كمايی‌ كرد.

«شتر در خواب‌ بيند پنبه‌دانه‌»

‌ احمدبشير از معدود نويسندگان‌ پاكستان‌ می‌باشد كه‌ با بينش‌ علمی‌ از تاريخ‌ و جامعه‌، مسايل‌ را مورد بررسی‌ قرار می‌دهد. او در اكثر نوشته‌هايش‌ بنيادگرايی‌ اسلامی‌، تعصب‌ مذهبی‌ و افكار فاشيست‌های‌ دينی‌ پاكستان‌ را به‌ باد افشا و انتقاد می‌گيرد. اخيراً خبر شديم‌ كه‌ مرتجعان‌ مذهبی‌ پاكستان‌ فتوای‌ قتلش‌ را صادر كرده‌اند زيرا او در كتابی‌ بزبان‌ اردو بنام‌ «ديدار در راه‌»، باده‌نوشی‌اش‌ را در چهل‌ سال‌ پيش‌ نپوشانده‌ است‌. تا كنون‌ دادخواهی‌ او از محاكم‌ پاكستان‌ بعلت‌ نفوذ بنيادگرايان‌ در آنها و در دستگاه‌ دولتی‌، به‌ جايی‌ نرسيده‌ است‌.

احمدبشير در ديداری‌ با يك‌ فعال‌ «راوا» اظهار داشت‌ كه‌ می‌داند جانش‌ از سوی‌ تروريست‌های‌ بنيادگرا در خطر است‌ ولی‌ بهيچوجه‌ نمی‌خواهد درين‌ آخر زندگی‌ به‌ خفت‌ سكوت‌ و تسليم‌ در مقابل‌ آنان‌ تن‌ دهد.

شايان‌ يادآوريست‌ كه‌ سال‌ گذشته‌ كودتايی‌ به‌ سركردگی‌ جنرال‌ پاكستانی‌ ظهيرعباسی‌ كشف‌ و خنثی‌ گرديد. جنرال‌ مذكور خود را «اميرالمومنين‌» ناميده‌ و می‌خواست‌ قدرت‌ نظامی‌ و ملكی‌ پاكستان‌ را به‌ كثيف‌ترين‌ عناصر بنيادگرا و مرتجع‌ مذهبی‌ بسپارد. مقاله‌ با توجه‌ به‌ همان‌ كودتا و رهبرانش‌ نوشته‌ شده‌ است‌.

در شماره‌ حاضر اين‌ مقاله‌ را با اندكی‌ اختصار به‌ نشر سپرده‌ و مقاله‌ی‌ ديگری‌ از او را با عنوان‌ «سرنوشت‌ ما چيست‌؟» در شماره‌ آينده‌ تقديم‌ خواهيم‌ كرد.