«ائتلاف» گرگان خون‌آشام و برخورد برخی روشنفکران به آن

گفته می‌شود بیش از هشتاد در صد مردم افغانستان از بیماری‌های روانی رنج می‌برند. این کاملا طبیعی است زیرا در ۱۷ سال اخیر اگر از یک سو بمب و عملیات انتحاری روزمره مردم را رها نکرده، از سویی تبلیغات دولت‌های خاین کرزی و ع و غ اند که هیچگاه از «کمسیون»‌سازی و دروغگویی‌های توهین آمیز دست نمی‌گیرند. ولی روانفرساتر از این‌ها، خدمت تقریبا تمامی رسانه‌ها برای سرجنایت‌سالاران است که با انتشار خبر، گزارش، ترتیب میزگردها و تبصره‌های «کارشناسانه» برای آنان چهره خاینان آدمکش را انسانی، هواخواه دموکراسی و حتی حقوق زن بنمایانند. و این از جانکاه‌ترین شکنجه‌هایی است که بر مردم ماتمدار ما می‌رود.

مادلینگ جهادی دختر یک سرجنایتکار

در سال‌های خون و خیانت جهادی (۱۳۷۱ – ۱۳۷۵)، زمانی که از سر و روی کابل خون و آتش می‌بارید و صدها زن مورد تجاوز باندهای تنظیمی قرار می‌گرفتند، در میان کابلیان زجرکشیده این فکاهی‌ زبان‌زد بود که وقتی ربانی حین وعظ در مسجد وزیر اکبر خان راجع به حجاب و پرهیزگاری زنان جوش می‌زد یکی از محافظانش در گوش‌اش می‌گوید که دخترش در لندن در مسابقه آببازی مقام اول را از آن خود کرده، ربانی با لب خندان جواب می‌دهد: «او جوانه‌مرگ از اول همین‌طور بلا بود»! ولی با نشر عکس‌های مادلینگ فاطمه ربانی بدون حجاب و با آرایش و سنگار غلیظ در دوبی زیر ریش شیوخ همفکر پدرش می‌بینیم که آن «بلا» حال «بلا»تر شده است.

هوشنگ ابتهاج هم پای رژیم سفاک را بوسید!

با تقدیم درودهای گرم به خواهران ارجمندم،

من بعنوان یک علاقمند نشریه وزین «پیام زن» قبلا آن را از طریق پست بدست می‌آوردم، حالا آن را از طریق سایت «راوا» منظم تعقیب می‌نمایم. در هفته گذشته مطلبی را در مورد عفیف باختری خواندم که خیلی برایم آموزنده بود. لاکن در همین مطلب متوجه پاورقی شماره ۴ شدم که «نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم/ غمی در استخوانم می‌گدازد» از هوشنگ ابتهاج ه.الف سایه نقل شده است. شعر واقعا زیبا و گویاست. من از قدیم‌ها به سروده‌های سایه عطش داشتم. اما چندی قبل در سایت‌های انترنتی طرفدار رژیم ایران خبرها و عکس‌هایی از او را در حال رای‌دهی دیدم و تکان خوردم که چگونه سراینده ی کاروان (۱) از کاروان مردم به کاروان پلیدترین مستبدان و جنایتکاران تاریخ ایران خزیده است؛ مطمین شدم که غزلسرای بزرگ دیگر به گفته‌های الهامبخش‌اش پابند و صادق نیست؛ دیگر به جای مرگ در میدان (۲) مرگ حقارتبار رای دادن به قاتلان سعید سلطانپورها و جعفر پوینده‌ها را گزیده و به جای «زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشیدن» (۳) به ننگ رنگ زدن انگشت‌اش برای انتخاب بین فاشیست‌های دینی حاکم بر وطنش رو نموده؛ دیگر غمی در استخوانش نمی‌گدازد و بدینترتیب «پایدار تا پای دار» نمانده خود را به درگاه خامنه‌ای میر غضب انداخت تا به سهم خود نظام خون و خیانت ولایت فقیه او را «قانونمند» و «مشروع» جلوه دهد.

دلم به درد آمد که دیدم هوشنگ ابتهاج در این سن و سال و از چوکی‌چرخدار پیام تاراندن حرمت و عزتش را به اهریمنان رسانید.

عفیف باختری، «بت ادبی نسل نو» یا الگوی نسل روشنفکران واواکی؟

سرجنایتکار عطامحمد درگذشت عفیف باختری را «ضایعه بزرگ» خواند؛ سید رضا محمدی در مقاله‌ای در بی.بی.سی(۱) او را «بت مثالی ادبی نسل نو» و «خبرگزاری فارس افغانستان» از سپاه پاسداران ایران که توسط واواکی‌های رسوا، ابوطالب مظفری و محمد کاظم کاظمی اداره می‌شود، او را شاعر «شهیر و چیره‌دست» عنوان داد.

مرده‌شویان مذکور ضمن مدح هنر و استعداد عفیف، زندگی ساده او را که شامل «خانه‌ای در حال فروریختن»، «اتاقی نیمه متروک» و بایسکل کهنه می‌شد هم تحسین کرده اند. ریاکاری‌ای به سبک واواک! اگر در این روزگارِ آسان و ارزان خودفروختگی روشنفکران به «سیا»، «واواک» و... چنان زندگی‌ای را واقعا شرافتمندانه می‌دانند چرا خود از عشق در پناه رژیم جنایت ایران که تعفن‌اش عالم را گرفته یا آرمیدن زیر سایه و مرحمت سرجانیان حاکم در کشور، ننگ نمی‌کنند؟ سیدرضا محمدی می‌نویسد که عفیف «پیشنهاد حمایت هر مقامی را رد کرد» و «نوعی فقر درویشانه و انزوای خودخواسته» (۲) را برگزید. به به! لیکن واواکی بی. بی. سی بیان نمی‌دارد که آیا مرحومی، دعوت تو، کاظم کاظمی یا کدام جاسوس اسلامی دیگر برای خیانت به وطن از طریق پیوستن به واواک را هم رد کرده بود؟ رضا خان یادت باشد که این نکته نسبت به هر روده درازیت با ادبیات و لحن رژیم «ولایی»، مفید و جالب است. خجالت را یکسو مانده و حتما آن را بگو که عفیف بهتر معرفی گردد..

عفیف «درویش و فقیر» با قبول مدال‌ها و تقدیر از سوی خاینان ملی، «متفکر» فاشیست و هرویین سالار عطا سند نابودی حقارتبارش را امضا نمود.

آیا شاعر متوفی به راستی «پیشنهاد حمایت هر مقامی» را رد کرده و آن را معادل بی‌وجدانی می‌دانست؟ در واقع باید دید عفیف باختری از اول تا آخر در کدام طرف بود، طرف مردمی نامراد چهل سال قیمه‌شده زیر ساطور میهنفروشان خلق و پرچم، جهادی و طالبی و اکنون اشغالگران امریکایی و دست‌نشاندگان، یا طرف عطا محمد ها، غنی‌ها، دوستم‌ها، و رژیم خون‌آشام ایران؟

با اندک تأمل متاسفانه درمی‌یابیم که خلاف نوحه‌سرایی‌های دروغین، شاعر «شهیر و چیره‌دست» با تمام «فقر درویشانه»، مانند بقیه انجمنی‌های مرده و زنده، لطیف ناظمی، اکرم عثمان، اسدالله حبیب، لیلا صراحت روشنی، قهار عاصی، افسر رهبین‌ و... ضجه‌های زن و مرد و کودک سرزمینش را نشنید و علیه وحوش جهادی و طالبی و باداران امریکایی، پاکستانی و ایرانی شان کلامی در نظم و نثرش راه نیافت. شاید با تمسک به چند شعر او ادعا شود که عفیف «سوزی» و «اعتراضی» در دل داشت. ولی ما مکرر در مکرر تصریح نموده ایم که شاعر، نویسنده، فرهنگی، هنرمند و سیاستگر افغان تا زمانی که راهش را از انجمنی‌های تسلیم‌طلب، سران جانی و جاسوس پرچمی و خلقی، رژیم خون‌آشام ایران، امریکا و درندگان جهادی و طالبی و به اصطلاح تکنوکرات آن، قاطعانه و به وضوح جدا نکند، فرقی با خاینان یادشده نخواهد داشت؛ تا زمانی که باری جهانی، منیژه باختری، رهنورد زریاب، رنگین سپنتا، حمیرا دستگیرزاده، کاظم کاظمی، سلیمان لایق، سمیع حامد، واصف باختری، پرتو نادری، اعظم دادفر و... را به مثابه اسهالیان (۳) کثافتکار، نفرین و افشا ننماید، بدان معناست که خود را همذات آن «سیا» بوی‌ها و «واواک» بوی‌ها می‌شمارد و لذا دم بر نمی‌آرد. حساب به همین سادگی و بداهت است.

کرزی کماکان عامل امریکا و برادر طالبان!

کرزی کماکان عامل امریکا و برادر طالبان!تاریخ افغانستان کرزی را منحیث شاه‌شجاع ثالث ثبت صفحاتش نموده و به خاطر نصب این همه مدال‌ها بر سینه های خونپر جانی‌ترین و پلیدترین بادارانش نفرین ابدی خواهد کرد.

حامد کرزی که تقریبا یکونیم دهه بر افغانستان حاکمیت راند، در سال‌های اخیر با دیده‌درایی بی‌نظیر در پی آن شده تا چهره منفورش را «ملی» و «ضدامریکایی» رنگ زند. وی استعمال «مادر بم‌ها» در ولسوالی اچین را بهانه قرار داده کوشید طوری وانمود سازد که گویا مخالف اشغال و ستمکاری‌های امریکا بوده است. او به بی‌بی‌سی گفت: «امریکا ۱۵ سال پیش به افغانستان آمد به نام مبارزه علیه ترورریزم، ولی ۱۵ سال بعد ما می‌بینیم که افغانستان ناامن‌تر است، مشکلش بیشتر است، افراطیت زیادتر شده، تروریزم زیادتر شده...»