زنان از ستمكاری طالبان بر خود میگویند
نوشته كارولمیمت،
«یواسای تودی» USA Today ،
۲۰ مارچ ۲۰۰۲
هیچ خاطرات غمانگیز جهان دردناكتر از خاطرات افراد جوان آن ملت نیست. همان طوریكه هولوكاست (قتل عام و سوزاندن یهودیان در كورههای مرگ دوران هیتلر) و میدانهای كشتار كامبوج، خاطره دردناك بیپایان دوران كودكی را زنده میسازد، قساوت و درندهخویی چند دهه در افغانستان رنگ خاصی به این نوع ادبیات میبخشد. اما از آنجاییكه صدمه روحی تازه است و سیاست در افغانستان غیرمطمئن، دو زن جوان داستان شان را با نام مستعار با مردم جهان در میان میگذارند. برای آنان توجه به اعضای فامیل و اعضای سازمانی مثل (جمعیت انقلابی زنان افغانستان) از توجه به خود شان بیشتر اهمیت دارد. «داستان زویا» یك حكایت ساده اما واقعبینانهی دختریست كه پدر و مادرش توسط بنیادگرایان مسلمان، زمانی كه وی ۱۴ سال داشت كشته میشوند. زویا از ترس اینكه هویتاش فاش نگردد، جزئیات چگونگی قتل پدر و مادرش را برملا نمیسازد. اما ناپدید شدن والدین او را وامیدارد تا كار شان - بخصوص تعهد مادرش بخاطر كمك به قربانیان آزار و اذیت جنسی، جسمی و روانی در افغانستان - را ادامه دهد. زویا در ۱۹۹۲ در ۱۴ سالگی با مادركلانش به پاكستان میرود. و در مكتبی كه توسط «راوا» فعال بود درس میخواند. همانطوریكه «داستان زویا» شروع میشود، او بخاطر یك ماموریت از طرف «راوا» از مرز پاكستان گذشته داخل افغانستان میشود و این اولین سفرش به زادگاهش در ظرف ۵ سال میباشد. در حالیكه از پشت جالی چادریاش كه پلكهایش را میساید به بیرون نگاه میكند، نگران است كه مبادا طالبان دستكولش را جستجو كرده و عكسهایی از كشتار، سنگسار، سوزاندن یا به دار زدن توسط طالبان و همچنان عكسهای مردانی را بیابند كه بازوهای شان بخاطر دزدی قطع شده و زنانی كه سر انگشتهای شان به جرم رنگ ناخن زدن بریده شدهاند. زویا در كودكی در كابل مادر شجاعاش را - هنگام تبلیغ «راوا»، همراهی میكرد. زویا در دیدار با دو روزنامهنگار خارجی كه او را تشویق میكردند تا داستانش را در كتابی با مردم دنیا در میان بگذارد، از آنان پرسید: «چه چیزی در قصهاش ویژگی دارد؟» «داستان زویا» مثل داستان لطیفه، یك داستان جهانی نقض حقوق بشر است. این حقیقت كه ما نمیتوانیم چهرههای این نویسندگان جوان را ببینیم یادآور دردناك شرایط پر درد آنان و نقشهایی است كه در رشد و تغییر كشور شان بازی خواهند نمود.