گزارش‌هایی‌ از سرزمین‌ جهـل‌ و جنـون‌ و جنـایت‌

كـابـل‌


<

در دخمه‌های‌ سفارت‌شوروی

(گزارشگر: سلیم‌) چشمدیدم‌ از سفارت‌ سابق‌ شوروی‌ كه‌ عده‌ای‌ از زنان‌ ربوده‌ شده‌ از شمالی‌ را در آنجا محبوس‌ كرده‌ بودند

تعمیر سفارت‌ در اثر جنگ‌های‌ جهادی‌ها به‌ نیمه‌ خرابه‌ تبدیل‌ و از مدت‌ها به‌ این‌ طرف‌ متروك‌ بوده‌ و از آب‌ و برق‌ در آن‌ خبری‌ نیست‌. در بلاك‌های‌ تخریب‌ شده‌ آن‌ حدود ۳۵۰ خانواده‌ كه‌ شامل‌ زنان‌ و اطفال‌ و چند پیرمرد مریض‌ و از حال‌ رفته‌ بود انداخته‌ شده‌ كه‌ متعلق‌ به‌ قریه‌جات‌ فرزه‌، كلكان‌، سرای‌خواجه‌، استالف‌، چاریكار، قره‌باغ‌، كوهستان‌، گلبهار و سایر قریه‌جات‌ اطراف‌ شاهراه‌ عمومی‌ كابل‌ـپروان‌ بودند.

ربوده‌ شدگان‌ از سرنوشت‌ شوهران‌، پسران‌، برادران‌ و پدران‌ خود خبر نداشتند. فضا را گریه‌ و زاری‌ زنان‌ بی‌سرنوشت‌ پر كرده‌ بود. بلاك‌های‌ فارسی‌زبانان‌ و پشتون‌ها از هم‌ جدا بوده‌ قید و قیود شدید طالبی‌ بر آنان‌ تحمیل‌ می‌گردید. اجازه‌ بیرون‌ رفتن‌ نداشتند. از آب‌ صحی‌ و بدرفت‌ خبری‌ نبود. شب‌ها نان‌ خشك‌ می‌خوردند. تعدادی‌ از اطفالی‌ كه‌ در سه‌ شبانه‌ روز اول‌ بصورت‌ عموم‌ گرسنه‌ بودند، تلف‌ شدند. یكی‌ از موسسه‌های‌ خیریه‌ برای‌ هر فامیل‌ یك‌ كمپل‌ و یك‌ فرش‌پلاستیكی‌ داد. بعد از مدت‌ ۵ روز (۲۰ اسد) برای‌ هر خانواده‌ صرف‌ شش‌ قرص‌ نان‌ خشك‌ و صبح‌ها كمی‌ حلوا كه‌ از آرد ماش‌ و برنج‌ تهیه‌ شده‌ بود توزیع‌ می‌گردید. یك‌ تعداد زنان‌ به‌ بهانه‌ خانه‌ دوستان‌ خود ازین‌ اردوگاه‌ بیرون‌ رفته‌ و حتی‌ تا شهر غزنی‌ و مقر هم‌ دربدر و بی‌پناه‌ شدند.

هستی‌ اینان‌ نیستی‌ بنیادگرایان‌ است‌ و بس

بخشی‌ از جزوه‌ی‌ «راوا» در مورد وضعیت‌ كودكان‌ در افغانستان ‌



شكیلا ولد احمدعلی‌ ۱۳ ساله‌ گدا
سكونت‌ اصلی‌ ـ شكردره‌
سكونت‌ فعلی‌ ـ زورآباد
اعضای‌ فامیل‌ ـ ۶ نفر
شغل‌ پدر ـ سابق‌ دهقان‌

پدرش‌ را چند طالب‌ در هنگام‌ آب‌ دادن‌ زمین‌ها صرف‌ بخاطر ساعت‌تیری‌ نشان‌ گرفته‌ به‌ قتل‌ می‌رسانند. مامایش‌ در اثر بمباران‌ طالبان‌ در حالیكه‌ مصروف‌ دهقانی‌ بود به‌ قتل‌ رسیده‌ است‌. یك‌ مامای‌ دیگرش‌ نیز توسط‌ راكت‌ طالبان‌ زخمی‌ می‌شود و فعلاً در شفاخانه‌ با مرگ‌ روبرو است‌.

بعد از مرگ‌ پدر و بربادرفتن‌ خانه‌ و دارایی‌ شان‌ در اولین‌ پیشروی‌ طالبان‌ بطرف‌ شمالی‌، به‌ كابل‌ مهاجر می‌شوند. با مرگ‌ پدر، كاكایش‌ مادر شكیلا را جواب‌ می‌دهد تا به‌ خانه‌ پدرش‌ برود. كاكا دید و باز دید آنان‌ را با مادر شان‌ منع‌ می‌نماید و تا حال‌ شكیلا، خواهران‌ و برادرانش‌ موفق‌ نشده‌ اند تا از مادر و فامیل‌ مادر دیدن‌ كنند. با این‌ هم‌ مامایش‌ به‌ علت‌ فقر و تنگدستی‌ كاكایش‌ كه‌ كراچی‌وان‌ می‌باشد مصارف‌ لباس‌ شان‌ را می‌پردازد. اما شكیلا مجبور است‌ تا با گدایی‌ قوت‌لایموتش‌ را بدست‌ آورد.

عاید ماهانه‌ شان‌ ۱۵ الی‌ ۵۰ هزار می‌باشد. خوراك‌ صبح‌ شان‌، گاهگاهی‌ نان‌ و توت‌ خشك‌ ولی‌ عموماً چای‌ تلخ‌ با نان‌ خشك‌ است‌ كه‌ حاصل‌ گدایی‌ وی‌ می‌باشد. نان‌ چاشت‌ و شب‌ پیاوه‌ كچالو است‌ كه‌ كچالو و پیاز را از زیر كراچی‌های‌ تركاری‌ در بازار بدست‌ می‌آورد. به‌ میوه‌ و گوشت‌ تنها در عیدها ممكن‌ است‌ برسند كه‌ بعضی‌ از خویشاوندان‌ برایشان‌ می‌فرستند. وضع‌ صحی‌ بسیار بد دارد، ضعیف‌ و لاغر و معده‌ درد است‌. بیسواد اما بیدار و هوشیار می‌باشد. لباس‌ها ژنده‌ و بسیار چرك‌، چادر سیاه‌ پاره‌ پاره‌ و بوت‌های‌ پلاستیكی‌ وصله‌ شده‌ در پا دارد. خاطره‌ فراموش‌ ناشدنی‌اش‌ مرگ‌ پدر، مهاجرت‌، جدایی‌ مادر و شوهر كردن‌ او.

گزارش‌هايی ازسرزمين‌ پامال‌ بربريت‌، شناعت‌ و تحقير

بر مزار شهری شهيد

(گزارشگر: كابل ‌-ب‌.عمر‌) چشمديد ذيل‌ حكايت‌ از صدها واقعيتی است‌ كه‌ همه‌ روزه‌ در كابل‌ خونين‌ و به‌ تاراج‌ رفته‌ی مان‌ رخ‌ میدهد. تگدی، فقر، بدبختی و درد از چهار سمت‌ انسان‌های در جهنم‌ كابل‌ را به‌ زنجير كشيده‌ اند.

حوالی ساعت‌ ۴ عصر، با پشت‌ سر گذاشتن‌ ماهيپر و فراز و فرود كوتل‌، موتر در ساحه‌ پلچرخی رسيد.... آشنايیام‌ با جنايت‌، بیناموسی، كشتار، تباهی، چپاول‌ و غارت‌ از اينجا شروع‌ شد و آن‌ همه‌ گزارش‌های «پيام‌ زن‌» همچون‌ فلمی در برابر ديدگانم‌ جان‌ گرفتند.

فابريكه‌هايی با پيكر سوراخ‌ سوراخ‌ و سوخته‌ و دود زده‌ در دو طرف‌ سرك‌ در فاصله‌ ۲۰ متری آرام‌ گرفته‌ بودند كه‌ چشمان‌ هر عابری را كه‌ سال‌ها بعد به‌ اين‌ ساحه‌ قدم‌ بگذارد پر اشك‌ میكند. بهر حال‌، در حاليكه‌ غم‌ برباد رفتن‌ منطقه‌ صنعتی وطنم‌ دلم‌ را به‌ سختی میفشرد، نزديك‌ مكروريان‌ها رسيديم‌. نخست‌ در تعجب‌ افتادم‌ كه‌ اين‌ها كه‌ همه‌ تقريباً سالم‌ اند. هنوز نتوانسته‌ بودم‌ افكارم‌ را منسجم‌ نمايم‌ كه‌ مردی در حاليكه‌ با گوشه‌ای از چادرش‌ اشك‌هايش‌ را میسترد گفت‌: «اين‌ طرف‌ ببين‌، مكروريان‌های كهنه‌ را...» من‌ هم‌ پيش‌ از آنكه‌ به‌ مكروريان‌ ويران‌ چشم‌ بدوزم‌، اشك‌های او ميزان‌ تبهكاری و وحشت‌ خاينان‌ جهادی را برايم‌ فهماند.

موتر در پل‌ محمودخان‌ مسافران‌ را پياده‌ نمود. میخواستم‌ بارم‌ را بردارم‌ و در يكی از تكسیهای لينی راهی خانه‌ شوم‌ كه‌ چند زن‌ در حاليكه‌ با چادریهای شان‌ كش‌ و گير داشتند و با گفتن‌ «طفل‌هايم‌ گشنه‌ هستند، چيزی به‌ شو نداريم‌، خدا نگيريت‌...» دست‌های شان‌ را به‌ سويم‌ دراز كردند.

وقتی تاجور كاكر خلقی، طالبی میشود

مرغلره‌ ـ كابل‌

تاجور كاكر Tajwar Kakur
تاجور كاكر از خلقیگری به‌ طالبیگری، از اين‌ خفت‌ به‌ كجا!

«به‌ سلسله‌ افشاگری چهره‌های خاين‌ و تسليم‌طلب‌، میخواهم‌ چهره‌ ديگری را افشاء نمايم‌. تاجاييكه‌ ما معلومات‌ داشتيم‌ برای تان‌ نوشتيم‌ و چيزهای ديگری را كه‌ شما میدانيد در موردش‌ اضافه‌ نموده‌ و به‌ نشر بسپاريد.

گزارشی‌ از فروش‌ «پیـام‌ زن‌»

اعضای‌ «جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌» از مدتی‌ بدینسو فروش‌ نشریات‌ شان‌ را در روزهای‌ بازار اسلام‌ آباد و پشاور سازمان‌ داده‌ اند.

استقبال‌ بیسابقه‌ی‌ اكثریت‌ مردم‌ از نشریات‌ «راوا» باعث‌ دلگرمی‌ بیشتر ما شده‌ و اعتقاد ما را به‌ این‌ امر راسختر می‌سازد كه‌ نشریاتی‌ كه‌ رنج‌ های‌ توده‌ها را انعكاس‌ داده‌ و دشمنان‌ شانرا صریحاً افشاء و طرد كنند، از پشتیبانی‌ وسیع‌ مردم‌ برخوردار شده‌ و در قلب‌ شان‌ جا باز می‌كنند. آن‌ اعضای‌ «راوا» كه‌ در فروش‌ نشریات‌ سهم‌ داشتند خاطرات‌ فراوانی‌ از برخوردهای‌ گرم‌ مردم‌ دارند. در كنار صدها هموطن‌ ما كه‌ از نشریات‌ استقبال‌ و آنرا تمجید می‌كنند، هستند كسانی‌ كه‌ به‌ مثابه‌ نوكران‌ حقیر بنیادگرایان‌ و به‌ سبب‌ ترس‌ از «پیام‌ زن‌»، نسبت‌ به‌ فروشندگان‌ آن‌ برخوردی‌ خصمانه‌ و اوباشانه‌ دارند كه‌ اگر غیر ازین‌ می‌بود تعجب‌ می‌داشت‌.

در ذیل‌ گوشه‌ای‌ از چشمدیدهای‌ چند تن‌ از فروشندگان‌ را كه‌ به‌ «پیام‌ زن‌» ارسال‌ داشته‌ اند می‌خوانید:

در پشاور برای‌ مردی‌ «پیام‌زن‌» را پیش‌ كردم‌ تا آن‌ را بخرد. اما وی‌ درحالیكه‌ اشك‌ در چشمانش‌ حلقه‌ زده‌ بود، گفت‌: «خواهرجانم‌، فقط‌ همینقدر گفته‌ می‌توانم‌ كه‌ باید چادر تان‌ را ما مردان‌ سر كنیم‌ و كلاه‌ ما را شما زنان‌ دلیر.»