گاندی و گوركی برگ ساتر جنایتكاران
باری، چون داكترصاحب در جنگ بین جهادیهای خاین، بیشتر شاهد «برادركشی» است، بنابرین اینطور با جنگ قهر میكند:
ما هیچگاه چون «بروتوس» از پشت سر خنجر نمیزدیم اما حالا با اقتدا به نام «بروتوس» در قفای زندگی برادر خویشیم تا بخاطر منفعت و مصلحتهای فصلی غافلگیرش كنیم و كتف و كمرش را بشكافیم، از اینجاست كه من به سهم ناچیزم سخت از جنگ متنفرم
این اصطلاح «برادركشی» را قبل از همه سران خاین بنیادگرایان بكاربرده و میبرند تا عوامفریبی كرده و خود را مخالف جنگ و سوختن در شهوت امارت نشان دهند. و اكنون نویسندهای وامانده و زهرهكفك شدهی ما نیز آنرا نشخوار میكند تا دشمنان خونی مردم را از آنان پنهان نگهداشته و در نتیجه موفق به دلبری در برابر باندهای مذكور شود.
فردی كه ۱۴ سال تمام در بغل روسها و سگان شان آرام گرفت و ناظر حدود یك میلیون «زنكشی و كودككشی» علیه هموطنانش بود و امروز هم با وقوع فاجعه ۸ ثور مجبور شده بهار، صدای پرستوها و گشت و گذار باشهها و زیباییهایی ازین نوع را در غرب به تماشا بنشیند، ناگهان به فكر گاندی و گوركی و بشر دوستی آندو میافتد:
گاندی را به یاد آوریم كه میگفت: «انسان وقتی میتواند آزادانه زندگی كند كه حاضر باشد در صورت لزوم به دست برادرش كشته شود اما هرگز در فكر كشتن او نباشد. هر نوع كشتن با هر نوع آزار كه بر دیگری تحمیل شود، بهر عنوانی كه باشد، جنایت بر ضد بشریت است، وقتی شمشیر را به دور افكندم دیگر چیزی جز جام محبت ندارم تا به آنانكه با من دشمنی میكنند تقدیم بدارم.» و گوركی را به خاطر آوریم كه در بحرانی ترین روزهای زندگی ندا میداد: «همه چیز در انسان است، همه چیز بخاطر انسان است، انسان چه با شكوه است، انسان چه طنین پر غروری دارد، باید به انسان احترام گذاشت!»
یكچنین راهنمایی و اندرز دادن به مردمی كه پنج سال است دهشتناكترین فاجعه ممكن را از دست شرفباختهترین جنایتپیشگان زمان ما تجربه میكنند، بدترین خیانت به آنان است. اولاً تاریخ به یاد ندارد كه دیكتاتورهای مذهبی یا غیر مذهبی به شیوه پسندیدهی گاندی ساطورهای شان را به زمین انداخته باشند، و ثانیاً بفرض هم چنین میبود ملت افغانستان حق دارد و كاملاً انسانی است كه روزی سردمداران پرچم و خلق، و بنیادگرایان قاتل بشمول حامیان روشنفكر شان را مجازات كنند تا دیگر ازین نوع سبزههای هرزه هرگز در این سرزمین جوانه نزند.
به زبانی دیگر حرف اینست آقای داكتر عثمان كه شما با رفقای پرچم و خلق تان بر مردم ما زخمهایی مرگبار زدید و در حال حاضر هم برای خونآشامان بنیادگرا گاهی رجز خوانی میكنید و گاهی گاندیگری. بناءً رسیدن نوبت مردم ستمدیده را نه با نقلقول آوردن از گاندی و گوركی و نه به هیچ عنوانی دیگر نمیتوان نفی كرد. مردم با جلادان مزدور خواهی نخواهی باید محاسبه كنند. اگر شخص شما خادم تجاوزكاران و عمال شان هم نمیبودید، بخاطر این موعظههای بیشرمانه و اخوانی بوی باید مورد بازخواست قرار بگیرید.
«زن كشی» و «كودك كشی» بدست فاتحان ضد مردمی در جنگهای خطهی ما كم دیده نشده است. روسها و اراذل پرچمی و خلقی هم در ۱۴ سال جنگ بحد كافی زنكشی وكودككشی كردهاند و اگر شما و یاران، فلم تان را به آن دستنشاندگان و اربابان نمیفروختید، تاكنون در باره آن جنایتها آثارتكاندهندهی فراوانی از داستان و شعر و قلم و غیره آفریده میشد.
طبع حیوانی بنیادگرایان با زنكشی و كودككشی محدود و مشخص نمیشود. اگر پای تعهد تازه درمیان نمیبود، داكتر عثمان هم خوب میداند كه جانیان بنیادگرا به جنگ به اصطلاح ارزشهای وطنی نه بلكه به جنگ هرچه نامی از آدمیت و وجدان آدمی داشت، رفتهاند. چرا وی از تجاوز به كودكان هفت ساله و مادران و حتی پدران هفتاد ساله، تماشای وضع حمل زنان در حال نزع، مسابقه چشم كشیدن، خودكشی دختران نوجوان بخاطر نجات از تجاوز جهادی، به عقد درآوردن دختران نوجوان توسط جانوران جهادی، چپاولهای جهادی و... سخن نمیگوید؟؟
قلب هر انسان نجیب از آنچه جهادیان بر سر هموطنانش آورده باید آتش گیرد و بر ضد این سگان پلید زبان بگشاید بخصوص فردی كه خود را «صاحب قلم» و «فرهنگی» میپندارد. اما هستند كسانی كه احتمالاً تا خود مستقیماً توسط بنیادگرایان گزیده نشوند، از آتش ماتم همسایه و هموطنش هیچگاه به خشم نیامده و از راه سازش و زدوبند با دشمن برنمیگردد. اینجاست كه خطاب به داكتر عثمان نیز باید گفت:
اگر شبی عدهای تفنگدار بنیادگرا به منزلتان میریختند و زن یا دخترك یا پسرك نوجوان تان را با خود میبردند، آنگاه اگر ادامه زندگی بدون نبردی قاطع علیه بنیادگرایان را ذلت ابدی نمی دانستید، لااقل در سطح گاندی بازی و «رخسار بوسی» با جهادیان سقوط نمیكردید. شاید به دلیل همین بركنار ماندن از هر آسیبی بود كه در زمان جنگ مقاومت یعنی «یكی از عادلانه ترین جنگهای تاریخ» كه زن و مرد و كودك ما با بمهای شاخهای و كیمیاوی پارچه پارچه و ذغال میشدند، شما و دیگر شاعران و نویسندگان تسلیمطلب در بزم اتحادیه نویسندگان، داستان میخواندید؛ به شعرخوانی شكنجهگران خاد رحیمالهام، لطیف پدرامها، عنایت پژوهان گردانیها و... گوش فرا میدادید؛ این بیحیثیتی را میپذیرفتید كه زیر نول لاشخواران كیجیبی از جنس عبداله نایبیها و دستگیر پنجشیریها در هیأت تحریر «ژوندون» سر بجنبانید؛ راجع به «فرق بین طرح و داستان كوتاه» مینوشتید، در مسكو تشریف داشتید؛ در ارگ به «محترم رئیس جمهور» مشورههایی میدادید و یا...
حساب گاندی روشن است اما این نقلقول گوركی هیچگاه پیام اصلی و موكد وی شمرده شده نمیتواند. اگر او بمثابه بشردوستكی بیطرف و بیجبهه نام و نشان میداشت و برحق بودن شورش استثمار شوندگان بر ضد استثمارگران كنه آثارش را نمیساخت، امروز بجای مثلاً جورجارولها، گوركی باید قهرمان جیرهخواران بیمقدار بنیادگرایان نظیر اسحقنگارگرها میبود.
مسئله ساده است «كاندید اكادیمسین»: آیا میخواهید بر پایه گپ گوركی بپنداریم كه میهنفروشان پرچمی و خلقی «با شكوه» بودند؟ آیا تروریستهای بیناموس جهادی «باشكوه» اند؟ آیا طالبان سبع و جهالتپیشه «باشكوه» اند؟ آیا تمام این دشمنان پلید مردم و آزادی و دموكراسی «طنین پرغروری» داشته و باید به آنان «احترام گذاشت»؟؟
«كاندید اكادیمسین» از نقلقولهای متذكره این وجیزه را تولید كند:
ازاینجاست كه ناگزیریم غسل تطهیر بگیریم و برای انسان به صلح و صفا و برادری و گذشت و همدلی اقتدا كنیم.
جناب داكتر اكرم عثمان، شما مسلماً این استعداد را دارید كه چنانچه با داوود و روسها و پرچم و خلق جور آمدید، خود را به دم ربانی، سیاف، احمدشاه مسعود، گلبدین و مخصوصاً امیرالمومنین صاحب ملاعمرخان كور گره زده و بنام «صلح و صفا و برادری و گذشت و همدلی» برایشان ندا سر دهید كه «برادران قیادی بر این مردم حكمروایی كنید و من نیز در كنار نگارگرها، محمود فارانیها، لطیف پدرامها، اسداله حبیبها، بیرنگ كهدامنیها و... برایتان مینویسم و جار میزنم و به كشورهای مختلف سفر میكنم!» و بدینترتیب بقیه عمر را در كمال «غیرت» و «شهامت» بسر آرید. اما یاد تان باشد كه ازنظر میلیونها هموطن ما «اقتدا» به بنیادگرایان به معنی اقتدا به شیطان و رجالههای متجاوز به عفت و كرامت هزاران زن و كودك افغان است.
توصیه ما اینست آقای داكتر عثمان كه شما و همدلان قبل از آنكه به «تطهیر» دیگران فكر كنید، بهتر است خود چنان غسل هایی بگیرید تا داغهای سیاه ۱۴ سال بودن با اشغالگران و عمال آنان از سر و پای تان پاك شود. شرافتمندانه ترین و در عین حال مبرمترین وظیفه برای همهی شما همین است.
پشت كلمات مولوی داكتر عثمان چه نهفته است؟
داستان نویس دانشمند درباره بزرگترین خطر جامعه ما كشیش مابانه میفرماید:
اعتیاد به جنگ بزرگترین خطریست كه اكنون جامعه ما را تهدید میكند، (...) برخی ازدولتها برای ما جنگ صادر میكنند.
آخ كه وقتی نویسنده یا شاعری كور وجدان كمر به خدمت خاینان ملی نوین ببندد چگونه بر انكارناپذیرترین واقعیات نیز چشم بسته و دروغ میبافد.
امروز برای دوست و دشمن، بیسواد و باسواد، داخلی و خارجی و حتی كودكان ما اظهر منالشمس است كه دار و دستههای بنیادگرا بودند كه جامعه ما را بر باد داده و كماكان در راه نابودی آن میكوشند و به اضافهی اعتیاد به هرزگی و بیناموسی، «اعتیاد به جنگ» هم صرفاً و صرفاً خاصه این خاینان است. مادامیكه «معتادان به جنگ» مشخص نشدهاند، جملاتی مثل «اعتیاد به جنگ بزرگترین...» تنها ارزش خطبههای جاسوسان انگلیس زیر عبا و قبای ملایان را دارند و بس.
«كاندید اكادیمسین» بعد از آوردن شاهفردهای نفرتانگیز دیگری مثل «برخی از ما به مرز بیبصری كامل رسیده و برای هدف نامشخصی شمشیر میزند»، «به (مردم) بفهمانیم كه این ظرفیت و نیروی عظیم را برای جنگ عاقلانهتری نگهدارند» (گویا این جنگ از مردم است و عاقلانه هم است، اما میتواند شكل عاقلانهتری بخود بگیرد!)، «بیافتخارترین جنگها برادركشی است» مینویسد:
دیگر مردم به خاطر فرزندان شان به خاطر آبادی ها و درختهای شان به خاطر كشتزارها و خرمنهای شان و سرانجام به خاطر فرهنگ و ثقافت شان آرزو دارند تفنگها از صدا بیافتد و غرش توپها و طیاره ها خاموش شوند.
كلیه سر خاینان بنیادگرا، برادران همقلم و همقطار شما اسداله حبیب، نگارگر، داكتر سید عسكر موسوی، داكتر حسن كاكر، لطیفپدرام و... بمنظور تملق و تقرب به آستان جنایتكاران و متقاعد ساختن مردم به اینكه تقدیر شان در دست «رهبران جهادی» است، سالهاست در كثافتهای نامههای جهادی و مینوت آنها منتشرهی اروپا و امریكا از این خاك بسركردنهای خوشایند فراوان انجام داده اند، اما از آنجایی كه مردم خنجرخوردهی ما را با دژخیمان بنیادگرا آشتی دادن آسان نیست و نیز از آنجایی كه مردم آن قلمهای فروخته شده، تسلیمی و مشكوك را میشناختند، كار آنان نگرفت و هرگز هم نخواهد گرفت.
حذف جنایتكاران یا صلح بین آنان؟
ملت ما بدون تردید بیشتر از دیگر ملل آفتزدهی دنیا در عطش صلح و آزادی و خوشبختی میسوزند لیكن به استثنای روشنفكران خادی ـ جهادی یا آنانی كه از ترس تروریزم بنیادگرایان حاضر به هر زبونی هستند، كی میتواند توقع كند كه با موجودیت از لحاظ نظامی فاشیستهای بیمار مذهبی، آرامشی دوامدار در افغانستان مستولی گردد؟ كدام احمق میتواند انتظار داشته باشد كه فرضاً امروز «تفنگها و غرش توپها و طیارهها»ی جنگ پرستان بنیادگرااز صدابیافتند،فردااین خاینانبادولت و اردو و پلیس و شاید «پاسداران» و غیره دستگاههای سركوب وترور همه بامایه ولعاب «اسلامی» و«محمدی» و«شریعتی»،برای تودههای محروم و داغدیدهی ما آزادی و دموكراسی و عدالت ورفاهبهارمغان خواهند آورد؟
در آخرهای مقاله، نویسنده آنقدر در توهمات طفلانهاش راجع به صلح غرق میشود كه بدون توجه به نقش و منافع قدرتهای جهانی و منطقوی در به میان كشیدن «محمود میستیری» و درك خوشی و غم آن مراكشی كه كشور خودش درگیر هزار و یك مصیبت و مشكل است، در سطح هوسی كودكانه و با نثری كودكانه مینویسد:
آیا او (محمود میستیری) به حیث فردی از دنیای سوم شاد نخواهد شد كه ما از سر صمیمیت و صداقت رخسارهای همدیگر را میبوسیم و او از آخرین مسافرتش راحت و خشنود بر سر منزل مقصود برسد؟
خیر، دل محمود میستیریها اگر بخاطر رنجها و تیرهبختیهای انسانها بسوزد، آنگاه باید در كشورهای خود بعنوان مبارزانی مردمی معروف میبودند تا میشد درك كرد كه از كشیدن كارد بنیادگرایان از استخوان مردم ما «شاد» خواهند شد. صرفاً جهان سومی بودن مسئله را حل نمیكند. آیا علی خامنهای، نجمالدین اربكان، نواز شریف، امام علی رحمانف، اسلام كریمف، صدام حسین، حسن ترابی، قذافی، سوهارتو و... همه جهان سومی و اتفاقاً از «برادران» نیستند؟ آیا اینان «شاد» خواهند شد اگر با آمدن دموكراسی در افغانستان، مردم ما جشن «رخسار بوسی» برپا كنند؟
لیكن جوش دعا برای صلح نویسنده آنجاست كه اخطار میدهد:
«اگر ما با هم صلح نكنیم هیچكس بری الذمه نخواهد بود.»
درینمورد مكرراً باید گفت:
«كاندید اكادیمسین» جان، مردم باهم جنگ ندارند كه صلح كنند. ولی آنان نهتنها با خونخواران بنیادگرا كه با پرچم و خلق و چاكران فرهنگی و غیر فرهنگی آنان نیز صلح نخواهند داشت. شما مثل بسیاری همفكران حق دارید بترسید چون میدانید كه مردم هنوز سجل و سوانح تان را از یاد نبردهاند.
آیا سفیدی شما «كاندید اكادیمسین» بیشتر از اوست ولو مثل همدل و همراز تان رهنورد زریاب مدعی شوید كه كارت حزبی نداشتید؟
پس آن روزی كه «قفل و دهنها و... خواهد شكست و شكوفههای بادام و سیب و آلو زیر گرمای ملایم بهاری به لبخند خواهد نشست»، شما هم آقای داكتر اكرم عثمان، در كنار میهنفروشان كلان پرچمی و خلقی و خاینان بنیادگرا و دلالان روشنفكر شان، به اتهام همكاری با اشغالگران و عمال آنان و بعد ساخت و پاخت با دژخیمان اخوانی، پشت میز محاكمه خواهید نشست.
ما برای این سرنوشت گریز ناپذیر شما و سایر نویسندگان، شاعران و هنرمندانی كه از دنائت سازش با بنیادگرایان عار ندارند، متأسفیم.
یاد داشت
ـ آقای «كاندید اكادیمسین» جنگ مقاومت، «برادركشی» و نقطه مقابل انساندوستی نوع گاندی نبود؟ یا نكند شما هم در تهكوی خانه تان یا در قله تیراجمیر، مانند قهارعاصی ـ به سبك و زبان داكتر جاوید ـ «آنهمه سوز و حال و كنش های ملی و عاطفی را با شهامت صداقت و كمال پرخاشگری در قالب داستانهای مستانه بیان كرده دلیرانه از سنگر مقاومت درون مرزی به مبارزه و جهاد پرداختهاید»؟؟