ا.نگارگر، شیرنری‌ كه ‌روباهی‌ پیرشد!

تا این‌ شماره‌ باز هم‌ چند پاسخ‌ دیگر به‌ نوشته‌ی‌ استاد شیرنر برای‌ ما رسید كه‌ درینجا فقط‌ یكی‌ از آنها را می‌آوریم‌.

تمامی‌ عنوانهای‌ فرعی‌ از ماست‌. «پیام‌زن‌»


من‌ به‌ عنوان‌ صرفاً یك‌ خواننده‌ دایمی‌ و طرفدار «پیام‌ زن‌» می‌خواهم‌ به‌ چند نكته‌ از نوشته‌ آقای‌ ا.نگارگر بپردازم‌. تنها خواهشی‌ كه‌ از وی‌ دارم‌ اینست‌ كه‌ بر من‌ هم‌ چوب‌ «شعله‌ای‌» را حواله‌ نكند كه‌ بیشتر از آن‌ بدون‌ سابقه‌ سیاسی‌ قابل‌ توجه‌ و تجربه‌ مبارزه‌ هستم‌ كه‌ آن‌ برچسپ‌ برمن‌ روا باشد. من‌ بی‌ادعاتر از آنم‌ كه‌ در مقام‌ یك‌ «شعله‌ای‌» به‌ پاسخ‌ برآیم‌. و توضیح‌ دیگر درین‌ باب‌ اینكه‌ در صحبت‌ با آشنایانی‌ در پشاور (دو تن‌ از آنان‌ را می‌شناختم‌ كه‌ شعله‌ای‌ بودند) وقتی‌ راجع‌ به‌ نامه‌ نگارگر به‌ «پیام‌زن‌» بحث‌ شد، یكی‌ از «شعله‌ای‌»ها مطلبی‌ با این‌ مضمون‌ گفت‌: «قضاوت‌ در مورد شعله‌ای‌ها و كسانی‌ كه‌ به‌ آن‌ جریان‌ پشت‌ كردند برای‌ مردم‌ افغانستان‌ مشكل‌ نیست‌. آنان‌ از روی‌ خون‌ شعله‌ای‌ها و توبه‌ نامه‌های‌ ا.نگارگرها مدتهاست‌ قضاوت‌ خود را كرده‌ اند. شعله‌ای‌ها با نگارگرها كاری‌ ندارند. سروكار آنان‌ با اربابان‌ نگارگرها است‌.» در توضیحی‌ كه‌ خواستم‌ گفتند كه‌ نگارگر توبه‌ نامه‌ای‌ به‌ گلبدین‌ فرستاده‌ است‌ و اخیراً هم‌ خود را زیر پای‌ طالبان‌ انداخت‌ كه‌ پدر توبه‌ نامه‌ دادن‌ می‌باشد!

منظورم‌ اینست‌ كه‌ «شعله‌ای‌»ها صحیح‌ یا غلط‌ یكچنان‌ برخوردی‌ به‌ مسئله‌ دارند ولی‌ من‌ از دید یك‌ دوستدار «پیام‌ زن‌» و «جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌» حرف‌ می‌زنم‌، از دید یك‌ دوستدار نشریه‌ و سازمانی‌ كه‌ بی‌تردید موجب‌ مباهات‌ تمام‌ افراد و تشكل‌ های‌ ضد پرچم‌ و خلق‌ و ضد بنیادگرایان‌ وطن‌ ماست‌.

۱) ا.نگارگر (كه‌ زمانی‌ واقعاً استاد من‌ بود لیكن‌ اكنون‌ در می‌یابم‌ كه‌ رد این‌ لقب‌ وی‌ از سوی‌ «پیام‌ زن‌» چقدر بجاست‌) نامه‌اش‌ را با این‌ «بیت‌» می‌آلاید:

خلقی‌ اگر ملك‌ را به‌ روس‌ می‌دهد
تو دهی‌ بهر چینیان‌ به‌ گرو
تو خری‌ بار اژدها بر دوش‌

نرسد به‌ خر به‌ غیر از جو
گربگیرم‌ به‌ دست‌ خامهء‌ خویش‌
سازمان‌ ترا بگیرد تو
با شتر خار كون‌ خویش‌ مخار

شنیده‌ بودم‌ كه‌ لحن‌ «پیام‌ زن‌» خیلی‌ «نامناسب‌» و «تند و تیز» است‌ بدون‌ اینكه‌ منتقدین‌ دقت‌ كنند این‌ نشریه‌ با كدام‌ نوع‌ خاینان‌ تاریخ‌ افغانستان‌ روبرو است‌ و تنها نشریه‌ ایست‌ كه‌ به‌ دفاع‌ از ستمكش‌ترین‌ زنان‌ سیاره‌ ما برخاسته‌ و چرا نباید مثلاً قصه‌ی‌ فلان‌ وزیرك‌ میهنفروش‌ سیافی‌ را كه‌ پیش‌روی‌ زنان‌، مردان‌ آنان‌ را «مرده‌گاو» خطاب‌ می‌كند و زنی‌ دلاور از آن‌ میان‌ بلند شده‌ و متقابلاً وزیرك‌ و همكارانش‌ را «مرده‌گاو»های‌ واقعی‌ می‌خواند، در صفحاتش‌ انعكاس‌ ندهد یا نفرت‌ برحق‌ مردم‌ را علیه‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا بیاورد كه‌ مبادا عده‌ای‌ بگویند لحنش‌ چطور و چكار است‌؟

«پیام‌ زن‌» خروش‌ راستین‌ مردمی‌ زیر تیغ‌ جلادان‌ است‌. این‌ دشمنان‌ «پیام‌ زن‌» اند كه‌ چون‌ پاسخی‌ در برابر حكم‌هایش‌ ندارند، در بحث‌های‌ شان‌ تنها سقوط‌ عفت‌ و اخلاق‌ است‌ كه‌ خودنمایی‌ می‌كند.

به‌ آقای‌ نگارگر، به‌ فردی‌ كه‌ سالها معلمی‌ كرده‌، مدعی‌ «شاعر» بودن‌ است‌ و در «بش‌ هاوس‌» نشسته‌، بنگرید كه‌ جواب‌ افشاء شدنش‌ منحیث‌ یك‌ معامله‌گر با بنیادگرایان‌ را با چه‌ «شعر» و نوشته‌ای‌ داده‌ است‌.

درینجا باید به‌ «پیام‌زن‌» اجازه‌ داد كه‌ چنانچه‌ بدرستی‌ به‌ لطیف‌پدرام‌ خادی‌ ـ جهادی‌ اشاره‌ داشته‌، شك‌ كند نگارگر «بدست‌ خامة‌ خویش‌» گرفته‌ یا انبان‌ فحش‌ پرانیش‌ را. جالب‌ است‌ كه‌ «استاد» می‌خواهد او را منطقی‌ و مؤدب‌ پنداریم‌:

می‌روم‌ به‌ سراغ‌ نگارش‌ شان‌ و می‌كوشم‌ برای‌ هر بخش‌ آن‌ پاسخی‌ در خور و مناسب‌ بدهم‌ و البته‌ پند سعدی‌ را هم‌ آویزة‌ گوش‌ خواهم‌ كرد كه‌: دلایل‌ قوی‌ باید و معنوی‌/ نه‌ رگهای‌ گردن‌ به‌ صحبت‌ قوی‌.

معلوم‌ نیست‌ كه‌ اگر ایشان‌ پند سعدی‌ را «آویزة‌گوش‌» خود نمی‌كرد، به‌ جای‌ خامه‌، بدست‌ چه‌ می‌گرفت‌!

نگارگر، ضد دموكراسی‌ و ضد زن‌

۲) آقای‌ نگارگر، در همان‌ نگاه‌ اول‌ از سرنامه‌ و «شعر»تان‌ پیداست‌ كه‌ وجود سازمانی‌ از زنان‌، نشریه‌ بی‌نظیرش‌ و مبارزات‌ تاریخیش‌، شما را آزار می‌دهد و به‌ اصطلاح‌ چشم‌ دیدنش‌ را ندارید. طبعاً با این‌ گونه‌ حساسیت‌ نمی‌توانید حقیقت‌ وجود «راوا» و كارش‌ را بپوشانید، اما من‌ و امثال‌ مرا از تربیت‌ و شخصیت‌ خود ناامید و بیزار می‌سازید.

«راوا» ۲۰ سال‌ سابقه‌ مبارزه‌ علیه‌ روسها و عوامل‌ خلقی‌، پرچمی‌ و ستمی‌ آنان‌ را دارد؛ زمانی‌ كه‌ شما «مردانه‌» در افغانستان‌، پاكستان‌ یا لندن‌ غنوده‌ بودید، و در رؤیای‌ تكیه‌ زدن‌ بر چوكی‌ای‌ در «دولت‌ اسلامی‌ مجاهدین‌» بسر می‌بردید، «راوا» بانگ‌ برآورد كه‌ «۸ ثور سیاهتر از ۷ ثور» و گذشت‌ زمان‌ ثابت‌ كرد كه‌ چقدر برحق‌، بصیر و واقف‌ بر ماهیت‌ بنیادگرایان‌ است‌ ولی‌ روشنفكرانِ با رگ‌ سازشكاری‌ چقدر كوتاه‌بین‌، خوشخیال‌ و ساده‌نگر اند؛ مادری‌ بنام‌ مینا كه‌ رهبر «راوا» بود با دو نفر از دستیارانش‌ بخاطر عقاید، قاطعیت‌ و اهمیت‌ مبارزه‌اش‌، با توطئه‌ مشترك‌ خاد و حزب‌ اسلامی‌ گلبدین‌ به‌ شهادت‌ می‌رسد اما پیكار «راوا» بطور روز افزون‌ اوج‌ می‌گیرد؛ امروز «پیام‌زن‌» این‌ یگانه‌ نشریه‌ زنان‌ در تاریخ‌ سرزمین‌ ما كه‌ همچون‌ تبری‌ بر فرق‌ بنیادگرایان‌ و نوكران‌ شان‌ است‌، از سوی‌ اعضای‌ «راوا» در پاكستان‌ به‌ فروش‌ می‌رسد و احتمالاً پر تیراژترین‌ نشریه‌ خارج‌ كشور است‌؛ سرودهای‌ «راوا» (كه‌ چه‌ می‌دانم‌ به‌ آنها گوش‌ داده‌ باشید) با شعر و تصنیف‌های‌ ساده‌ اما زنده‌ و سرشار از كینه‌ی‌ مقدس‌ نسبت‌ به‌ دشمنان‌ مردم‌، كل‌ شعرهای‌ چاپ‌ شده‌ و چاپ‌ نشده‌ شما را می‌خرند. (آیا سایر آثار شما در سطح‌ بالاتری‌ از «معراج‌ مؤمن‌» اند؟)

آری‌، یكچنین‌ تشكلی‌ را با بدزبانی‌ و توسل‌ به‌ «شترخار» و «شیریت‌» و «نریت‌» تان‌ قادر نیستید تعجیز نموده‌ و رزمندگانش‌ را با «خانم‌های‌ روی‌ پرده‌»، «خانمهای‌ معركه‌ آفرین‌ ایدئولوژی‌ فروش‌»، «انقلابیات‌ ارجوفه‌ سرا» وغیره‌ نامیدن‌، در نظر مردم‌ ناچیز نشان‌ دهید. برعكس‌، به‌ گواهی‌ امتناع‌ تقریباً تمامی‌ نشریات‌ خارج‌ كشور از چاپ‌ دشنام‌ نامه‌ی‌ شما، ثابت‌ می‌شود آن‌ كس‌ كه‌ در این‌ نخستین‌ «ضد حمله‌» به‌ «راوا» شكست‌ مفتضحانه‌ای‌ خورده‌ باشد شمایید و نه‌ «پیام‌ زن‌».

طوریكه‌ گفتم‌ حملات‌ عاری‌ از چوكات‌ تربیت‌ و نزاكت‌ قبول‌ شده‌ی‌ عام‌، قبل‌ از همه‌ ضدیت‌ بیمارگونه‌ی‌ شما را با زنان‌ مبارز نمایان‌ می‌سازد. خفتی‌ كه‌ تا وقتی‌ روشنفكران‌ مذكر گرفتار آن‌ باشند، برخورد انتقادی‌ آنان‌ به‌ زنان‌ غیر از یاوه‌ سرایی‌ای‌ جهادی‌ یا طالبی‌ نخواهد بود.

هر كس‌ زمانی‌ كه‌ تظاهرات‌ «راوا»یی‌ها، پخش‌ و فروش‌ «پیام‌زن‌» زیر ریش‌ تروریست‌های‌ اخوانی‌، سخنرانی‌ها و كنفرانس‌های‌ آنان‌ را می‌بیند، اگر غرض‌ و مرضی‌ در كار نباشد و وجدانش‌ در گرو این‌ و آن‌ باند تبهكار، نمی‌تواند از رشد و دلاوری‌ هموطنان‌ زنش‌، به‌ هیجان‌ نیامده‌ و آن‌ را طلیعه‌ی‌ پیكارهای‌ بزرگ‌ فردا نداند. برای‌ شخص‌ من‌ مشاهده‌ی‌ فروش‌ «پیام‌زن‌» توسط‌ دختران‌ با وقار و با اعتماد بخود «راوا»یی‌ در پشاور یا سخنرانی‌ آنان‌ در تظاهرات‌ كافی‌ بوده‌ است‌ كه‌ در این‌ روز و روزگار چیرگی‌ یأس‌ و ترس‌ و زانو زدنها مقابل‌ جنایتكاران‌ جهادی‌ و طالبی‌، شعله‌ی‌ امیدی‌ قلبم‌ را گرم‌ سازد و باور بیاورم‌ به‌ اینكه‌ خون‌ مینا ثمرش‌ را داده‌ و این‌ زنان‌ بدون‌ «مردان‌ حجله‌ نشین‌» یا مردان‌ بش‌هاوسی‌ برای‌ رهایی‌ شان‌ مبارزه‌ خواهند توانست‌ و دنیا را به‌ تحسین‌ وا خواهند داشت‌. حالا شما هر قدر اینان‌ را توهین‌ كنید فقط‌ بر كوچكی‌، واماندگی‌ و ارتجاع‌ ضد زن‌ و ضد دموكراسی‌ بودن‌ خود صحه‌ می‌گذارید و لاغیر.

كی‌ بی‌جرأت‌ است‌؟

۳) می‌گویید:

من‌ معمولاً به‌ «شبنامه‌ها» و یا آنچه‌ خود آن‌ را تروریزم‌ نویسندگی‌ می‌خوانم‌ پاسخی‌ نمی‌دهم‌. تروریزم‌ نویسندگی‌ یعنی‌ اینكه‌ در سنگر گمنامی‌ بنشینی‌ و حریف‌ خود را یا آن‌ را كه‌ خود را ابلهانه‌ حریف‌ پنداشته‌ای‌ زیر رگبار مسلسل‌ كلمات‌ مستهجن‌، تكراری‌ و غالباً خالی‌ از مفهوم‌ بگیری‌ و آنگاه‌ با افتخاری‌ از قماش‌ افتخار قاتل‌ رستم‌ شغاد قد برافرازی‌ و خویشتن‌ را فاتح‌ میدانی‌ كه‌ تو دزدانه‌ در گوشه‌اش‌ خزیده‌ای‌ به‌ حساب‌ آوری‌.»

آیا شما آنقدر عامی‌ شده‌اید كه‌ نمی‌دانید نشریاتی‌ كاملاً مخفی‌ یا نیمه‌ مخفی‌ در دنیا فراوان‌ بوده‌ و هست‌ و مثال‌ آنهایی‌ هم‌ كه‌ اعتبار بزرگی‌ نزد مردم‌ كمایی‌ كرده‌ و اثر پای‌ غیرقابل‌ انكاری‌ در مقطعی‌ از تاریخ‌ از خود بجا گذاشته‌ اند كم‌ نیست‌؟ آیا تشكلی‌ كه‌ با كثیفترین‌ مستبدان‌ تاریخ‌ افغانستان‌ درگیر است‌ و طبعاً نمی‌تواند نشریه‌اش‌ را در مطبعه‌ آنان‌ به‌ چاپ‌ برساند، حق‌ انتشار در كشور دیگری‌ را ندارد؟ آیا در اوضاعی‌ كه‌ جهادی‌ و طالبی‌ سایه‌ زنان‌ مبارز و آنهم‌ زنان‌ پیشگام‌ «راوا»یی‌ را به‌ گلوله‌ می‌زنند، انتظار دارید هیأت‌ تحریریه‌ «پیام‌زن‌» سجل‌ و سوانح‌ خود و همكاران‌ شان‌ را در پیشانی‌ صفحات‌ درج‌ كنند؟ آیا نشریه‌ای‌ واقعاً ضد سازشكاری‌ و ضد بنیادگرایی‌ در پاكستان‌ یا حتی‌ اروپا را می‌شناسید كه‌ طبق‌ خواهش‌ شما نام‌ و نشان‌ نویسندگانش‌ را بیاورد؟ آیا افراد دیگری‌ را هم‌ درك‌ دارید كه‌ «پیام‌زن‌» را «شبنامه‌» بخوانند؟

از اینكه‌ بقول‌ خودتان‌ «پیام‌زن‌» از روی‌ «معراج‌ مؤمن‌» «سیروپودینه‌»ی‌ شما را «روی‌ بازار افكنده‌»، مطلقاً حق‌ دارید دستپاچه‌ شده‌ شیون‌ سر دهید. اما صحیح‌ نیست‌ كه‌ از روشن‌ نبودن‌ هویت‌ نویسندگان‌ «پیام‌زن‌» اینقدر به‌ غیظ‌ بیایید. آخر برای‌ شما و من‌ چه‌ اهمیتی‌ دارد كه‌ فلان‌ مطلب‌ را فردی‌ بنام‌ الف‌ نوشته‌ یا ب‌؟ آیا اگر بر سر مطلبی‌ كه‌ «سیروپودینه‌»ی‌ شما را كشیده‌، یك‌ نام‌ مستعار درج‌ می‌شد كار فوق‌العاده‌ای‌ بود و خشم‌ تان‌ فرو می‌نشست‌؟

فرق‌ بین‌ شما و «پیام‌زن‌» از زمین‌ تا آسمان‌ است‌. «پیام‌زن‌» در افشای‌ جنایت‌پیشگان‌ بنیادگرا نقش‌ بزرگی‌ ایفاء می‌كند اما شما به‌ دست‌ و پای‌ آنان‌ از دور و بالمواجه‌ بوسه‌ می‌زنید! زنان‌ «راوا»یی‌ در تظاهرات‌ و سایر اكسیونهای‌ شان‌ با قبول‌ فشارها و محرومیت‌ و تهدیدها، شعار مرگ‌ و ننگ‌ بر رهبران‌ جهادی‌ و طالبی‌ را سر می‌دهند اما شما با بیدردی‌ و شادی‌ به‌ دیدار «امیرالمؤمنین‌»صاحب‌ و چلی‌ بچگان‌ تفنگدار شده‌ می‌روید. با اینحال‌ می‌نویسید:

خانمهای‌ معركه‌ آفرینی‌ كه‌ به‌ همكاری‌ آقایان‌ حجله‌نشین‌ آن‌ دشنام‌ را سرهم‌ بندی‌ نموده‌ اند جرأت‌ نوشتن‌ نام‌ خویش‌ را در پای‌ مضمون‌ نداشته‌ اند و بنابرین‌ از همان‌ شیوه‌ تروریزم‌ نویسندگی‌ استفاده‌ كرده‌ اند.

راستی‌، كی‌ بی‌جرأت‌ است‌، آن‌ زنانی‌ كه‌ درفش‌ نبرد ضد بنیادگرایی‌ را برافراشته‌ اند و یا شما كه‌ به‌ مثابه‌ «منور»ی‌ «بش‌ هاوس‌»نشین‌ برای‌ ساخت‌ و پاخت‌ با قصابان‌ بنیادگرا نقشه‌ می‌ریزید؟

«پیام‌ زن‌» را زمانی‌ محكوم‌ می‌توانستید كه‌ مبلغ‌ سازش‌ با امارت‌ خاینان‌ بنیادگرا می‌بود. فقط‌ آنانی‌ كه‌ خواست‌ و شهامت‌ ندارند واژگونی‌ تام‌ و تمام‌ آن‌ خاینان‌ را بطور پیگیر و قاطع‌ مطرح‌ نمایند، و ضرورت‌مبارزه‌ در داخل‌ كشور را از برنامه‌ شان‌ بكلی‌ حذف‌ كرده‌ اند، علاقمند اند نام‌ و عكس‌ و آدرس‌های‌ خود را در نشریات‌ بیاورند. البته‌ استثناءً ممكن‌ است‌ مبارزانِ حتی‌ سرشناس‌ در موقعیت‌هایی‌ اینكار را لازم‌ و مفید تشخیص‌ دهند ولی‌ قاعدتاً چنین‌ نبوده‌ و نخواهد بود. مضاف‌ بر اینها تا جایی‌ كه‌ من‌ می‌دانم‌ مسئولیت‌ مطالب‌ بدون‌ امضاء در یك‌ نشریه‌ معمولاً به‌ عهده‌ خود نشریه‌ و در نهایت‌ سازمان‌ ناشرش‌ می‌باشد. ازینرو جنجال‌ روی‌ نام‌ و نشان‌ نویسنده‌ یا نویسندگان‌ «معراج‌ آن‌ "مؤمن‌" و هبوط‌ این‌ مرتد»،گذشته‌ازپلیسی‌بودنش‌، جنجالی ‌كودكانه ‌است‌.آن‌ مقاله‌ حرف‌ «راوا» خطاب‌ به‌ شماست‌ و شیرنرنامه‌ شما علیه ‌آن‌، فحاشی‌ علیه‌ «راوا». اما مسئولیت‌ نوشته‌ﻯ ‌حاضر فقط‌ به‌ دوش‌ اینجانب‌ (داؤد) می‌باشد.

اكثر آنانی‌ كه‌ نامه‌ شما را خوانده‌ اند خواهند گفت‌: بفرمایید «استاد»، بدون‌ نام‌، به‌ هر نامی‌، به‌ هر زبانی‌ و در هر نشریه‌ای‌ در دنیا، یكصدم‌ «پیام‌ زن‌» علیه‌ فاشیستهای‌ بنیادگرا و مالكان‌ شان‌ افشاگری‌ كنید تا در دیده‌ی‌ ما واقعاً «شیرنر» و ژیان‌ بیایید و نه‌ روباهی‌ مكار و بی‌دندان‌.

اثبات‌ درستی‌ گفتار «پیام‌ زن‌»

چه‌ بهتر كه‌ كلمات‌ «مستهجن‌» را نشانی‌ می‌كردید. «پیام‌زن‌» شما را «خادم‌ ارتجاع‌»، «تسلیم‌طلب‌»، «مرتد»، «دروغگو»، «بی‌ایمان‌»، «بزدل‌»، «خودفروخته‌ در برابر جنایتكاران‌ حاكم‌»، «متملق‌»، «كسیكه‌ می‌كوشد دل‌ اخوان‌ و جواز مسلمان‌ خوب‌بودن‌ را بدست‌ آورد» و «عاشق‌ بنیادگرایان‌» نامیده‌ است‌.

یك‌ لحظه‌ آن‌ خشم‌ درونسوز تان‌ را فروخورده‌، نسبت‌های‌ بالا را با «خانمهای‌ خوشگل‌ و معركه‌ آفرین‌»، «خر»، «خاریدن‌ شرمگاههای‌ تان‌ با شترخار» و «كون‌» خود مقایسه‌ كنید. كدام‌ «مستهجن‌» است‌ و خبر از لچكی‌، افلاس‌ منطق‌ و به‌ قول‌ مردم‌ ما «نامردی‌»و «بی‌غیرتی‌» می‌دهد؟

بیعت‌ شما به‌ طالبان‌ متأسفانه‌ صحت‌ تمام‌ آن‌ كلمات‌ «مستهجن‌» «پیام‌زن‌» در مورد شما را به‌ اثبات‌ رساند. من‌ به‌ نوبه‌ خود آرزو می‌كردم‌ مقداری‌ از آنها علیه‌ شما صدق‌ نكند. بخاطر غوطه‌ خوردن‌ شما در قعر نكبت‌ بنیادگرایی‌ اگر از یكسو احساس‌ درد می‌كنم‌، از سوی‌ دیگر می‌بینم‌ كه‌ این‌ زنان‌ ما چگونه‌ روشنفكران‌ نظیر شما را «كشف‌» كرده‌، تزیینات‌ ادبی‌ و استادی‌ وغیره‌ را از روی‌ تان‌ پس‌ زده‌ و شما را «دشنام‌» می‌دهند اما هنوز سالی‌ نمی‌گذرد كه‌ ماهیت‌ خود را تیره‌تر و مشكوك‌تر از آنچه‌ آنان‌ گفته‌ اند عیان‌ می‌سازید. «دشنام‌»های‌ آنان‌ بیگمان‌ بیان‌ واقعیت‌ ترحم‌انگیز شما اند.

فیل‌ «استاد» موش‌ زایید!

۴) به‌ نوشته‌ای‌ كه‌ «سیر و پودینه‌» تان‌ را باد كرده‌ یكی‌ هم‌ به‌ این‌ دلیل‌ می‌تازید كه‌:

پای‌ حیثیت‌ دوست‌ مرحوم‌ من‌ یعنی‌ انجنیرعثمان‌ در میان‌ است‌ كه‌ مشتی‌ ایدئولوژی‌ فروش‌ حراف‌ می‌خواهند از حادثة‌ مرگ‌ او سؤاستفاده‌ نموده‌ او را نیز تا سطح‌ خود پایین‌ بیاورند.

لیكن‌ باز تنها دلیل‌ تان‌ اینست‌ كه‌ آن‌ مرحوم‌ براساس‌ ریاضی‌ فلسفی‌ «در عقب‌ هر پدیده‌ ذات‌ باری‌ تعالی‌ را مشاهده‌ می‌كند» و بدینترتیب‌ راه‌ «عظیم‌ترین‌ حملات‌ بر مكتب‌ ضد انسانی‌ و ضد اخلاقی‌ ماتریالیزم‌» را نشان‌ می‌دهد و همه‌ را به‌ پیروی‌ از دین‌ اسلام‌ بعنوان‌ كاملترین‌ دین‌ها دعوت‌ می‌كند. و بعد از آوردن‌ جمله‌های‌ او از مجله‌ «شوخك‌» می‌نویسید:

بخوانید خانمهای‌ معركه‌ آفرین‌ و آقایان‌ حجله‌نشین‌ و با سرافكندگی‌ به‌ سوی‌ همدیگر ببینید و اعتراف‌ بفرمایید كه‌ دروغ‌ و جعل‌ كار شماست‌، نه‌ كار من‌.

اما این‌ استدلال‌ راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برد: «پیام‌زن‌» كجا روی‌ این‌ عقیده‌ انجنیرعثمان‌ كه‌ «اسلام‌ كامل‌ترین‌ دین‌هاست‌» به‌ بحث‌ پرداخته‌ و كجا انكار نموده‌ كه‌ انجنیرعثمان‌ آن‌ اعتقادات‌ دینی‌ را داشت‌ و ریاضی‌ فلسفی‌ را هم‌ در خدمت‌ اعتقاداتش‌ می‌گرفت‌؟ كنه‌ حرف‌ «پیام‌زن‌» اینست‌ كه‌ او به‌ اندازه‌ی‌ شما دشمن‌ مبارزه‌ آزادیخواهانه‌ و نتیجتاً بنیادگرا دوست‌ نبوده‌ است‌. او آنقدر وجدان‌ داشت‌ كه‌ بیانات‌ مذهبیش‌ را اگر قبل‌ از تجاوز جهادی‌های‌ خاین‌ منتشر ساخت‌، بعد از فاجعه‌ ۸ ثور به‌ «راوا» و مبارزات‌ و نشریه‌اش‌ اظهار خوشبینی‌ و از جنایتكاران‌ اخوانی‌ اظهار بیزاری‌ می‌نمود. خود می‌نویسید: «انجنیرعثمان‌ تامغزاستخوان‌ بر ضد بنیادگرایی‌ بود».

آیا مسئله‌ خیلی‌ ساده‌ نیست‌؟ اغه‌ لاله‌ «تا مغزاستخوان‌ برضد بنیادگرایی‌» بود اما شما چه‌؟ شما ثابت‌ كردید كه‌ تا مغز استخوان‌ مردارخوار بنیادگرایان‌ هستید!

پس‌ «پیام‌زن‌» هزار بار برحق‌ بوده‌ بگوید كه‌ آن‌ مرحومی‌ را در سطح‌ خود تنزل‌ ندهید. اگر انجنیرعثمان‌ زنده‌ می‌بود و از بیعت‌ ننگین‌ شما خبر می‌شد چه‌ می‌كرد؟ آیا آن‌ مرد «تا مغز استخوان‌ برضد بنیادگرا» ناگهان‌ تا مغز استخوان‌ به‌ بویناك‌ترین‌ نوع‌ بنیادگرایان‌ دل‌ می‌باخت‌ و شما را همراهی‌ می‌كرد؟ اگر پاسخ‌ مثبت‌ باشد در آنصورت‌ ادعای‌ تا مغزاستخوان‌ ضد بنیادگرا بودن‌ انجنیر عثمان‌ دروغ‌ است‌.اگر پاسخ‌ منفی‌ باشد درآنصورت‌ باید مثل‌ یك‌ «شیر نر» بپذیرید كه‌ از لحاظ‌ سیاسی‌ بین‌ شما و او فاصله‌ بسیار بوده‌ است‌.

پس‌ كیست‌ كه‌ آن‌ مرحومی‌ را در سطح‌ خود پایین‌ آورده‌ و از نام‌ او سوءاستفاده‌ می‌كند؟ از اهل‌ خانواده‌ی‌ تان‌ هم‌ كه‌ بپرسید جواب‌ شان‌ روی‌ شما را سرخ‌ خواهد كرد.

اگر كسانی‌ قبل‌ از زیارت‌ «امیران‌» راجع‌ به‌ شما تردیدهایی‌ داشتند و بر «پیام‌زن‌» نیز خرده‌ می‌گرفتند، بعد از آن‌ سفر ذلتبار به‌ چشم‌ خود دیدند كه‌ چگونه‌ فیل‌ «استاد» موش‌ زایید. برهمگان‌ روشن‌ شد كه‌ كی‌ دروغ‌ می‌گفته‌ «پیام‌زن‌» یا دشمن‌ «منور» شده‌اش‌.

۵) شیوه‌ مذموم‌ آقای‌ نگارگر آنست‌ كه‌ اول‌ حكم‌ مطلق‌ «شعله‌ای‌»، «دموكراتیك‌ نوینی‌»، «مائویست‌» و... را نسبت‌ به‌ گردانندگان‌ «پیام‌ زن‌» صادر می‌كند و سپس‌ طبق‌ معمول‌ اكثر متخصصانِ قلم‌ به‌ مزدِ دستگاههای‌ استخباراتی‌ جهانی‌، به‌ «رد» و تمسخر مفاهیمی‌ چون‌ «رهبری‌ توده‌ها»، «مبارزه‌ طبقاتی‌»، «ایدئولوژی‌»، «امپریالیزم‌»، «ارتجاع‌» و غیره‌ پرداخته‌، پل‌پت‌ را به‌ رخ‌ می‌كشد، از «عفریت‌ خون‌ آشام‌ و كابوس‌ وحشتناك‌ كمونیزم‌» یاد می‌كند و بعد كه‌ ماركس‌، انگلس‌، لنین‌، استالین‌، مائو تا انورخوجه‌ و كاسترو را «خدایان‌ كاذبِ» «پیام‌ زن‌» می‌نامد «بی‌اختیار به‌ یاد آیة‌ از كلام‌اله‌ مجید» می‌افتد! و در آخر از نویسنده‌ای‌ در باره‌ لنین‌ نقل‌ قول‌ می‌آرد كه‌ «خون‌ را در بدن‌ او منجمد كرد» (ولی‌ گویا بخیر گذشته‌ و آن‌ نقل‌ قول‌ هلاكتبار باعث‌ انفجار جمجمه‌ی‌ «شیر نر» ما نشده‌ است‌).

بدینترتیب‌ در سه‌ چهار صفحه‌ مطالبی‌ را عنوان‌ كرده‌ و به‌ «رد» آنها كوشیده‌ كه‌ هیچگاه‌ در «پیام‌زن‌» مطرح‌ نشده‌ است‌. «پیام‌زن‌» با بیرق‌ آزادی‌ و دموكراسی‌، نگارگر را به‌ مثابه‌ سازشكار با پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌، ترسیم‌ كننده‌ی‌ انجنیرعثمان‌ بسان‌ یك‌ بنیادگرای‌ مفلوك‌، و كسی‌ كه‌ توغ‌ «معراج‌ مؤمن‌»اش‌ را به‌ منظور توبه‌ و تملق‌ دربرابر بنیادگرایان‌ بالا كرده‌ محكوم‌ می‌كند. اما ایشان‌ از پاسخ‌ به‌ آنها طفره‌ رفته‌ و به‌ امید جلب‌ بنیادگرایان‌ و صاحبان‌ شان‌، نویسندگان‌ «پیام‌زن‌» را «مائویست‌» و... نامیده‌ و بعد برای‌ كوبیدن‌ موضوعِ بی‌ربط‌ «مائویست‌»ها، شمشیری‌ از نیام‌ برمی‌كشد كه‌ بسیار زنگ‌ زده‌ است‌ و من‌ از مكث‌ روی‌ آنها می‌گذرم‌.

خیانت‌ نگارگر در اثر مطالعه‌ یا ترس‌ از مبارزه‌؟

۶) در صفحه‌ ۸ آورده‌ است‌ كه‌:

«خوشبختانه‌ ما دچار مرض‌ تحجر و پوپنك‌ زدگی‌ مغزی‌ شما نبودیم‌ و آثار آرتوركوستلر، آندره‌ژید، سخارف‌، آقابیكف‌، اوترخانف‌، باژآنف‌، جورج‌ ارول‌ و دیگران‌ را كه‌ قبل‌ از ما به‌ دلایل‌ مشابه‌ با به‌ اصطلاح‌ جنبش‌ انقلابی‌ مقاطعه‌ كرده‌ بودند نیز خواندیم‌ و گر نه‌ گردن‌ با هیچ‌ طوقی‌ آشنا نبوده‌ است‌ و بعد ازین‌ هم‌ نخواهد شد.»

كسانی‌ را كه‌ اسم‌ گرفته‌ اید شماری‌ به‌ غرب‌ تعلق‌ دارند با فرهنگ‌، مسایل‌ و تلقیات‌ خاص‌ شان‌ و شماری‌ به‌ روسیه‌ اما با روحی‌ ضد روسی‌ كه‌ زمانی‌ ژان‌پل‌سارتر آنان‌ را كه‌ به‌ جایزه‌ نوبل‌ هم‌ دست‌ می‌یافتند «خاینان‌ به‌ شرق‌» نامیده‌ بود. علاوتاً برخی‌ افراد مذكور نه‌ با «جنبش‌ انقلابی‌» بلكه‌ با نظام‌ شوروی‌ به‌ رهبری‌ استالین‌ «مقاطعه‌» كرده‌ بودند. حال‌ چطور شده‌ كه‌ مطالعه‌ آثار آنان‌ شما را به‌ خیانت‌ به‌ جنبش‌ انقلابی‌ افغانستانی‌ واداشته‌ كه‌ عقب‌ماندگیش‌ در دنیا همتا ندارد، مسئله‌ای‌ برای‌ همه‌ شك‌ برانگیز است‌. باری‌، اگر حضرات‌ زنده‌ می‌بودند، به‌ شمول‌ حتی‌ همان‌ جورج‌ارول‌ كه‌ گویا از پولیس‌ بودن‌ و جاسوسی‌ هم‌ بدش‌ نمی‌آمده‌، چه‌ بسا به‌ شما اندرز می‌دادند كه‌:

«نه‌ مستر نگارگر، شما وطن‌ بی‌مانند عقب‌ مانده‌ و مردم‌ اخوانی‌زده‌ی‌ تان‌ را در نظر گیرید و به‌ تقلیدهای‌ میمون‌ وار و تعهدگریزانه‌ از ما نپردازید تا در افغانستان‌ زیر تسلط‌ نیروهای‌ غیر انسانی‌ كاری‌ برای‌ مردم‌ سیاه‌بخت‌ تان‌ انجام‌ داده‌ بتوانید.»

من‌ باور ندارم‌ كه‌ شما از افراد فوق‌ یاد گرفته‌ باشید. سخاروف‌ تبعید و آزار را تحمل‌ كرد ولی‌ از اعتراض‌ به‌ تجاوز دولت‌ شوروی‌ به‌ كشور ما دست‌ نكشید. لیكن‌ جناب‌ شما خود را به‌ طالبان‌ كه‌ در جهالت‌ و بربریت‌ روی‌ هر جماعتی‌ در كره‌ زمین‌ را سفید كرده‌اند، تسلیم‌ می‌كنید!

چه‌ میدانم‌ كه‌ خواندن‌ سخاروف‌، به‌ مسخ‌ یك‌ «دموكرات‌ چپ‌» به‌ یك‌ راست‌ اخوانی‌ آنهم‌ از جنس‌ طالبی‌ بیانجامد.

راستی‌ اجازه‌ دهید بپرسم‌ از سخاروف‌ چه‌ اثری‌ خواندید كه‌ در «منور» شدن‌ شما نقش‌ بازی‌ كرده‌ باشد؟

اشاره‌ی‌تان‌ به‌ مطالعه‌ آثار آن‌ افراد بیشتر به‌ اظهار لحیه‌ می‌ماند تا ابراز واقعیت‌. یك‌ بزدلی‌ و بی‌ همتی‌ و بی‌حمیتی‌ ساده‌ كافی‌ بود و است‌ كه‌ انسان‌هایی‌ همچون‌ شما را خاین‌ به‌ جنبش‌ آزادیبخش‌ بسازد. اگر جبن‌ و انفعال‌ ناشی‌ از آن‌ نبود پس‌ چه‌ بود كه‌ «دموكرات‌ چپ‌» را آنچنان‌ كور و كر و لال‌ و فلج‌ بسازد كه‌ حتی‌ منحیث‌ یك‌ دموكرات‌ راست‌، سالها نتواند علیه‌ دشمنان‌ مردمش‌ گامی‌بردارد؟

ترجمه‌ «فارم‌ جانوران‌» رنجه‌ كردن‌ بسیار بی‌افتخار و بی‌ارزش‌ وقت‌ و قلم‌ بود. نخست‌ باید می‌دانستید كه‌ آن‌ را قبلاً مترجم‌ ایرانی‌ خیلی‌ باصلاحیت‌تری‌ به‌ فارسی‌ برگردانده‌ بود. دوم‌ اینكه‌ ترجمه‌ كتابهایی‌ ضد كمونیستی‌ از آنگونه‌ هیچ‌ گرهی‌ از مسایل‌ عظیمی‌ را كه‌ مردم‌ ما با آنها درگیر بودند، نمی‌گشود. در رأس‌ جنگ‌ مقاومت‌ نیروهایی ‌قرار نداشتند كه‌ پس‌ از پایان‌ موفقیت‌آمیزش‌، دولتی‌ نظیر آنچه‌ رادرسالهای‌ ۱۹۴۰ در روسیه‌ حاكم‌ بود، در كشور اعلام‌ كنند كه‌ شما ناگزیر پریشان‌ شده‌ و سهم‌ تان‌ را با ترجمه‌ مذكور اداء می‌كردید. در زمینه‌ نوشتن‌ و ترجمه‌ و پخش‌ چنین‌ آثاری‌، «سی‌آی‌ای‌» و دولتهای‌ بنیادگرا مثل‌ ایران‌ توسط‌ عمال‌ ورزیده‌تر خود كه‌ شما انگشت‌ كوچك‌ آنان‌ هم‌ نمی‌شوید وسیعاً در تلاش‌ اند. ترجمه‌ «فارم‌ جانوران‌» می‌توانست‌ ـ و توانست‌ ـ برای‌ شما مصونیت‌ و اعزاز در باند رسول‌ سیاف‌، پناهندگی‌ ممتاز با چوچ‌ و پوچ‌ و مادر اولادها در انگلستان‌ و به‌ دنبالش‌ موقعیتی‌ راحت‌ و پردرآمد در آن‌ دیار به‌ ارمغان‌ آرد، لیكن‌ بهیچوجه‌ فعالیتی‌ آزادیخواهانه‌ محسوب‌ شده‌ نمی‌تواند. اگر شما سرسوزنی‌ شأن‌ و شرف‌ روشنفكری‌ ضد ارتجاعی‌ می‌داشتید، دست‌ به‌ ترجمه‌ نوشته‌هایی‌ می‌زدید كه‌ به‌ مردم‌ ما هشدار می‌دادند تا پس‌ از سقوط‌ روس‌ها و سگان‌ شان‌، میهنفروشان‌ شریرتری‌ از نوع‌ بنیادگرایان‌ به‌ قدرت‌ نرسیده‌ و در نتیجه‌ پای‌ استعمار منطقوی‌ و جهانی‌ دیگری‌ در كشور ما محكم‌ نگردد.

نمی‌دانم‌ خبر دارید كه‌ اغلب‌ سیاستمداران‌ و ناشران‌ انگلیسی‌، مخالف‌ انتشار «فارم‌ جانوران‌» در آن‌ سالها (سالهای‌ جنگ‌ دوم‌) بودند زیرا كتاب‌، نظام‌ كشوری‌ را به‌ سخره‌ گرفته‌ بود كه‌ امپراتوری‌ «بی‌ غروب‌» بریتانیا بدون‌ وجود آن‌ خود را در برابر آلمان‌ هیتلری‌ نابود شده‌ حس‌ می‌كرد. اكنون‌ كه‌ شما جهت‌ نمایش‌ تیزی‌ آتش‌ «منور» شدن‌ تان‌، ترجمه‌اش‌ را به‌ اخوان‌ و مالكان‌ آنان‌ پیشكش‌ می‌كنید غافل‌ از آنید كه‌ جنایت‌پیشگان‌ مذكور بی‌ این‌ باده‌ها مست‌ اند و معلمان‌ خیلی‌ قویتر از شما دارند. در تاریخ‌ فردای‌ ما كه‌ به‌ دست‌ كسانی‌ غیر از حسن‌كاكرها و قاسم‌ رشتیاها و صباح‌الدین‌ كشككی‌ها نوشته‌ خواهد شد، ترجمه‌ «فارم‌ جانوران‌» در ردیف‌ كتابهایی‌ جا خواهد گرفت‌ كه‌ برای‌ جلب‌ مرحمت‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا و قلاده‌ داران‌ شان‌ به‌ چاپ‌ می‌رسیده‌ اند، كتابهایی‌ كه‌ صرفنظر از غرب‌ حتی‌ دولت‌های‌ پاكستان‌ و عربستان‌ نیز از چاپ‌ و پخش‌ آنها در كشور خود خجالت‌ می‌كشند و آنها را فقط‌ شایسته‌ سطح‌ چاكران‌ افغانی‌ شان‌ می‌دانند.(۱)

در مورد طوق‌ تان‌ هیچ‌ نمی‌گویم‌ جز اینكه‌ كاش‌ در گردن‌ تان‌ هر چیزی‌ را آویزان‌ می‌دیدیم‌ و نه‌ طوق‌ تا دم‌ مرگ‌ پرلعنتِ بنیادگرایی‌ را. دست‌ بوسی‌ طالبان‌ نشان‌ داد كه‌ گردن‌ شما از چه‌ نوع‌ گردن‌هایی‌ است‌!

یك‌ مرتد به‌ شهید مجید اندرز می‌دهد!

۷) در همان‌ صفحه‌ می‌خوانیم‌:

ما هر دو همین‌ نظرات‌ خود را به‌ اضافه‌ این‌ كه‌ جناب‌ كلكانی‌ و هواخواهانش‌ هرگز در ده‌ نخواهند رفت‌ و زندگی‌ خود را به‌ عنوان‌ تروریست‌های‌ شهری‌ در همان‌ شهر كابل‌ از دست‌ خواهند داد در ده‌ صفحه‌ به‌ او نوشته‌ بودیم‌ و بعدها هنگامی‌ كه‌ او بعد از چند سال‌ تلاش‌ مجبور شده‌ بود كه‌ در مكروریان‌ «كار سازمانی‌» كند و به‌ دام‌ روس‌ها بیفتد، هرگز تعجب‌ نكردیم‌ چونكه‌ قبلاً این‌ مطلب‌ را برای‌ او و دوستان‌ نزدیكش‌ گفته‌ و نوشته‌ بودیم‌ و اما آنچه‌ از زبان‌ كلكانی‌ درباره‌ من‌ نقل‌ شده‌ جعل‌ مطلق‌ است‌ و چون‌ او دیگر وجود ندارد و من‌ در مراتب‌ وطندوستی‌ او شكی‌ ندارم‌ دنبال‌ این‌ صحبت‌ را در همین‌ جا رها می‌كنم‌.

شگفتا! شما كه‌ از جریان‌ دموكراتیك‌ نوین‌ وبعد هم‌ در روزهای‌ سختی‌ از گروه‌ «جناب‌ كلكانی‌» می‌برید؛ آن‌ گونه‌ خیره‌ كننده‌ در زندان‌ «منور» شده‌ اید؛ كمر برای‌ «تلاشی‌ مطلق‌ مائوئیزم‌» بسته‌ اید و موجودی‌ هستید با استعداد مزدورِ طالبان‌ شدن‌، مع‌الوصف‌، به‌ آن‌ «تروریست‌ شهری‌ و هواخواهانش‌» آنقدر حسن‌ نظر داشتید كه‌ آنان‌ را از خطر برحذر می‌داشتید!مرتد ورفیقی‌ نیمه‌راه‌ ودلسوزی‌ به‌ جنگاوران‌ آزادی‌؟!

فرض‌ كنیم‌ شما جرأت‌ كردید و توصیه‌های‌ تان‌ را فرستادید، آیا مجید شهید و هواخواهانش‌ آن‌ ده‌ صفحه‌ نوشته‌ عنصری‌ را كه‌ دستهایش‌ را در برابر دشمن‌ بالا گرفته‌ بود، برویش‌ نزدند؟ آیا آن‌ نامدار قهرمان‌ به‌ یك‌ تسلیم‌شده‌ اجازه‌ می‌داد «ارشاد»ش‌ كند؟

راستی‌ حیف‌ كه‌ «جناب‌ كلكانی‌» راهنمایی‌ شما را نپذیرفت‌ و مانند شما در دهات‌ برضد روسها و دست‌ نشاندگان‌ نجنگید تا آسان‌ به‌ دام‌ نمی‌افتاد!

شاید با استهزای‌ «كار سازمانی‌» و گرفتاری‌ مجیدكلكانی‌ در مكروریان‌، بنیادگرایان‌ و مالكان‌ شان‌ پر دیگری‌ در كلاه‌ تان‌ بزنند، اما از یاد نبرید كه‌ افتخار او نثار خونش‌ در مبارزه‌ علیه‌ تجاوزكاران‌ روسی‌ و میهنفروشان‌ پرچمی‌، خلقی‌ و اخوانی‌ است‌ لیكن‌ افتخار شما عبارتست‌ از این‌ كه‌ سرتان‌ در «بش‌ هاوس‌» است‌ و پای‌ تان‌ پیش‌ بنیادگرایان‌! بنابرین‌ بجا نیست‌ اگر بگوییم‌ شما باید با هفت‌ جوی‌ گلاب‌ دهان‌ تان‌ را بشویید و آنوقت‌ نام‌ مجید كلكانی‌ها را بگیرید؟ شما كه‌ از او و مبارزه‌ بریدید و حالا خود را برای‌ طالبان‌ حلال‌ می‌كنید، چه‌ قیمتی‌ دارد كه‌ «در مراتب‌ وطندوستی‌ او شكی‌» كنید یا نكنید؟ اساساً به‌ او توهین‌ است‌ كه‌ «منور»ی‌ مثل‌ شما «در مراتب‌ وطندوستی‌»اش‌ داوری‌ نماید. آن‌ سرفراز جانباخته‌ كجا و شما سرخم‌ طالبی‌ كجا!

آنچه‌ را از زبان‌ مجید شهید نقل‌ شده‌، چرا «جعل‌ مطلق‌» می‌خوانید؟ مگر زندگی‌ ۲۰ سال‌ اخیر و زیارت‌ «امیرالمومنین‌» غیر از آن‌ را ثابت‌ می‌سازد؟ چه‌ چیزی‌ در مضمون‌ آن‌ نقل‌ قول‌ می‌تواند غلط‌ باشد؟ اگر «جعل‌» كردن‌ از سوی‌ آن‌ شهید و یا ناقل‌ مطرح‌ می‌بود باید موضوعی‌ گفته‌ می‌شد كلانتر و سیاه‌تر از تناسخ‌ تان‌ از یك‌ «دموكرات‌ چپ‌» به‌ یك‌ آستانبوس‌ بنیادگرایان‌.

پشت‌ گپ‌ نگردید آقای‌ نگارگر كه‌ ارتباط‌ شما با طالبان‌ چنان‌ عملی‌ كثیف‌ و خاینانه‌ است‌ كه‌ هیچ‌ جعلی‌ جایش‌ را گرفته‌ نمی‌تواند.

تا زمانیكه‌ این‌ داغ‌ ناسور بر پیشانی‌ شما جلوه‌گری‌ دارد باید طعنه‌اش‌ را هم‌ با گشاده‌ رویی‌ بپذیرید كه‌ حتماً می‌پذیرید. این‌ رسم‌ «شیرنر»هاست‌!

شرف‌ نگارگر كجاست‌؟

۸) در بحث‌ «عقیده‌ و شرف‌»، حكم‌ «پیام‌ زن‌» را كه‌:

«چیزی‌ كه‌ وی‌ (نگارگر) بعد از مرگ‌ انجنیر عثمان‌ به‌ نام‌ به‌ اصطلاح‌ مرثیه‌ با عنوان‌ "معراج‌ مؤمن‌" در نشریات‌ مختلف‌ به‌ چاپ‌ سپرد آیینه‌ تمام‌ نمای‌ اثبات‌ سه‌ ادعای‌ بالا و نیز سقوط‌، ابتذال‌ و پوسیدگی‌ كراهت‌انگیز روشنفكری‌ به‌ شمار می‌رود كه‌ چگونه‌ وقتی‌ از مبارزه‌ آزادیبخش‌ مردم‌ بینوایش‌ روبرگرداند یعنی‌ در واقع‌ از شرفش‌ تهی‌ شود، معمولاً چشمه‌ی‌ استعدادش‌ هم‌ می‌خشكد»، اینطور رد می‌كنید:

این‌ جاهم‌ همان‌ حماقت‌ ایدئولوژیك‌ هویداست‌ كه‌ انقلابیون‌ و انقلابیات‌ عزیز با اینگونه‌ باد به‌ غبغب‌ افكندن‌ها و جز خود همه‌ را «تهی‌از شرف‌»خواندن‌تنهاجوانان‌ساده‌دل‌ رامی‌توانند فریب‌ بدهند. این‌ حنا دیگر رنگی‌ندارد و كمونیست‌ها آن‌ قدر از آن‌ سؤاستفاده‌ نموده‌ اند و به‌ شرفی‌ كه‌ نداشته‌ اند سوگند خورده‌ اند كه‌ اكنون‌ این‌ كلمه‌ها نزد ما مردمان‌ عادی‌ حالت‌ تهوع‌ و دلبدی ‌ایجاد می‌كند.

جای‌ تهوع‌ و دلبدی‌ نیست‌. اكت‌ نكنید جناب‌ شیرنر. شما اگر آنقدر «حساس‌» می‌بودید كه‌ حتی‌ از كلمه‌ها بیمار شوید، باید ـ چه‌ بگویم‌ آقای‌ نگارگر از كدام‌ كلمه‌ استعانت‌ بجویم‌؟ خواهی‌ نخواهی‌ لفظ‌ دقیق‌ «شرف‌» به‌ ذهنم‌ می‌آید ـ بلی‌ باید شرف‌ تان‌ را نگه‌ می‌داشتید و دستهایی‌ را كه‌ خواهران‌ و مادران‌ و برادران‌ سوگوار مرا هر روز بنام‌ شریعت‌ محمدی‌ سنگسار و ناقص‌العضو كرده‌ و به‌ كیبل‌ و دُره‌ و تحقیر می‌بندند، نمی‌بوسیدید. و نیز اگر آنقدر «حساس‌» می‌بودید، مرگ‌ را بر رهایی‌ از زندان‌ به‌ ضمانت‌ دستگیرپنجشیری‌، بارق‌شفیعی‌ و سلیمان‌ لایق‌، ترجیح‌ می‌دادید. بحث‌ «پیام‌ زن‌» بسیار مشخص‌ است‌ و «جز خود همه‌ را تهی‌ از شرف‌» نخوانده‌. روشنفكری‌ را «تهی‌ از شرف‌» خوانده‌ كه‌ «از مبارزه‌ آزادیبخش‌ مردم‌ بینوایش‌ رو برگردانده‌». مگر غیر از این‌ است‌؟ شما به‌ آن‌ «رو برگرداندن‌» چه‌ نامی‌ می‌گذارید؟ به‌ عقیده‌ من‌ «تهی‌ شدن‌ از شرف‌» كمترین‌ باری‌ است‌ كه‌ یكچنان‌ روشنفكری‌ با خود حمل‌ می‌كند. اگر تهی‌ شدن‌ از شرف‌ نه‌ پس‌ تهی‌ شدن‌ از چه‌ چیزی‌ در كار بوده‌ كه‌ در سالهای‌ «دموكرات‌ چپ‌» بودن‌ بسرائید:

...
منم‌ دستانسرای‌ آرمان‌ خلق‌ زحمتكش‌
كه‌ هستم‌ رهسپار سر زمین‌ روشنایی‌ها
چراغ‌ شعر من‌
روشنگر این‌ وادی‌ تاریك‌ و جانفرسا
...
سرود من‌،
نباشد آب‌ و باشد «شعله‌ جاوید»
چه‌ آتشها
كه‌اندر كاخ‌ بیداد و ستم‌ زین‌ شعله‌ افروزد
كجا شعر است‌
این‌ فریاد مرغ‌ آتشین‌ بال‌ است‌
...
سرود من‌
سرود رزم‌ و پیكار است‌ ـ پیكار رهایی‌بخش‌(۲)

و بعد از «تهی‌ شدن‌» از آن‌ گوهر، افتضاحی‌ از نوع‌ «معراج‌ مؤمن‌» را به‌ چاپ‌ بسپارید كه‌ «پیام‌ زن‌» به‌ درستی‌ آن‌ را «آواز انداختن‌ یك‌ پیرزال‌ مظلوم‌ و بیسواد بر مرده‌ی‌ شوهرش‌» نامیده‌ است‌؟

فرهنگ‌ معین‌ را كه‌ باز كنیم‌، لغت‌ «شرف‌»، علو، مجد، بزرگواری‌، بزرگی‌، معنی‌ شده‌ است‌. شخصیت‌ یك‌ روشنفكر، دارای‌ جنبه‌های‌ اجتماعی‌ و روانی‌ متعدد است‌ اما در آن‌ میان‌ چه‌ می‌تواند تعیین‌ كننده‌باشد غیر از عقاید سیاسیش‌؟ مثلاً در شرایط‌ حاضر اگر فردی‌ واجد هوشی‌ در حد نبوغ‌ و والاترین‌ خصوصیات‌ اخلاقی‌ و حس‌ هنری‌ و... باشد اما علیه‌ خیانتهاو جنایتهای‌ بنیادگرایان‌ نجنبد، آیا اشتباه‌ است‌ كه‌ او را عاری‌ از شرف‌ بخوانیم‌؟ به‌ نظر من‌ نه‌. تمامی‌ ارزش‌های‌ آن‌ فرد تحت‌الشعاع‌ موضع‌ سیاسی‌ وی‌ قرار گرفته‌ به‌ یك‌ تفاله‌ی‌ دشمن‌ بدل‌ می‌شود كه‌ هر قدر خود را «منور» شده‌، «دموكرات‌ راست‌» یا قاری‌ قرآن‌ در بی‌بی‌سی‌ جار زده‌ یا در لابلای‌ آیات‌ و احادیث‌ بپوشاند و به‌ هر واكسین‌ ضد انقلابی‌ دیگر پناه‌ برد، فایده‌ ندارد و قادر نخواهد بود درز «شرف‌»اش‌ را چاره‌ سازد.

خوب‌ فكر تان‌ را در سر بگیرید آقای‌ نگارگر، شما با «مائوئیزم‌» مواجه‌ نیستید. «انقلابیات‌ ارجوفه‌ سرا»، نه‌ بخاطری‌ كه‌ از «مائوئیزم‌» دست‌ شسته‌ اید بلكه‌ بخاطری‌ كه‌ «ارجوفه‌ كرداری‌» پیشه‌ كرده‌ و به‌ معامله‌گری‌ با دژخیمان‌ نشستید، شما را محكوم‌ نموده‌ و حكم‌ شان‌ را بر اصل‌ آزادی‌ و دموكراسی‌ و ضرورت‌ مبارزه‌ برای‌ سرنگونی‌ بنیادگرایان‌ استوار می‌دانند. شما به‌ خطا تصور می‌كنید كه‌ تنها «مائوئیست‌ها» به‌همدستی‌ تان‌ با بنیادگرایان‌ مهر خیانت‌ می‌زنند. هیچ‌آزادیخواهی‌ ضد بنیادگرا نیست‌ كه‌ به‌ موقف‌ كنونی‌ شما نفرین‌ نفرستد. این‌ نكته‌ را در عرض‌ یكسال‌ اخیر احتمالاً خود هم‌ دریافته‌ اید. امتناع‌ اغلب‌ نشریات‌ از چاپ‌ نوشته‌ شما، گوشه‌ی‌ كوچكی‌ از عفن‌ گفتار و كردار سیاسی‌ تان‌ را نشان‌ می‌دهد كه‌ حتی‌ خوش‌ آیند برخی‌ مخالفان‌ «پیام‌ زن‌» هم‌ نیست‌.

۹) می‌ پردازم‌ به‌ دو سوال‌ شما:

سوال‌ اول‌:

هرگاه‌ عقیده‌ انقلابی‌ و سهم‌گیری‌ در به‌ اصطلاح‌ مبارزه‌ آزادیبخش‌ «شرف‌» شان‌ است‌ چند سال‌ است‌ كه‌ بدین‌ «شرف‌» رسیده‌ اند و قبل‌ از این‌ عقیده‌ تكلیف‌ «شرف‌» شان‌ چه‌ بوده‌ است‌؟ نكند زنان‌ معركه‌ آفرین‌ و مردان‌ حجله‌ نشین‌ ما در جستجوی‌ «شرف‌» به‌ سوی‌ جنبش‌ آمده‌ باشند و در نهایت‌ امر همچنان‌ دست‌ خالی‌ برگردند. از سوی‌ دیگر آن‌ «توده‌های‌ انبوه‌» مردم‌ كه‌ یاران‌ به‌ اصطلاح‌ بالقوه‌ انقلابیون‌ و انقلابیات‌ استند ولی‌ عملاً در جنبش‌ انقلابی‌ شان‌ عضویت‌ ندارند صاحب‌ شرف‌ می‌ باشند یا خیر؟

به‌ گمان‌ قوی‌ از همان‌ سالهایی‌ كه‌ شما نقد «شرف‌» تان‌ را به‌ پای‌ بنیادگرایان‌ سودا كردید، آنان‌ و هزاران‌ دیگر، آن‌ «علو ومجد» را به‌ مثابه‌ صبغه‌ اصلی‌ هویت‌ خود در آوردند و تا دمی‌ كه‌ با آن‌ وداع‌ نكرده‌ اند و به‌ مبارزه‌ در راه‌ آزادی‌ ادامه‌ می‌دهند آن‌ را دارند والا از آن‌ «تهی‌» می‌شوند و لابد در موقعیت‌ شما قرار می‌گیرند. این‌ بر كلیه‌ روشنفكران‌ آگاه‌ صادق‌ است‌. ازینجاست‌ كه‌ به‌ استثنای‌ مشتی‌ قلیل‌ از روشنفكران‌ كه‌ خود را به‌ دشمن‌ می‌فروشند یا سكوت‌ می‌كنند، اغلب‌ آنان‌ به‌ جنبش‌ رهاییبخش‌ پیوسته‌ بودند و اكنون‌ نیز علی‌الرغم‌ آنكه‌ بنیادگرایان‌ با حمایت‌ مدیران‌ بین‌المللی‌ خود، هر صدای‌ مخالفی‌ را می‌خواهند با مهر «كمونیزم‌»، «مائوئیزم‌»، «الحاد» و با تكیه‌ بر سر نیزه‌ و فاشیزم‌ مذهبی‌ در گلو خفه‌ كنند، روند متشكل‌ و خروشنده‌ شدن‌ را می‌پیمایند. طبعاً كسانی‌ را كه‌ امكان‌ كسب‌ آن‌ «علو و مجد» برای‌ شان‌ مهیا نبوده‌ و یا پای‌ جنبش‌ به‌ آنان‌ نرسیده‌، نمی‌توان‌ مقصر دانست‌.

«پیام‌ زن‌» از «شرف‌» به‌ عنوان‌ مقوله‌ای‌ در رابطه‌ با روشنفكران‌ صحبت‌ كرده‌ و نه‌ توده‌ها كه‌ تاریخ‌ را می‌سازند و روشنفكران‌ نیز بدون‌ پشتیبانی‌ آنان‌ هیچ‌ اند. این‌ وظیفه‌ روشنفكران‌ است‌ كه‌ توده‌ها را برانگیزند تا آن‌ «بزرگی‌» بالقوه‌ شان‌ به‌ حركت‌ در آمده‌ و هرگونه‌ سلطه‌ی‌ ستمگرانه‌ را درهم‌ شكنند.

سوال‌ دوم‌:

اگر عقیده‌ واقعاً شرف‌ انسان‌ باشد، پس‌ انقلابیون‌ و انقلابیات‌ هم‌ كه‌ قبل‌ از عقیده‌ موجود خود به‌ حكم‌ تربیت‌ در خانواده‌های‌ مسلمان‌ اعتقاد اسلامی‌ داشتند آیا بهتر نبود در همان‌ «شرف‌» اول‌ خود درنگ‌ می‌كردند و آن‌ را چنین‌ رایگان‌ از دست‌ نمی‌دادند؟

«استاد»، بحث‌ بر سر عقاید سیاسی‌ است‌ و نه‌ دینی‌. آنچه‌ اساساً انسانها را به‌ مبارزه‌ علیه‌ ستم‌ و نابرابریها می‌كشاند عقاید سیاسی‌ است‌ و نه‌ دینی‌. و عقاید دینی‌ می‌توانند فقط‌ نقشی‌ ممد یا مانع‌ بازی‌ كنند. تنها بنیادگرایان‌ و ایدئولوگهای‌ شان‌ اند كه‌ اسلام‌ را منطبق‌ با مقاصد خاینانه‌ی‌ خود، سیاسی‌ می‌سازند. دیندار بودن‌ مانع‌ آزادیخواه‌ بودن‌ نیست‌ مگر اینكه‌ با دخیل‌ ساختن‌ دین‌ در سیاست‌ از آن‌ (دین‌) استفاده‌ سوء شود.

۱۰) در صفحات‌ ۱۲ و ۱۳ در رد «سیاسی‌ بودن‌ انسان‌» حرفهایی‌ دارد كه‌ نتوانستم‌ منظورش‌ را درك‌ كنم‌. نویسنده‌ای‌ را هم‌ نشناختم‌ كه‌ جمله‌ای‌ از او در مورد سیاسی‌ بودن‌ انسان‌ نقل‌ شده‌ است‌ و باید «پیام‌ زن‌» آن‌ را روشن‌ سازد. اما فكر می‌كنم‌ ارسطو هم‌ گفته‌ كه‌ انسان‌ موجودی‌ سیاسی‌ است‌. بهر حال‌ قدرمسلم‌ اینست‌ كه‌ «پیام‌ زن‌» هیچگاه‌ قصد «ترساندن‌» شما را نداشته‌ است‌. مگر آنان‌ نمی‌دانند كه‌ كسی‌ كه‌ از همیاری‌ با بنیادگرایان‌ پلید شرم‌ نكند و نهراسد، از یك‌ نویسنده‌ بیچاره‌ «بانام‌ و نشان‌» یا «بی‌نام‌ و نشان‌» چگونه‌ خواهد ترسید؟

معذلك‌ روی‌ سطوری‌ از این‌ بخش‌ اجمالاً مكث‌ می‌كنم‌.

اگر انسان‌ حتماً انسان‌ سیاسی‌ باشد و «خون‌ پاك‌ رنجبران‌ جامعه‌ ما هرگز با خون‌ ناپاك‌ ستمگران‌ نیامیزد» پس‌ انقلابیون‌ و انقلابیات‌ توده‌های‌ كثیر «رنجبران‌» سیاستمدار را با خود دارند دیگر چه‌ ضرور است‌ كه‌ در كوچه‌های‌ راولپندی‌ و اسلام‌ آباد مانند موش‌ از این‌ سوراخ‌ بدان‌ سوراخ‌ می‌گریزند؟»

ظاهراً «استاد» مفهوم‌ سیاسی‌ بودن‌ انسان‌ را هیچ‌ نفهمیده‌ یا بغایت‌ غلط‌ فهمیده‌ است‌. اگر قبول‌ كنیم‌ كه‌ چنانچه‌ در «پیام‌ زن‌» آمده‌ «سیاست‌ جز رابطه‌ی‌ انسان‌ با سیستم‌های‌ دولتی‌ ـ دفاع‌ از آنها یا تلاش‌ برای‌ تعدیل‌ یا برانداختن‌ آنها نیست‌»، آنگاه‌ چرا نتوان‌ گفت‌ كه‌ هر انسانی‌ خواهی‌ نخواهی‌ سیاسی‌ است‌؟

شما كه‌ خود را شاعر و نویسنده‌ هم‌ می‌گیرید، لازم‌ نیست‌ اینقدر از سیاست‌ بترسید و آنهم‌ ترسیدنی‌ كبك‌وار. خود می‌نویسید:«من‌ بر ضد كمونیزم‌ فراوان‌ نوشته‌ ام‌.» اگر این‌ سیاست‌ نیست‌ چیست‌؟ دستگاههایی‌ مثل‌ «سی‌آی‌ای‌»، «ایم‌ آی‌ ۶» انگلستان‌، «آی‌اس‌آی‌»، «موساد»، و رژیم‌های‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، سودان‌، تركیه‌ وغیره‌ آشكارا اعلام‌ كرده‌ اند كه‌ رسالت‌ اصلی‌ شان‌ را جنگیدن‌ با كمونیزم‌ تشكیل‌ می‌دهد. اما شما در حالیكه‌ در سپاه‌ آنها می‌جنگید، یكباره‌ قهر می‌شوید كه‌ «صفای‌ خاطر خود را از سیاست‌ مكدر یافته‌ ام‌ و به‌ هیچ‌ حزب‌ سیاسی‌ نمی‌پیوندم‌»! حاجت‌ به‌ یادآوری‌ نیست‌ كه‌ سیاسی‌ بودن‌ و پیوستن‌ به‌ حزبی‌ سیاسی‌ هیچگاه‌ لازم‌ و ملزوم‌ یكدیگر نمی‌باشند. میتوان‌ در احزاب‌ بنیادگرا نبود ولی‌ بهترین‌ پادو آنها بود. ازینرو ترس‌ از سیاست‌ بطور كلی‌، خودفریبی‌ و عوامفریبی‌ است‌. شایسته‌ است‌ ترس‌ از سیاستی‌ كه‌ سرانجام‌ انسان‌ را به‌ سیاهترین‌ خیانتها، به‌ سازش‌ با طالبان‌ می‌كشاند!

رنجبران‌ به‌ اعتبار خواست‌ رهانیدن‌ خویش‌ از زنجیر ستم‌، سیاسی‌ اند اما بر روشنفكران‌ است‌ كه‌ آنان‌ را در ارتقای‌ آگاهی‌ و تشكل‌یابی‌ كمك‌ كنند. زنان‌ و مردانِ روشنفكرِ دموكراسی‌ خواهِ این‌ مرز و بوم‌ در همین‌ سمت‌ می‌كوشند اما شما ضمن‌ به‌ تمسخر گرفتن‌ رنجبران‌، آن‌ روشنفكران‌ را «موش‌» می‌نامید زیرا كه‌ بنابر اطلاعات‌ شما عده‌ای‌ از آنان‌ در اسلام‌آباد و راولپندی‌ بسر می‌برند! باز مجبورم‌ آیینه‌ را به‌ روی‌ تان‌ بگیرم‌ آقای‌ نگارگر. شما خواری‌ و خیانت‌ را تا سرحد افتادن‌ پیش‌پای‌ بنیادگرایان‌ می‌كشانید اما «انقلابیون‌ و انقلابیات‌» را كه‌ حرف‌ و عمل‌ شان‌ به‌ طرف‌ چیزی‌ كمتر از نابودی‌ بنیادگرایان‌ سیرنمی‌كند، «موش‌» می‌نامید! مردم‌ ما به‌ اینگونه‌ وقاحت‌ می‌گویند چشم‌ پارگی‌!

«شعریت‌» یا «نریت‌» نگارگر؟

۱۱) در دفاع‌ از «معراج‌ مؤمن‌» خاطر نشان‌ می‌سازد:

شما كه‌ شعریت‌ را به‌ دلیل‌ سیاست‌ از كلام‌ این‌ و آن‌ سلب‌ می‌كنید می‌توانید به‌ من‌ بگویید كه‌ سعدی‌، حافظ‌، مولانا، صایب‌، بیدل‌ و بسیاری‌های‌ دیگر چه‌ موضع‌ طبقاتی‌ داشته‌ اند؟ و آیا لذتی‌ را كه‌ در طول‌ قرنها مردم‌ از شعر شان‌ برده‌ اند به‌ دلیل‌ شعریت‌ بوده‌ است‌ یا به‌ دلیل‌ موضعگیری‌ طبقاتی‌ شان‌؟ اگر یكی‌ از رفقای‌ همرزم‌ شما بر یكی‌ از شعرهای‌ سلیمان‌ لایق‌ یا «واصف‌ باختری‌» كه‌ شما هر دو را ازدیدگاه‌ سیاسی‌ یا طبقاتی‌ مطرود می‌شمارید نام‌ خودش‌ را بنویسید و برای‌ تان‌ بخواند و شما هم‌ نیم‌ ساعت‌ لب‌ بر تحسین‌ و تمجید بگشایید و او ناگهان‌ فریاد بزند كه‌ انقلابیون‌ و انقلابیات‌ محترم‌ این‌ شعر كه‌ من‌ برای‌ تان‌ خواندم‌ از من‌ نی‌ بلكه‌ از آقای‌ «واصف‌ باختری‌» است‌ قیافه‌های‌ مضحك‌ شما چه‌ اندازه‌ تماشایی‌ خواهد بود؟

امید در این‌ باره‌ «پیام‌ زن‌» و خوانندگان‌ وارد، اظهار نظری‌ بكنند. من‌ فقط‌ گذرا به‌ «شیرنر» توضیح‌ می‌دهم‌ كه‌ هیچیك‌ از هنرمندان‌ و شاعران‌ بزرگ‌ گذشته‌ نبوده‌ اند كه‌ تفاوتهای‌ تلخ‌ طبقاتی‌ و هزار و یك‌ بلیه‌ اجتماعی‌ و رنجها و ستم‌ها بر مردم‌ و عوامل‌ آنها را نادیده‌ گیرند. برعكس‌ اغلب‌ آنان‌ به‌ نحوی‌ از انحاء در آفریده‌های‌ شان‌ در كنار دفاع‌ از نیكویی‌ و زیبایی‌، بر ضد ستمگران‌ عصر خود ایستاده‌ اند و این‌ خود از علل‌ مهم‌ ماندگار بودن‌ آثار آنان‌ می‌باشد. اگر حافظ‌ را كسی‌ می‌ شناختیم‌ كه‌ در زندگیش‌ عادت‌ به‌ تأیید حاكمان‌ وقت‌ می‌داشت‌ و شعر سحرانگیزش‌ علیه‌ قاضی‌ و شیخ‌ و محتسب‌ و شحنه‌ و صاحب‌ قدرتان‌ خونریز و ریاكار نمی‌بود، آیا نفوذش‌ بین‌ مردم‌ به‌ همین‌ پیمانه‌ می‌توانست‌ باشد كه‌ هست‌؟ آیا موضعگیری‌های‌ حافظ‌ در برابر ناپاكان‌ و ناپاكیهای‌ دورانش‌ هیچ‌ اثری‌ در افسون‌ شعرش‌ و نزدیك‌ ساختن‌ او به‌ ما نداشته‌ است‌؟ البته‌ این‌ هم‌ احمقانه‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود مثلاً حافظ‌ چرا رهبر جنبش‌های‌ دهقانی‌ نشد!

شما در این‌ عصر و زمان‌ از «بش‌هاوس‌» و از پشت‌ كمپیوتر و انترنت‌ برخاسته‌ و ریش‌ را دراز مانده‌ عمامه‌ و لنگی‌ بسر در پای‌ چارپایی‌ «امیرالمؤمنین‌» برای‌ بقا و استحكام‌ دیكتاتوری‌ «طلبه‌كرام‌» اشك‌ ریزان‌ دعا و درود می‌خوانید، در حالیكه‌ حافظ‌ها در ظلمات‌ قرون‌ وسطی‌ علیه‌ امیران‌ كه‌ بنام‌ شریعت‌، شهوت‌ مردم‌ آزاری‌ و خونریزی‌ شان‌ را اطفاء می‌كردند و علیه‌ تفكر مزورانه‌ی‌ مسلط‌، خطرها وحتی‌ خطر مرگ‌ را به‌ جان‌ می‌خریدند اما از فریاد بر ضد جلادان‌ باز نمی‌ایستادند.

بر حافظ‌ها دست‌ نبرید آقای‌ نگارگر، روح‌ آنان‌ را اذیت‌ نكنید. با توجه‌ به‌ صرفاً «شعریت‌» بیكران‌ اشعار آنان‌ و محدودیت‌های‌ سیاه‌ آن‌ اعصار كه‌ حافظ‌ها رنجش‌ را می‌كشیدند، بسیاری‌ كمبودها در كارو زندگی‌ آن‌ فرزانگان‌ قابل‌ اغماض‌ است‌. لاكن‌ مادرِ عصر و زمان‌ حاضر، فرزندان‌ فساد زده‌ و تاریك‌بینش‌ مانند شما را نمی‌بخشد ولو شعرش‌ به‌ این‌ اندازه‌ ترحم‌انگیز فاقد «شعریت‌» هم‌ نمی‌بود.

من‌ شدیداً مخالف‌ ارزیابی‌ پدیده‌های‌ هنری‌ بر اساس‌ فقط‌ معیارهای‌ سیاسی‌ هستم‌ و تصور نمی‌كنم‌ «پیام‌ زن‌» هم‌ «شعریت‌ را از كلام‌ این‌ و آن‌ سلب‌» كند. اما شخصیت‌ شاعر هرگز جدا از شعرش‌ نیست‌. در مثال‌ شما اگر معلوم‌ شود كه‌ فلان‌ شعر عالی‌ از این‌ و آن‌ میهنفروش‌ و یا تسلیم‌ طلب‌ بوده‌، قیافه‌ها تماشایی‌ نمی‌شوند تنها انسان‌ را تأسفی‌ توأم‌ با نفرت‌ فرا می‌گیرد كه‌ چرا سرایندگان‌ آن‌، دروغ‌ می‌گفته‌ اند و چرا در حالیكه‌ «شعریت‌» اثر شان‌ مقام‌ بالایی‌ دارد، خود افرادی‌ ضعیف‌ و دست‌آموز بیش‌ نیستند. در كجای‌ دنیا شعر شاعری‌ خاین‌ یا مرتد وتسلیم‌ طلب‌، شعار مردم‌ مبارزش‌ گردیده‌ است‌؟

اما وضع‌ «معراج‌ مؤمن‌» بدتر از آنست‌ كه‌ با وزن‌ «شعریت‌»ش‌ ارزیابی‌ شود. غضب‌ شما بر «پیام‌ زن‌» كه‌ گویا می‌خواهد «درمعراج‌ مؤمن‌ چرا احساس‌ خود را آن‌ طور كه‌ ما می‌خواستیم‌ بیان‌ نكرده‌ای‌»، خنده‌آور است‌. «پیام‌ زن‌»، «معراج‌ مؤمن‌» را آنقدر حقیر و فقیر و خاصه‌ از لحاظ‌ «شعریت‌» بیمایه‌ و سبك‌ یافته‌ كه‌ بحث‌ روی‌ آن‌ را زاید تشخیص‌ داده‌ و تنها به‌ آوردن‌ دو سطر درباره‌اش‌ اكتفا كرده‌ است‌. یعنی‌ اگر شما در سطح‌ «معراج‌ مؤمن‌» صد تای‌ دیگر هم‌ بسازید و در آنها «احساس‌» تان‌ را نه‌ بنیادگرایانه‌ بلكه‌ به‌ فرمایش‌ «راوا» بیان‌ كنید، مطمئن‌ باشید كه‌ «پیام‌ زن‌» از آن‌ هرگز استقبال‌ نخواهد كرد چراكه‌ برای‌ آنان‌ در این‌ سطح‌ «شعر»ها اتفاقاً با مضمون‌ خوب‌ سیاسی‌ ـ فراوان‌ می‌ رسد اما به‌ سبب‌ «شعریت‌» نازل‌، یكی‌ آنها روی‌ چاپ‌ را نمی‌بیند.

آقای‌ نگارگر، شما باز هم‌ اختیار دارید كه‌ به‌ «نریت‌» و حتی‌ «شیریت‌» تان‌ بنازید اما از من‌ می‌شنوید پشت‌ «شعریت‌ كلام‌» تان‌ نگردید كه‌ آب‌ در تظاهرات‌ «راوا» كه‌ چندبار به‌ خاك‌ و خون‌ هم‌ كشیده‌ شده‌، تنها از سوی‌ «شیرنر»هایی‌ خم‌چشم‌ كه‌ یاد دارند چگونه‌ خود را زیر پای‌ خاینان‌ بنیادگرا حلال‌ كنند، به‌ زبانی‌ لچكانه‌ به‌ دیده‌ی‌ تحقیر نگریسته‌ می‌شود. «پیام‌زن‌» هاون‌ كوبیدن‌ است‌.

۱۲) می‌نویسید:

من‌ نه‌ تنها خود قلم‌ و قریحهء‌ خود را اسیر دستورهای‌ حزبی‌ نمی‌كنم‌ بلكه‌ به‌ شاگردان‌ خود نیز یاد آوری‌ می‌كنم‌ كه‌ مرغ‌ قریحه‌ خود را در قفس‌ تنگ‌ سیاست‌ و دستورهای‌ حزبی‌ اسیر ننمایند.

و نصیحت‌ متواضعانه‌ی‌ من‌ اینست‌ كه‌ شاید چندان‌ دیر نشده‌ باشد آقای‌ نگارگر بروید و مدتی‌ «قلم‌ و قریحه‌»ی‌ خداداد تان‌ را زیر نظر یك‌ حزب‌ مثلاً حزب‌ محافظه‌كار انگلستان‌ قرار دهید تا انشأاله‌ «مرغ‌ قریحهء‌» تان‌ بر دوره‌ی‌ پرشكستگی‌ و كُرك‌ بودنش‌ فایق‌ آمده‌ و بتواند شعر قُدقُد كند و پخته‌ شعر. در یادآوری‌ به‌ شاگردان‌ تان‌، خوب‌ بود این‌ را نیز می‌افزودید كه‌ در عینحال‌ به‌ هیچوجه‌ نگذارند «مرغ‌ قریحة‌» شان‌ زیاد به‌ كشكلك‌ در فضله‌ی‌ جهادی‌ و طالبی‌ مشغول‌ باشند تا مبادا روزی‌ به‌ نگونبختی‌ افتادن‌ در دام‌ آنان‌ گرفتار آیند!

نگارگر، معلم‌ منفی‌

۱۳) گویی‌ شبح‌ «شعله‌ جاوید» و «شعله‌ای‌» در هیچ‌ جایی‌ صاحب‌ «معراج‌ مؤمن‌» را آرام‌ نمی‌گذارد كه‌ بعد از هر چند سطر «راوا» را «شعله‌ای‌» نامیده‌ و سپس‌ بر «شعله‌ای‌» می‌پرد:

من‌ بر ضد كمونیزم‌ فراوان‌ نوشته‌ ام‌ و چنانكه‌ قبلاً اشاره‌ كردم‌ اثر معروف‌ جورج‌ارول‌ یعنی‌ فارم‌ جانوران‌ را هم‌ به‌ دری‌ ترجمه‌ كردم‌ كه‌ در مجله‌ قلم‌ در پشاور مسلسل‌ چاپ‌ شده‌ است‌ ولی‌ در هیچ‌ كدام‌ اینان‌ نامی‌ از «شعله‌ای‌» نبرده‌ام‌ نه‌ بدین‌ دلیل‌ كه‌ برای‌ «شعله‌ای‌» احترامی‌ خاص‌ داشته‌ ام‌ بلكه‌ بدین‌ دلیل‌ كه‌ آنان‌ اصولاً برای‌ من‌ مطرح‌ نبوده‌ اند و اینك‌ هنگامی‌ كه‌ از خانمهای‌ معركه‌ آفرین‌ و آقایان‌ حجله‌نشین‌ این‌ سخنان‌ را می‌شنوم‌ با خود می‌خندم‌ (...) برای‌ من‌ «شعله‌ای‌»ها حكم‌ مگس‌هایی‌ را داشتند كه‌ گرمای‌ طاقت‌ فرسای‌ لاهور و راولپندی‌ پروبال‌ شان‌ را سوخته‌ بود و تنها می‌ توانستند در گوشه‌ و كنار وز، وز كنند و اگر چه‌ این‌ وز، وز مزاحم‌ بود ولی‌ آدم‌ می‌توانست‌ تحملش‌ كند چنانكه‌ امروز نیز انقلابیون‌ و انقلابیات‌ از طریق‌ این‌ وز، وز می‌ خواهند مسئولیت‌ شكست‌های‌ رسوای‌ خود را به‌ گردن‌ آنانی‌ بیندازند كه‌ بیست‌وسه‌ سال‌ قبل‌ عملاً و بیست‌وپنج‌ سال‌ قبل‌ عقیدتاً از آنان‌ بریده‌ اند.

به‌ این‌ سبكسری‌های‌ شما هم‌ نمی‌خواهم‌ پاسخ‌ دهم‌ جز اینكه‌ دریغم‌ بیاید كه‌ ایكاش‌ شما از حیثیت‌ و وجدانی‌ برخوردار می‌بودید كه‌ اجازه‌ نمی‌داد در برابر فاشیستهای‌ دینی‌ پوزك‌ بزنید تا این‌ گدامتكبری‌ تان‌ كه‌ «شعله‌ای‌ها اصولاً برای‌ من‌ مطرح‌ نبوده‌ اند» دل‌ آدم‌ را به‌ هم‌ نمی‌زد؛ ایكاش‌ شما كرامت‌ خود را پاس‌ داشته‌ و با آن‌ عمل‌، آلوده‌تر از مگس‌ نمی‌شدید كه‌ مگس‌ نامیدن‌ دیگران‌ توسط‌ شما غیر از بیشرمی‌ معنایی‌ می‌یافت‌.

اگر «شعله‌ای‌ها حكم‌ مگس‌ را داشتند»، شما را میتوان‌ چتلی‌ «مگس‌» قیاس‌ كرد كه‌ یك‌ ربع‌ قرن‌ پیش‌ دفع‌ شده‌ و از یادها رفتید. بگوئید كدام‌ سازمان‌، محفل‌ و حتی‌ فردی‌ «مسئولیت‌ شكست‌های‌ خود» را به‌ گردن‌ شما انداخته‌ است‌؟ این‌ بیشتر از آنكه‌ دروغگویی‌ باشد خود بزرگ‌ بینی‌ای‌ رقت‌انگیز است‌. درست‌ است‌ كه‌ شما از پشت‌ كردگان‌ مشهور و طالبی‌ شده‌ی‌ جنبش‌ انقلابی‌ ما هستید اما خاطرجمع‌ باشید كه‌ تا دم‌ مرگ‌ تان‌ هم‌ كسی‌ شما را مسئول‌ شكست‌هایش‌ نخواهد پنداشت‌. برعكس‌ به‌ نظرم‌ مبارزان‌ راه‌ آزادی‌، از شما به‌ عنوان‌ یك‌ معلم‌ منفی‌، درسهای‌ زیادی‌ در جلوگیری‌ از شكست‌ها و خیانتها گرفته‌ اند.

۱۴) نمونه‌ دیگری‌ از واقعیت‌ سطح‌ و درك‌ و سواد و اخلاق‌ «استاد»:

خواهش‌ می‌كنم‌ مظاهره‌های‌ تان‌ را به‌ عنوان‌ پیروزی‌ به‌ رخ‌ من‌ نكشیـد كه‌ مـن‌ این‌ سیاهی‌های‌ لشكر را خاصتهً هنگامی‌ كه‌ در پیشاپیش‌ توده‌ها زنان‌ خوشگل‌ باشند فراوان‌ دیده‌ام‌ . (تكیه ‌از من‌ است‌)

یادتان‌ باشد آقای‌ نگارگر كه‌ چشم‌ هر فرد غیربنیادگرا، وقتی‌ به‌ این‌ هتاكی‌های‌ اوباشانه‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ وطن‌ ما كه‌ نظیر آنها را فقط‌ در نشریات‌ خاینان‌ بنیادگرا دیده‌ام‌، بیفتد، او را منحیث‌ یك‌ مبارز، یك‌ افغان‌، یك‌ مسلمان‌ و یا یك‌ هندوی‌ ضد بنیادگرا مالامال‌ از انزجار می‌سازد؛ از مرور نوشته‌ باز می‌دارد؛ همبستگی‌ او را با این‌ زنان‌ موجب‌ می‌شود و حقانیت‌ هرچه‌ بیشتر شان‌ را تثبیت‌ می‌كند بی‌آنكه‌ موجب‌ كوچكترین‌ همدردی‌ با شما شود. نفی‌ مظاهره‌های‌ «راوا» آنهم‌ با این‌ زبان‌ سخیف‌ و اخوانی‌، از فردی‌ ساخته‌ است‌ كه‌ واقعاً شرفش‌ را به‌ هر مفهومی‌ از دست‌ داده‌ باشد. بنابراین‌ از ابرازات‌ شما راجع‌ به‌ «فضیلت‌»، «اخلاق‌» و گفتار ماركس‌، مائو و كارل‌پاپر، و «ازبین‌ رفتن‌ پرولتاریا» می‌گذرم‌ چرا كه‌ شما را با آن‌ «شیر نر» و طالب‌وار ضد زن‌ بودن‌، در بحث‌ روی‌ «فضیلت‌» و «اخلاق‌»، صالح‌ نمی‌دانم‌. و نیز ماركس‌ و لنین‌ و ماركسیزم‌ و پرولتاریا مسایلی‌اند كه‌ شما به‌ دلخواه‌ خود آنها را در نوشته‌ گنجانیده‌اید تا طی‌ لعن‌ و نفرین‌ به‌ آن‌ نامها و مفاهیم‌، با شدت‌ و غلظت‌ بیشتر و مكرر در مكرر، نزد جنایت‌پیشگان‌ دینی‌ خط‌ بینی‌ كشیده‌ و از تسلیم‌ بودن‌ و وفاداری‌ خود به‌ آن‌ پست‌فطرتان‌ برای‌ هزارمین‌ بار اطمینان‌ دهید.

۱۵) «استاد» كه‌ نوشته‌ اش‌ را با آن‌ «بیت‌های‌» هرزه‌ آغاز كرد، با ناسزای‌ لئیمانه‌ای‌ به‌ پایان‌ می‌برد قسمی‌ كه‌ اول‌ جملات‌ ذیل‌ را از «پیام‌زن‌» نقل‌ می‌كند:

«می‌ دانیم‌، می‌ دانیم‌ آقای‌ نگارگر كه‌ اگر در نیمه‌ شبی‌ عده‌ای‌ كلاشنكوف‌ در دست‌ پاچه‌ بلند موی‌ دراز جمپر ابلقی‌ به‌ منزل‌ تان‌ می‌ریختند و دخترك‌ یا پسرك‌ نوجوانتان‌ را در پیش‌ چشمان‌ بیچاره‌ و از حدقه‌ برآمده‌ شما و همسر تان‌ كشان‌ كشان‌ با خود می‌بردند، امروز بدون‌ تردید به‌ این‌ اندازه‌ بی‌ باك‌ و كراهت‌ انگیز به‌ دفاع‌ از جلادان‌ گذشته‌ و كنونی‌ برنمی‌خاستید...»

و بعد وجدان‌ بیدار زنان‌ شرافتمند را با بی‌وجدانی‌ خود، اینطور كنایه‌زنان‌ به‌ ریشخندی‌ پست‌ می‌گیرد:

من‌ از حادثه‌ ایكه‌ بر دختر و پسر یكی‌ از انقلابیون‌ و انقلابیات‌ آمده‌ و سبب‌ این‌ همه‌ كین‌ و نفرت‌ شان‌ شده‌ است‌ بی‌ اندازه‌ متاثرام‌ و هیچوقت‌ در عمر خود قلم‌ را به‌ دفاع‌ از جلادی‌ برنداشته‌ ام‌(...) اگر آقایان‌ انقلابی‌ وخانمهای‌ «انقلابیه‌» به‌ راستی‌ این‌ رنج‌ را آزموده‌ باشند و یكی‌ از آن‌ جمپر ابلقی‌های‌ لعنتی‌ در برابر «چشمان‌ بیچاره‌ و از حدقه‌ برآمده‌» خود شان‌ یا همسرشان‌ دخترك‌ شان‌ را با خود برده‌ باشند این‌ همخونی‌ قهراً به‌ وجود آمده‌ است‌.

ای‌ «استاد» شیرنر، بخود نمی‌لرزی‌ كه‌ كین‌ و نفرت‌ و پیكار «جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌» مقابل‌ بنیادگرایان‌ را ناشی‌ از حادثه‌ای‌ می‌خوانی‌ كه‌ بر فرزند یكی‌ از آنان‌ آمده‌ باشد؟ اولاً یكچنین‌ حادثه‌ای‌ شاید برسر هیچیك‌ از «راوا»یی‌ها یا خانواده‌ی‌ شان‌ واقع‌ نشده‌ باشد و تنها آگاهی‌ و شرف‌ شان‌ است‌ ـ چیزی‌ كه‌ شما گم‌ كرده‌اید ـ كه‌ آنان‌ را به‌ ضدیت‌ قاطع علیه‌ جلادان‌ رهنمون‌ می‌باشد و ثانیاً اگر هم‌ حادثه‌ای‌ موجب‌ تقویت‌ روحیه‌ و اراده‌ی‌ پولادین‌ «راوا» علیه‌ بنیادگرایان‌ شده‌ باشد، آیا این‌ عیب‌ و سرشكستگی‌ است‌؟ آیا اینگونه‌ طعنه‌ دادن‌ و به‌ رخ‌ كشیدن‌ های‌ بازاری‌، لكه‌ای‌ بر دامان‌ آنان‌ را آشكار می‌سازد یا فرومایگی‌ و بی‌غیرتی‌ شخصی‌ را كه‌ هنوز هم‌ عوض‌ اعلام‌ مبارزه‌ای‌ مرگ‌ و زندگی‌ با جانیان‌ بی‌ناموس‌، قهقه‌ می‌زند و پاچه‌ زنان‌ «راوا»یی‌ را می‌ چسبد؟

من‌ برخلاف‌ «پیام‌ زن‌» از مجموع‌ نوشته‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ام‌ كه‌ شما از آن‌ نوكران‌ قسم‌ خورده‌ی‌ اراذل‌ بنیادگرا هستید كه‌ نه‌ تنها بر پسر و دختر بلكه‌ اگر بر سر خانم‌ و حتی‌ خودتان‌ نیز بلایی‌ می‌آوردند، خم‌ ابرو نكرده‌ و آن‌ را طبق‌ نظریه‌ی‌ «همخونی‌ قهری‌»، امری‌ خیر و مبارك‌ در «ایجاد همبستگی‌ ملی‌» دانسته‌ و آیت‌ و حدیثی‌ هم‌ در توجیه‌ آن‌ تیر می‌كردید، مخصوصاً كه‌ مسئله‌ خون‌ پاك‌ و ناپاك‌ درین‌ میان‌ نمی‌توانست‌ مطرح‌ باشد زیرا خون‌ شما و آن‌ تبهكاران‌ هردو از نظر شما پاك‌ است‌ چون‌ هر دو طرف‌ «منور» اند!

و در همین‌ جا باید به‌ یادداشتم‌ برنوشته‌ی‌ كسی‌ خاتمه ‌ببخشم‌ كه ‌كذب‌ ادعایش‌ را كه‌ «هیچوقت‌ درعمر خود قلم ‌را به‌ دفاع ‌از جلادی‌ بر نداشته‌ام‌» در عمل‌ ثابت‌ كرد. منتها دفاع ‌از جلادان‌ را صرفاً با قلم ‌كافی‌ ندانسته‌ بلكه‌ این‌ دین ‌را با تعظیم‌ بر پای‌ آنان‌ بجا آورد و بدینگونه‌ بالاخره‌ طوقی‌ را به‌ گردن‌ آویخت‌ كه‌ تا آخر عمر در پیشگاه‌ مردم‌ سرخمش‌ نگه‌ خواهد داشت‌.


ـــــــــــــــــــــ

نام‌ و نشان‌ كاملم‌ را می‌خواهید نگارگرصاحب‌؟ فعلاً از سرم‌ دست‌ بردارید. از خودم‌ نمی‌ترسم‌ اما زن‌دار و صاحب‌ شش‌ اولاد هستم‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ شما گم‌ كرده‌ اید قسم‌ كه‌ عضو «حزب‌ شعله‌» هم‌ نمی‌باشم‌!

بعدالتحریر:

«استاد» در جایی‌ از نوشته‌اش‌ عهدی‌ می‌بندد كه‌:

اگر كوچكترین‌ نشانهء‌ همكاری‌ مرا با تمام‌ آنانی‌ كه‌ مدعی‌ استید در دسترس‌ مردم‌ نهادید و ادعای‌ تان‌ را ثابت‌ كردید با همه‌ نفرتی‌كه‌ازانقلاب‌ وایدئولوژی‌ تان‌ دارم‌ همانند شیخ‌صنعان‌ كه‌ برای‌ دختر ترساخوكبانی‌كرد تا زنده‌ام ‌در آستان‌ شما خاكروبی‌ خواهم‌ كرد.

و حالا كه‌ وی‌ با رسوایی‌ «طالبان‌ گیت‌»اش‌ برهمه‌ی‌ ادعاها، خود صحه‌ گذاشت‌، بر اوست‌ كه‌ با شعر یا با نثر ـ دومی‌ به‌ نظرم‌ بهتر است‌ ـ باختش‌ را شیرنرآسا بغرد تا آخر زندگی‌ را رها از زردرویی‌ دوچندان‌ و عذاب‌ نیش‌ نگاههای‌ نفرت‌ مردم‌، سپری‌ كند.

شكی‌ ندارم‌ كه‌ «راوا» هم‌ اضافه‌تر از این‌ طلب‌ نكرده‌، بزرگواری‌ بخرج‌ داده‌ و در استخدام‌ نگارگر منحیث‌ جاروكش‌ یا چپراسی‌ مكتب‌هایش‌ اصرار نخواهد ورزید!




پاورقی

(۱) كتابهایی‌ كه‌ مثلاً در آن‌ها آمده‌: اگر شما دو كمونیست‌ مرده‌ داشته‌ باشید و سه‌ كمونیست‌ دیگر را نیز بكشید، در مجموعه‌ چند كمونیست‌ مرده‌ در دست‌ شما خواهد بود؟ («امید» شماره‌ ۷۶) كتاب‌های‌ چاپ‌ مركز ثقافتی‌ جهاد افغانستان‌ و انتشارات‌ باندهای‌ جهادی‌ پر از این‌ «درسنامه‌»های‌ ایدئولوژیك‌ امپریالیستی‌ و اخوانی‌ است‌.

(۲) ـ «شعله‌ جاوید» شماره‌ ششم‌ ۱۹ ثور ۱۳۴۷

مطالب مرتبط