«تجزیه افغانستان» خیانتی در ذات قومپرستان پشتون و غیر پشتون
قسمت اول | قسمت دوم | قسمت چهارم و پایانی | متن کامل بصورت پی.دی.ایف
عوض نبی زاده از خادیگری تا بنیادگرایی
هرچند لطیف پدرام آئینه قدنمای کلیه میهنفروشان پرچمی و جهادیست اما با مرور گذرای نظرات عوض نبیزاده در مییابیم که یک میهنفروش با زوال تکیهگاهش اتحاد شوروی، وقتی به سرشکستگی پیوستن به حزب وحدت تن میدهد، دهانش را برای همان چیزهایی میدرد که آغازش به عهده شکنجهگر لطیف خان گذاشته شده بود. او، سلطانعلی کشتمند، داکتر عسکر موسوی، کریم میثاق و... دشمنان مردم هزاره اند چرا که نه بخاطر آگاهی آنان به سمت اتحاد با کلیه اقوام علیه ستمگران واقعی ــ حاکمان پشتون وغیرپشتون ــ که به دستور «واواک»، با سینه زدن زیر نام «بابه مزاری» و «استاد محقق» و... برای مشوب کردن ذهن مردم هزاره نسبت به مردم پشتون زندگی می کنند.
آقای نبی زاده نیز بازی با پرچم «فدرالیزم» را خوش دارد. او در نوشتهی «نظام فدرالی راه حلی کنونی در افغانستان» امریکا را مایه حیات دانسته(٢١) و میخواهد با «نظام فدرالی» زیر چتر اشغال و دولت مافیایی، عشق کند.
او مثل لطیف پدرام و روستار ترهکی و غیره قومپرستان سرنوشتش را به سرنوشت دولتی تابع امریکا گره زده است. عوض خان اگر پرچمی نمیبود و جهادی نمی شد و به راستی از «محرومیت مردم» افغانستان رنج میبرد، باید مسئله ستم ملی را جدا از مبارزه مردم افغانستان برای استقلال و آزادی ندیده در تشکل رنجبران اقوام مختلف برای رستن از پنجال اشغالگران و شاهسگان هزاره و غیرهزاره آنان کوشیده و توضیح میداد که امروز نظام فدرالی یا متمرکز فقط روغن ماشین جنایت خاینان جهادی و شرکا خواهد بود و نه مرهم درد مردم ما.
هنگامی که دولت در دست جلادان جهادی و شرکا باشد، خلاف دروغ یا تصور احمقانهی عوض نبیزاده، «خورشید» آن هیچگاه بر همه یکسان نخواهد تابید. «خورشید»، تنها محققها، دوستمها، عبدالهها، خلیلیها و... را گرم کرده و به مستی در خواهد آورد.(٢٢) «خورشید» امارت اسلامی این جنایتپیشگان را مردم ما چهار سال در خون فرزندان و ماوایشان دیدند؛ ستودن «خورشید» جهادی توسط نبیزادهها به وز وز مگسی میماند و نه بیش.
بیماری ضد پشتون او موجب میشود که بین ستار سیرت و حامد کرزی که چشم چپ و راست «سیآیای» در کنفرانس بن بودند، فرق گذاشته و اولی را ترجیح دهد چیزی که حتی لطیف پدرام هم در پی آن نیست.(٢٣)

عوض نبیزاده به رسم همه روشنفکران خادی و جهادی صرفا فاشیزم پشتونی را میبیند ولی نه هرگز قومپرستی ضد ملی و ضدپشتونی را: «تا زمانی که دیو فاشیزم افشاء و مهار نشود افغانستان هرگز روی ثبات و آرامش را نخواهد دید.»
می پرسیم: فرضا فاشیزم کرزی و طالبان از بین رفتند، آیا با امارت خلیلی، محقق، عبدالله، قانونی، دوستم، انوری، ربانی، امرالله صالح، سیما سمر، شفق و...، «ثبات و آرامش» و سعادت به مردم افغانستان روی خواهد نمود؟ آیا شوق چشم کشیدن و سینه بریدن زنان و میخ بر سر کوبیدن و نمایش رقص مرده و... رهبران محترمتان خاتمه خواهد یافت؟ آیا سیاف کباب کردن مردم غیرپشتون در کانتینرها را بس خواهد کرد؟
او باید بداند که تا جلادان فوق محاکمه نشده، پولها و داراییهای مردم از آنان مصادره نگردیده و «دیو» قومپرستی هزارهگی و غیر هزارهگی مهار نشود، مردم عزادار افغانستان روز خوش نخواهند دید.
عوض نبیزاده که گماردن حامد کرزی و نه ستار سیرت(٢٤) در کنفرانس بن را توسط امریکا «نشان از انگیزه برتری خواهانه قومی» تفسیر میکند، طبعا آنقدر باید مفلوک باشد که بنالد: «قوم هزاره صرف یک نفر سفیر در چوکات وزارت خارجه کشور دارد»؛ «در کابینه کنونی نیز یک شخصیت هزاره به صفت وزیر موجود نیست.»(٢٥)
برای مرتجع ما اهمیت ندارد که کی با چه سرشتی در راس قدرت دولتی قرار داشته باشد. اساسی اینست که او از «قوما» است یا نه. او آنقدر ذلیل، کوتاهبین و بیاعتنا به سرنوشت ملت افغانستان است که با حضور چند خاین هزاره (محقق، خلیلی، سیما سمر، خدایداد، سرور دانش و...) به رقص می آید و الا ماتم میگیرد. البته او و نظایرش بیش از آن چشم پاره و وقیح اند که جواب دهند، زمانی که چندین وزیر و سفیر و والی و معاون رئیس جمهور، هزاره بودند، از بدروزی مردم هزارهی ما ذرهای کاسته شد؟ همین آدمکشان نبودند که همدست با برادران دینی پشتونشان، گرگ جان و مال و عفت مردم شدند؟ اگر عوض نبیزاده به یکی از این پرسشهای ساده پاسخ مثبت دهد باید کار با وحدت را خودفروشیای ننگینتر از خادیگری دانسته به آن پایان دهد.
واقعیت اینست که دولت پوشالی مرکب از جانیان و جاسوسان مربوط به اقوام گوناگون بوده و همه سرگرم دسیسهچینی و تبهکاری علیه اقوام افغانستان اند. مناسبات سران جنایتکار اقوام غیرپشتون با حامد کرزی در این سطر از «شعر»ی با عنوان «به نام خدای جبار و قهار» در سایت جنایتسالاران ضد پشتون «خاوران» خلاصه میشود:
«حامدا! رحمی بکن ما را جگر خون کردهای / پیر و برنا مرد و زن را زار و محزون کردهای»!
بلی، شاید جناب حامد کرزی نوکران ایران را کمی «جگرخون» کرده لیکن پریشانی ندارد. با ساخت و پاختهای محترم رییس جمهور با ولایت فقیه (که در ایران مبارزان به آن می گویند ولایت وقیح) و مقام دادن به خدمه وطنی آن ، به زودی بخیر «وحدت ملی» پابرجا شده و «خاوران» و شرکا سرود «حامدا! سلام به تو!» با آهنگ و صدای فرهاد دریا «هنرمند ملی» دولت مافیایی را سر خواهند داد.
نگاهی به چند نکته در مقاله «ضرورت گذار از تفکر تک قومی به اندیشه فراقومی در افغانستان»:
با تکلیف قومپرستی، گرفتار هر استیصالی میتوان شد. نبیزاده بر حقایقی مبرهن دست میبرد تا «ثابت» نماید که قوم پشتون اکثریت را تشکیل نمیدهد!(٢٦)
«چون تا کنون هیچ یکی از اقوام و ملیتهای متوطن در افغانستان به تنهایی اکثریت نفوس کشور را نمیسازد، افغانستان را میتوان یک کشوری متشکل از اقلیتهای قومی و ملی نامید.»
اولاً منابع مختلف قدیم و جدید جمعیت پشتونها را در افغانستان لااقل ٤٠% تا ٥٠% نوشتهاند. این قوم اگر از مجموع اقوام دیگر زیاد نباشد بازهم نسبت به سایرین پرنفوسترین به شمار میرود.
ثانیاً اگر پشتونها را ٩٠% هم فرض کنیم، حقوق آنان با حقوق قومی که بیش از ٢% نفوس را تشکیل ندهد، مساویست و به هیچ رو نباید بر تابعیت اقلیت از اکثریت صحه گذارد. عوض نبیزاده اگر عرضه یک بلست «گذار» از قومبازی هزارهگی به «تفکر فرا قومی» را میداشت باید بر تساوی حقوق اقوام و رد هرگونه برتریجویی ملی تمرکز میداد و نه میزان نفوس.
او مانند لطیف پدرام و عبداله نایبی و لعلزاد به «برخورد سالم» دولت به همه شهروندان امیدوار است:
«با توجه به تنوع قومی و مشخصات اتنیکی و نژادی کشورمان اگر برخورد سالم در رابطه تأمین حقوق برابر اعم از سیاسی، اجتماعی، قومی و ملیتی صورت گیرد در زمان و موقعیت کنونی هیچ مشکل سیاسی و ملی بوجود نخواهد آمد.»
«اگر» ندارد آقای خادی. یک فرد باید بیشعور باشد یا مردم را بیشعور بیانگارد که در شرایط چیره بودن امریکا و مافیای جهادی و پرچمی و خلقی، تأمین حقوق مردم را در مخیلهاش راه دهد.
توجیه وابستگی:
«کشور ما سرزمین عقبمانده، فقیر و دستنگر و محتاج کمک جامعه جهانی است. سیاستدانان، روشنفکران، احزاب و سازمانهای سیاسی نیز ناچار این نواقص و ضعف را حمل مینمایند. چنان که تجربه سالهای اخیر نشان میدهد این ناگزیری در احزاب راست و چپ کشور مشاهده میگردد.»
او که تجربه به عضویت در دو حزب میهنفروش «چپ» و راست را دارد و شخصیت خود و خادیها و وحدتیها را هم میشناسد، مستقل بودن یک حزب برایش باورکردنی نیست.
میمون که خود را در آیینه دید فکر کرد همه مثل اویند!
نخیر آقای نبیزاده، داوری راجع به دیگران از روی عضویت در دو حزب مزدور کمی غیر منصفانه است. همه «سیاستدانان، روشنفکران، احزاب و سازمانهای سیاسی» ، خودفروخته نیستند که حامل آن «نواقص و ضعف» یعنی میهنفروشی باشند.
آن «ناگزیری» جزء ضرورت وجودی احزاب بیگانه پرست است. ولی هستند احزاب، سازمانها و عناصر آزادیخواه که وابستگی را خیانت و کسانی را که آن را با «ناگزیر» گفتن توجیه نمایند، خاینان محسوب میدارند.(٢٧)
او اقوام کوچی را «سلاح بدست» ولی هزارهها را «بدون سلاح» میگوید.
اگر کوچیها توسط باندهای جهادی مسلح شدند، باید بفرماید تسلیحات حزب وحدت چه شدند؟ بین کدام قوم پخش شدند؟ یا این که خدا نکند حزبی مزدور نبود و اصلاً اسلحه و پولی از ایران دریافت نکرده بود؟
یک خیانت باندهای جهادی سنی و شیعه عبارتست از توزیع اسلحه بین قوما برای مقاصد ابلیسانهی ضدملیشان. پشتونها را «سلاح بدست» و هزارهها را «بدون سلاح» نمایاندن، دروغگوییای خادی و زشتتر از آن «مظلوم» نشان دادن جنایتسالاران هزاره است.
او به درستی از جنایتکاریهای حکام پشتون تبار نتیجه میگیرد:
«دوران عبدالرحمن، نادرشاه و دوران طالبان از غمبارترین دورانها در تاریخ به شمار میآید. که در آن دورهها نسل کشیها و کله منارهای زیادی از اقوام زیر سلطه در تاریخ درج گردیده است.»
ولی مشاهده می شود که مکروب قومپرستی تا استخوان او را فاسد ساخته که از عطف به دارههای هزاره و شیعه بازش میدارد قسمی که حتی «حاکمیت تک قومی دهه نود آقای ربانی» را به باد «انتقاد»هایی دوستانه میگیرد لیکن در تبیین جنایات مزاری و خلیلی و محقق و... وجدانش میخوابد.
بگذار او تا آخر در همین خواب باشد. مهم این است که انقلابیون ضدبنیادگرای هزاره، راه واقعی مبارزه برای رهایی وطنشان افغانستان و سپس نیل به حقوق دموکراتیک کلیه اقوام را به تودههای هزاره و غیر هزاره نشان دهند تا دیگر فریب هیچ جنایتکار از هیچ سنخی را نخورند.
قومپرستی طالبی داکتر روستار تره کی
چون داکتر خلیلاله هاشمیان و پوهاند نگارگر (مشهور به نرشیر) کار را به پستی پابوسی ملاعمر رسانیدند («پیام زن»، شماره ٤٦، اسد ١٣٧٦ دیده شود)، بدینترتیب اظهارات شان درباره مسئله ملی به تبصره نمیارزند.
داکتر روستار ترهکی که قرار معلوم هنوز به اندازهی آن دو در باتلاق غوطه نزده اما هیچگاه هم به فکر تقبیح دو یارغار قومپرستاش نیفتاد،(٢٨) از انگشت شمار روشنفکران پشتون است که صریحا از طالبان دفاع میکند و به خاطر حفظ آبرو پیش مخاطبان غربیاش، آنان را «هسته مقاومت» و «مقاومت مسلح» نام میگذارد که صرفا متشکل از طالبان نیست:
«در هسته این مقاومت به استثنای روشنفکر و تعلیم یافته وطنگریز و عاشق اغوا شده مرغ طلایی دیموکراسی که در اداره حکومتی گرد آورده شده است، اقشار مختلف اجتماعی چون دهقان، روحانی، پیشه ور، طالب و در تظاهرات ماههای اخیر محصلین و عامه مردم سهم دارند. طلبه مدارس دینی بخش کوچک صفوف اپوزیسیون را تشکیل میکند. بنا مخاطب قرار دادن مقاومت تحت مارک تجارتی صادر کنندگان دیموکراسی یعنی "طالبان"، پوچ و عاری از حقیقت است. نزد گروههای شامل مقاومت دفاع از ارزشهایی چون دین، وطن، ناموس و غیره اصالت طبعی و اولی خود را حفظ کرده و با فرصت طلبی و معامله گری "روشنفکرانه" آلوده نشده است.»
قومپرست تحصیل کردهی اروپا نشین (که البته نه «وطن گریز» است و نه «عاشق اغوا شده مرغ طلایی دیموکراسی» و نه آلوده به معامله گری روشنفکرانه!) به تطهیر و تزیین طلبه کرام توسل می جوید تا از بار قومپرستی مفتضحاش بکاهد. اما این حنایش پیش مردم ما که کارد مزدوران مدرسهای را بر گلوی فرزندان صغیر و مادران و جوانان بیگناه خود دیدهاند، رنگی ندارد.
طالبان نیرویی ملی نیست
آیا میتوان شوونیست و مرتجع نبود و طالبان را که طوق مزدوری «آیاسآی» و القاعده و مرتجعترین احزاب مذهبی پاکستان را با خونسردی به گردن دارند، و «امیرالمومنین»شان با اسامه چند زنه خویشی کرد تا وجوه بیشتری به حلقومش بریزد، «مدافع وطن و ناموس» گفت؟ اگر این ادعا را لحظهای درست بیانگاریم، آنگاه شیاطین «آیاسآی» و القاعده را منطقا باید «مدافع وطن و ناموس» مردم ما شمرد. شاید آقای پوهنوال بتواند با دیده درایی سیاهیهایی را سفید جلوه دهد اما کورگره کلان ناف طالبان با ناف دو سازمان جهنمی و انزجار عمیق مردم ما نسبت به آنها را ممکن نیست با هیچ مداریگری و زبانبازی «حقوقی» یا «ملی» پنهان بتواند.
هر که در صفوف طالبان با نیت بیگانهستیزی بپیوندد اگر از روی نادانی نباشد، باید خدایی خدمتگار «آیاسآی» حسابش کرد. در دنیای انقلاب رسانهها، در افغانستان هم مردم خبر بوده و میپرسند که مگر طالبان از پدر و مادر زادهی «سیآیای» و «آیاسآی» نیستند که به علت بیمهری خالقان امریکایی رنجیدهاند و نه این که به ماهیت تجاوزکارانه دولت امریکا و این که دشمن استقلال و پیشرفت افغانستان است، پی برده باشند؟ مگر کلید طالبان در کف «آیاسآی» نیست؟ به استثنای داکتر روستار و شرکاء طفلکها هم به این سوالها جواب مثبت میدهند. بنابرین فردی با سلامت عقلی و فارغ از غرض و مرض پشتونبازی، چگونه ممکن است برای مبارزه استقلال خواهانه به طرف طالبان ببیند ولو طالبان نکتایی پوش مثل داکتر روستار ترهکی (که انصافا عکس گرفتن را حرام نمیشمرد و بناء از «امیرالمومنین» اش نمره می برد!)، از پاریس به آنان سفیده بمالد؟ اگر ادعای او ساختگی نیست، چرا نتوانسته و نمیتواند حتی یک «مقاومت جوی مسلح» را که طالب بودن و تفکر طالبی را عار بداند، به جهانیان معرفی نماید؟
مردم افغانستان در موقعیت پیچیده و رنجباری گیر کردند: در یکسو جنایتهای نظامیان امریکا زیر نام دموکراسی و اشغال و اعمار و... و دولت نامنهاد مافیایی و در سوی دیگر جنایتهای وحوش طالبی. در وضعیتی چنین نادر، مدتی طولانی میخواهد تا ملت این آگاهی والا را کسب کند که بدون اتکا به یکی از سه کمپ دشمن، به راه مستقل مبارزه علیه اشغالگران و نوکران و طالبان رو آرد.
اگر توفان مقاومت مسلح مردم شبیه جنگ ضدروسی، علیه امریکا شروع میشد، امریکاییان و متحدان روزگار دشوارتر از روزگار تجاوزکاران روسی را در این آب و خاک تجربه میکردند. طبعا مقاومت ضد امریکایی به اشکال گوناگون وجود دارد که هنوز در سطح مسلحانه و سازمان یافته و سرتاسری ارتقا نیافته است. اما این مقاومت که طالبان نمونههایی از آن را به خود نسبت میدهند، کوچکترین ربطی به آنان ندارد. خشم و نفرت برضد اشغالگران، نافی خشم و نفرت علیه آزادیکشان امربه معروف و نهی ازمنکر عصر حجری و برادران گلبدینی و حقانیشان نیست.
ستم داخلی یکی از پایهایترین عوامل بطی بودن و خدشهدار شدن نبرد یک ملت علیه تجاوزکاران خارجی میشود. همین جنایتپیشگی بود که امریکا آن را بهترین فرصت برای اشغال افغانستان دانست. مردمی که حدود پنج سال مزه جنایت و ستم و تحقیر کشنده فسیلهای طالبی را کشیده باشند نمیتوانند به آسانی و فوری آنها را از یاد برده و به مقاومتی سرتاسری و یکپارچه برضد امریکا برخیزند.
او طالبان را کسانی توصیف مینماید که «طرف دیگر جنگ یعنی مقاومت مسلح با برافراشتن علم دفاع از عقیده، ایمان، وطن و مغرور از به زانو درآوردن امپراتوریهای استعماری قرن ١٩ و ٢٠ به هیچ وجهه آمادگی برای قبول ننگ شکست ندارد.»
طالبان و گروه حقانی و گلبدینیها که با شیر «آیاسآی» کلان شده و بقایشان در گرو آن است(٢٩) نباید چیزی به اسم «غرور» را بشناسند؛ آنان حق ندارند از جنگهای غرورانگیز ضد انگلیسی یاد کنند؛ آنان اخلاف همان نیروهای اجیر و ملای شوربازاری اند که به اشاره انگلیس، حکومت اماناله را برانداختند، پادشاهی با آنچنان تنفر از انگلیسها که معروف است پس از مصافحه با آنان دستهایش را می شست. اتفاقا طالبان بنابر نفرت از کلمه «ملی» و دنبل کلفت و چرکین رقیت به «آیاسآی»، از آن قیامها به خود نمیبالند ولی برچسب نچسب «مغرور» را داکتر روستار است که زورکی به آنان می چسباند. به علاوه، او نزاع طالبان با ولینعمتان امریکایی را «مقاومت برای احیای حق حاکمیت ملی» می نامد در حالی که طلبه کرام حق «حاکمیت» را از «آن خدا» میدانند نه از آن ملت و به جای «منافع ملی» به «منافع امت» معتقدند.
مواضع پشتونیستی روستار ترهکی در «نقش اقوام در پروسه شکل ملت در تاریخ معاصر افغانستان» او هم بازتاب یافته است که به سان مواضع قومپرستان جیره خور رژیم ایران، روی دیگر نفاق افکنی و تجزیه طلبی به شمار میروند.
در پاسخ به این سوال که «چرا افغانها پس از سه دوره جنگ با انگلیس وحدت ملی خود را حفظ کردند، در حالی که پس از موفقیت در مقابله علیه تجاوز شوروی، آن را از دست دادند؟» روسها را عامل اصلی میداند که «با تبلیغ در اطراف جنگ طبقاتی نقش توحید کننده اسلام را... ضعیف و اقوام برادر را... بخون یکدیگر تشنه» ساخت.
نقش مخرب شوروی هویداست. اما داکتر صاحب که واقعبینی را فدای نمایش دو برابر تیز بودن آتش ضد کمونیستیاش برای غرب و طالبان می کند، لابد به دفاع از «نیروی توحید کننده اسلام» در برابر «جنگ طبقاتی» برخاسته و بالنتیجه درافشای نقش بنیانیتر «سیآیای» و «آیاسآی» و رژیم ایران در این خیانت (با تکیه بر پایگاههای اجتماعیشان در افغانستان)، کر و کور و لال میشود. خیانتی که باندهای جهادی در برهم زدن همبستگی اقوام افغانستان انجام دادهاند در تاریخ ما بی همتاست.
او مینویسد:
«به شهادت تاریخ به استثنای موارد نادری، اقوام افغانستان غالبا در برابر حکمروایان داخلی اعم از آن که شیوه استبدادی داشتهاند و یا "دیموکراتیک" مردم حرف شنو بودهاند. اما کشف وابستگی یک زمامدار بیک قدرت خارجی انگیزه آن شده است تا مردم با قیامهای ملی نخست به حساب حکمروای داخلی رسیدگی کنند و سپس از یک سنگر واحد ملی بر قدرت خارجی یورش برد.»
اگر وجدان روستار ترهکی بیدار می بود نبایستی تنها کرزی و رهزنان جهادی را «وابسته به یک قدرت خارجی» می گفت که برای سگ و پشک افغانستان اظهر من الشمس است. ارزشمند این بود که مخلوق «آیاسآی» و «سیآیای» بودن اقای «امیرالمومنین» و گروهش را رسوا و مردم را به «رسیدن به حساب» آنان بر می انگیخت تا داغ ایدئولوگ بودن مشتی دشمنان مردم افغانستان و مایه شرمساری بشر قرن بیستویکم را از جبیناش بزداید.
مشاطه گری امیرعبدالرحمن
او به روش هر قومپرست، ستایشگر امیرعبدالرحمن بوده وغیر از آن که از استبداد و قومکشیهای او چیزی بر زبان نمیراند، وی را مبرا از تعصب قومی و مذهبی ترسیم مینماید که عشقی غیر از ایجاد یک دولت واحد نداشت:
«امیر بدون تعصب قومی و مذهبی صرفا به هدف ایجاد یک دولت قوی... اقوام سرکش را... تار و مار کرد.»
اگر در سرکوب این و آن قوم پشتون تثبیت استبداد خونریز خودش مسئله اصلی بود، در قتل عام مردم هزاره بلاتردید قومپرستی و مذهبپرستی امیر «نام گیرک» هم نقش بسزایی داشته است.
روستار ترهکی طبق معمول تمام تاریخ نگاران و نویسندگان قلم بمزد و فاشیست، امیر عبدالرحمن را به خاطر «ایجاد دولتی قوی» تکریم و سیاستهای کله مناری او را توجیه مینماید: «همبستگی ملیای که امیر با ایجاد ترس و وحشت از دولت، خلق کرده بود... به مرور زمان به ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام کشور تبدیل شد.»
در هر کشوری «ایجاد همبستگی ملی» بر پایه «ترس و وحشت»، درخود آتش اختلافهای شدید قومی و مذهبی را به همراه میداشته باشد که با هر انگیزه داخلی یا خارجی مساعد میتواند شعلهور شود. عبدالرحمن با ایجاد یکچنین «همبستگی ملی» بذر نفاق بین قوم پشتون و اقوام غیرپشتون را کاشت که تا امروز توسط سرجنایتسالاران غیرپشتون و پشتون مورد استفاده قرار میگیرد. قوم کشیهای استبداد امیر مخوف به هیچوجه نمیتوانست به «ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام» بدل شود.
اقوام، خیلی قبل از عبدالرحمن «زیست باهمی» داشتند. سبعیت کنیزگیرانهی امیر علیه مردم و همزمان تسلیم شدنش به انگلیسها، ابدا نقش مثبتی در زمینه «زیست باهمی» و «همبستگی ملی» بازی نکرده و نمیتوانست بازی کند. صحبت از این قماش «نقش مثبت»ها خاص مرتجعانی است که «امنیت» و «آرامش» در «امارت» گورستانی طالبان جنایتکار را می ستایند در حالی که خود حاضر نبودهاند یک روز هم زندگی در آن خفقان پرحقارت و طاقتفرسا را بپذیرند.
بازهم خلاف ادعای روستار ترهکی که «بعد از مرگ امیر عبدالرحمن و از میان رفتن ترس ناشی از دولتی که وی ایجاد کرده بود، اقوام افغانستان نه با یکدیگر درگیر منازعه قابل حل شدند و نه هم دست به قیام علیه دولت زدند»، این نه به علت ارثیهی خوب عبدالرحمن بلکه ناشی از رشتهها و آگاهیای است که اقوام طی قرون کسب کردهاند. ستم مستبدان داخلی و خارجی، اقوام افغانستان را غالبا در همبستگی باهم نگه داشته است و برعکس خواست دولتهای خاین و جنایتکار مذهبی و غیرمذهبی به جنگ علیه هم برنخاستهاند. این کریدت را به عبدالرحمن بخشیدن، تحریف شوونیستی تاریخ است. برخی از روشنفکران ما تا با پدیدهای مستقیما سر و کار پیدا نکنند، عنان منطقشان را اوهام و خیال پردازی می رباید. آقای روستار ترهکی یا فرزندش اگر به جرم مسجد نرفتن یا رادیو شنیدن یا ریش نداشتن یاهر بهانهای توسط طالب بچههای پرعقده، کیبل و دشنامهای ناموسی خورده و بعد با صورتی سیاه بر سر خری در کوچههای کابل گشتانده میشد، به احتمال زیاد نه این که خود را به پای طالبان نمیآویخت که چه بسا تلطیف و کمرنگ نشان دادن جنایات عبدالرحمن را هم بیشرافتی و قلب تاریخ میانگاشت.
پشتونولی و ملت پرستی
کتابهای درسی ابتدایی به کودکان ما می آموختند و میآموزند که به «کوههای شامخ و سر به فلک کشیده» افغانستان بنازیم و به فکر تغییر زندگی فجیع و برکندن ریشه عقبماندگی و ستم نباشیم زیرا «با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا دادگان را خدا داده است»! و اینک روستار ترهکیها با افیون «پشتونولی» نه تنها میخواهند ملت ما از خواب خرگوشی برنخیزند بلکه میکوشند برتری قوم پشتون بر اقوام دیگر را نیز با آن مسجل سازند.
دراینجاست نقش روشنفکران شوونیست پشتون در گرم نگهداشتن تنور اختلافات قومی و کشاندن افغانستان به پرتگاه تجزیه.
نویسنده اگرچه با «برادر بزرگ» خواندن قوم پشتون، بالابینی شوونیستی خود را به اوج میرساند اما نمیداند که مباهات به «پشتونولی»، علامت ارادت به قوم پشتون نیست. یک روشنفکر باید در سطح ملا ضعیف و ملا قلمالدین یا انوارالحق احدی سقوط کند تا به ارزش قبیلوی پوسیدهی «پشتونولی» بها قایل شود، ارزشی که با آمدن قانون و دموکراسی و عدالت در افغانستان، تنها در کتابهای تاریخ و قصهها از آن اثری به جا خواهد ماند. یک روشنفکر با وجدان و نسبتا آگاه پشتون اگر از یک جنبه مفید پشتونولی سخن بگوید، به مراتب ضروری و پسندیدهتر خواهد بود که به جوانب عمیقا ارتجاعی، زن ستیز و ضد کرامت انسانی آن که واقعا مظهر بیغیرتی و بزدلی و نامردی میباشند (بد دادن، پناه دادن به هر خاین و خاطی و جنایتکار و متجاوز و...)، پرداخته و قوم را به رد و طرد آنها فرا بخواند. روشنفکری که چنین نکند و مقلد روستار ترهکیها باشد، در واقع بدترین خاین به پشتونها خواهد بود زیرا به جای دور انداختن ارتجاعیترین سنن، آنان را تشویق به حفظ و ادامه آنها کرده و بدین طریق از رشد فرهنگی و سیاسی یک قومی که بیشتر از هر قومی در افغانستان اسیر بیسوادی است، جلو میگیرد.
«پشتونولی» هم به کمک خودفروختگی به پاکستان می آید. مگر نه اینست که طلبه شما به «آیاسآی» به رسم قسم قول و قرار کردهاند؟ این را اگر نتوانید منکر شوید پس باید بپذیرید که چارج «پشتونولی» آنان که کمتر از شما نیست هیچگاه به آن قول و قرار و قسم ضد افغانستان و افغانی با سروران «آیاسآی» خود پشت نکرده و تا دم مرگ وفادار خواهند ماند تا مبادا «پشتونولی» خراب شود! بمباران مناطقی در کنر و ننگرهار و پکتیا توسط پاکستان را مردم پشتون و غیرپشتون ما با هیجان فراوان محکوم کردند و از سنگ و چوب علیه وحشیگری دولت پاکستان صدای اعترض بلند شد ولی بر «هسته مقاومت» گویی خاک مرده ریخته باشند که آه نکرد (رذیلانه تر از حاکمیت مافیایی کرزی) و برعکس بر مبنای «شیر خانه و روبای بیرون»، به نوبه خود به کشتار مردم بینوای آن مناطق شدت بخشید! این نشان فراموش نشدنی بندگی طلبه کرام شما آقای روستار به «آیاسآی»، به تنهایی میتواند یک آدم عادی را به ذات پلشت سرمه چشمان قاتل برساند، اما گمان نکنیم شما را تکان دهد چون در ایدئولوژی و وجدان شما جز قدرتگیری طالبان، این درد و درک راه ندارد.
چنانچه نوشتیم اگر خیانت بیگانگان و مخصوصا خیانت سی سال اخیر بنیادگرایان نمیبود و تشکیل ملت افغانستان میتوانست مسیر عادیاش را بپیماید، رسم ارتجاعی پشتونولی جایش را به ارزشهای جهانشمول انسانی، عدالت محورانه، دموکراتیک و حاوی حرمت به زن میداد. این روند مسلما طی شدنیست ولی به یاری روشنفکران انقلابی و ضد شوونیست پشتون، آهنگ سریعتر و نیرومندتری به خود خواهد گرفت.
باید یادآور شد که حتی برجسته ساختن بیش از حد جنبه مثبت پشتونولی (آزادیخواهی) به نحوی که «شیفتگی پشتون ها به آزادی در هیچ قوم روی زمین سراغ شده نمیتواند»، ملت پرستی و لافیدنی زشت است. این ادعا از سوی یک آدم چشم و گوش بسته تعجبی ندارد ولی از سوی یک روشنفکر کراهتانگیز است. سوای یک پشتون شوونیست کی می تواند مدعی شود که سهم قومهای غیر پشتون، هزاره، ازبک و... در جنگهای استقلال طلبانه، در مشروطه اول و دوم و مبارزات ضد ارتجاع از اماناله خان به بعد کمتر از سهم قوم پشتون بوده است؟ در سطحی جهانی، تاریخ کدام ملت است که صفحاتی درخشان از مبارزه رهایی بخش نداشته باشد؟ ملتهای فرانسه، روسیه، الجزایر، چلی، کولمبیا، امریکا، چین، پولند و... سنن پرافتخار نبردها برای استقلال و آزادی نداشتهاند؟ علاوه بر خیزشهای شگفت انگیز چندین کشور عربی، هم اکنون در هندوستان، ایران، فلسطین، فلیپین، نیپال و... استقامتها و پیکارهایی تاریخساز جریان دارد. ارزش دورانساز مبارزات ملل فوق اینست که اغلب در کنار مبارزه استقلال خواهانه، نیل به دموکراسی و عدالت اجتماعی را از یاد نبردهاند. در حالی که کمبود دردناک و اسفبار مبارزات مردم ما فقدان دموکراسی و عدالت اجتماعی در بطن و دورنمای آنها بوده است.(٣٠) پس پشتونولیای بیگانه با دموکراسی و عدالت اجتماعی بالخاصه در دنیای امروز به درد نمیخورد و نازیدن به آن تنها زیبنده یک قومپرست خشکه بانکهی بیشعور است که اراده و اندیشهای عملی و پیشرو برای رهانیدن مردم افغانستان از دوزخ فعلی را ندارد جز فخرفروشی پهلوان پنبهای به سنتی که دیر یا زود با تکامل اجتناب ناپذیر جامعه باد هوا خواهد شد؛ پس مبارزات انقلابی در کشورهای نامبرده باید برای روشنفکران پشتون و غیر پشتون الهام بخشیده و آنان را وادارد تا با پشت پا زدن به هر ملیت پرستی و پشتونولی یا «ازبکولی و هزارهولی و...»، برای رهبری مبارزات سخت آزادیخواهانه در افغانستان، متواضعانه از آنها بیاموزند. بر روشنفکران آزادیخواه ماست که بالیدن به پیشینه و پیشینیان را کنار گذاشته و به حال بیاندیشند که چه هستیم و چه باید کرد. رضا شالگونی از مبارزان سرشناس ایران ضمن تحقیر بالیدن بیجا به گذشتگان و شوونیزم و برتری جویی یک ملت بر ملت دیگر، خاطر نشان می سازد:
«بعضی از ایرانیها با تفاخر مدعی می شوند که یک روزی افغانستان جزئی از ایران بوده است.(٣١) آیا واقعا این طور بوده است؟ اصلا ایران به معنای هویت ملی کنونی در آن موقع وجود داشته؟ یا که ما جزئی از افغانستان بودیم؟ شعر سهراب سپهری را به یاد داشته باشیم:
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک "سیلک".(٣٢)
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
ما به پدران و سرداران و فلان تفاخر می کنیم. از کجا معلوم که نسب ما به یک زن فاحشه در شهر بخارا نرسیده باشد؟ افتخار ما به اینهاست؟ افتخار ما به انسان بودن ما، افتخار ما به احترام گذاشتن به همدیگر و برابر دانستن ماست ورنه افتخاری در کار نیست.»(٣٣)
پی نوشت ها:
٢١- «خروج سریع نیروهای خارجی از افغانستان میتواند به فاجعه عظیمی برای امریکا ـ جامعه جهانی و بخصوص اقوام محروم کشور منجر شود.»
٢٢- «در نظام فدرالی دولت مرکزی هیچگاه میان ایالتهای تابع تبعیض و تفاوت قایل نبوده بلکه مانند خورشید بر همه یکسان میتابد.» (نظام فدرالی راه....)
٢٣- «تعیین آقای کرزی بجای آقای سیرت نیز نشان از انگیزه برتری خواهانه قومی داشت.»
٢٤- میهنفروش خادی ـ جهادی نمیداند که برای امریکا قومیت و جنسیت افراد مهم نیست، مهم اینست که کی در کشوری معین بهتر حافظ منافع او خواهد بود. شایان یادآوری است که هم اکنون پوهاند ستار سیرت و پوهاند نرشیر از طریق نوشتن و وعظهای بیپایان دینی، مشغول خدمت و جبین سایی در برابر جنایت سالاران میباشند.
٢٥- مقالههای «حضور اقوام در دولتهای افغانستان» و «برخورد تکقومی در انتخابات پارلمانی افغانستان».
٢٦ـ عین تقلای داکتر نبی مصداق، داکتر زیرکیار، داکتر میرهکی و داکتر برهانی در نامهای مشترک (مورخ ٢٠ اکتبر٢٠١٠( به اوباما و عدهای از سران کشورهای دیگر که ضمن نالیدن از تبعیضگرایی دولت کرزی مقابل پشتونها، جمعیت پشتونها را ٦٢% ذکر میکنند. البته سخافت التماس داکتر صاحبان از ارباب اوباما، اهمیت درستی یا ساختگی بودن این رقم را تحتالشعاع قرار میدهد.
٢٧ـ همان طور که نبیزاده به «دست نگر»یها و چاکری و هر مرداری حزب «چپ» و راست خود قاطبه مردم را شریک میسازد، آقای خلیل زمر نیز که زاده پرچم است با «ما» گفتن، دولتهای خاین را با مردم، سبکسرانه یکی دیده و مینویسد: «ما همیشه محتاج به دیگران بودهایم و مصارف ما را دیگران پرداختهاند، یا به عباره دیگر همیشه دست تگدی ما به دیگران دراز بوده است. مگر در قرن ١٩ مصارف ما را برتانیه نمیداد، مگر در قرن ٢٠ اتحاد شوروی و در قرن ٢١ تا حال امریکا و اروپا مصارف را متقبل نشدهاند.»
خیر آقای زمر، برتانیه و شوروی و امریکا مصارف «ما» را نمیپرداختند بلکه جیب مشتی خاین به «ما» را پر میکردند. انگلیسها به امیران قرون وسطایی ، روسها به پرچمیها و خلقیها (یادت نمیآید که ماهانه برای خودت و رفقا چقدر میرسید؟) و امریکا و اروپا و ایران و... هم به جهادیها و شرکا پول میدهند که ربطی به مردم گرسنه و دربدر ما ندارد. و از قبل همین پولها و پشتیبانی است که اینان به سرمایهداران دلال و زمینداران بزرگ، سگهای رام امریکا و ایران و... و گرگهای تشنه بخون مردم بدل شدهاند.
تصور این بود که میهنفروشان پرچمی از مفاهیم دولت و طبقه حاکم و رابطه مردم با دولت و... درکی متفاوت از درسنامههای ارتجاعی وطنی و غربی دارند. ولی به نظر میرسد تغییر زنجیر وابستگی از شوروی به امریکا کارش را کرده و فرهنگ ماورای ارتجاعی مافیای مسلط به سختی در آنان تزریق شده است.
٢٨- داکتر نبی مصداق و... در نامهای خاکسارانه به اوباما پهلوانانه قیافه می گیرند که «حتی یک پشتون تحصیلکرده افغانستان به طالبان نپیوست»! ولی نامهنویسان اگر واقعا حمایت از طالبان را خواری و فلاکت زدگی میدانستند، باید دنائت عجیبهاشمیان و نرشیر و شوونیزم روستار ترهکی را از موضعی آزادیخواهانه و دموکراتیک، بیرحمانه و بدون ملاحظه کاریهای معمول ارتجاعی شلاقکش می کردند زیرا حرکت آنان استفراغآورتر از عضویت در طالبان است. از آن مهمتر، هیچ تحصیلکرده یا بیتحصیل متنفر از وابستگی، به طالبان پستان به دهن «آیاسآی»، نخواهد پیوست. اما از داکتر صاحبان که به جای مردم به اوباما التجا می برند باید پرسید که مبارزه قاطع و به دور از ارتجاع «طالب جان» و «افغان بچیه» گفتن شما با طالبان در کجاست؟ مسئله این است.
٢٩- آقای روستار ترهکی هم در کتمان وابستگی طالبان به پاکستان خود را عاجز میبیند منتها با طراری قلمی و روشنفکرانه آن را از زبان طالبان، «تکتیکی و موقتی» ولی وابستگی دولت کرزی را «استراتژیک و دائمی» مینامد («جرگه امن و دورنمای صلح»). به نظر طالب پوهنوال شدهی ما، مجریان «شریعت غرای محمدی» که پستان «آیاسآی» را در دهان دارند پس از به قدرت رسیدن، از مادر بریده و مستقلانه عمل خواهند کرد! هر خاینی میتواند این «استدلال» را بینی خمیری بیتنبان بودنش بسازد. ولی «استدلال» چنان ابلهانه و ملانصرالدینی است که تا به حال خود طالبان هم به آن متوسل نشدهاند چون میدانند که خیلهخندتر خواهند شد؛ چون میدانند که «آیاسآی» طوری در پوستشان جا نگرفته که فردای به قدرت رسیدن بتوانند خود را از آن نجات دهند با فرض این که خواستار نجات باشند. نیرویی مزدور با غصب قدرت، بیشتر از پیش محتاج ارباب میشود. میهنفروشان خلق و پرچم هم به زبان داکتر روستار میتوانند بگویند بندگیشان به مسکو «تکتیکی و موقتی» بود یا حزباله لبنان، حماس فلسطین و «شورای ملی موقت» لیبیا مدعی شوند که وابستگی اولی و دومی به رژیم ایران و سومی به امریکا و ناتو، «تکتیکی و موقتی» است! هر گروه میهنفروش میتواند با استناد به استدلال روستار ترهکی، خیانت به مردمش را «تکتیکی و موقتی» گفته و تصور کند که با زیر برف کردن سرش تنهاش را کسی نمی بیند!
٣٠- هم اکنون زندانهای اسرائیل، ایران، ترکیه، هندوستان و... پر از بزرگزنان و بزرگمردان سلحشوری اند که هر شکنجه و رنج و تیرباران را به جان میخرند اما سر فرود نیاورده، به عقایدشان پشت نمیکنند و قتلگاهها را هم به عرصه مقاومت بدل کردهاند. درحالی که زندانهای افغانستان هیچ آزادیخواهی معتقد به پشتونولی را درخود جا نداده است. پس چه جای خیزک و بالک زدنهای دلقکی و میانتهیست آقای روستار ترهکی؟ به «فلسطینولی»، «ایرانولی»، «ترکیه ولی»، «هندوستانولی» و... بنگرید که حماسه آفرینیهایشان هر روشنفکر قومپرست را که آسمان را به اندازه سر چاه می بیند، باید سرافکنده بسازد.
٣١ـ مثل بعضی از روشنفکران ما که مایل اند با ذکر ایلغارهای ویرانگر محمود غزنوی یا احمد شاه بابا در نیمقاره هند قیافه بگیرند!
٣٢ـ سیلک محلی در کاشان ایران.
٣٣ـ مصاحبه شالگونی با رادیو سپهر.