«تجزیه افغانستان» خیانتی در ذات قومپرستان پشتون و غیر پشتون
قسمت اول | قسمت سوم | قسمت چهارم و پایانی | متن کامل بصورت پی.دی.ایف
وحدت ملی
هر کسی که دلش به خاطر تحکیم ملت شدن اقوام افغانستان و «وحدت ملی» میتپد، اگر سوءنیتی در کار نباشد باید به علت اصلی متزلزل شدن وحدت ملی ــ جنایات سالاران و شرکاــ اندیشیده و همهی آنان را به عنوان خاینان ملی و تفرقه جو و سد وحدت ملی افشا سازد. وحدت ملی که بیش از هر مفهومی لجنآلود شده واز نادرشاه تا پوشالیان و جنایت سالاران و کرزی آن را همچون پوشش مقاصد خاینانه و عوامفریبانهی شان هر گاه و بیگاه با آب و تاب قلقله کرده و میکنند، زمانی مطرح بوده میتواند که ملت، دولتی مستقل و آزادیخواه داشته و در صف شان سرخاینان و سرجنایت سالاران را نبینند. هدف وحدت ملی غیر از استقلال، دموکراسی و عدالت اجتماعی چیز دیگری نمیتواند باشد. جنایت سالاران ثابت نموده اند که دشمن هرسه شعار اند. در نتیجه کسانی که موید یکی از این خاینان باشند، حق ندارند درباره «وحدت ملی» نظر دهند چرا که فهمیده و نافهمیده گوش به فرمان «سی آی ای»، «واواک» و یا «آی اس آی» خواهند بود. آنان خواهان وحدت ملت نه بلکه خواهان وحدت خاینان می باشند و به نام «وحدت ملی» میخواهند ملت ما را تحت رهبری و دستور آن جانیان فرا بخوانند.
داکتر لعل زاد و وحدت ملی
داکتر لعل زاد با آنکه به حق به داکتر روستار ترهکی و پشتونبازی پوهاندعبدالحی حبیبی میتازد، در «بحثی پیرامون راه های ایجاد وحدت ملی در کشور»، خواننده را بیزار و ناامید میسازد زیرا غیر از دمک خروس رابطهاش با باند «بابه مزاری» و مسعود(١١)، درگیر همان مرضی است که دیگران را به آن مصاب میداند:
«مشکل اساسی یک تعداد زیاد روشنفکران ودانشمندان قبیله گرای کشورما اینست که متاسفانه همه چیز را فقط ازسوراخ منافع قبیلۀ خویش بررسی نموده و با اصرار میخواهند آنرا بر دیگران "تحمیل" نمایند.»
از کلی گویی چه فایده؟ آن روشنفکران قبیله گرا را چرا معرفی نمینمایید؟ نوشته شما هم شکاف کلان قبیله گرایی را در خود دارد. شما به شیوه هر ناسیونالیست تنگ نظر توپخانه تان را فقط متوجه قبیله گرایی پشتونی کرده و در باره قبیله گرایی هزارهگی و ازبکی و تاجیکی و... سکوت مرگبار به خرج میدهید. آیا«روشنفکر و دانشمند»ی که افشاگر «بابه مزاری» و بابه محقق و بابه مسعو و بابه دوستم و بابه هایی جنایتکار از این قماش نباشد، می تواند به جنگ «روشنفکران ودانشمندان قبیله گرای» پشتونی برود؟ از گفته های شما همان بوی غیر قابل تحمل متصاعد است که از داکتر روستار ترهکی!
و همین قبیله گرایی غیرپشتونی و مدارا با جانیان غیرپشتون است که او را به تحریف و تخطئه فاحش تاریخ میغلتاند:
«تمام بررسی ها نشان می دهد که درتاریخ "افغانستان" نه تنها هیچگونه مظاهری ازوحدت ملی وجود نداشته بلکه سراپا وحشت و دهشت بوده... وحدت ملی درکشورافسانه ایست دل انگیز و گوشنواز که فقط می توان آنرا در گوش کودکان زمزمه کرد، درحالی که تاریخ "افغانستان" سراسرخون است وبیعدالتی با تمام اشکال آن.»
لعل زاد به نیت آن که از اعمال «سرا پا وحشت و دهشت» جلادان قومیاش صحبت نکرده باشد، بر کل تاریخ بیزبان میشورد. غافل از آن که با برخورد ناصادقانه به تاریخ، تحریفگر خود راهش را به سوی زباله دان آن می گشاید.

آیا در جنگ های ضد انگلیسی وحدت ملی نداشتیم؟ آیا در دوران اماناله، در مردم ما شور و حرارت کافی به نفع وحدت ملی به میان نیامده بود و حتی در آستانه سقوطاش اقوام مختلف به پشتیبانی از وی آمادگی خود را بیان نداشتند؟ آیا در جنگ ضد روسی، وحدت ملی اقوام ما تحسین همگان را بر نه انگیخته بود؟
علت آسیب دیدن وحدت ملی در این٣٠ سال چیست جز خیانت میهنفروشان پرچمی و خلقی و باندهای جهادی؟ نقش دولت ها مخصوصاً در عقب مانده ترین کشورها نظیر افغانستان، در تحکیم یا سستی وحدت ملی فوقالعاده است. بنابر این در مقاطعی هم که جای وحدت ملی را «سرا پا وحشت و دهشت» گرفته، باید دولت های پرچمی و خلقی و جهادی را مقصر دانست. این مزدوران کجا می خواستند یا می توانستند وحدت ملی ایجاد کنند؟ آقای لعل زاد، آیا از ملت گلایه دارید و بر میآشوبید که چرا علیه محشر جهادی و طالبان به طغیان نیامدند؟(١٢) اگر جواب بلی باشد، احسنت! زیرا دلالت بر آن می نماید که «بابه مزاری» و بابه های دیگر تان را هم در صف خون آشامانی میشمرید که سرشان باید زیر گیوتین طغیان میرفت. اما این خوشخیالی است. متاسفانه رقم «طالب جان»های حامد کرزی، شما هم با جنایت سالاران «خوب» بر ضد جنایت سالاران «بد» پیمان دارید.
تاریخ باند های جهادی و سرکردگان آنها مرادف خون و خیانت و فساد و بیناموسی است که شما اشاره به آنها را زیر زده اید. در همین ادعای «بدبینانه»ی تان، لابد حزب وحدت، مزاری ها و محقق ها و... را باید منحیث «قیادی» های تابنده قبول داشته باشید که با باندهای دیگر پیشگام «وحدت»بودند وچهار سال «امارت» مشترک داشتند! علاوتاً مگر هشت حزب شیعه را«واواک» با نام «حزب وحدت» وحدت نداد؟ آیا اینها «مظاهر وحدت ملی» نبودند؟ اگر بگویید نه، در آن صورت باید در پهلوی رهزنان پشتون، رهزنان غیر پشتون را هم دشمنان قسم خوردهی افغانستان ارزیابی کنید تا برخورد شما به تاریخ ما مشخص و صادقانه شده و روشنفکران آگاه اقوام حرف های تان را جدی بگیرند.
بازهم کلی گویی جهت طفره روی از افشای قاتلان:
«نباید از کرزی و دارودستهاش توقع داشت که در کشور ما دموکراسی بیاورند، مگر این که یک نیروی بالقوه مردمی آنها را "جلوکش" کند!»
راستی؟ این «نیروی بالقوه مردمی» کدام است؟ اگر «جبهه ملی» و داکتر عبداله یا محقق یا دوستم یا دژخیمی از این جنس را (که رسانه ها شبانه روز آنان را به صفت «اپوزیسیون» و یگانه الترناتیو می پندانند) «جلوکش» نمی دانید، لازم بود راه تان را ازراه خاینان موصوف جدا مینمودید.
شور قومپرستی شما کمتر از عوض نبی زاده و لطیف پدرام نیست که مینویسید:
«همین "بازی قومی" است که امروز دشمنان قسم خورده و ایدئولوژیک سرخ، سیاه، سبز و سفید دیروزی (ظاهرشاه، سیاف، گلابزوی، ملاراکتی وعلومی) را بهم پیوند و در یک صف واحد قرارداده است.»
آقای داکتر لعلزاد، یا شما به راستی خواب هستید یا خود را به جهل مرکب می زنید. اولاً که جنایتکاران «سیاف، گلابزوی، ملا راکتی و علومی» مستقیم یا غیرمستقیم در «جبهه ملی» به سرکردگی مستر عبداله تشریف دارند. شما اگر رویکردی نجیبانه به مسئله می داشتید «جبهه ملی» را از یک سر مجمع خاینان بررسی میکردید نه صرفاً پشتون های آن را. ثانیا فردا که در مسابقه اراذل برای قدرت، محقق و خلیلی و غیره با مثلا دوستم و عطا محمد و... «در یک صف واحد» قرار گیرند، آن صف، صفی ناپاک نخواهد بود؟
لفاظیای دروغین و عوامفریبانه:
«افشای جنایات تاریخی وبسیج نیروهای بالقوه مردمی یگانه تضمینی است در جهت جلوگیری از وحشت ملی (آنچه ازعبدالرحمن تا ملاعمراتفاق افتاده)، ایجاد دولت ملی و رسیدن به وحدت ملی!»
همان نوع «افشای جنایات تاریخی» بابه مزاری و بابه خلیلی و بابه خدایداد و بابه کشتمند و... که شما ارائه داشته اید؟
تعیین کننده بود که کارنامه باندهای غیرپشتون را در چهار سال امارت خون و خیانت میشکافتید تا صلا برای نگاشتن تاریخ «وحشت ملی» از عبدالرحمن تا ملاعمر و سیاف و گلبدین و... صمیمانه و افغانستان دوستانه فهمیده میشد. یادتان باشد آقای لعلزاد که جنایات عبدالرحمن در ارجمندترین کتاب تاریخ ــ«افغانستان در مسیر تاریخ» از غبارــ مستند است و جنایات طالبان و ملاعمر هم در هزاران کتاب و مقاله و فلم آمده زیرا روزگار روزگار طالبان کوبی و نصب جنایتکاران «ائتلاف شمال» درافغانستان بود و امریکا نمیخواست پیرامون ماهیت آنان خیلی گفته شود که با تکیه بر آنان «دولت» تشکیل داده و یکی از ایشان را هم «قهرمان ملی» نامیده بود. اما بحث بر سر افشای بیدریغ دژخیمان جهادی و پوشالی است که بخش اعظم نویسندگان وطنی و خارجی که تب آلوده علیه طالبان قلم میفرسایند که خطری ندارد وخوشایند امریکا و مافیا و رسانه های جهانی و ملی است، اما از نوشتن راجع به جنایتکاران «ائتلاف شمال» با بیشرمی عجیبی گریز میزنند. جمله را اگر بخواهید فارغ از جنایتکار نوازی باشد باید این طور تعدیل نمایید:
«افشای جنایات تاریخی و بسیج نیروهای بالقوه مردمی یگانه تضمینی است در جهت جلوگیری از وحشت ملی آن چه ازعبدالرحمن تا ملاعمر و از مزاری تا خلیلی و محقق و دوستم و مسعود و ربانی و قانونی و داکتر عبداله و... و از گلابزوی تا علومی و پنجشیری و کشتمند و... اتفاق افتاده، ایجاد دولت ملی و رسیدن به وحدت ملی!»
البته اگر این ظاهر حرفهای شما باشد و در باطن خواستار حذف قوم پشتون از افغانستان باشید، نکته ایست که تصریح بفرمایید.
تفرقهافکنی شما«واواک» وار است:
«پروژه اسکان ناقلین درشمال شباهت زیادی به مسئله فلسطین و اعمار شهرک های یهودی نشین درمناطق اشغالی دارد!»
شنیدهاید که علیآباد شهر است! مقایسه شهرکهای اسرائیلی در فلسطین با ناقلین شمال را کسی به خود اجازه می دهد که غیر از آن که بدتر از مرتجعان ظاهرشاهی و داودشاهی تاریخ را به نفع خود دستکاری میکند؛ از ماهیت رژیم صهیونیستی و مبارزات مردم فلسطین هم بویی نمیبرد. آقای لعلزاد اگر بگویید حرفی «نو» زدهاید که تا به حال گفته نشده بود، حق با شماست. ولی این حرف «نو» آنقدر بی پر و پا و اغراقآمیز است که هر علاقمند تاریخ بیانش را مضحک و در تباین با حقیقت می داند. این تشبیه همان قدر بدطینتانه و شیطانی است که تشبیه هزاره ها در هرات به یهود و هرات به فلسطین، در روزنامه «اراده».
در بالغ بر یک قرن پیش که عبدالرحمن پروژه شونیستی ناقلین را راه انداخت، مردم محل با آنان درآمیخته و کلا در صلح و صفا زندگی داشتند. ناقلین به هر حال از کشور و ملت و دین دیگری نبودند؛ از همان آغاز مردم شمال آنان را به چشم بیگانه، متجاوز، اشغالگر (مثل صهیونیست ها از دید فلسطینیان) نمیدیدند و به همین علت تا قبل از شرارت میهنفروشان پرچمی و خلقی و بخصوص خاینان جهادی، خبری از برخورد های وخیم بین مردم محل و ناقلین نبود. مسئله بنیادی که یک پژوهشگر راستکار بر آن تمرکز دهد اینست که چگونه خاینان سی سال اخیر اقوام را به جان هم انداختند. داکتر لعلزاد علیالرغم آن همه قومبازیهای زشت اش موعظهی نغزی هم در باب «وحدت ملی» دارد:
«وظیفه اساسی روشنفکران دلسوز وطن درشرایط موجود را روشنگری، ایجاد فضای اعتماد و فرهنگ تحمل و عدم تحمیل (پیش شرط های ذهنی) دانسته ومعتقدم که چنین فضائی فقط میتواند ازطریق گذشت، دلجویی، اعتراف ومعذرت خواهی از هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده، میسر گردد.
این جاده دوطرفه است: دلجوئی، اعتراف و معذرت خواهی از طرف روشنفکران قومی که حاکمان آن جنایت کرده و گذشت و بخشش از طرف روشنفکران اقوامی که مورد ظلم و بیعدالتی قرار گرفته اند. فقط در این صورت می توان زمینه های ذهنی وحدت ملی بین روشنفکران کشور را فراهم ساخت.»
کاش صاحب تفکری ضدقومپرستی میبودید تا اندرز تان به دل مینشست. «روشنفکران دلسوز وطن» متعلق به قوم پشتون بار جنایتهای از عبدالرحمن تا ملاعمر را بر دوش خود احساس نمیکنند چنان که جنایتهای بچهسقو تا ربانی و مسعود ربطی به روشنفکران مترقی تاجک و شمالی ما ندارد. عموما، نه قوم پشتون به فرد فرد اقوام غیر پشتون کینه میورزد و نه اقوام غیر پشتون فرد فرد پشتون را دشمن میشمارند. پس «دلجوئی، اعتراف ومعذرت خواهی» مطرح نیست. ولی از سوی دیگرکسانی که قطره های خون مردم ما را بر آستین دارند، هرگز نباید از مجازات معاف گردند. ربانی وسیاف و انوری و عطا محمد و گلبدین و ملاعمر و محقق و قانونی و عبداله و چکری و غیره را ولو هزار بار هم «دلجوئی، اعتراف ومعذرت خواهی» کنند ــ که نمیکنند ــ مردم افغانستان به هیچوجه نخواهند بخشید.
ما دایما گفتهایم روشنفکرانی که به امیرعبدالرحمنها، ملاعمرها، گلبدین ها، بچه سقوها، مزاری ها، محقق ها، مسعودها، دوستم ها و... بالیده و خیانت ها و جنایتهایشان را توجیه نمایند، باید به مثابه مرتجعانی مرضی بینقاب شوند که آمادگی ذوب شدن در «سی آی ای»، «موساد»، «آی اس آی»، «واواک» و... و هر باند جنایت پیشه مذهبی، هر رژیم ضد ملی را داشته و دارند. تنها روشنفکرانی که با پوشالیان و جهادیان پشتون و غیر پشتون همکاسه نبوده و آنان را بدون قید و شرط متهم به خیانت میدانند، میتوانند در راه ایجاد "وحدت ملی" بر شالودهی مبارزهی استقلال خواهانه و ضد بنیادگرایی سهمی شایسته ادا کنند.
«راوا» زمانی در مشاجره با هزارهبازی کامران میرهزار (مدیر کابل پرس) را به چالش طلبید که ما زیر هر اعلامیه با شدیدترین لحن علیه جنایتکاران پشتون تبار را که او بنویسد امضا می گذاریم به شرطی که یک اعلامیه علیه جنایتکاران هزاره و غیر پشتون را هم او (کامران میرهزار) امضا کند.
به هر حال به خاطر روشن شدن غل و غش در موضع شما یا ما، آن خواست از کامران میرهزار را تکرار مینماییم:
یک بیانیه انشا کنید حاکی از جنایتکار و خاین بودن عبدالرحمن و ملاعمر و گلابزوی و علومی و سیاف و گلبدین و... تا «راوا» آنرا با افتخار امضا کند و یکی هم بنویسید که در آن از بچه سقو گرفته تا مزاری و خلیلی و عبداله و خدایداد و پنجشیری و کشتمند و قانونی و... را جانی و خیانتکار شناخته و رابطه داشتن با آنان را بیشرافتی تلقی میکنید.
با صرفاً و صرفاً یکچنین موضعگیری «ضد دیپلماتیک» روشن خواهید ساخت که وجدان تان نسوخته و با شفیع دیوانهها، ربانی ها و محقق ها و... همراه نیستید.
روشنفکران قومپرست
بر داکتر لعل زاد مکثی داشتیم. اکنون برای بازتر شدن مسایل مطروحه، به نظرات سه تن از قومپرستانی دقیق میشویم که دو تا از آنان شعار تجزیهی افغانستان را بر لب دارند.
لطیف پدرام زبان تجزیه طلبان ضد پشتون
طوری که اشاره رفت، مقارن تهاجم امریکا که دَم در کالبد شاریده و تکیدهی «ائتلاف شمال» دمید و بار دیگر به قدرت رسانیده شد، روشنفکران و سخنگویان آن وضع را برای سر دادن نوای شوم قومپرستی تا سرحد تجزیه افغانستان مساعدتر یافتند. مشهورترین نماینده اینان لطیف پدرام که جاسوسی برای ایران، پادوی برای احمد شاه مسعود و برهان الدین ربانی، سابقه خادی و خوشخانهای بودن همه را در خود جمع دارد، در مقام رئیس به اصطلاح «کنگرهی ملی افغانستان»، حرفهایی دارد که در واقع حرف دل همه افراد و گروههای خاین جهادی و غیرجهادی و تجزیهطلبان غیرپشتون است و بنابرین مکثی بر یک مصاحبه او «افغانستان کشور جوانان است» به نقل از سایت «اندیشه و پیکار»، بی توجه به فضولات، فاضل نمایی و اکتهای«روشنفکری»اش(١٣)، مفید خواهد بود.
او از اینکه پیشتر رک و پررویانه از تجزیه افغانستان سخن گفته بود، با احساس خوف و خجلت حالا از آن حاشا میکند: «...افغانستان با خطر تجزیه مواجه خواهد شد چیزی که کنگره ملی با آن مخالف است»!
ولی تجزیهخواهی اش زبانزد خرد و کلان است. او گفته که «جنوب را به طالبان واگذار میکنم»(١٤) و نیز سایت «هواداران کنگره ملی و نظامی دموکراتیک فدرال» بیقرار تجزیه افغانستان و فحاشی به مردم پشتون است، فحاشیای از نوع اوباش پشتون و ضد پشتون در یوتیوب.(١٥)
یک مرض دامنگیر لطیف پدرام و مجموع خاینان خادی ــ جهادی اینست که از یکسو افغانستان را تحت سلطه امریکا و ناتو تعریف می کنند ولی از سوی دیگر در همین چهارچوب خواستار اصلاحات اند که ثابت میشود دروغ گفته و در تحلیل نهایی چشم امید به اشغالگران و نوکران دوخته اند. اینان فدرالیزم خود را در توکل به امریکا و دولت پوشالی عملی میبینند.
فدرالیزم، نام دیگر تجزیه طلبی
به نظر لطیف پدرام:
«رژیم کابل و ائتلاف بینالمللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس "بن" شکست خوردهاند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام و سر افکندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد.»
بر عامیترین افراد هم آشکار است که وقتی افغانستان استقلال و آزادی نداشته باشد هیچ چیز ندارد و ازینرو مبارزه برای استقلال و آزادی از چنگال بیگانگان و سگهای شان اساسی ترین و مبرم ترین وظیفه است، وظیفهی نه فقط یک ملیت و قوم که جمیع ساکنان این مرز و بوم.
لیکن برای خاین جهادی، در این شرایط، «راه حل همانا "راه فدرال" است.... بگذارید در شرق و غرب، شمال و جنوب مردم روسای فدرالی خود را انتخاب کنند.... اگر به طورمثال آقای حکمتیار یا آقای ملاعمر یا x یا y به هر دلیلی را ی میگیرند، مردم آنها را انتخاب میکنند... انتخاب شوند. بهتر است مردم در ایالت خود در چهارچوب یک سیستم فدرال حق قانونگذاری، و اختیار عمل داشته باشند.»(١٦)
جنجال و مناقشه روی این «راه حلها» چه «فدرالیزم» و چه «خودمختاری» و غیره در افغانستانی تحت اشغال و دولتی نامنهاد مرکب از سرمایه داران دلال و فئودالان و مشتی ایادی «سی آی ای» و «واواک» و «آی اس آی» چیست جز تمکین به وضع موجود و تلاش در سهیم شدن در دولت مافیایی؟
این طبیعی است چرا که خرک و درک موجود، او را به جای پوساندن در کنج زندان، اجازه داده برای رئیس جمهور شدن و وکیل شدن خود را به نمایش گذارد. امریکا و جنایتسالاران جهادی هر فرد و گروه سیاسی را عزیز خواهند داشت که هر مسئلهای را مطرح و بزرگ بسازند به استثنای خواست استقلال و محاکمه جنایت سالاران جهادی و شرکا.
«فدرالیزم» را که آقای خادی همچون درمان سحرآمیز دردهای مردم و برآورده شدن خواست «ملی» قومهای افغانستان می انگارد چیزی نیست جز مدل و شیوهای از اداره دولتی و تعیین حدود و ثغور صلاحیتها و اختیارات و مناسبات قدرت مرکزی با نواحی مختلف کشور که معمولا حکومت های نواحی دارای پارلمان، کابینه و وزارتخانه های خود میباشند.
ولی یک نظام چه فدرالی چه متمرکز، جمهوری، شاهی،... فقط شکل نظام است و نه ماهیت آن یعنی این که مردمی یا ضد مردمی است و چه افرادی بر سرقدرت اند. اینکه افغانستان فدرالی باشد یا غیر آن، همانند واویلای گوشخراش برسر نظام ریاستی و صدارتی، موضوعی ساختگی و حامل اغراضی خاینانه است؛ غیر از آنکه «دموکراسی» رنگ کردن مافیای نظامی، اقتصادی، سیاسی است، عملا راه را برای تجزیه افغانستان هموار می کند. مادام که رژیم مافیایی جهادی برپاست (حتی اگر اشغال هم مطرح نباشد) که از نفر اول و سخنگویانش گرفته تا تمامی وزیران و سفیران و والیان و غیره «مقامات مسئول»اش بوی خون و پول و فساد بالاست ومردم در گردابی از ناامنی، گرسنگی و بیدرمانی تقلا دارند، نظام فدرالی چه معجزهای خواهد کرد؟ مگر گردانندگان نظام فدرالی همین خاینان و جانیان شش قاته فاسد نخواهند بود؟ مگر با فدرالی شدن نظام، اینان ساطور خود را به زمین گذاشته و تبدیل به فرشته ها خواهند شد؟ حل درست و پایدار مسئله ملی صرفا در چهارچوب دولتی واقعا مستقل و دموکراتیک تحقق پذیر است زیرا وقتی دولت مافیایی باشد، در راس نواحی فدرال، نه هرگز نمایندگان مردم بلکه رهزنان جنایتکار قرار خواهند گرفت که چون مزه قدرت را چشیدهاند و ضمن همدستی، تضادهای شدیدی با هم دارند و از همه مهمتر از پیدایش تا حال به مزدوری به بیگانگان خو کردهاند، در نخستین فرصتها بنای امتیاز طلبی بیشتر از مرکز و بریدن از افغانستان و پیوستن با مثلا ایران، پاکستان و این و آن جمهوری آسیای مرکزی را خواهند گذاشت. برای دولتهای مذکور اگر امروز بلعیدن ولایتهای معینی دشوار به نظر میرسد، در شرایطی که عطامحمدها، جمعهخان همدردها، عبدالحق شفقها،منشی مجیدها، ارسلا جمالها، کریم براهویها و هرویین سالارانی جنایتپیشه از این دست، بر اساس نظام فدرالی از اختیارات وسیع تری برخوردار باشند، در وچ کردن سگ های خود به سوی تجزیه افغانستان درنگ نخواهند کرد.
لطیف پدرام ها که معتقدند «نه ملت داریم و نه دولت ملی»، نمیدانند که با تحقق «فدرالیزم»، روند از پراکندگی به تمرکز و از واحد های مستقل و مجزا به یک سرزمین و ملت واحد، کندترمیشود؟ میدانند، اما جذبه قدرت و اطاعت از امر اربابان داخلی و خارجی است که آنان را وا می دارد بیخودانه تر از این با ساز «فدرالیزم» رقصیده و عربده کشند. دوستش،عبداله نایبی رهبر گروهی از میهنفروشان پرچمی خود را به یابوگری زده و در سایت «آینده» مینویسد:
«برخیها از فدرالیزم یاد میکنند. به یقین اگر دولت فدرالیی مبتنی بر اصول دموکراتیک و ضامن دفاع از منافع تمام ملیت ها به وجود آید، موثرترین شکل دولت در رابطه با انکشاف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ملیت ها خواهد بود، ولی اگر زیر نام "دولت خود مختار این یا آن منطقه" احیای مناسبات جابرانهٔ ارباب ـ رعیتی در مناطق و محلات منظور باشد، در واقعیت امر سؤاستفاده از مطالباب خلقها در جهت تداوام مناسبات استثماری طبقاتیست که باید آن را با جدیت افشاء کرد.»
این «برخی ها» اگر رفقا لطیف پدرام و دوستم و برادر حفیظ منصور و شرکا نیستند، کیانند؟ اینان پیش چشم همگان«فدرالیزم» میخواهند ولی آقای نایبی میهنفروش گویی کور مادرزاد باشد که نبیند فدرالیزم آنان «مبتنی بر اصول دموکراتیک و ضامن...» است یا «سوءاستفاده از مطالبات خلقها»؟ خیر، خوب میبیند. اما فعلا دفاع بیپرده از فدرالیزم یا «باجدیت افشا»ی آن را «مدبرانه» و به صلاح «جبهه ملی» رفقا و برادران تشخیص نمیکند.
پیش از پاک شدن خاک وطن از لوث خاینان و استقرار دموکراسی در افغانستان، سینه چاک کردن برای نظام فدرالی، خدمت به جنایتسالارانی میباشد که از نظام فدرالی نه هرگز برای تامین دموکراسی و شرکت دادن وسیع تودهها در حاکمیت و اعتلای فرهنگی آنان که برای خیانتگری و ستمگری بیشتر سود خواهند برد؛ کمک به فئودالان و سرمایه داران دلال است که قلمروهای خود را داشته باشند تا قانونی و فارغبالتر، بچاپند و بیندوزند و بعد هم که تاریخ ورق خورد با ثروتهای قارونی برای هرزگی به خارج بروند. آنان برای کاهش دردسر، «حق» حکومت «برادران آزرده» ملاعمر و حقانی و گلبدین را نیز در مناطق معین محفوظ می دارند تا همه با هم به قدر وسع و بسان کفتار به جان مردم ما افتیده و خرمستی کنند.
یک خاین خادی ــ جهادی خوابی بهتر از این برای ملتی نامراد نمیبیند. او و نظایرش حاضر به هر تبانی با طالبان و گلبدین و حقانی و مالکان پاکستانی آنان اند تا به قیمت نابخشودنیترین خیانت ــ تجزیه افغانستانــ دستی به قدرت داشته و دل امریکا و رژیم ایران را به کف آرند که افغانستانی نامتحد و درگیر منازعات قومی و مذهبی و زبانی، کمال مطلوب هر دو است. اما خلاف رویاهای خوش او بر زانوی امریکا، مقدرات مردم افغانستان در دست خونپر ملاعمر و ملا گلبدین و ملا داکتر عبداله و ملا لطیف پدرام و سایر جانیان نخواهد بود. مثل مردم مصر و تونس که با خیزشی شکوهمند حاکمان میهنفروش کشورهایشان را به چتل دانی تاریخ فرستادند، مردم افغانستان هم روزی بارگاه خون و خیانت آلود دژخیمان جهادی و طالبی را بر سر خود و خاندان شان خراب کردنی اند.
افریقای جنوبی و افغانستان
خاین ما که جنوب را به طالبان وا می گذارد نگرانی دارد که:
«بی نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از اعمال ناشایستهی خویش، بدون کوچکترین تغییر در موضعگیریها و اعادهی حیثیت از قربانیان با برگزاری و در "کمیسیونهای حقیقتیاب" چگونه میتوان به صلح، ثبات و آشتی ملی رسید؟»
اگر او قومپرستی هار نمیبود باید «نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از...» را قبل از همه شامل حال جنایتکاران جهادی ربانی، مسعود، دوستم و... و خودش با تاریخچهی خادیگری، سگ دوی برای ربانی و مسعود و تجاوز بهمراهی دوستم به خانواده اکبربای می دانست. انگشت گذاردن بر جنایت های طالبان ولی «فراموشی» تبهکاری های دژخیمان جهادی، نمایانگرماهیت اشخاصی است که سوراخ قومپرستی، تجزیه طلبی و وابستگی به ایران را در پیشانی دارند.
بدون محاکمهی قصابانی که در کابل حمام خون به راه انداخته و قبرستانی خوفناک ساختندش، چگونه می توان از «صلح، ثبات و آشتی ملی» سخن گفت؟ خاینان جهادی و پرچمی و خلقی در ولسی جرگه زیر همین شعار، قانون برائت خود را از تعقیب و محاکمه به تصویب رسانیدند. «کمیسیونهای حقیقتیاب» زمانی دروغی عوامفریبانه نخواهند بود که تمامی سرجنایتسالاران طالبی و جهادی منجمله لطیف پدرام پشت میلههای زندان قرار گیرند. نه قومپرستان پشتون میتوانند با تکیه روی جنایتهای جهادی های غیر پشتون از محاکمه و مجازات برهند و نه جنایتکاران جهادی قادر اند جنایتهای طالبان را برگ ساتر خونخوریها و بیناموسیهای خود سازند.
صورت دیگر دفاع غیر مستقیم از جنایت سالاران:
«"کمیسیونهای حقیقتیاب " داریم که به وسیلهی پاکترین و صالحترین و خوشنامترین شهروندان و شخصیتهای سیاسی، ملی، مذهبی کشور رهبری میشود. کمیسیون حقیقتیاب کمیسیونی برای باز شدن عقدهها و کینهها، اعترافات صادقانه به اشتباهات و گناهان و پوزش خواستن از قربانیان و خانوادهی قربانیان است. چرا خطر برگشت دوبارهی طالبان به قدرت وجود دارد؟ یک دلیلش این است که حافظهی تاریخی نداریم، حافظهی جمعی نداریم، اگر اشتباهات دولت ترهکی، امین و... نقد میشد و در اختیار مردم قرار میگرفت، اگر اشتباهات گروههایی که بعد از رژیم و دولت به قدرت رسیدند آفتابی میشد، اگر عدالت انتقالی جاری میگردید، مردم امروز موافقت نمیکردند که طالبان به همین سادگی به قدرت برگردند.»
کدام «کمیسیون ها»؟ تحت حاکمیت سیافها، محققها، ربانیها، عبداللهها، فهیمها، دوستمها، علومیها، رنجبرها، گلابزویها، قانونیها و بقیه سردژخیمان چطور ممکن است کمیسیونهایی «به وسیله ی پاکترین و صالحترین و خوشنامترین شهروندان و شخصیتها» رهبری شوند؟
به تعبیر وی، افراد نامبرده مرتکب جنایات ضدبشری نشدهاند و اگر احیانا «اشتباهی» سر زده باشد، به موقع به آنها برخورد خواهند نمود تا بیشتر در دل مردم جا گیرند! او جنایات را«اشتباه» نامیده کم اهمیت جلوه میدهد چون میداند طناب داری که تنهی سیافها، ربانیها، خلیلیها، دوستمها و... را بالا کشد، بر گردن خودش هم به حساب همزاد آنان حلقه شدنی خواهد بود.
او زبان تمام عیار جلادان جهادی و پرچمی و خلقی است که میگویند در گذشته «مشکلاتی» بین برادران بروز کرد که عامل اصلیاش دخالت بیگانه بوده و آنان به عنوان «قیادیان» معصوم جهادی و«فرزندان خلق زحمتکش» حق دارند در این کشور فرمان برانند! و دیدیم که عملا هم اختلاف بین «کمونیزم» و اسلام شان را در سوراخهای بینیشان زده و در «جبهه ملی» درآغوش یکدیگر لمیدند.
اگر به فرض محال آنان لب به «اعترافات صادقانه به اشتباهات گذشته و...» هم بگشایند، این، اعترافات آدمکشانی خواهد بود که هیچ انسانی را به رحم نخواهد آورد. و اگر سرمویی از «غیرت» در آنان یافت شود، در آخر اعترافات باید بگویند ادامه زندگی بر سر قبرهای قربانیان شان را تحمل نکرده، مستحق فجیعترین چنواری اند.
تجزیه طلب ما پریشان «خطر برگشت دوباره طالبان» است. اما با تجاهلی خادی ـ جهادی به رویش نمیآورد که برگشت طالبان چیرگی دوباره سیاهی بر سفیدی نیست. هم اکنون مردم در جهنم سیاه جنایتسالاران جهادی و نظامیان امریکایی و سگ های وطنی درمصیبتی گرفتار اند که طالبان مزدور نمیتوانند بدتر از آن را ایجاد کنند. بیجهت نیست که بخش هایی از مردم به جان رسیده، طالبان را بر فاجعه جاری ترجیح میدهند. هول از برگشت طالبان و تایید مافیای حاضر تنها از یک ذهنیت خادی ـ جهادی ساخته است.
و معلوم نیست او از کجا و بنابر چه تحقیقی مدعیست مردم ما «موافقت» دارند که «طالبان به همین سادگی به قدرت برگردند»؟ اگر به راستی چنین است چرا با رعایت یک اصل اولیه دموکراسی از« برگشت دوباره طالبان » استقبال نمیکند زیرا مردم به آن«موافقت» دارند؟
کارد خیانت و فساد دولت مافیایی بدون تردید به استخوان مردم افغانستان رسیده، معذلک چهارسال توحش قرون وسطایی فاشیست های بیسواد را از یاد نبرده اند. آمارمتعدد سنجش طرفداری از طالبان، حاکی از غیرقابل قبول بودن چلی های کرام برای مردم ماست. این ادعای پوچ لطیف خان را نیز باید در راستای تملق وی به طالبان و پاکستان فهمید.
مردم افغانستان جنایت سالاران را نمی بخشند
ادامه میدهد:
«حداقل این است که همهی این رژیمها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد میبایست مورد داوری کمیسیونهای حقیقتیاب قرار میگرفتند و میبایست عدالت بر همه آنها جاری میشد، اشتباهات و جنایات انگشتنما میگردیدند، در آن صورت همه قدرتها متوجه اعمال خود میشدند چرا که میدانستند روزی مورد بازپرس قرار میگیرند و مجبور میشوند در برابر مردم به اشتباهات خود اعتراف نمایند، و خواهان بخشایش شوند.»
خادیـ جهادی «وکیل» شده از آنچه خود را تیر میآورد اینست که پس از تهاجم امریکا و نصب جهادی ها بر قدرت نخستین چیزی که بلافاصله «ممنوع» و «جرم» اعلام و به باد فراموشی سپرده شد، حسابدهی خاینان جهادی بود که خون کابل و هفتاد هزار باشندهاش را به جام کردند؛ خود را تیر میآورد که وقتی آمرانش قدرت را گرفتند، با هرچه در چنته تطمیع و تهدید و تجاوزداشتند خواستند تا صدای عدالتخواهی را در نطفه خفه کنند. هنگامی که اینان با غریو ملالی جویا در لویه جرگه به لرزه درآمدند، از یکسر تنبان و پیراهن دریدند که چطور دختری جوان جرئت به خرج داده و آنان را جنایتکار خطاب میکند. بعد هم که دیدند صدای او صدای اکثریت خاموش است، قانون برائت خود و شرکا را به «تصویب» رسانیدند.
او چشم بر این مسایل می بندد زیرا علاوه بر تعهداتش با تبهکاران خادی و جهادی، آگاه است که در روز خجستهی محاکمهی جنایتکاران سه دهه اخیر، خودش نیز با داغ خادی و جهادی و واواکی در پس و پشتش، در صف اول متهمان و در کنار استاد امین فاطمی، استاد حاجی پاینده محمد، استاد الماس، استاد ظاهر اغبر، استاد راکتی، استاد جگدلک، استاد گلابزوی، استاد نواندیش، استاد علومی و استادان معزز دیگر نشانده خواهد شد؛ او آگاهست که اگر نشانی از اجرای «عدالت انتقالی» وجود میداشت، باید همراه برادران دینیاش در کنج زندان زنجیر پیچ میبود و با وصف چشم پارگی خادی، روی آن را نمیداشت که خود را برای ریاست جمهوری یا ولسی جرگه کاندید نماید.
خوشخانهای، مثل نکتایی زدن و فیلسوف نمایی، تصور میکند با صحبت از «عدالت انتقالی» و «کمیسیون حقیقتیاب» خواهد توانست ماهیت خادیـ جهادیاش را بپوشاند. اشتباه او اینست که شاید بتوان عدهای سادهلوح را با «شعر» و «اظهار معلومات ادبی» و از فرط حقارت حتی آشنایی با محمود دولت آبادی، اسماعیل خویی،یداله رویایی و... فریفت اما تاریخ و آنهم تاریخ سی سال اخیر را نمیتوان.
عفو یا مجازات؟
«در دساتیر دینی و عرفیمان هم داریم، لذتی که در "عفو" است در "انتقام" نیست. یقین داریم که قدرت بخشندگی در افغانستانیها زیاد است، دشمن و قاتل خود را هم توانستهاند ببخشند. این مردم (مردم افغانستانی) روح بزرگ و سعه صدر دارند. مهم این است که درسها تاریخمند (Historizätit) شوند تا آیندگان آنها را به درستی و روشنی بتوانند بخوانند و پند بگیرند.»
این حرفهای سرکاری «انساندوستانه»، «اسلامی»، «عرفانی» و «ملنگی»، ورد کلام کلیه سرتبهکاران و روشنفکرانی است که نه زن و اولاد خودشان قربانی خونآشامان بیناموس جهادی شدهاند و نه آن شرف و وجدان را دارند که از آنچه جلادان بر سر دهها هزار هموطن دختر و زن و پسر و جوان این سرزمین آورده، دگرگون شده و قوغ کینهای مقدس علیه خاینان در دل شان زبانه کشد. البته مکررا باید گفت که روشنفکران یاد شده، آنقدر بیغیرت و بیغرور و سازشکار هستند که ولو توسط جهادیها هتک ناموس هم شده باشند، دم برنمیآرند و این لئامت را با «لذت عفو» و «وحدت ملی» و «فراموش کردن گذشته» و... ماستمالی مینمایند.
در تاریخ دیده نشده اصحاب قدرتی که از سر تا پایشان خون و خیانت سر میکرده، بدون محاکمه و مجازات در جامعه رها شوند تا بر پایه امکانات وعادتشان به ستمگری و درنده خویی، به زور یک دولت خارجی مجددا به قدرت چنگ بیندازند.
در محکمه نورنبرگ اغلب گردانندگان رژیم هیتلری محکوم به اعدام شدند و در کشورهای دیگر هم که رژیم های مردمی حاکمیت داشتند، خاینان و قاتلان بخشوده نشده و اجازه نیافتند بار دیگر در موقعیتهایی قرار گیرند که بتوانند گذشته را احیاء کنند.
جنایت سالاران و نژادپرستان افریقای جنوبی
آیا او یا هرخادی- جهادی دیگر قادر است بین نژادپرستان سفید پوست افریقای جنوبی فقط دو سه نفر به پلیدی سیاف، ربانی، گلبدین، خلیلی، صدیق چکری، محقق، انوری، سروری، گلابزوی، شهنواز تنی، ملا عمر، ملا قلم الدین، ملا حکیم مجاهد و... پیدا کند؟ وانگهی کدام یک از نژادپرستان در مقامات کلیدی افریقای جنوبی گمارده شده و نلسن ماندلا چونان «رهبران جهادی» توسط کرزی، شب و روز و به هر مناسبتی به شخصیت و گذشتهی آنان صلوات میفرستادند؟
هرچند مقایسه افغانستان با افریقای جنوبی خنده آور است، ولی میدانیم که با رویکار آمدن نلسن ماندلا و کنگره ملی افریقا، برجستهترین سران رژیم آپارتاید با صراحت و به شدت از ستمهای نژادپرستانهای که از سوی اقلیت سفید بر اکثریت سیاهپوست پوست رفته بود، عذرخواهی کردند. ولی عذرخواهی در قاموس جنایتکاران وطنی از جنس پشتون و غیرپشتون نه تنها غایب است بلکه خود را «تاج سر» و «قهرمان ملی» مردمی میپندارند که از آنان داغ جگر دارند.
«کمیسیون حقیقت یاب» در افریقای جنوبی نمونهی منحصر به فردی است که به هیچوجه در افغانستان قابل تعمیم وعملی نیست. شاید افریقای جنوبی که تجربه حاکمیت بنیادگرایان را نداشت نیازمند «کمیسیون حقیقت یاب» بود. اما درافغانستان، «حقیقت» جنایت سالاران سه دهه و مخصوصا دههی جهادی و طالبی از پیش هیچ کس گم نشده و تمهیدات زیادی نمیطلبد.
اگر محاکمه و مجازات گریبان جنایتکاران جهادی را میگرفت، برادران طالبی آنان با مشت کوبندهی مردم سریع تر و وسیع تر از میهنفروشان پرچمی و خلقی تار و مار میشدند طوری که پدران پاکستانی آنان هم قادر به استعمالشان نباشند.
«قدرت بخشندگی افغانستانیها»؟ خیر جناب لطیف خان، با تداوم وحشت جهادی پس از تهاجم امریکا، آن «قدرت بخشندگی» به آخرش رسید. مردم افغانستان بنابر ضربالمثلی که «شیرینتر از شهد انتقام است»، «لذت» را در محاکمه و مجازات میبینند و نه «بخشندگی». بدون محاکمه و مجازات ممکن نیست اعتماد مردم ستمکشیده به قانون و دموکراتیک بودن دولت ایجاد گردد؛ چرا ببخشند، ببخشند که تروریستان مجددا بر آنان فرمان رانند؟ ببخشند تا نسل های بعدی، گذشته را چراغ راه آینده ندیده، خاینان را نشناسند و نتوانند مانع تکرار تاریخ در مرز و بوم شان گردند؟ ببخشند که مجرمان آزادانه و بیمحاکمه بخرامند و در نتیجه بیناموسی ها و جنایت ها به حساب کل یک قوم و مذهب گذاشته شده و برادر کشی بین اقوام تا مدت های طولانی ادامه یابد؟
بخشودن پلشت ترین جنایتکاران تاریخ، بیانگر «روح بزرگ و سعه صدر» مردم ما نیست. شورش متحدانهی مردم ما علیه آدمکشان از هر قوم و مذهب و زبان، بیانگر «روح بزرگ»، اراده عدالت خواهانه،هشیاری و آیندهنگری آنان خواهد بود.
چوکره جلادان میتواند اکت فیلسوف و متفکر نموده و از «تاریخ مند» شدن و... بفرمایند. اما حقیقت ساده نزد مردم افغانستان اینست که لااقل درسهای سی سال اخیر به حد کافی «تاریخمند» شده و آن عبارتست از محاکمه و مجازات جنایتسالاران به اضافه دلالان ادبی و مطبوعاتیشان تا فردا دوباره در پنجال ربانی، سیاف، محقق، خلیلی، دوستم و میراث خوران این دجالان گرفتار نیایند.
پوهنتون یا «دانشگاه»؟
«پیام زن» نوشته بود که غوغا روی کلمات «پوهنتون» و «دانشگاه» و... که توسط عوامل رژیم ایران پرتو نادری، لطیف پدرام، سمیع حامد، منسوبین«دُر دری» و... با سلسله جنبانی رهنورد زریاب، راه انداخته شده بود مسئلهای دقیقا سیاسی و نه صرفا فرهنگی و زبانی است. در شرایط حاضر که مزدوران وطنی رژیم ایران در دولت نفوذ دارند، دامن زدن و تقدم قایل شدن به این مسایل اولا چاکری است به خاینان مسلط زیرا توجه مردم را از وظیفه اصلی و مبرم ــ کسب استقلال افغانستان وبرانداختن رژیم مافیایی ــمنحرف میسازد، و ثانیا آب ریختن به آسیاب رژیم فاشیستی دینی ایران است.
واواکی خواندن «دانشگاه» گرایان اتهامی هوایی نیست. مردم افغانستان شاهدند که لیدر «فرهنگی» اجنتهای رژیم ایران، رهنورد زریاب چگونه از شاخهای «تقدیر» سفارت ایران برشانههایش افتخار میکند و رنگین سپنتا چگونه محو «زیبایی» حجاب اسلامی در ایران می شود که رژیم هم در پاسخ، چند ده هزار دالر را در لابلای یک حجاب اسلامی به این مرتد مسخ شده تحویل داد. او با تبخترمدعی شد مبلغ را به وزارت مالیه فرستاد! اما پیرو کارتونی «مکتب فرانکفورت» نمیفهمد که جیفهی ننگین را به جیب میزد یا نمیزد اساسی نیست، اساسی اینست که واواک با توجه به ستودن حجاب اسلامی این کفن موهن زنان آزادهی ایران، چقدر باید او را پست و سبک شخصیت از جنس کاظم کاظمی ها و رهنورد زریاب هاشناخته که در دستش پول نقد میگذارد؛ سفرهای اسدالله حبیب، حمیرا نگهت دستگیر زاده، پرتو نادری، رزاق مامون(١٧) و سایر محبوبان جمهوری اسلامی به ایران رسوای عام و خاص است. جزئیات برخورد رژیم و صله بخشی های ولایت فقیه به آنان و اینکه دهان آنان را عطامحمد، محقق، خلیلی و... میبوسند باشد بجایش که گپ به درازا میکشد.
اثبات بیوجدانی «فرهنگیان» مذکور در آنجاست که در عمر خود کلمهای در افشای جنایتهای رژیم آخوندی به زبان نرانده اند تا هم علامت همبستگی با مبارزان و زندانیان سیاسی پر شان و شوکت ایران میبود و هم در آگاه ساختن مردم ما از ماهیت سبع ترین رژیم اسلامی دنیا، سهمی به حساب رود.
در عین حال جاسوسان فوق نسبت به لشکری از «شاعران» و «نویسندگان» پروردهی واواک و حوزهی علمیه قم (کاظم کاظمی، حسین محمدی، ضیا قاسمی، ابوطالب مظفری و...) نه تنها به مدیحه سرایی آنان برای سران رژیم سفاک ایرادی ندارند بلکه خوشحال اند که آن «شاعران» و «نویسندگان» به برکت بالیدن زیر نظر واواک و بسیج ، پختهتر و قویتر از خود آنان «دینمدار»بار آمده و میتوانند دستهی مضبوط خنجر خونچکان خلیلی و محقق و محسنی و عطامحمد و عبداله و... باشند. در سفلگی، حقارت و دون صفتی آنان همین بس که به قصد ربودن دل صاحبان ایرانیشان حتی املای برخی کلمات و نام ماه های عیسوی را هم به رسم معمول در ایران مینویسند. به این فرومایگی عقآور ایادی بومی واواک در شماره ٦٨«پیام زن» پرداخته شده و لزومی به تکرار آنها نیست.
در اصرار روی به کاربرد «دانشگاه» به جای «پوهنتون» و به لهجه ایرانی گپ زدن، پیشبرد نیات خطرناک رژیم ایران زیر پوشش نرم و نازک «فرهنگی» و «غیرسیاسی» خوابیده که بدون تردید جاسوسان یاد شده به آن واقف اند ولی وظیفهای است که در اجرایش تا جان دارند از پا نخواهند نشست. طبعا حساب مردمی که در اثر سال ها اقامت در ایران با لهجه و کاربرد اصطلاحات ایرانی حرف می زنند از روشنفکران متمایل به رژیم ایران بکلی جداست.
آنانی که تائید رهنورد و شرکا را عار میدانند اما خواستار استفاده از کلمات متداول در ایران میباشند به کسانی میمانند که جنازه عزیزی در برابرشان قرار دارد ولی با سرمستی از مجلس عروسیای صحبت میکنند که فردا باید برگزار گردد. اینان ناخودآگاه و عملا به صورت چوبدست رهنوردها و اربابان درمیآیند. اینان باید مادر مجروح و خیانت شدهیشان ــافغانستانــ را دریابند که اسیر دشمنان خارجی و داخلی و در معرض تجزیه است و بنابرین باید در راه حل حیاتی ترین مسایل آن برخیزند. امروز شعلهور ساختن جنگ «پوهنتون» و «دانشگاه» به وسیلهی نوکران رژین ایران هیچ تیرهبختیای از تیرهبختی های بیشمار مردم ما را حل نمیتواند. زمانی که افغانستان مستقل و عاری از جرثومه بنیادگرایی گردید، زمینهی غنامندی و شکوفایی فرهنگی و مشخصا زبان فارسی، پشتو و غیره و حتی بحث تغییر نام کشور که عمال وطنی واواک برای آن پیراهن و تنبان می درند، به مناسب ترین نحو فراهم خواهد شد.
عامل خادی ــ جهادی شکوه دارد که «رژیم اجازه نداد در کنار کلمات مثل پوهنتون و یونیورستی دانشگاه هم نوشته شود. این تبعیض آشکار زبانی را نشان داد... حداقل یک تن از ژورنالیستان در ولایت بلخ به خاطر این که کلمهی "دانشگاه" و "دانشکده" را به کار برده بود به دستور وزارت فرهنگ از کار برکنارش کردند.»
آه، قیامت شد! یک وزیر تیزاب پاش و تروریست هیچ عیبی ندارد جز اعمال «تبعیض آشکار زبانی»!
لطیف پدرام و همفکران، به ماهیت عناصری که رژیم را تشکیل می دهند، کار ندارد. برای او مهم نیست که آن وزیر فرهنگ یا فلان و بهمان وزیر و والی وابسته به کدام باند و دارای چه گذشتهی پرخون و خیانت است. وزیر فرهنگ صرفا به خاطری مورد بی مهری او قرار گرفته و «تبعیض طلب» می شود که گویا نگذاشته «دانشگاه» به جای «پوهنتون» بنشیند، و الا عبدالکریم خرم آدمکش گلبدینی می تواند مانند تمام جانیان مربوط به باند های دوستم و مسعود و ربانی و... در کشور شغالی وزیر شود. از نگاه قومپرست واواکی، داکتررنگین سپنتا گرامی و فرهیخته و... است چرا که «دانشگاه» و «دانشکده» می پراند. حال آن که یک وطندوست و دموکرات، کریم خرم، مخدوم رهین، منیژه باختری، جنرال بسم اله، هادی ارغندیوال، جاراله منصور، فاروق وردک، انوارالحق احدی یا هر شاه مار جهادی و جاسوس را چه «دانشگاه» را اجازه بدهد یا ندهد، افشا و موجودیت آنان را در حکومت اهانتی جانگداز به مردم افغانستان می داند.
ولی خادی بنیادگرا، کریم خرم را تحمل میکند چون خودش هم جزئی از باندهای جهادی و از عناصر متشکله «سیستم» می باشد و بناً «انتقاد» از یاران جهادی یا خادی از حد گله گذاری های خاله گک های پیرزال بیخبر از دنیا، فراتر نمیرود. از کسی که بر سفرهی خون و خیانت و تاراج حضور داشته باشد، نباید توقع رسوا ساختن و مخالفت با آن را داشت.
خط دیورند
تجزیه طلب که در برابر طالبان زبانی تملق آمیز اختیار می کند برای جلب بادار و قیم آنان ــ پاکستان ــ زنندهتر به چاپلوسی میپردازد. او مدعی است که از عبدالرحمن تا امان اله خط دیورند خط مرزی پذیرفته شده و ازینرو:
«افغانستان نمیتواند ادعا کند که این مرز را قبول ندارد. اینجانب به عنوان رهبر کنگره ملی افغانستان بارها از رژیم آقای کرزی طی کنفرانس ها و اعلامیه های مکرر تقاضا نمودم اگر اسنادی مبنی بر اینکه خط دیورند به رسمیت شناخته نشده وجود دارد و میتوان بر آن اساس به مراجع حقوقی و بینالمللی مراجعه کرد باید اسناد از طریق رسانه ها در اختیار مردم افغانستان قرار داده شود تا مردم مطلع و بسیج شوند، هیچ گاهی رژیم پاسخ نداد، چرا؟ پیدا است که ماجرای دیورند ماجرای حل شده است.»
چرا نه؟ یک دولت مستقل و دموکراتیک می تواند و باید این خط مرزی را که در عهد امیری پول بگیر انگلیس امضا شده بود، مردود اعلام نماید. تا حال چنین نشده چون از امان اله(١٨) به بعد رژیم هایی از بیخ ضد دموکراتیک و وابسته، بر وطن مسلط بوده اند و «علاقمندی» برخی از آنها به مسئله دیورند و خیبر پشتونخوا برای مصرف داخلی، تحمیق مردم و سوءاستفاده از احساسات ملی آنان بوده و نه هرگز با حرکت از منافع مردم دو طرف. سردار داوود حتی اعلام «سفربری» نمود. امر سفربری او به ملتی بینهایت عقب نگهداشته و اسیر «استخبارات»ی آدمخور، کدام مسئله کلیدی اجتماعی را حل میتوانست جز انحراف افکار مردم گرسنه و محروم از شرایط جهنمی به جنگ و تحکیم دیکتاتوری دیوانهاش؟
پاکستان از ٣٠ سال به اینسو به گلبدین، سیاف، ربانی، ملاعمر، حقانی و غیره مزدورانش قبولانده که هروقت به قدرت رسانیده شدند باید مسئله خط دیورند را حل شده اعلام نمایند در غیر آن دست پاکستان را بر پشت خود نخواهند داشت.
و اینک لطیف پدرام با بهره مندی از میهنفروشی جهادی و خادی، به نام «حزب»اش طوری در برابر «آی اس آی» عشوه میفروشد که از سگان قدیمی آن هم سبقت میگیرد.
از خط دیورند بیش از یک قرن سپری میشود که در خلال آن پاکستان به وجود آمد که با وصف حاکمیت دولت های ارتجاعی در آن، به پیشرفت هایی در تمام رشته ها نایل آمده که در افغانستان اثری از آنها نیست. از این مواهب، مردم خیبرپشتونخوا و بلوچستان هم بینصیب نمانده اند. این واقعیت را هیچ «ناسیونالیست» ابلهی هم نمی تواند انکار نماید. پس حل مسئله دیورند نه با قیافه گیری های دونکیشوتی نوع «افغان ملت»(١٩) ممکن است و نه با تسلیم طلبی نوع «کنگره ملی». همانند مسئله کشمیر(٢٠)، حل مسئله مرزی نه کار دولت ارتجاعی پاکستان یا دولت به مراتب فاسدتر افغانستان و فرمایشات لطیف پدرام ها، که کار مردم خیبرپشتونخوا و بلوچستان است تا در رفراندمی عادلانه سرنوشت خود را تعیین کنند که مایل اند یک کشور مستقل باشند، یا کماکان جزئی از پاکستان باقی بمانند یا به افغانستان ملحق شوند. روشن است که این امر (مراجعه به آرای آزاد مردم خیبر پشتونخوا و بلوچستان) در شرایطی میسر خواهد بود که در هر دو کشور دولت هایی مستقل و دموکراتیک برقرار باشند.
پی نوشت ها:
١١ـ این نویسندگان با دم خروس تعلق شان با جنایت سالاران کم نیستند. مجید اسکندری یکی از آنان است. او که باید از بقایای گروه «ستم ملی» باشد در مطلب «افغانستان در مسير "وحدت ملی"» (سایت آریایی) از هر چیز مفصل گپ میزند تا جنایات جهادی ها و مافیای حاکم شان در لابلای پرگویی گم شده باشد. و در آخر گویی طاقتش طاق شده، به مداحی مخدومانش جانیان خاین قلم می گرداند: «مقاومت شهید مسعود نه تنها از پيشروی طالبان جلوگیری کرد، بلکه سياست های غرب و امريکا را نيز در رابطه به حمايت از طالبان تغيير داد. هـمچنان باید از نقش فرمانده عبدالرشید دوستم،استاد خلیلی، فرمانده اسماعيل خان، فرمانده الحاج محقق، فرمانده حاجی عبدالقدیر، فرمانده حضرت علی، قوماندان پيرم قل، قوماندان نورزائی، جنرال بابه جان، جنرال آصف دلاور و ساير قوماندانان، مجاهدین و مبارزین و همه آنانی که وجب به وجب در مقابـل مليشيای مهاجم پاکستانی، طالبان و القاعده جنگيدند و پهیداری نمودند؛ با قدردانی یاد کرد.» مقدار جنگیدن آنان با طالبان به همه معلوم است و نیز گریز مشعشع شان! ولی کاش در کلهی آقای اسکندری خاطرهای هم از بیناموسی های آنان در حق دهها هزار خواهر و مادر و برادرک های کابلیاش در «وجب به وجب» کابل در چهار سال «امارت» جلادان زنده میبود تا از آنها نیز قدردانی می کرد. و او با همین نکبت فکریاش با طمطراق وجیزه میفرماید: «بالاخره ما باید امروز یا فردا (یک روزی) از فرهنگ و رسوم قبيلوی گذار کنيم و بطرف دموکراسی و تمدن اولين گام ها را برداریم»! برداشتن گام ها به طرف دموکراسی با محقق، اسماعیل، دوستم، پیرم قل، حضرتعلی و...! نفرین، نفرین به تو مجید جان اسکندری که تعفنت کم از آقای خوشخانهای نیست.
١٢ـ در اینجا مجال بحث روی علل عدم شورش همگانی مردم علیه رژیم های جهادی و طالبی نیست. فقط متذکر می شویم که در این مورد روشنفکران و سازمان های مدعی اولتر کمبود خود را ببینند که برای آگاه و متشکل ساختن مردم چقدر کار کرده بودند.
١٣ــ مثلا در پاسخ به اینکه «آینده را چگونه میبینید؟» با تظاهری مشمئز کننده مانور تشخصنمایی میدهد تا جدی گرفته شود: «"جهانی میان بیم و امید" (سخن تیبورمنده) و در نهایت بدبینی (پسمیسم) همچون جهنم (دانته الیگیری): "ای کسانی که از اینجا میگذرید امیدهای خود را به دور افکنید." ... اگر از یک تعبیر "گوته" استفاده کنیم، روح و معنویت ما را گرفته اند تا مشتی ابزار دروغین در اختیار ما بگذراند...به قول شکسپیر "هیاهوی بسیار برسر هیچ"»! یعنی بدانید لطیف پدرام نه یک جاسوس معمولی که دانته شناس و گوته شناس و تیبورمنده شناس است و می داند که نقل قول آخری از شکسپیر است و نه از احمدی نژاد یا ملاراکتی!
یک بنیادگرای بدنام و بی آب محتاج زدن هر ماسکی منجمله ماسک «روشنفکری» و حتی «چپ» به خود است تا بتواند با شیادی کارش را از پیش برد.
حزب توده، چریک های اکثریت و سایر گروه های خاین را هزار و یک رشته با میهنفروشان پرچمی و جهادی و... پیوند می دهند و بناء دیدن مصاحبه یک خادی در سایت های آنان تعجب ندارد. لیکن عجبا که در این دنیای اینترنتی و گوگل، هستند مبارزان ایرانی که ظاهرا به ماهیت واواکی و خادی و شورای نظاری لطیف پدرام پی نبرده و نوشتههای او را در سایت خود انتشار میدهند. آیا گردانندگان «اندیشه و پیکار» هم با دیدن افاده فروشی های وی فریب خورده و پنداشته اند که دوست افغانیشان نمیتوانسته شکنجهگر خاد، عامل واواک، و دلال احمد شاه مسعود، ربانی و دوستم باشد؟
«اندیشه و پیکار» با تاریخچه درخشان پیکار علیه شاه و خمینی، با آوردن چند مطلب از لطیف پدرام در کنار نامهای پاک مبارزان، نه تنها فقدان غم انگیز آشنایی ابتدایی خود از بازیکنان دو دهه خون و خیانت جهادی را عیان میسازد بلکه از آن بدتر به مردم و مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی در افغانستان توهینی زشت روا می دارد، درست همانگونه که اسماعیل خویی با گفتن «لطیف جان بخوان!» دهانش را آلود، و علی سپانلو، پرویز خایفی، علی صالحی، چیمه سحر و چندتای دیگر با مرثیه سرایی برای سرجنایتسالاراحمد شاه مسعود و بدینترتیب اظهار همدردی با رژیم ولایت فقیه و اخوان الشیاطین افغانی، بر خود و شعر خود لجن مالیدند و علیرغم تذکر مکرر «جمعیت انقلابی زنان افغانستان»، هیچگاه شهامت و فرهیختگی هنرمندان متعهد را در خود ندیدند تا از کردهی ننگین شان ابراز ندامت و پوزش نمایند.
١٤ـ سرویس خبررسانی آریانت
١٥ـ «مساله طرح تجزیه افغانستان از سوی یک دیپلومات ارشد امریکا بیانگر این امر است که سرانجام جهان شناخت واقعی از پشتونها بدست آورده است. بدین لحاظ تنها راهی که برای دست یابی به صلح در افغانستان وجود دارد، تجزیه افغانستان به شمال و جنوب است.»
در این سایت به کثیفترین و خاینانهترین نحو به مردم پشتون به مثابه مردمی «جنگ افروز»، «تروریست پرور»، «ناصادق»، «دروغگو»، «استفادهجو»، « پول پرست»، «ناآشنا به ادبیات مدنیت»، «مزدور پاکستان» و... دشنام زده می شود. این، زبان خادی ــ جهادی و تجزیه طلبانهی لطیف پدرام است و چون ما با صاحب «هواداران» کار داریم، به خود آنان بهایی نمی دهیم.
اگر درلطیف پدرام رگ خیانت تجزیه طلبی و عناد با مردم پشتون وجود نمیداشت، باید «هواداران»اش را به عنوان بچهها و برادران حرامزده و جاسوس و منحرفاش نفرین مینمود.
١٦ـ او با وقاحتی خاص مینویسد که نمیتواند «شاهد کشتار هموطنان پشتونم و بمباردمانها و عملیات نیروهای اشغالگر» باشد! ننگ ابدیت باد خادی- جهادی جان دروغگو! پشتونها که همه «دروغگو، پولپرست، مزدور و...» اند، چرا شایستهی فجیع ترین تکه و پاره شدن نباشند؟ چرا فنای شان را بهتر ندانی از این که با غداری خود زندگی و سازندگی را بر مردم غیر پشتون دشوار بسازند؟
تا زمانی که لطیف پدرام و شرکا از فحاشی های خوشخانهای وروسپیانهی ضد پشتون عذرخواهی نکنند، باید این «تفقدات» سالوسانه، کاذب و بازاری نسبت به مردم پشتون را در دهان مردار شان فرو برد.
١٧ـ در گیرودار بیناموسی اخیرش با یک زن متاءهل و زورگویی به شوهر وی که منجر به تیزاب پاشی به صورتش توسط شوهر درمانده گردید، مامون مبلغ سران رژیم ایران، به نقش ایران در حادثه اشاره نمود که گفته می شود این داستان سازی صرفا به منظور پرده افکندن بر رسوایی اخلاقیاش و رفتن و زندگی در غرب بود که با وساطت دولت فوری به آن دست یافت.
١٨ـ امان اله که میخواست افغانستان را از دوران بردگی قرون وسطایی وارد عصر نوین کند با آنقدر موانع داخلی و خارجی دست و گریبان بود که طرح مسئله دیورند نمیتوانست برایش اولویت کسب کند.
١٩ـ پشتون های آن طرف خط به این شعار که «از پشاور تا اتک، شامل افغانستان کبیر است!» میخندند چون با یک قضاوت سرسری می توانند درک کنند که فرق بین دو طرف چقدر زیاد است و چه بدطالع میبودند اگر در صد سال گذشته زیر حاکمیت دولت های افغانستان زندگانی میداشتند.
٢٠ـ دولت های ضدمردمی هند و پاکستان حق ندارند در مورد سرنوشت مردم کشمیر تصمیم بگیرند. این حق مسلم مردم کشمیر است که سرنوشت خود را تعیین کنند، استقلال میخواهند چیزی که مبارزان مترقی کشمیر مشتاق آن اند؟ یا الحاق به هند یا پاکستان؟