آقای مرتضی محیط تاریخ ما را از دید میهنفروشان یاد نگیرید!

قسمت اول

قسمت دوم: آقای محیط آیا «رهبران سبز» معتمدترین یاوران جلاد نبودند؟


محترم داکتر محیط،

من و بسیاری از اعضای خانواده ام مدتی بودکه به دو سه سی دی حاوی گفتار هایی از شما گوش می دادیم که دوستی از امریکا برای ما فرستاده است. احاطه شما به مارکسیزم و تاریخ و مسایل جاری در ایران و جهان به گفتارهای شما جذابیت خاصی می بخشد. باید همین جا به خاطر بهره ای که از آن ها برده‌ایم از شما تشکر کنیم.

اما در یکی از گفتار ها چیزی شنیدیم که باور ما نمی شد ولی واقعیت بود. باور ما نمی شد که دانشمند متبحری که از تحلیل اخبار روز اقصی نقاط جهان و از پیدایش حیات تا ضرورت مبارزه علیه امپریالیزم و ارتجاع بنیادگرایی سخن می گوید چگونه در مورد افغانستان چند نامه از میهنفروشان پرچمی مقیم امریکا را بنیاد قضاوت و «درس گیری»اش از تاریخ افغانستان قرار میدهد.

قربانی بمباردمان روسها

قربانیان بماردمان روسها در هرات

قربانیان جنایات مزدوران روس
نمونه هایی از جنایات خلق و پرچم و اربابان روسی شان

در سال های خرمستی جنایت سالاران جهادی، داکتر چنگیز پهلوان هر قدر توانست کتاب و مقاله در بزرگ ساختن سرخاینان جهادی مثل اسماعیل، ربانی، مسعود وغیره نوشت و آنان را رهبران مسجل ملت ما نامید؛ پیشتر از آن محمود دولت آبادی به نمایندگی از مجله آدینه در گفتگو با لطیف پدرام شکنجه گر حکومت پوشالی نجیب و ربانی، آگاهانه یا ناآگاهانه در سفید نمودن چهره رژیم پوشالی و اربابان روسی آن شریک شد؛ بعد اسماعیل خویی آنقدر خوار شد که برای همین پدرام جاسوس با عنوان «لطیف جان، بخوان!» شعر گفت؛ زمانی هم حزب رنجبران ایران که با موضعی ضد سوسیال امپریالیستی یکی از سازمان های «افغانستان شناس» انگاشته می شد، نوشت که افغانستان «بهترین دوره شکوفایی تاریخ معاصر خود را در زمان "جمهوری کمونیستی" تجربه کرد»! هرچند شنیدیم که این خطای زننده را کم اهمیت جلوه داده و در حد پاسخ به نامه‌ای اعتراضی، آن را صرفا «بی دقتی» نامید! از حزب کمونیست کارگری چیزی نمی‌گوییم که با اتکا روی میهنفروشان پرچمی و خلقی و برخی سوسیال سرگردان های مقلد و منحط و بیکاره ی اروپانشین، تا سرحد پروژه ایجاد «دفترهای افغانستان» برای صدور انقلاب به افغانستان پیش رفتند که البته حباب بزرگنمایی و لافیدن های شان زود ترکید و چنانچه «پیام زن» نشریه «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) نوشت گویا مشکلات حزب مزبور بیشتر از آن بود که حق داشته باشد تدارک و پیشبرد انقلاب در کشور دیگری را نیز بر فانتزی های خود بیفزاید.

آقای محیط، اگر به خرابی محمود دولت آبادی، اسماعیل خویی، علی صالحی، پرویز خایفی، سحر چیمه و چند شاعر ذلیل دیگر که مرثیه گوی احمدشاه مسعود جلاد و پادوش لطیف پدرام شدند، بهایی قایل نشویم به این دلیل که حضرات ادبایی سازشکار و احتمالا «بی خبر» اند؛ و اگر اشتباه حزب رنجبران و حزب کمونیست کارگری را به حساب «بی دقتی» اولی و بلندپروازیهای دون کیشوتی دومی گذارده و بگذریم، علت تکریم شما از میهنفروشان پرچمی این نسخه بدل خاینان توده‌ای و چریک های اکثریتی را چگونه باید فهمید؟

شما که از اوضاع در کل کره خاکی حرف می زنید، در مورد گذشته «حزب دموکراتیک خلق» در کشور همجوار و همزبان تان اینچنین بیگانه میباشید و محتاج اطلاعات؟ آیا واقعا محتاجید بدانید که سران این حزب از ابتدای پیدایش از مسکو پول می‌گرفتند، به حکم و هدایت مسکو کودتا کردند و تا خروج روس ها غلام واقعا حلقه بگوش مسکو بودند؟ که اراذل پرچمی و خلقی دختران و زنان ما را به روس ها پیشکش می کردند و وقتی چند عسکر روس در مناطق مختلف کشور به دختران و زنان در برابر دیدگان مردان شان تجاوز می کردند و سپس به سبک تجاوزکاران امریکایی همه‌ی افراد خانواده و هر شاهدی را به رگبار بسته و می سوزاندند تا نشانی از جنایت به جا نگذارند و بعد که خبر درز می کرد، «حزب دموکراتیک خلق» با بیشرافتی پوشالی ترین حزب پوشالی تاریخ، بیانیه صادر می نمود که کار کار اشرار بوده؟ که به اندازه دوره پرچم و خلق در هیچ دوره ای از تاریخ افغانستان، زندان ها آنقدر از زندانی آزادیخواه پر نبود و تنها در یک فرصت، لیست سیزده هزار زندانی را که تیرباران کرده بودند در برابر چشمان مبهوت و ناباور اهالی کابل قرار دادند؟ که یکی از سرگرمی های پرچمی ها و خلقی ها و اربابان روسی پایین اندختن مخالفان از هلی کوپتر ها بود؟ که نورمحمد تره کی که او را وقیحانه «نابغه شرق» وغیره لقب داده بودند، گفته بود که از کل نفوس افغانستان، دو ملیون نفر برای شان کافی است؟ محتاجید بدانید که وقتی همسران ماتمدار با هزار بدبختی خود را به اداره خاد می رساندند تا سراغ شوهران گمشده ی شان را بگیرند، از کشتمند، گلابزوی، دستگیر پنجشیری، سلیمان لایق، سروری و غیره موسسان و رهبران خاین «حزب دموکراتیک خلق» فقط می شنیدند: «شوی که کم نیست برو شوی دیگر کن»؟ محتاجید بدانید که همین لطیف پدرام که «جان» و عزیز آقای اسماعیل خویی است، به زور خادی بودنش به عصمت دخترانی در پوهنتون کابل دست می برد ولی قربانیان و خانواده های شان از ترس آزار بیشتر و کشته شدن، نمی توانستند صدای شان را بلند کنند؟ که احزاب پرچم و خلق به علت وحشت از خیزش جنبش مقاومت به رهبری مائوئیست ها («شعله ای» ها) و سایر آزادیخواهان، از همان آغاز صدها تن از نامدارترین رهبران و کادرهای «شعله ای» را تیرباران و در گورهای دستجمعی زیر خاک کردند که اگر زنده می بودند مطمئنا رهبری جنگ مقاومت ضد روسی در دست احزاب اسلامی وابسته به «سی آی ای» و پاکستان و ارتجاع عرب و ایران نمی افتاد؟

که حزب صد هزاری(١) اولا دروغ است و به فرض صد هزار یا بیشتر، آیا اکثر آنان از جان و دل به حزب پیوسته بودند؟ آیا قابل قبول است که در شرایط بیداد سیاه اشغالگران و ایادی شان و در بحبوبه جنگ مقاومت ملی در کشوری عقب مانده با ٩٠ فیصد بی سواد، مردم به حزبی دست نشانده (که تا آن زمان بیش از دو هزار عضو نداشت) این طور وسیع بپیوندند؟ اگر این ادعا پوچ نیست چگونه است که امروز قادر نیستند حتی ده هزار را گرد بیاورند؟ محتاجید بدانید که ...

نه آقای محیط، با اندک تامل و مطالعه، دیدن نامه های دو سه وطنفروش، نمی توانست شما را به گمراهی و سقوط در ورطه ی اشتباه آزاردهنده و در عینحال مضحک ستودن میهنفروشانی منفورتر از توده ای ها و اکثریتی ها، بکشاند.

معلوم نیست کدام برهه از تاریخ حزب پرچم و خلق شما را فریفته که بر همان مسئله تمرکز می‌دادیم. به هر حال در این جا توجه شما را به نکاتی از عمر بی افتخار دو حزب جلب می‌ نماییم که برای کودکان ما هم پوشیده نیست و چشم پاره ترین پرچمی ها و خلقی ها هم آن‌ها را رد نخواهند کرد:

- حزب پرچم و خلق از پیدایش (١٩٦٥) داغ دفاع و وابستگی به حزب منحط و رویزیونیستی شوروی، داغ میهنفروشی و مزدوری را بر جبین داشتند.

- به علت جای پا نداشتن بین مردم و قساوت بیش از چند ماه نتوانستند قدرت را نگهدارند و خواستار لشکرکشی اتحاد شوروی به کشور شدند که غرق شدن فقیرترین مردم دنیا به سیهروزی غیر قابل تصوری ارمغانش بود:

ـ بیش از یک و نیم ملیون نفر کشته شدند.

ـ حدود نصف جمعیت کشور در پاکستان و ایران مهاجر شدند که در واقع ورود به جهنم دیگری بود.

ـ ده‌ ملیون مین در سراسر کشور فرش شد که تا حال هر روز قربانی می‌گیرد و تعداد کل قربانیان تا به امروز به پیش از ٢٠٠ هزار کشته و نیم ملیون معیوب می‌رسد.

- حزب میهنفروشان به جای تحقق شعار «نان، لباس، خانه» برای مردم گلوله، کفن و گور داد.

در ١٩٩٢ با ورود باندهای جنایت پیشه اسلامی به کابل تعدادی از سران «حزب دموکراتیک خلق» در بدل خروج مصون از کشور بدون هیچگونه مقاومتی قدرت را به مزدوران «سی آی ای» و «آی اس آی» سپردند

آوردن ارقام ویرانی‌ها و تباهی‌ها لزومی نخواهد داشت زیرا از روی تجاوزی که دهسال طول کشید می‌توان آن را خلاصه کرد: نابودی کشوری کوچک و به شدت عقب‌مانده و نادار توسط ابر قدرتی سوسیال امپریالیستی و نوکران بومی اش. اگر دیگران قبول نکنند، بسیاری از مردم افغانستان این حرف مائوتسه‌دون در سالهای 60 را قبول دارند که: «اتحاد شوروی امروز دیکتاتوری بورژوازی، دیکتاتوری‌ای فاشیستی هیتلری است.» آنچه اتحاد شوروی سابق بر مردم ما روا داشت به مفهوم معینی کمتر از آفتی نبود که توسط نازیزم بر مردم اروپا رفت.

میهنفروشان چون فاقد پایگاه توده‌ای بودند از اول تا آخرین لحظه و با تمام تار و پود خود را در بند مسکو نگهداشتند و به علت همین بی تکیه‌گاهی و مزدوری بود که اقدامات شان از بالا برای «زحمتکشان» افغانستان رد و طرد شد. میهنفروشان علت ناکامی‌های شان را عقب‌ماندگی جامعه برای پذیرا نبودن اصلاحات و اهداف حزب می‌بینند؛ به زبان سلیمان لایق افغانستان «شوره‌زار» بود و «نمی‌توان در شوره‌زار بذر گندم پاشید»! آنان بیشتر از آن مفلوک اند که خودفروختگی، پوسیدگی و ضدانقلابی بودن خود و حزب خود را محکوم کنند تا جامعه‌ای را که در آن بالیده بودند. آنان بجای این که دلایل شکست و خفت خود را در پشت کردن و خیانت به سوسیالیزم بدانند، بر سوسیالیزم و مردم می شورند! و به مثابه مرتدان و خاینان نمی‌دانستند که آزادی و رستگاری واقعی و پایدار مردم نه از بالا که از پایین و فقط بدست خود مردم امکان پذیر است. اینان خود را طرفدار زحمتکشان و پرولتاریا وانمود می‌ساختند حال آنکه تجاوز اتحاد شوروی و وحشت و جنایت میهنفروشان پرچمی و خلقی در افغانستان، بدترین خیانت و لطمه ممکن به ایده‌های کارگری بود. امری که هیچ امپریالیزمی و هیچ توحش بنیادگرایی قادر به انجامش نبود و نخواهد بود.

به گذشته «حزب دموکراتیک خلق» اشاره نمودیم ولی خوب است بدانید که با زوال اتحاد شوروی، این حزب هم که به نزع افتاد و بی پدر و مادر شد، چه راهی را تا به امروز پیموده است:

در ١٩٩٢ با ورود باندهای جنایت پیشه اسلامی به کابل تعدادی از سران «حزب دموکراتیک خلق» در بدل خروج مصون از کشور بدون هیچگونه مقاومتی قدرت را به مزدوران «سی آی ای» و «آی اس آی» سپردند و شماری از آنان علنا و با افتخار ادامه نوکری شان را به اشغالگران امریکا، باند شورای نظاراحمدشاه مسعود و سایر باند های بنیادگرا و دولت پوشالی کرزی اعلام داشتند. اگر بنیادگرایان طی بیست سال، بندگی خود را به اربابان امریکایی ثابت نمودند، اکثر اعضای «حزب دموکراتیک خلق»، به مجرد اضمحلال شوروی، به درگاه «سی آی ای» سرساییدند و «سی آی ای» هم که سست عنصری و خوی میهنفروشانه آنان را می شناخت، همه را به اضافه سگان بنیادگرایش منحیث پیچ و مهره در دولت پوشالی کرزی جا بجا کرد؛ به جنرال نورالحق علومی پول داد تا کنفرانسی چند صد نفری‌اش را در کابل دایر سازد؛ علومی، کبیر رنجبر، سرمچار و گلابزوی در پارلمان راه داد؛ شهنواز تنی، محبوب الله کوشانی و حبیب منگل کاندید ریاست جمهوری بودند! در حالی که قبل بر این حتی افراد کمتر سرشناس آنان از ترس و شرم، ظاهر شدن در انظار مردم افغانستان را به مخیله خود راه نمی دادند. ولی اکنون که در بغل امریکا خود را گرم احساس می‌کنند، زبونانه تر و برده وارتر از کرزی و بنیادگرایان، از اشغالگران می‌خواهند افغانستان را ترک نکنند زیرا آگاهند که بدون برخورداری از حمایت امریکا و بنیادگرایان، در یک دولت ولو شبه دموکراتیک در افغانستان، جایی نخواهند داشت. میهنفروشان ما واقعا از آنانی بودند که به قول معروف اگر در مسکو باران می‌شد چتری بر سر می‌گرفتند. «اپورتونیست» نامیدن پرچمی‌ها و خلقی‌ها نوعی نوازش و اوانس دادن به آنان است. آنان نه به خاطر بر قدرت ماندن بلکه صرفا به خاطر زنده ماندن از هیچ آیین‌فروشی و ارتداد و سرخمی در برابر امریکا و سگ‌های بنیادگرایش رویگردان نبوده و نیستند. ذکر حقایق ساده‌ی دیگر برای شناخت ماهیت آنان برای شما بد نیست:

تجاوز اتحاد شوروی و وحشت و جنایت میهنفروشان پرچمی و خلقی در افغانستان، بدترین خیانت و لطمه ممکن به ایده‌های کارگری بود.

بسیاری از خانوده‌ های پرچمی و خلقی نام سفینه‌های فضایی شوروی را بر فرزندان شان می‌ماندند تا «انترناسیونالیزم» و عشق شان به «پیوند با همسایه بزرگ شمالی» را صمیمانه تر پیاده کرده باشند!؛ نام حزب را از «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» که فاقد نشانی از مارکسیزم بود و بنیادگرایان هم به آن اعتنایی نداشتند، به «حزب وطن» تبدیل کردند؛ چندی پیش سه سلسله جنبان معروف (سلیمان لایق، دستگیر پنجشیری، سلطانعلی کشتمند) نامه‌ای حاکی از اظهار ندامت از گذشته انتشار دادند اما از آنجایی که فاقد صداقت و صراحت بود، با ریشخند مواجه شد و هیچکس آن را جدی نگرفت؛ یکی از لیدران جنرال شهنواز تنی با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار متحد شد؛ چند تن از لیدران به «ائتلاف شمال» و «جبهه ملی» برهان‌الدین ربانی و داکتر عبدالله پیوستند؛ حبیب منگل کاندید ریاست جمهوری هیچگاه و هیچ جایی کلمه‌ای علیه آدمکشان جهادی و خروج امریکا از افغانستان به زبان نیاورد بلکه برعکس گویی به نمایندگی از حزب خودش با «حزب کمونیست» خاین عراق مسابقه میهنفروشی گذاشته باشد فرمود: «این بیم نیز وجود دارد که اگر امریکا و متحدین آن بنابر دلایل مجبور به ختم حضور نظامی در کشور ما گردند، سرنوشت افغانستان و مردم آن چه خواهد شد» و داکتر کبیر رنجبر که از دفاع از ملالی جویا به تب لرزه مرگ افتاده و با بی ننگی تمام ابا ورزید، نجاست خورانه و با پستی عجیبی اعلام داشت که اگر ملا عمر رهبر طالبان برای مذاکره با دولت به کابل تشریف بیآورد مایه افتخارش خواهد بود که دفاع از او را به عهده گیرد! (آقای محیط این دو نمونه به خودی خود کافی نیستند به میزان وطنفروشی و سقوط عزیزان پرچمی تان پی ببرید؟)؛ دستگیر پنجشیری از موسسان حزب، وظیفه مقدس‌اش را تبلیغ برای سرقاتل و هرویین سالار مشهور یونس قانونی می داند؛ کشتمند، جنرال خدیداد، عوض نبی زاده و... فرومایگی را به سطح پیوستن به باند شیعه‌ی وابسته به رژیم ایران رسانیده اند؛ میهنفروشان پرچمی، اول واصف ظاهرشاه بودند، بعد سینه‌زن داوود خان شدند و با زوال قبله و آمال شان اتحاد شوروی، خود را به بنیادگرایان عرضه داشتند، درست به گونه مرشدان خاین شان در حزب توده که خود را در وجود خمینی مستحیل کرده، داغتر از فداییان خمینی برایش سینه چاک می کردند، او را شخصیتی مترقی و استثنایی نه تنها در تاریخ مبارزه ضد امپریالیستی ایران بلکه در جهان سوم نامیده با سون‌یاتسن مقایسه‌اش می‌کردند، و نیروهای سرکوبگرش را «گروه‌های مسلح خلق و دستاورد عالی انقلاب» می‌خواندند!

حزب توده هیچگاه به قدرت نرسید تا می‌دیدیم که مرتکب چه جنایاتی می‌شد ولی فکر نکنیم در این زمینه از رفقای پرچمی شان پیشی می‌گرفتند.

قسمت دوم




یادداشت ها:

(١) چند میهنفروش پرچمی که آقای محیط را بغایت ناآگاه از افغانستان و تاریخ مخصوصا سی سال اخیر آن تشخیص داده اند، شمار اعضای حزب را صد هزار نوشته اند و داکتر محیط هم با افسوس و حرمان از حزب دموکراتیک خلق صد هزار عضوی یاد می نماید.