داكتـر اكـرم‌ عثمان‌، اجنت‌ یا اجنتِ اجنت‌؟ (۱)

می‌خواستیم‌ در اول‌ نوشته‌ داكتراكرم‌ عثمان‌ را چاپ‌ كنیم‌ ولی‌ از آنجایی‌ كه‌ وی‌ آن‌ را در جهادی‌نامه‌های‌ «فردا» و «امید» انتشار داده‌ و نیز از آنجایی‌ كه‌ قسمت‌های‌ زیادی‌ از آن‌ در خلال‌ پاسخ‌ ما نقل‌ شده‌است‌، چاپش‌ را زاید دانستیم‌.


هنوز لگدزدن‌ به‌ پوزه‌ی‌ نرشیر ا.نگارگر از سوی‌ خوانندگان‌ به‌ پایان‌ نرسیده‌، «پیام‌زن‌» جوابی‌ از برادر وی‌ داكتر اكرم ‌عثمان‌ دریافت‌ داشت‌. هر چند او بسیار كوشیده‌ طوری‌ اكت‌ نماید كه‌ گویا نوشته‌های‌ «پیام‌زن‌» را علیه‌ «اهل‌ پژوهش‌ و تحقیق‌» جدی‌ نمی‌گیرد و موجب‌ خنده‌اش‌ است‌ و... اما بهرحال‌ بنظر می‌رسد خنجر افشاگری‌ «پیام‌ زن‌» كارش‌ را كرده‌ و «كاندید اكادیمسین‌» را سخت‌ به‌ تیتك‌ درآورده‌ طوری‌ كه‌ به‌ احتمال‌ قوی‌ ناآگاهانه‌ مطالبی‌ از خود و كارنامه‌اش‌ در دوران‌ نوكریش‌ به‌ رژیم‌ پوشالی‌ نجیب‌ را ذكر كرده‌ كه‌ نه‌ تنها بر گفته‌های‌ ما صحه‌ می‌گذارد بلكه‌ بُعد و عمق‌ محكومیت‌ او را بمثابه‌ یكی‌ از پر لكه‌ترین‌ چهره‌های «فرهنگی‌» اشغـالگران‌ روسـی‌ و سگان‌ پـرچمـی‌ و خلقی‌ آنان‌ نیز ثابت‌ می‌سازد.

ما زمانی‌ نوشته‌ بودیم‌ كه‌ بسیاری‌ از دلالان‌ «فرهنگی‌» روسها و پوشالیان‌ در وقاحت‌ جوره‌ ندارند و برجسته‌ترین‌ مثال‌ آن‌ را عاقل‌بیرنگ‌كوهدامنی‌ می‌دانستیم‌، اما اینك‌ گویی‌ به‌ داكتراكرم‌عثمان‌ مغرور «برخورده‌» كه‌ بیرنگ‌ از دوستی‌هایش‌ با «اندیشه‌ ورزان‌» حزب‌ میهنفروش‌ و «پایه‌گذاران‌ حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌» می‌گوید و او تا هنوز درین‌ باب‌ چیزی‌ نگفته‌! لُب‌ نامه‌ عبارتست‌ از تفاخر به‌ دوستی‌ با نجیب‌ و سرسپردگی‌ به‌ رژیمش‌. او تنها فرقی‌ كه‌ بین‌ خود و میهنفروشانی‌ مثل‌ سلیمان‌ لایق‌، كاوون‌ طوفانی‌، داكتر اسداله‌ حبیب‌ وغیره‌ باقی‌ گذاشته‌، نداشتن‌ كارت‌ حزبی‌ است‌! پس‌ ما بار دیگر با یك‌ پرچمی‌ بدون‌ كارت‌ روبرو هستیم‌. ولی‌ آیا این‌ كارت‌ نداشتن‌ می‌تواند چاره‌گر سایه‌ های‌ تیره‌ای‌ باشد كه‌ برشخصیت‌ و كارنامه‌ی‌ «كاندیداكادیمسین‌» ما سنگینی‌ دارند؟

بهتر است‌ یكراست‌ نوشته‌اش‌ را از نظر بگذرانیم‌.

نویسنده‌ای‌ تسلیم‌ طلب‌ و نویسنده‌ای‌ مبارز

«كاندید اكادیمسین‌» را دیده‌ایم‌ كه‌ چگونه‌ به‌ منظور توجیه‌ تسلیم‌طلبی‌ خود مقابل‌ بنیادگرایان‌، اولاً به‌ گاندی‌گری‌ رو می‌آورد ـ بعدتر خواهیم‌ دید كه‌ كار ازین‌ گذشته‌ و ایشان‌ خود را به‌ مثابه‌ «گاندی‌جی‌» وطنی‌ می‌آراید ـ و سپس‌ برای‌ محكم‌ كاری‌ گوركی‌ را به‌ شفاعت‌ می‌طلبد. و با همین‌ شیوه‌ نامه‌اش‌ را با اشاره‌ به‌ پرویزصیاد هنرمند ایرانی‌ آغاز می‌كند. همه‌ نوشته‌های‌ افشاگرانه‌ی‌ «پیام‌ زن‌» را به‌ قلم‌ «صمد» وانمود می‌سازد تا او را در قیاس‌ با «صمد و اژدها»ی‌ پرویزصیاد، به‌ زعم‌ خود «تمسخر» نموده‌ و بسان‌ برادر نرشیرش‌، این‌ طعنه‌ پست‌ و طالبی‌ خود را هم‌ پراند كه‌ نوشته‌هایی‌ كه‌ از چهره‌ خود او و سایر نوكران‌ «فرهنگی‌» پوشالیان‌ پرده‌ برمی‌گیرند از صمد نام‌ است‌ و نه‌ از نویسنده‌ یا نویسندگان‌ زن‌! حال‌ آنكه‌ «پیام‌زن‌» فقط‌ یكبار مقاله‌ای‌ از صمد انتشار داده‌ است‌. می‌نویسد:

«...هرچند اطلاع‌ دارم‌ كه‌ چند تا شخ‌بروت‌ پرعقده‌ و میان‌‌سویه‌، با عبور رندانه‌ و محیلانه‌ از زیر كمان‌رستم‌!، شده‌ اند گل‌ غتی‌، گل‌مكی‌ و شاه‌پیری‌ ـ انقلابی‌ نماهای‌ مخنث‌ ـ نه‌ مرد دنیا، نه‌ زن‌ آخرت‌.» (۱)

بدینگونه‌ برای‌ او غیرقابل‌ تصور است‌، تحمل‌ نمی‌تواند و دون‌ شأن‌ خود می‌داند كه‌ در افغانستان‌ زنانی‌ هم‌ تا آن‌ حد رشد یافته‌ باشند كه‌ در جریان‌ مبارزه‌ ضد بنیادگرایی‌، ماسك‌ او و امثالش‌ را با بی‌رحمی‌ پاره‌ كرده‌ و ماهیت‌ شان‌ را به‌ مثابه‌ «فرهنگیان‌»ی‌ خادی‌ ـ جهادی‌ یا طالبی‌ برملا سازند. (۲) ما به‌ این‌ فرهنگ‌ و تربیت‌ ضد زنِ «نرشیر» و داكتراكرم‌عثمان‌ و همراهان‌ پاسخی‌ نمی‌دهیم‌ چرا كه‌ در مبارزه‌ به‌ مراتب‌ حادتر علیه‌ خاینان‌ ضد زن‌ شما تا دندان‌ مسلح‌ جهادی‌ و طالبی‌ مواجهیم‌ كه‌ جایی‌ برای‌ زیاد جدی‌ گرفتن‌ چاكران‌ نویسنده‌ و شاعر آنان‌ درین‌ زمینه‌ باقی‌ نمی‌گذارد.

ولی‌ نكته‌ اینست‌ كه‌ داكتراكرم‌عثمان‌ بهیچوجه‌ حق‌ ندارد از پرویزصیاد یاد كند كه‌ هم‌ اكنون‌ در جبهه‌ ضد جمهوری‌ اسلامی‌ قرار دارد و هنرمندان‌ و مردم‌ ایران‌ را به‌ پیكار برضد رژیم‌ ایران‌ فرا می‌خواند و نه‌ صلوات‌ فرستادن‌ به‌ جناح‌های‌ متخاصم‌ آن‌.

او در مصاحبه‌ای‌ با «كیهان‌» چاپ‌ لندن‌ ضمن‌ رد نثرها و شعرهای‌ خنثی‌، گفته‌ بود: «ترجیح‌ می‌دهم‌ همبرگر فروشی‌ كنم‌ اما فلم‌ خنثی‌ نسازم‌.» در حالیكه‌ نویسنده‌ وطنی‌ ما پس‌ از سالها پرچمی‌گری‌، اكنون‌ خنثی‌نویسی‌ پیشه‌ كرده‌، به‌ طرف‌ باند خاین‌ ربانی‌ لم‌ داده‌ و برای‌ جلادان‌ بنیادگرا تعویذ صلح‌ می‌دهد تا برادرانه‌ و به‌ اتفاق‌ هم‌ به‌ ریختن‌ و مكیدن‌ آخرین‌ قطره‌های‌ خون‌ مردم‌ كوشیده‌ و آخرین‌ خشت‌ و سنگ‌ وطن‌ را به‌ صاحبان‌ خارجی‌ شان‌ اعطا كنند. به‌ جای‌ پرویز صیادها، خوبست‌ نویسنده‌ی‌ ما به‌ «برادر» رهنوردزریاب‌، «برادر» نرشیرنگارگر، «برادر» عسكرموسوی‌ و... استناد جوید كه‌ مناسب‌ و با معنی‌ خواهد بود.

«فحش‌» است‌ یا واقعیت‌؟

داكتر اكرم‌ عثمان‌ مانند شركاء از همان‌ اول‌ شروع‌ می‌كند به‌ فغان‌ برداشتن‌ كه‌ «پیام‌زن‌» «بی‌توجه‌ به‌ نزاكت‌ و نفاست‌ زبان‌ ادب‌پرور و ادیب‌پرور ما ناگفتنی‌ترین‌ فحش‌ ها را نثار اهل‌ پژوهش‌ و تحقیق‌» می‌كند.

آیا راست‌ می‌گوید؟ خوب‌ است‌ «چسناله‌ های‌ داكتر محمداكرم‌ عثمان‌ برای‌ صلح‌» در شماره‌ ۴۶ را ببینیم‌ كه‌ یك‌ یك‌ «ناگفتنی‌ترین‌ فحش‌ ها» به‌ وی‌ كدام‌ ها بوده‌ اند.

«فحش‌» اول‌: «در دوران‌ استبداد سردار داوود، حنجره‌ و قلمش‌ را به‌ رژیم‌ پلیسی‌ او سپرده‌ بود و در دوران‌ تجاوز روسها نه‌ تنها از نظر كی‌جی‌بی‌ و مزدوران‌ پرچمی‌ و خلقیش‌ نیفتاد بلكه‌ همانند بسیاری‌ از نویسندگان‌ و شاعران‌ دیگر بجای‌ پیوستن‌ به‌ مبارزه‌ آزادیخواهانه‌، آرمیدن‌ در بغل‌ اشغالگران‌ و سگان‌ وطنیش‌ را ترجیح‌ داد.»

در این‌ پراگراف‌ «ناگفتنی‌ترین‌ فحش‌ ها» كجاست‌؟ شما خوب‌ می‌دانید كه‌ به‌ كدام‌ چیز فحش‌ و «ناگفتنی‌ ترین‌ فحش‌ ها» می‌گویند. به‌ یقین‌ دیده‌اید كه‌ بطور مثال‌ نوشته‌ دوست‌ نرشیر تان‌ پر از فحش‌ بود؛ نوشته‌ ارجمندی‌ دیگر تان‌ لطیف‌ پدرام‌ در «هفته‌نامه‌كابل‌» علیه‌ ما سراپا فحش‌ بود و از بی‌ناموسانه‌ترین‌ فحش‌ ها و به‌ همین‌ ترتیب‌ جمیع‌ حملات‌ مطبوعات‌ برادران‌ بنیادگرای‌ شما علیه‌ «راوا» فحاشی‌ هایی‌ است‌ در سطح‌ پست‌ فطرتی‌ خودشان‌.

ولی‌ آنچه‌ ما نوشته‌ایم‌ فحش‌ نه‌ بلكه‌ آئینه‌ایست‌ در برابرتان‌ كه‌ از دیدن‌ چهره‌ بی‌ماسك‌ خود در آن‌ عصبانی‌ شده‌ اید. باری‌، خانه‌ تان‌ آباد كه‌ این‌ اولین‌ «فحش‌» را كه‌ «كاملاً درست‌ است‌ كه‌ من‌ حنجره‌ و قلمم‌ را در دفاع‌ از او (داوود) گذاشته‌ بودم‌ و...» برحق‌ دانسته‌ اید (به‌ این‌ مسئله‌ خواهیم‌ پرداخت‌)

«فحش‌» دوم‌: «داكتر اكرم‌ عثمان‌ در عهد سیطره‌ی‌ كثیفترین‌ جنایتكاران‌ تاریخ‌ افغانستان‌ چگونه‌ مثل‌ هر پرچمی‌ یا نوكر پرچمی‌ كه‌ از تخت‌ و بخت‌ پایین‌ افتاده‌ باشد، در كسوت‌ واعظ‌ و احمقی‌ بی‌خبر از دنیا درآمده‌ و بدون‌ ذره‌ای‌ افشاگری‌ علیه‌ دارودسته‌های‌ خاین‌ جهادی‌ و طالبی‌، برای‌ صلح‌ دعا می‌كند تا اگر خدا بخواهد در صورت‌ آشتی‌ جانیان‌ اسلامی‌، قلم‌ و حنجره‌ خستگی‌ناپذیرش‌ را در گرو این‌ یا آن‌ باند فاشیستی‌ مذهبی‌ گذارد.»

مگر دروغ‌ آورده‌ بودیم‌ و فقط‌ «فحش‌» است‌؟ مگر شما در برابر جنایتكاران‌ بنیادگرا «غسل‌ تطهیر» نگرفته‌ و «گذشت‌» و «همدلی‌» با این‌ كثیفترین‌ خاینان‌ را موعظه‌ نمی‌كنید؟ و آیا این‌ وچ‌كردن‌ بیشتر جلادان‌ علیه‌ مردم‌ كاردخورده‌ی‌ ما نیست‌؟

«فحش‌» سوم‌: «لكه‌ های‌خون‌ مردم‌وروشنفكران‌ آزادیخواهی‌ كه‌ مرگ‌ را پذیرفتند اما در برابر روسها و سگهای‌ آنان‌ سرفرودنیاوردند، از دامن‌ شما آقای‌ داكتر اكرم‌ خان‌ عثمان‌ و اغلب‌ آن‌ نویسندگان‌، شاعران‌ و هنرمندان‌ فرومایه‌ای‌ زدوده‌ نشده‌ كه‌ طی ‌ ۱۴سال‌ جنگ‌ مقاومت‌، با عضویت‌ در مؤسسات‌ به‌ اصطلاح‌ فرهنگی‌ و قدم‌ زنی‌ در نشریات‌ پوشالیان‌ و زیارت‌ روسیه‌ و اقمار از زندگی‌ لذت‌ می‌بردند.»

كجایش‌ «ناگفتنی ‌ترین‌ فحش‌» است‌ و غلط‌؟ این‌ حرف‌ها را هزاران‌ بار تكرار خواهیم‌ كرد. این‌ طبیعی‌ است‌ كه‌ شما و شركاء ما را بخاطر پاره‌ كردن‌ نقاب‌ های‌ تان‌ دشنام‌ بدهید. اگر غیراز این‌ می‌بود عجیب‌ بود. فقط‌ یادتان‌ باشد كه آنچه‌ در مورد شما نوشته‌ایم‌ حرف‌ دل‌ تمام‌ نیروها و افراد ضد بنیادگرا و ضد میهنفروشان‌ و در واقع‌ اكثریت‌ مردم‌ ماست‌. ما تردیدی‌ نداریم‌ كه‌ این‌ حقیقت‌ هولناك‌ را خود هم‌ دریافته‌ اید ولی‌ همانطوری‌ كه‌ هیچ‌ جلاد جهادی‌ و طالبی‌ و هیچ‌ مرتجع‌ و خون‌ آشام‌ دیگر به‌ دلخواه‌ خود از سریر خون‌ و خیانت‌ پایین‌ نخواهد آمد، بسیار كم‌ واقع‌ شده‌ كه‌ روشنفكران‌ دست‌آموز رژیم‌ های‌ مختلف‌ خاین‌ و میهنفروش‌ به‌ آسانی‌ و بدون‌ حرامزادگی‌، حیا به‌ خرج‌ داده‌، سكوت‌ اختیار كنند و بخاطر سزای‌ اعمال‌ شان‌ هر چه‌ چوب‌ بخورند آه‌ نكشند. آنان‌ چون‌ در درجه‌ اول‌ بی‌شرم‌ اند، بنابرین‌ می‌توانند به‌ راحتی‌ پوست‌ پشك‌ به‌ رخ‌ خود كشیده‌ و بـه‌ «دفاع‌» از خود برآیند كه‌ طبعاً به‌ رسوا شدن‌ بیشتر شان‌ می‌انجامد.

ادامه‌ نقل‌ قول‌ آوردن‌ از «چسناله‌های‌...»شما چه‌ فایده‌؟ ما هیچیك‌ از صفاتی‌ كه‌ شما را به‌ آنها موصوف‌ نموده‌ایم‌ نه‌ تنها خطا و اضافی‌ نمی‌دانیم‌ بلكه‌ ضمن‌ موكداً مناسب‌ دانستن‌ آنها باید اذعان‌ كرد كه‌ با توجه‌ به‌ حقایق‌ تازه‌ای‌ كه‌ در نامه‌ برملا ساخته‌اید، اجازه‌ بدهید بگوییم‌ كه‌ شخصیت‌ شما نازلتر و حقیرتر از آن‌ بوده‌ كه‌ ما حدس‌ می‌زدیم‌.

ما خطاب‌ به‌ رهنوردزریاب‌ نوشته‌ بودیم‌ كه‌ صرفنظر از سایر گپها همین‌ كه‌ از داشتن‌ لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» عار نمی‌كند، میزان‌ عزت‌نفسش‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد. ولی‌ نقل‌ خاطرات‌ همدمی‌ شما با نجیب‌ چنان‌ موهن‌ و متعفن‌ است‌ كه‌ زبونی‌ فوق‌الذكر را هم‌ تحت‌الشعاع‌ قرار می‌دهد.

اناتومی‌ یك‌ خود فروخته‌

شما از همان‌ بدو حسرت‌ خوردن‌ از دوران‌ نوكری‌ تان‌ برای‌ نجیب‌ خراب‌ كرده‌ و درستی‌ «ناگفتنی‌ترین‌ دشنام‌ها»ی‌ ما را تصدیق‌ می‌نمایید:

«در مواردی‌ با هم‌ همنوا و در مواردی‌ سلیقه‌ های‌ متفاوت‌ داشتیم‌ ولی‌ هیچگاه‌ از او زیانی‌ به‌ من‌ نرسیده‌ بالعكس‌...»

جای‌ خرابی‌ تان‌ را فهمیدید؟ فكر نمی‌كنیم‌. آیا تا زمانی‌ كه‌ از یك‌ خاین‌ جلاد «زیانی‌» به‌ خود آدم‌ نرسد، می‌توان‌ او را ستود؟ آیا اینجا ما و تمام‌ خوانندگان‌ شریف‌ ما حق‌ ندارند با نواختن‌ سیلی‌های‌ سختی‌ بروی‌ شما بگویند: ای‌ «كاندیداكادیمسین‌» وقیح‌، درست‌ است‌ كه‌ نجیب‌ به‌ تو زیانی‌ نرسانده‌ اما «زیان‌» آن‌ جاسوس‌ به‌ صدها هزار و میلیونها همكشورت‌ چطور؟ كابوس‌ خاد و خادیها كه‌ آن‌ جنایتكار سرپرستیش‌ را داشت‌ تا حال‌ و سال‌ های‌ دیگر با وصف‌ سلطه‌ی‌ دهشتبار جهادی‌ و طالبی‌، از ذهن‌ زنان‌ و مردان‌ داغدیده‌ی‌ وطن‌ ما نخواهد رفت‌.

شما اكرم‌ خان‌ عثمان‌ با این‌ گفته‌، خود را آدمی‌ نشان‌ می‌دهید عامی‌، بی‌شعور و بی‌غیرتی‌ كه‌ اگر دژخیمی‌ سر هزاران‌ همنوع‌ بی‌گناهش‌ را ببرد اما به‌ روی‌ او لبخندی‌ زند، او سگ‌ دژخیم‌ شده‌ و ناز و تكبر می‌فروشد.

تلاقی‌ مشكلات‌ وجدان‌ شما و نرشیر «منور» در اینجا نیز جلوه‌ دارد. او با فرومایگی‌ خاصی‌ ضدیت‌ ما را با بنیادگرایان‌ ناشی‌ از آن‌ می‌داند كه‌ ما از قربانیان‌ تجاوز آن‌ بی‌ناموسان‌ بوده‌ایم‌ و از آنجایی‌ كه‌ جنایتكاری‌ بنیادگرایان‌ مشمول‌ حال‌ خودش‌ یا فردی‌ از خانواده‌اش‌ نبوده‌ بناءً پاسدار درگاه‌ شان‌ می‌شود. و حال‌ شما هم‌ ضدیت‌ ما را با نجیب‌ و رژیمش‌ از سر «زیانی‌» باید تلقی‌ كنید كه‌ مشخصاً از وی‌ دیده‌ ایم‌ و چون‌ به‌ خود شما از او «زیانی‌» نرسیده‌، لابد باید دعا گویش‌ بوده‌ و قتل‌ او را بدترین‌ حادثه‌ زندگی‌ و در واقع‌ همچون‌ اغلب‌ اعضای‌ غیرتمند اتحادیه‌ نویسندگان‌ پوشالی‌، در حد بی‌پدر شدن‌ تان‌ بدانید.

اماكالبد شكافی‌ غرور و شخصیت‌ و متانت‌ ایشان‌ در خاطرات‌ شیرین‌ و فناناپذیرش‌ با رهبرش‌ داكترنجیب‌اله‌ عیان‌تر است‌:

«او عصر یكی‌ از روزها ("كاندید اكادیمسین‌" جان‌، كاش‌ می‌گفتید دقیقاً ساعت‌ چند و مثلاً وضع‌ آب‌ و هوا چطور بود) برایم‌ زنگ‌ زد (خود حضور شخصاً زنگ‌ زدند یا سكرتر مكرترش‌؟) و عذر آورد كه‌ به‌ خاطر مشغله‌ های‌ دست‌ و پاگیر فرصت‌ نكرده‌ كه‌ طی‌ این‌ مدت‌ دراز مرا ببیند، اگر می‌خواهم‌ چه‌ بهتر كه‌ به‌ یاد سالهای‌ جوانی‌ دیداری‌ تازه‌ كنیم‌. (تعارفات‌ شما چه‌ بود، آیا او را "رفیق‌" خطاب‌ كردید یا "حضور محترم‌ والا رئیس‌ جمهور" یا تنها به‌ نوكر تان‌ و قربان‌ تان‌ گفتن‌ اكتفاء ورزیدید؟ كاش‌ این‌ جزئیات‌ را می‌آوردید تا خوانندگان‌ بیشتر كیف‌ می‌كردند و با گوشه‌ای‌ از چگونگی‌ برخورد یكی‌ از كثیفترین‌ میهنفروشان‌ تاریخ‌ ما با یكی‌ از سرسپرده‌ترین‌ "فرهنگیان‌"اش‌، دقیقتر آشنا می‌شدند) دقایقی‌ بعد موتر آمد (اگر موتر نمی‌گفتید آدم‌ فكر می‌كرد برایتان‌ خرگادی‌ فرستاده‌. چه‌ نوع‌ موتر؟ با دریور كسی‌ دیگر هم‌ بود یا نه‌؟ ظالم‌، آخر شما نویسنده‌ اید و قصه‌ را شروع‌ كرده‌اید پس‌ چه‌ ملحوظی‌ است‌ كه‌ از ذكر كامل‌ جزئیات‌ شانه‌ خالی‌ می‌كنید؟) و مرا به‌ اقامتگاه‌ داكتر نجیب‌اله‌ برد. (كجا بود؟ ارگ‌؟ آه‌، سردار داوود یادتان‌ نیامد؟ شما كه‌ آخر معترفید كه‌ حنجره‌ و قلم‌تان‌ را به‌ آن‌ "بزرگمرد میهنپرست‌" فروخته‌ بودید؟ آیا عرق‌ شرم‌ بر پیشانی‌ تان‌نیامد كه‌ شاید در همین‌ جایی‌ كه‌ در برابر نجیب‌ زانو زده‌اید، افراد حزبش‌، داوود را با اهل‌ و عیالش‌ تیرباران‌ كردند؟ آیا از خود نفرت‌ نكردید كه‌ چقدر بی‌پرنسیب‌ و خاین‌ به‌ "بزرگمرد" شده‌اید كه‌ مقابل‌ رئیس‌ قاتلانش‌ سر خم‌ نموده‌ و از تقرب‌ به‌ او ننگ‌ ندارید؟) خیلی‌ شاد و سرحال‌ بود (شادی‌ و سرحالیش‌ از سر مستی‌ بود یا روشن‌ شدن‌ چشمش‌ به‌ دیدن‌ شما؟) و زودتر از من‌ با یكی‌ از دوستان‌ مشترك‌ ما كه‌ استاد پوهنتون‌ كابل‌ بود خلوت‌ كرده‌ بود. (این‌ اشاره‌ برای‌ چه‌؟ یعنی‌ غیراز شما، "كاندید اكادیمسین‌" و "كاندید محقق‌"های‌ دیگری‌ هم‌ بودند كه‌ با رهبر "خلوت‌" می‌كردند و زنجیرش‌ را به‌ گردن‌ می‌آویختند؟) به‌ محض‌ دیدنم‌ تا وسط‌ اتاق‌ آمد و با هم‌ بغل‌ كشی‌ و روبوسی‌ كردیم‌. (چه‌ مرد مؤدب‌ و مهربانی‌! اما چرا او كه‌ ده‌ سال‌ از شما خردتر بود تا دم‌ دروازه‌ نیامد؟ یك‌ روی‌ یا هردو روی‌ هم‌ را بوسیدید؟ حتماً خوب‌ چسب‌ بود، چند دقیقه‌ دوام‌ كرد؟ داكتر اكرم‌خان‌ عثمان‌، اگر تصور كرده‌ اید كه‌ با ذكر این‌ شواهد حاكی‌ از محبت‌ و اخلاص‌ داكترنجیب‌ به‌ اعتبار و قیمت‌ تان‌ می‌افزاید، سخت‌ در اشتباه‌اید. مردم‌ كه‌ اینها را بخوانند باربار به‌ شما تف‌ و نفرین‌ می‌فرستند كه‌ چقدر باید سست‌ عنصر، عاری‌ از شرف‌ و حس‌ وطندوستی‌ و مردم‌ دوستی‌ بوده‌ باشید كه‌ میهنفروش‌ جلاد تا "وسط‌ اتاق‌ آمده‌" و شما را در بغل‌ گرفته‌ و می‌بوسید لیكن‌ در همان‌ لحظه‌ حكم‌ زنده‌ بگور شدن‌ صدها آزادیخواه‌ و بیگناه‌ را در پولیگون‌ های‌ پلچرخی‌ صادر می‌كرد) بعد از پرس‌ و جو از حال‌ و احوالم‌، یادی‌ از جست‌ و خیزهای‌ روزگار نوجوانی‌ ما كرد و با دریغ‌ و تأسف‌ گفت‌: حیف‌ سال‌ های‌ سرمستی‌ و بیغمی‌ كه‌ بسیار زود گذشت‌. (رئیس‌ تان‌ دروغ‌ می‌گفت‌، یا اینكه‌ برای‌ او جملات‌ دروغ‌ ساخته‌ اید. سال‌ های‌ "سرمستی‌" او و یارانش‌ مثل‌ شما، "بسیار زود نگذشت‌". آن‌ سرمستی‌ ها و خرمستی‌ ها با كودتای‌ ۷ ثور اوج‌ گرفت‌ و ادامه‌ یافت‌ تا فاجعه‌ ۸ ثور، یعنی‌ چهارده‌ سال‌ تمام‌، آن‌ جاسوس‌، هرچه‌ عقده‌ از سر شخصیت‌ بیمار و منحرفش‌ و هرچه‌ از خیانتكاری‌ در انبان‌ داشت‌ (۳) علیه‌ مردم‌ ما دریغ‌ نداشت‌ و شما و همدستان‌ نیز در اتحادیه‌ نویسندگان‌ برایش‌ گفتید و نوشتید و سرودید و خواندید و بناءً جایی‌ برای‌ تأسف‌ نبود) تا پاسی‌ از شب (بازهم‌ نفرمودید چه‌ ساعتی‌ و آیا نان‌ شب‌ یا به‌ قول‌ نویسنده‌ شهیر رهنوردزریاب‌ "شام‌" را هم‌ در حضور تناول‌ كردید؟) این‌ سخنها ادامه‌ داشت‌ (هزار حیف‌ كه‌ این‌ "سخنها"ی‌ جاودانی‌ را مفصلاً مرقوم‌ نمی‌فرمایید كه‌ ثبت‌ تاریخ‌ می‌شد) تا اینكه‌ سخن‌ از سیاست‌ آورد و ادامه‌ داد كه‌ با آغاز سیاست‌ مصالحهء‌ ملی‌ و خروج‌ قوای‌ شوروی‌، هیچ‌ مانعی‌ در برابر همكاری‌ روشنفكران‌ با حكومتش‌ نمی‌بیند (مگر پیشتر از این‌، شما وغیره‌ روشنفكران‌ خود فروخته‌ی‌ گردآمده‌ در اتحادیه‌ های‌ دست‌ نشانده‌ از همكاری‌ با او و اسلاف‌ خاینش‌ محروم‌ بوده‌ و بخاطر آن‌ چاكری‌ ها حتی‌ به‌ نشان‌ و مدال‌ و لقب‌ها نمی‌رسیدید؟) و افزود كه‌ من‌ و دوست‌ فوق‌الذكرم‌ نیز باید از انزوا خارج‌ شویم‌، و او گذشته‌ را تلافی‌ خواهد كرد.» (این‌ را هم‌ دروغ‌ می‌نویسید داكتر صاحب‌. آن‌ سرمیهنفروش‌ اینقدراطلاع‌ داشت‌ كه‌ تا آنزمان‌ چند كتاب‌ شما و همكاران‌ چاپ‌ شده‌، چه‌ نشانها و القابی‌ از طرف‌ حكومتش‌ برگردن‌ و نام‌ شما سنگینی‌ می‌كنند و چند بار از سوی‌ اربابان‌ مسكوی‌اش‌ در روسیه‌ یا اقمار بر سر تان‌ دست‌ كشیده‌ شده‌ است‌. پس‌ خارج‌ شدن‌ از كدام‌ انزواء و تلافی‌ كدام‌ شكنجه‌ و زندان‌ و حتی‌ عشق‌ نافرجام‌ چاپ‌ كدام‌ كتابهای‌ تان‌ در مطبعه‌ های‌ تحت‌ كنترولش‌؟).

اگر چه‌ می‌شد نویسنده‌ی‌ ما جریان‌ حلقه‌ بگوش‌ شدن‌ هایش‌ را دریكی‌ دو سطر بیان‌ كند اما از آنجاییكه‌ كودكانه‌ می‌پندارد این‌ تفصیلات‌ پوچ‌ و ننگ‌آلود برایش‌ «وجهه‌»ای‌ بخشیده‌ و او را شخص‌ «مهمی‌» نشان‌ خواهد داد كه‌ فقط‌ «پیام‌زن‌» برایش‌ بهایی‌ قایل‌ نیست‌ و او را بسادگی‌ از قلم‌بدستان‌ روسها و میهنفروشان‌ می‌نامد، عنان‌ دقت‌ و مصلحت‌ را از كف‌ داده‌ و روده‌ درازی‌ای‌ به‌ خرج‌ می‌دهد كه‌ به‌ هیچوجه‌ به‌ نفعش‌ تمام‌ نمی‌شود.

اكرم‌ عثمان‌ رئیس‌ «جبهه پدر وطن‌» نجیب‌اله‌

به‌ قطعه‌ی‌ ذیل‌ توجه‌ كنیم‌:

«در اواسط‌ سال‌ ۱۳۶۸ وقتیكه‌ مسوول‌ انجمن‌ نویسندگان‌ بودم‌، جناب‌ عبدالرحیم‌ هاتف‌ در یكی‌ از مهمانی‌ ها مرا به‌ كناری‌ كشید و گفت‌: داكتر صاحب‌ نجیب‌ به‌ من‌ وظیفه‌ داده‌ اند كه‌ پیام‌ شان‌ را به‌ شما ابلاغ‌ كنم‌. (اگر داكتر اكرم‌ عثمان‌ «فرهنگی‌»ای‌ تسلیم‌ شده‌ و همدست‌ میهنفروشان‌ نه‌ بلكه‌ آدم‌ باشرف‌ و حیثیتی‌ می‌بود، اگر نه‌ در زبان‌ لااقل‌ با خودش‌ می‌گفت‌: "تف‌ و لعنت‌ بر داكتر صاحبت‌ و خودت‌ كه‌ به‌ پستی‌ وظیفه‌ گرفتن‌ از او تن‌ داده‌ای‌ و هزار لعنت‌ بر من‌ داكتراكرم‌عثمان‌ كه‌ چقدر خوار شده‌ام‌ كه‌ سركرده‌ میهنفروشان‌ توسط‌ تو مفلوك‌ به‌ من‌ پیام‌ می‌رساند.") اما او بیشتر از آن‌ به‌ ایام‌ خوش‌ و پادویش‌ برای‌ روس‌ ها و سگان‌ شان‌ مباهات‌ می‌كند كه‌ بیان‌ علاقه‌ی‌ رهبر توسط‌ یك‌ كشمش‌ خانش‌ را، برای‌ خود عار و مرگ‌ بداند، و ادامه‌ می‌دهد:

گفتم‌: بفرمائید در خدمت‌ شما هستم‌!

گفت‌: داكتر صاحب‌ به‌ شما دو پیشنهاد دارند، یكی‌ اینكه‌ ریاست‌ جبههء‌ملی‌ پدروطن‌ شهر كابل‌ را قبول‌ كنید و اگر این‌ پست‌ موافق‌ میل‌ شما نیست‌، بهتر است‌ به‌ وكالت‌ شورای‌ ملی‌ از حوزهء‌ شهرنو و گرد و نواح‌ آن‌ خود را كاندید كنید.

("نویسنده‌ توانای‌ كشور"، اینجاست‌ كه‌ خود پرده‌ را پس‌ می‌زنید و شاخی‌ را روی‌ شانه‌ی‌ خود آشكار می‌سازید كه‌ بر آن‌ به‌ قلم‌ نجیب‌اله‌ خان‌ نوشته‌ شده‌ است‌: "چاكر همیشه‌ گوش‌ بفرمان‌ و مورد اعتماد حزب‌ ما!" در غیرآن‌ چطور ممكن‌ بود آن‌ سرخاین‌، ریاست‌ وسیله‌ عوامفریبی‌، خر ساختن‌ و خریدن‌ عناصری‌ معین‌ از جامعه‌ را به‌ فردی‌ بسپارد كه‌ نسبت‌ به‌ وفاداری‌ او به‌ خود ذره‌ای‌ شك‌ و تردید می‌داشت‌؟ امید این‌ شاخ‌ را محكم‌ در دست‌ بگیرید تا بتوانیم‌ آسان‌ به‌ نتایجی‌ برسیم‌ و برسید.)

پرسیدم‌: از كجا اطمینان‌ دارید كه‌ مردم‌ مرا قبول‌ می‌كنند؟ (جایش‌ بود كه‌ پیام‌ رسانك‌ حقیرتر از شما، امپلق‌ محكمی‌ به‌ بینی‌ تان‌ می‌زد و می‌گفت‌: وقتی‌ داكترصاحب‌ اراده‌ كنند هر نفر موردنظر انتخاب‌ می‌شود. قبول‌ و عدم‌ قبول‌ مردم‌ چیست‌ ساده‌خدا؟! مردم‌ كه‌ همه‌ علیه‌ ما تفنگ‌ گرفته‌ می‌جنگند. منتظر باشیم‌ كه‌ همین‌ ها بیایند و جبهه‌پدر وطن‌ و شورای‌ ملی‌ ما را انتخاب‌ كنند؟)

گفت‌: شما آدم‌ شناخته‌ای‌ هستید. انشأاله‌ پیروز می‌شوید. (از كجا معلوم‌ كه‌ هاتف‌ خان‌ مزدور واقعاً چشمكی‌ نزده‌ و نگفته‌ باشد: "اكادیمسین‌ بچیم‌ گویی‌ از مادر و پدر پاریسی‌ پیدا شده‌ و تازه‌ به‌ كابل‌ قدم‌ گذاشته‌ باشی‌. من‌ و تو و امثال‌ ما را كه‌ ننگ‌ همكاری‌ با رژیم‌ پوشالی‌ داریم‌، مردم‌ قبول‌ نمی‌كنند چه‌ كه‌ فقط‌ سزاوار تف‌باران‌ و تیرباران‌ شدن‌ می‌دانند. قضیه‌ انتخاب‌ توسط‌ مردم‌ نیست‌. خلاصه‌ اگر شوقت‌ هست‌ بگو كه‌ انتخابت‌ كنیم‌.")

شنیده‌ بودم‌ كه‌ از آن‌ حوزه‌، جوان‌ فاضل‌ و نیك‌نامی‌ بنام‌ داكتر چراغ‌علی‌ كاندید است‌ كه‌ آراء مردم‌ وزیرآباد را پشت‌ سرش‌ دارد.

گفتم‌: استاد هاتف‌، برای‌ من‌ مطبوعتر وقتی‌ است‌ كه‌ خودم‌ بالاستقلال‌ كاندیداتوری‌ام‌ را اعلام‌ كنم‌. كمااینكه‌ رای‌ نیاورم‌ و بازنده‌ شوم‌ و در ضمن‌ شایستگی‌ ریاست‌ جبههء‌ پدروطن‌ را در خود نمی‌بینم‌. (آفرین‌ داكترصاحب‌، كه‌ با وصف‌ آن‌ شاخك‌ تان‌، سینه ‌كشیده‌تر پوز می‌گیرید! به‌ جبهه‌ پدر وطن‌ میهنفروشان‌ در حدی‌ احترام‌ و تقدس‌ قایل‌ بودید كه‌ حتی‌ خود را كوچكتر از آن‌ می‌دانستید كه‌ به‌ ریاستش‌ بنشینید. شما با این‌ ریختن‌ خاك‌ جبهه‌پدروطن‌ و شورای‌ ملی‌ به‌ سر و روی‌ تان‌، مطمئن‌ باشید كه‌ نه‌ تنها به‌ آن‌ مضحكه‌ های‌ درجه‌ دوی‌ روسها و پوشالیان‌ پركاهی‌ اهمیت‌ بخشیده‌ نمی‌توانید بلكه‌ ناآگاهانه‌ تیشه‌ به‌ ریشه‌ی‌ گاندی‌ شدن‌ تان‌ هم‌ می‌زنید. گاندی‌ اگر زنده‌ می‌بود شما را با این‌ گذشته‌ مفتضح‌، حتی‌ به‌ نوكری‌ فلكزده‌ترین‌ پیرو خود هم‌ قبول‌ نمی‌كرد.)

نجیب‌ «كاندید اكادیمسین‌» را «درك‌» می‌كند

امیدوارم‌ عذر نارسایی‌ مرا به‌ گونه‌ای‌ به‌ داكترصاحب‌ برسانید كه‌ مرا درك‌ نمایند و نرنجند. (دوستی‌ می‌گفت‌، به‌ من‌ بگویید كه‌ كی‌ به‌ نجیب‌ و سایر میهنفروشان‌ و مسئولان‌ جنایتكار بنیادگرا صیغه‌ جمع‌ را بكار می‌برد تا بگویم‌ شخصیت‌ او از چه‌ قرار است‌. اما مسئله‌ خاكساری‌ شما داكتراكرم‌خان‌ از حد چگونگی‌ خطاب‌ تان‌ به‌ ارباب‌ میهنفروش‌ بسیار فراتر می‌رود. ناف‌ شما با ناف‌ آن‌ قصابِ دهها هزار هموطن‌ ما چنان‌ تنیده‌ كه‌ از او می‌خواهید شما را "درك‌" كند و مبادا خدای‌ نكرده‌ "برنجد"! واقعاً اشتباه‌ است‌ اگر شما نوكر نوكر نامیده‌ شوید. شما در عالم‌ "بی‌كارتی‌" شامل‌ مهره‌های‌ درجه‌ یك‌ روسها و همانقدر میهنفروش‌ بودید كه‌ نجیب‌ و باندش‌؛ دست‌ شما همانقدر به‌ خون‌ مردم‌ آغشته‌ است‌ كه‌ از آن‌ خاینانی‌ كه‌ شما را "درك‌" می‌كردند).

گفتنی‌ است‌ كه‌ متعاقب‌ این‌ احوال‌، جناب‌ داكتر خلیل ‌احمد ابوی‌ ـ استاد دوران‌ تحصیلم‌ در فاكولته‌ حقوق ‌(چرا «دانشكده‌» نه‌؟ رفقا و بخصوص‌ رفقای‌ گلیم‌جمع‌ به‌ پیشوایی‌ رفیق‌ دوستم‌، «دانشگاه‌» و «دانشكده‌» قلقله‌ می‌نمایند كه‌ بسیارهم‌ مورد تمجید مقامات‌ عزیز و محترم‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ قرار گرفته‌ اند؟) از همان‌ حوزه‌ كاندید شدند و بریاست‌ شورا رسیدند.

آخرامر به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ كه‌ خواه‌ ناخواه‌ روزی‌ در تلهء‌ شغل‌ پر دردسری‌ خواهم‌ افتاد و بین‌ سنگ‌ ملامت‌ خلق‌ و توقعات‌ قدرت‌ برسراقتدار قبرغه‌هایم‌ نرم‌ خواهد شد. (پس‌ شما آنقدر شعور داشتید و می‌دانستید كه‌ كار در شورای‌ دستپخت‌ میهنفروشان‌ می‌تواند "ملامت‌ خلق‌" را بدنبال‌ داشته‌ باشد كه‌ خود را با چالاكی‌ از زیر آن‌ "ملامت‌ خلق‌" ـ در واقع‌ سنگسار و نفرین‌ خلق‌ ـ بیرون‌ كشیده‌ و جا را به‌ روشنفكر خودفروخته‌ دیگری‌ ـ داكترخلیل‌احمدابوی‌ ـ خالی‌ كردید. اما این‌ مطلقاً نه‌ بخاطر ندای‌ وجدان‌ بیداری‌ بود كه‌ شما را از قبول‌ قلاده‌ی‌ میهنفروشان‌ برحذر می‌داشت‌، بلكه‌ چنانچه‌ از بقیه‌ جریان‌ پیداست‌ هول‌ از ترور شدن‌ در كابل‌ و نیز میل‌ به‌ دالر و ثروت‌اندوزی‌ و در آسایش‌ و بی‌غمی‌ سپری‌ كردن‌ در خارج‌ بود كه‌ می‌خواستید "داكترصاحب‌" شما را "درك‌" كرده‌ و مأموریتی‌ به‌ فرمایش‌ خودتان‌ به‌ شما بدهد.)

از این‌ سبب‌ توسط‌ یكی‌ از نزدیكان‌ رئیس‌ جمهور (از افشای‌ نامش‌ خجالت‌ می‌كشید؟ كی‌ بود؟ گلاب‌زوی‌، سروری‌ یا یعقوبی‌؟) پیغام‌ دادم‌ كه‌ چون‌ رشتهء‌ تحصیلم‌ حقوق‌ و علوم‌ سیاسی‌ است‌، شاید در صورت‌ تقررم‌ به‌ قونسلگری‌ نو تأسیس‌ شهر دوشنبه‌ از من‌ خدمت‌ لازمی‌ برآید.

(عرض‌ نكردیم‌؟ "كاندیداكادیمسین‌" زیرك‌تر از آن‌ بود كه‌ بگذارد قونسلگری‌ نوتأسیسِ پردرآمد را شخص‌ دیگری‌ جر كند. ولی‌ آیا نویسنده‌ی‌ پوشالی‌ بی‌كارت‌ ما آنقدر بیچاره‌ و ابله‌ است‌ كه‌ از زیر دل‌ باور دارد كه‌ رئیس‌ شورای‌ میهنفروشان‌ شدن‌، خیانت‌ ولی‌ قونسل‌ شدن‌، خدمتی‌ عالی‌ به‌ مردمی‌ برپا علیه‌ سگان‌ روس‌ هاست‌؟)

بهر حال‌ قلبها به‌ هم‌ راه‌ دارند و برای‌ یك‌ هدف‌ می‌تپند و "داكتر صاحب‌" دوست‌ دوران‌ "سرمستی‌ و بیغمی‌"اش‌ را "درك‌" می‌كند:

خوشبختانه‌ هم‌ داكتر نجیب‌ و هم‌ عبدالوكیل‌ وزیرخارجه‌ این‌ خواهش‌ را لبیك‌ گفتند و من‌ راهی‌ تاجیكستان‌ شدم‌.

اكرم‌ عثمان‌ وزیر اطلاعات‌ و كلتور نجیب‌اله

ولی‌ این‌ محبوبه‌ به‌ اندازه‌ای‌ برای‌ میهنفروشان‌ مورد استفاده‌ دارد كه‌ به‌ زودی‌ از سوی‌ شخص‌ رهبرش‌ پیام‌ می‌گیرد:

هنوز چند ماه‌ از تقررم‌ در آن‌ كشور نگذشته‌ بود كه‌ باز هم‌ داكتر نجیب‌ برایم‌ زنگ‌ زد و گفت‌ كه‌ باید به‌ خاطر امر واجبی‌ همین‌ فردا بسوی‌ كابل‌ حركت‌ كنم‌.

اگر به‌ جای‌ او فرد تاحدودی‌ شرافتمند و وطندوست‌ می‌بود، از زنگ‌ "داكترصاحب‌" دلش‌ گواهی‌ می‌داد كه‌ "امرواجب‌" جز فرستاده‌ شدن‌ به‌ پلچرخی‌ نیست‌. اما از آنجاییكه‌ بین‌ نویسنده‌ و رهبرش‌ یكرنگی‌ و اعتماد متقابل‌ آهنین‌ حاكم‌ است‌، او خود را بدون‌ معطلی‌ به‌ "حضور" می‌رساند. بشنویم‌:

در این‌ دیدار باز هم‌ مرا در اقامتگاهش‌ پذیرفت‌ و در حضور خانم‌ و فرزندانش‌ با اصرار و ابرام‌ زیاد تقاضا كرد كه‌ پست‌ وزارت‌ اطلاعات‌ و كلتور را قبول‌ كنم‌.

واقعاً داكتر اكرم‌ عثمان‌ هزار آفرین‌ تان‌ كه‌ چه‌ خونسردانه‌ از تجدید «سرمستی‌» با نجیب‌ و از پذیرفته‌ شدن‌ توسط‌ او «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» بدون‌ احساس‌ خجلت‌ و حتی‌ با تفاخر می‌نویسید، لیكن‌ از جانب‌ دیگر بدتر از رهنوردزریاب‌، روی‌ آن‌ دارید كه‌ ادعا نمایید «مامور حلقه‌بگوش‌ نبوده‌ام‌»!

ما مطمئنیم‌ كه‌ بسیاری‌ از یاران‌ جوان‌ و پیر «اتحادیه‌ نویسندگان‌» منجمله‌ داكترجاوید، واصف‌باختری‌، بیرنگ‌ كوهدامنی‌، شیرنر نگارگر، ظاهرطنین‌، لطیف‌پدرام‌، بارق‌شفیعی‌ و... بر شما خرده‌ خواهند گرفت‌ كه‌: «آخر داكتر صاحب‌ ذكر این‌ همه‌ جزئیات‌ پیش‌ پا افتاده‌ و رسوایی‌ آفرین‌ چه‌ ضرور؟ ما و شما اگر كَلَك‌ راستگو شده‌ و گوشه‌ای‌ از گذشته‌ خود را بدون‌ دروغ‌ و تحریف‌ و تقلب‌ لازم‌ بنویسیم‌، در واقع‌ خود را بیشتر لچ‌ و لق‌ نموده‌ و سگ‌ زنجیری‌ بودن‌ خود برای‌ رژیم‌ های‌ پوشالی‌ و روس‌ ها را به‌ قلم‌ خود تسجیل‌ می‌نماییم‌.»

احتمالاً خود هم‌ مشكل‌ را فهمیده‌اید منتها خواب‌ می‌بینید كه‌ شاید مردم‌ از یاد برده‌ اند كه‌ نجیب‌ همان‌ مشت‌ باز و چاقوكش‌ تظاهرات‌ و به‌ قول‌ برادر خاینش‌، منحرفی‌ بود كه‌ به‌ زور روس‌ ها به‌ قدرت‌ رسید و بیشتر از اسلاف‌ میهنفروشش‌ كشت‌ و به‌ زندان‌ انداخت‌ و زیر شكنجه‌ برد و بنابراین‌ «پذیرفته‌ شدن‌» از سوی‌ او «در اقامتگاهش‌»، و «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» افتخار نه‌ بلكه‌ برای‌ هر فرد شرافتمند، حقارت‌ و سرشكستگی‌ بزرگ‌ است‌. «كاندید اكادیمسین‌» ما نمی‌تواند دریابد كه‌ اگر مثلاً می‌نوشت‌ «داكترصاحب‌» وی‌ را در تشناب‌ یا طویله‌ ارگ‌ و در «حضور» سگ‌ ها و اسبهایش‌ پذیرفت‌، باز یك‌ كاری‌ و از سیاهی‌ علایقش‌ با ابر خاین‌ و جاسوس‌، اندكی‌ می‌كاست‌.

آن‌ حرف‌ ها به‌ كنار، آیا داكتر پر روی‌ ما می‌تواند پاسخ‌ بدهد كه‌ چرا نجیب‌ «با اصرار و ابرام‌ زیاد» و آنهم‌ «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» (تازه‌ فهمیدیم‌ كه‌ فتانه‌ خانم‌ معلوم‌الحال‌ هم‌ در نصب‌ و عزل‌ مزدوران‌ رژیم‌ «اظهارنظر» كرده‌ و «مشورت‌» می‌داد) از شما تقاضا می‌كرد كه‌ وزارت‌ اطلاعات‌ و كلتور را قبول‌ كنید؟ آیا «كاندیداكادیمسین‌» های‌ قابل‌تر از شما وجود نداشتند؟ و در همان‌ لحظه‌ كه‌ جلاد «با اصرار و ابرام‌» وزارت‌ را پیشكش‌ می‌كرد، دهها «اكادیمسین‌» را نمی‌شناختید كه‌ از ترس‌ رژیم‌ پوشالی‌ و خاد مخوفش‌ كشور را ترك‌ گفته‌ بودند؟

این‌ سوال‌ را كه‌ با نواسه‌گك‌ تازه‌ مكتب‌ رفته‌ی‌ تان‌ هم‌ در میان‌ بگذارید پاسخ‌ خواهد داد: «بابا جان‌، چون‌ شما آدم‌ تابعدار نجیب‌ و حكومتش‌ و ضد جنگ‌ مقاومت‌ ضد روسی‌ و ادامه‌ی‌ آن‌ بودید و رشته‌های‌ دوران‌ جوانی‌ و "جست‌ و خیز" را با داكترنجیب‌ با تمام‌ وجود حفظ‌ كردید، بنابرین‌ كدام‌ نوكر دیگر بیشتر از شما می‌توانست‌ طرف‌ اعتمادش‌ باشد؟»

اكرم‌ عثمان‌ و رهبرش‌ «جوانمرد» می‌شوند!

«اصرار و ابرام‌» رهبر، نویسنده‌ حساس‌ را دچار «محضور» (محظور) (۴) میسازد.

«محضور مشكلی‌ بود. درمانده‌ بودم‌ كه‌ چه‌ بگویم‌. (واقعاً. از یكطرف‌ مزه‌ی‌ وسوسه‌انگیز وزارت‌ كه‌ تا هنوز نچشیده‌ای‌ و از طرف‌ دیگر ترس‌ از اینكه‌ مبادا بار دیگر به‌ نام‌ خاین‌ هدف‌ تفنگچه‌ای‌ قرار گیری‌.)

ولی‌ بازهم‌ شخصیت‌ دوستی‌ و احساسات‌ وطنخواهانه‌ و ارزش‌هایی‌ ازین‌ قبیل‌ نیست‌ كه‌ داكتر صاحب‌ ما را به‌ امتناع‌ از قبول‌ وزارت‌ وامی‌دارد و بناءً با تكیه‌ روی‌ "جوانمردی‌"، رضایت‌ رهبرش‌ را فراهم‌ می‌آورد:

بداهتاً به‌ ذهنم ‌رسید كه ‌بگویم ‌خویش‌ و دوست‌ قدیم‌ من‌ آقای‌ بشیر رویگر در آن ‌پست‌ كار می‌كند و از جوانمردی‌ دور است‌ كه ‌او برخیزد و من ‌به ‌جایش‌ بنشینم‌. و افزودم‌ كه‌ او در روز كودتای‌ "تنی‌" بی‌هیچ‌ ترس‌ و بیم‌ زیر رگبار گلوله‌ و بمباران‌ در رادیو ماند و اكنون‌ بهتر از هر كسی‌ آن‌ وزارت‌ را اداره‌ می‌كند.

(گویا اولاً اشاره‌ به‌ مردی‌ و "جوانمردی‌"، در رهبر "جوانمرد" اثر داشته‌ و ثانیاً پیشبینی‌ و سنجش‌ داهیانه‌ عیال‌ كاردان‌ رهبر كه‌ خطاب‌ به‌ رئیس‌ جمهور گفت‌: «من‌ بتو گفته‌ بودم‌ كه‌ اكرم‌ عثمان‌ زیر این‌ بار نخواهد رفت‌ و تو باور نمیكردی‌!» كارش‌ را كرد): «با هر لجاجتی‌ بود عذر تقصیر آوردم‌ و گفتم‌: اگر می‌خواهید مرا كمك‌ كنید بهتر است‌ اجازه‌ دهید برای‌ چندی‌ در دوشنبه‌ بمانم‌. آنجا كتابی‌ زیرچاپ‌ دارم‌ و در ضمن‌ روابط‌ سودمندی‌ با روشنفكران‌ تاجیك‌ برقرار كرده‌ام‌.» (پیشنهادی‌ كاملاً مطابق‌ به‌ طبع‌ دل‌ رهبر "جوانمرد"! شما منافع‌ او را بهتر درك‌ می‌كردید. در آن‌ شرایط‌ بیرون‌ كشیدن‌ رژیم‌ پوشالی‌ از انزوای‌ بین‌المللی‌ و دست‌ و پا كردن‌ دوست‌ بیشتر حیاتی‌ بود تا پیشبرد امور وزارت‌ اطلاعات‌ و كلتور. راستی‌، آیا از برقراری‌ "روابط‌ سودمند" با مافیای‌ وابسته‌ به‌ بقایای‌ حزب‌ كمونیست‌ روسیه‌ و تاجیكستان‌ جهت‌ نقل‌ و انتقال‌ دالر های‌ زده‌ شده‌، جابجایی‌ "رفیق‌داكتر" و سایر "رفقا" در صورت‌ سقوط‌ دولت‌ خلقی‌، نیز به‌ "رئیس‌ جمهور" اطمینان‌ دادید؟) با اینكه‌ علایم‌ بارز نارضایی (نارضایی‌ نه‌ بلكه‌ افسوس‌ از اینكه‌ كاش‌ ده‌ دستیار تحصیلكرده‌ لیكن‌ خودفروخته‌ دیگر هم‌ مثل‌ شما می‌داشت‌ كه‌ مصالح‌ رژیم‌ را دقیقتر از وی‌ می‌سنجید) از سیمایش (یعنی‌ همان‌ سیمای‌ مردانه‌، جذاب‌ و نازنینش‌ كه‌ خلاف‌ افواه‌ بدخواهان‌ هیچ‌ شباهتی‌ به‌ گاو نداشت‌) پیدا بود گفت‌: خوب‌. حالا برو! بعداً فكر می‌كنم‌. چند ماه‌ دیگر در دوشنبه‌ ماندم‌ تا اینكه‌ روزی‌ ذریعهء‌ تلیفون‌ به‌ من‌ دستور داد كه‌ درظرف‌ یك‌ هفته‌ كوچ‌ و بارم‌ را ببندم‌ و به‌ كابل‌ بیایم‌!»

اكرم‌ عثمان‌ مستشار سفارت‌ نجیب‌اله

جناب‌ داكتر اكرم‌ عثمان‌، امید آن‌ شاخ‌ اولی‌ را رها نكرده‌ باشید كه‌ اینك‌ بر وجود شاخ‌ دومی‌ به‌ همان‌ زمختی‌ و زشتی‌ اولی‌ توجهتان‌ می‌دهیم‌:

«در این‌ آخرین‌ ملاقات‌ ما، به‌ من‌ گفت‌: تو همیشه‌ رشتهء‌ تحصیلت‌ را برخم‌ كشیده‌ای‌ و گفته‌ای‌ كه‌ در خارج‌ از رشته‌ تحصیلت‌ كار نمی‌كنی‌. بفرما این‌ هم‌ كاری‌ مطابق‌ رشته‌ ات‌!

پرسیدم‌: چه‌ كاری‌؟

گفت‌: چه‌ بخواهی‌، چه‌ نخواهی‌ باید به‌ عنوان‌ مستشار تهران‌ بروی‌. تو هفت‌ سال‌ در آنجا درس‌ خوانده‌ای‌ و هیچ‌ دلیلی‌ ندارد كه‌ این‌ آخرین‌ تقاضا را رد كنی‌.

هر چند تقبل‌ چنان‌ مسوولیتی‌ با توجه‌ به‌ مواضع‌ بسیار متفاوت‌ و تاحدودی‌ خصمانهء‌ دولتهای‌ ایران‌ و افغانستان‌ خالی‌ از دردسر نبود با آن‌ هم‌ در قیاس‌ با دردسر وزارت‌ اطلاعات‌ و كلتور آنرا ساده‌تر یافتم‌ و آمادگی‌ خود را اعلام‌ كردم‌.»

آیا شاخ‌ دومی‌ را قبول‌ دارید «نویسنده‌ توانای‌ كشور»؟ شما اگر عامل‌ كاركشته‌ و قدیمی‌ كی‌جی‌بی‌ نمی‌بودید می‌شد با هزار ناز و تفقد خاص‌ «رئیس‌ جمهور» در كشوری‌ چون‌ ایران‌ فرستاده‌ شوید؟ ما گفته‌ بودیم‌ كه‌ شما، رهنوردزریاب‌، واصف‌باختری‌ وغیره‌ با صرفاً حتی‌ قبول‌ مسئولیت‌ های‌ اتحادیه‌ نویسندگان‌ و نشریات‌ رژیم‌ پوشالی‌ و گلگشت‌ به‌ سرزمین‌ «همسایه‌ بزرگ‌ شمالی‌»، جامه‌ی‌ شخصیت‌ و شرف‌ تان‌ را دریدید ولی‌ می‌توانستید از عوامل‌ كی‌جی‌بی‌ نباشید. اما ماموریت‌ های‌ خارج‌ دولت‌ دست‌ نشانده‌ جز به‌ اجنت‌ های‌ آزمون‌ شده‌ی‌ كی‌جی‌بی‌ نمی‌توانست‌ تعلق‌ بگیرد. این‌ را هم‌ نواسه‌ های‌ تان‌ می‌فهمند. آیا در «رشته‌تحصیلی‌» تان‌ نخوانده‌ بودید كه‌ مگر آقای‌ كویزلینگ‌، پدر رهبر تان‌، مستشاران‌ سفارت‌ هایش‌ را از بین‌ وطنپرستان‌ و ضد نازی‌ها یا «بیطرف‌»های‌ كشورناروی‌ انتخاب‌ می‌كرد؟

و سوال‌ كُردَكی‌ مردم‌ با توجه‌ به‌ شاخ‌های‌ كثیف‌ بر شانه‌ های‌ تان‌ این‌ است‌: محترم‌ «كاندیداكادیمسین‌»، اگر شما با روسها و نجیب‌ و رژیم‌ دست‌ نشانده‌ دو روح‌ دریك‌ بدن‌ نمی‌بودید و مثل‌ سایر میهنفروشان‌ برای‌ آنان‌ جان‌ سگ‌ را نمی‌كندید، پس‌ چطور آن‌ خاین‌ شمارا«درك‌» می‌كرد، مستقیماًباشمارابطه‌ داشت‌ و چوكی‌ وزارت‌ ها و ماموریتهای‌ خارجی‌ برایتان‌ تفویض‌ می‌كرد و شما هم‌ به‌ رغم‌ «دردسر»هایش‌ بعد از مقداری‌ ترازو به‌ زمین‌ زدن‌، در مقابل‌، شانه‌گك‌ نرم‌ نشان‌ می‌دادید؟

مجبوریم‌ باز هم‌ بخشی‌ طولانی‌ از نامه‌ را نقل‌ كنیم‌ طوری‌ پیداست‌ كه‌ دیپلمات‌ پوشالی‌ ما همانند یك‌ مادركلان‌ پرحرف‌ و افسانه‌گوی‌ گرم‌ آمده‌ و فرصتی‌ برای‌ خالی‌ كردن‌ دلش‌ یافته‌ باشد. اما كنه‌ مسئله‌ این‌ نیست‌. او در لابلای‌ این‌ درازگویی‌ های‌ گاه‌ بی‌ربط‌، كوشیده‌ رهبر میهنفروشش‌ را بصورت‌ «رئیس‌ جمهور»ی‌ واقعی‌، با اراده‌، مستقل‌، جوانمرد و متواضع‌ و نیز «دولت‌»ش‌ را مستقل‌ از روس‌ ها، مقتدر و متكی‌ بخود نشان‌ دهد و چنانكه‌ خواهیم‌ دید در جایی‌ بی‌طاقت‌ شده‌ و علناً به‌ دفاع‌ پیشوایش‌ می‌خیزد:

«سفرم‌ به‌ ایران‌ با پنج‌ ماه‌ تأخیر صورت‌ گرفت ‌ (آه‌، چه‌ رنجی‌!) چه‌ دولت‌ ایران‌ روی‌ خوشی‌ نشان‌ نمیداد و امروز و فردا میكرد. كار در آن‌ كشور از موضع‌ كارمند یك‌ دولت‌ بحران‌ زده‌ و آغشتهء‌ صدها معضل‌ سیاسی‌، اقتصادی‌، قومی‌ و فرهنگی‌ خیلی‌ پیچیده‌ بود (مگر حل‌ این‌ "پیچیده‌گیها" برای‌ فرستاده‌ی‌ كی‌جی‌بی‌ هم‌ مسئله‌ای‌ بود؟) بخصوص‌ كه‌ جمهوری ‌اسلامی‌ ایران‌ در رابطه‌ با حكومت‌ نجیب‌، همزمان‌، سیاست‌ مبهم‌ و دوگانه‌ای‌ را دنبال‌ میكرد. یكی‌ اینكه‌ قلباً میكوشید مهاجرین‌ مستقر در ایران‌ را تجهیز، تسلیح‌ و از جهاتی‌ سازماندهی‌ كند و از جانب‌ دیگر نمی‌خواست‌ حكومت‌ وقت‌ افغانستان‌ را برنجاند. (آن‌ "حكومت‌" پای‌ به‌ گور "آغشتهء‌ صدها معضل‌ سیاسی‌، اقتصادی‌، قومی‌ و فرهنگی‌" چه‌ بود كه‌ جمهوری‌ اسلامی‌ غران‌ و مغرور نخواهد آن‌ را "برنجاند"؟ برای‌ ایران‌ و هر دولت‌ دیگر رنجاندن‌ و نرنجاندن‌ "حكومت‌" پوشالی‌ شما نه‌ بلكه‌ خالق‌ و نگهدارنده‌ آن‌، اتحاد شوروی‌ مطرح‌ می‌توانست‌ باشد) كمااینكه‌ در آنروز ها داكتر نجیب‌ پرده‌ از روی‌ تماسهایش‌ با مقامات‌ ایرانی‌ در استان‌ خراسان‌، برداشته‌ بود كه‌ با تردید و خشم‌ آندولت‌ مقابل‌ شده‌ بود. (اگر منافع‌ شوروی‌ در آنزمان‌ ایجاب‌ نمی‌كرد، بچه‌ رهبرتان‌ را هم‌ كه‌ می‌كشتید، تماسش‌ با ایران‌ را آشكار نمی‌نمود.)

«شكر» میان‌ نجیب‌ و شوروی‌ «آب‌» می‌شود و دل‌ از اكرم‌عثمان‌ كباب‌

از سوی‌ دیگر در محافل‌ سیاسی‌ غرب‌ تصوری‌ جان‌ گرفته‌ بود كه‌ جنگ‌ افغانستان‌ به‌ بن‌بست‌ رسیده‌ و پروبلم‌ كشورما راه‌ حل‌ نظامی‌ ندارد. از طرف‌ دیگر برخی‌ از نیروهای‌ علاقمند به‌ مسایل‌ وطن‌ ما از جمله‌ ایالات‌ متحدهء‌ امریكا، سویس‌ و فرانسه‌ از دور ایماها و علایمی‌ موافق‌، مبنی‌ برتأسیس‌ یك‌ دولت‌ فراگیر ملی‌ مركب‌ از اعضای‌ بالنسبه‌ خوشنام‌ حزب‌ حاكم (اكنون‌ كه‌ ستاره‌ رفقا و خودتان‌ افول‌ كرده‌، حاضرید اعضای‌ «خوشنام‌» و احیاناً بدنام‌ حزبی‌ را كه‌ به‌ نوكریش‌ می‌بالیدید نام‌ ببرید؟) و سه‌ گروه‌ میانه‌رو جهادی‌ نشان‌ میدادند و غیرمستقیم‌ بر داكترنجیب‌ فشار می‌آوردند كه‌ از رأس‌ قدرت‌ كنار رود. از طرف‌ دیگر ظاهراً یا واقعاً شكر میان‌ داكتر نجیب‌ و دولت‌ شوروی‌ آب‌ شده‌ بود و او به‌ تلافی‌ ملاقات‌ مقامات‌ روسی‌ با هیأت‌ اعزامی‌ مجاهدین‌ به‌ مسكو، روز خروج‌ قوای‌ شوروی‌ از افغانستان‌ را روز ملی‌ مردم‌ افغانستان‌ اعلام‌ كرد.

هر چند «شكر آب‌» شدن‌ موقتی‌ بین‌ یك‌ چاكر و بادار ناممكن‌ نیست‌، اما هیچ‌ ابلهی‌ نمی‌تواند قبول‌ كند كه‌ شرفباخته‌ترین‌ و بدنام‌ترین‌ میهنفروش‌ نظیر نجیب‌اله‌ خان‌ كه‌ حیات‌ و مماتش‌ در دست‌ روسها بود، اجازه‌ می‌داد «شكر» میان‌ او و دولت‌ قیمش‌ آنهم‌ در آن‌ بحرانی‌ترین‌ روزها، «آب‌» گردد. علاوتاً رهبر شما در آن‌ روزهای‌ احتضار چه‌ بسا بیشتر از مالكانش‌ خواستار ملاقات‌ با «هیأت‌ اعزامی‌ مجاهدین‌» بود و بناءً «تلافی‌»ای‌ نمی‌توانست‌ دركار باشد. هر چند ما خبر نداریم‌ ولی‌ «اعلام‌ روز ملی‌» از طرف‌ یك‌ خاین‌ ملی‌ یعنی‌ چه‌؟ «اعلام‌» مذكور به‌ یقین‌ تأیید شوروی‌ بیمار را با خود داشت‌ زیرا مسكو می‌كوشید مزدورانش‌ را «ملی‌» رنگ‌ كند تا با «سه‌ گروه‌ میانه‌رو جهادی‌» جور آمده‌ و در نتیجه‌ هر چه‌ زودتر پایش‌ را از باتلاق‌ افغانستان‌ بیرون‌ كشد. این‌ فقط‌ شما و شركاء هستید كه‌ بخاطر اعلام‌ «روزملی‌»، برای‌ سرپرست‌ تان‌ صبغه‌ «مستقل‌» می‌تراشید. در حالیكه‌ اگر او به‌ هزار گونه‌ «ملی‌»بازی‌ هم‌ متوسل‌ می‌شد، دیگر دیر شده‌ بود و هیچ‌ جایی‌ را نمی‌گرفت‌ درست‌ مثل‌ ناگهان‌ دفاع‌ پرحرارت‌ شما از سردار داوود كه‌ فقط‌ چهارزانو نشستن‌ های‌ بعد از باد رفتن‌ های‌ چهارده‌ ساله‌ است‌ و نه‌ بیش‌!

دل‌ داكترِ ادیب‌ از بسیاری‌ جهات‌ دیگر هم‌ برای‌ رهبرش‌ سخت‌ كباب‌ و پریشان‌ است‌:

«بدینگونه‌ داكترنجیب‌اله‌ به‌ آخرین‌ روزهای‌ اقتدار خود نزدیك‌ می‌شد و استعفایش‌ به‌ پاس‌ برپایی‌ یك‌ نظام‌ فراخ‌ دامن‌ و بغاوت‌ برخی‌ از بلندپایگان‌ حزب‌ و دولتش‌ در كار خنثی‌ كردن‌ برنامهء‌ بینن‌سیوان‌ و ماجرای‌ پناهندگی‌اش‌ در دفتر سازمان‌ ملل‌متحد و آخر كار اعدام‌ مرموزش‌ توسط‌ طالبان‌ و اعلامیهء‌ شورای‌ امنیت‌ مبنی‌ برجانبداری‌ از او و برنامه‌هایش‌، و نكوهش‌ شمار زیادی‌ از دولتها و مجامع‌ جهانی‌ از قاتلانش‌، مسایلی‌ هستند كه‌ هنوز مبهم‌ اند و احتمال‌ دارد كه‌ در قتل‌ او دستهای‌ مرموزی‌ دخیل‌ بوده‌ باشد.»

ممكن‌ تمام‌ آنچه‌ قطار كرده‌ اید، «مبهم‌» باشند لیكن‌ نزد مردم‌ ما در یك‌ چیز مطلقاً جای‌ ابهام‌ وجود ندارد و آن‌ اینكه‌ سرور شما نجیب‌ در میهنفروشی‌، آدمكشی‌ و پوشالی‌ بودن‌ نظیر نداشت‌ و در این‌ زمینه‌ او را فقط‌ با دوستان‌ جنایتكار بنیادگرای‌ تان‌ می‌توان‌ مقایسه‌ كرد و بس‌!

اما گویی‌ متوجه‌ شده‌ كه‌ بیش‌ از اندازه‌ به‌ رهبر خاینش‌ رنگ‌ و روغن‌ مالیده‌، اضافه‌ می‌كند:

«بدیهی‌ است‌ دوران‌ كارش‌ به‌ حیث‌ رئیس‌ ادارهء‌ خدمات‌ دولتی‌ و دیگر كارهای‌ خوب‌ یا بدش‌، بحث‌ دراز دامنی‌ است‌ كه‌ حتماً محققان‌ منصف‌ و واقعبین‌ به‌ آن‌ خواهند پرداخت‌ و چه‌ بهتر كه‌ ما در تمام‌ داوری‌ ها چه‌ از موضع‌ شخصی‌ یا رسمی‌، از ذهنی‌گری‌ و برخورد شتابزده‌ بپرهیزیم‌ و مو به‌ مو خوب‌ و بد مهره‌های‌ سیاسی‌ را به‌ ترازو بكشیم‌، در غیر آن‌ التباس‌ افترا با حقیقت‌، قاعدهء‌ حق‌ را زیان‌ میرساند.»

به‌ احتمال‌ قوی‌ فتانه‌ خانم‌ هم‌ اینگونه‌ بی‌شرمانه‌ به‌ دفاع‌ از شوهر خاینش‌ زبان‌ نخواهد گشود.

داكتراكرم‌خان‌، پدر معنوی‌ شما «كاربد» مهمی‌ ندارد، صرفاً قاتل‌ دهها هزار افغان‌ بی‌گناه‌ و شكنجه‌گر و آزاردهنده‌ی‌ صدها هزار دیگر است‌ و در مورد میهنفروشی‌ و جاسوس‌ بودنش‌ هم‌ صرفاً شما و شركاء می‌خواهید بر چشم‌ مردم‌ خاك‌ بپاشید. او تنها به‌ خاطر جنایاتش‌ در دوره‌ای‌ كه‌ ریاست‌ قصابان‌ خاد را به‌ عهده‌ داشت‌، شایسته‌ هزاران‌ بار حلق‌آویز شدن‌ در دادگاه‌ مردم‌ بود. نام‌ او برای‌ مردم‌ ما همانقدر نفرت‌انگیز و هول‌آور است‌ كه‌ نام‌ سرخاینان‌ بنیادگرا. میهنفروشی‌ و تبهكاری‌ جنبه‌ اصلی‌ شخصیت‌ حامی‌ شما را می‌ساخته‌ و از اینرو غور و خوض‌ در «كارهای‌ خوب‌» وی‌ تنها از دست‌ دانشمندانی‌ چون‌ شما پوره‌ است‌ كه‌ چشم‌ و وجدان‌ كور شان‌ لكه‌های‌ خون‌ را در دامن‌ ترش‌ نبینند. البته‌ از نِرون‌ گرفته‌ تا چنگیز و هلاكوخان‌ و فرانكو و خمینی‌ و سوهارتو و حتی‌ امیرعبدالرحمن‌ و اسلاف‌ حزبی‌ نجیب‌ خان‌ نیز خواهی‌ نخواهی‌ كارهای‌ دیگری‌ هم‌ انجام‌ داده‌ اند ولی‌ خاطر جمع‌ باشید هیچ‌ «كار خوب‌» آنان‌ نیست‌ كه‌ بر طبیعت‌ شان‌ به‌ مثابه‌ خون‌آشامانی‌ پلید سایه‌ افكند. در همان‌ دیاری‌ كه‌ اقامت‌ دارید بپرسید كه‌ تا به‌ حال‌ چند نفر پیدا شده‌ كه‌ «كارهای‌ خوب‌» آقای‌ كویزلینگ‌ را به‌ «ترازو» كشیده‌ باشد؟

شما حق‌ دارید و باید به‌ عنوان‌ یك‌ نمك‌خور و بازوی‌ نجیب‌، هر قدر توان‌ دارید و تا آخر زندگی‌، با «پرهیز» از «ذهنی‌گری‌ و برخوردی‌ شتابزده‌» بكوشید «موبه‌ مو» «كارهای‌ خوب‌» سرور تان‌ را «به‌ ترازو بكشید» به‌ این‌ نیت‌ كه‌ خودفروختگی‌ خود و سایر «اهل‌ پژوهش‌ و تحقیق‌» و اعضای‌ «اتحادیه‌ نویسندگان‌» را به‌ او توجیه‌ نمایید. شما و شركاء به‌ جلاد «قول‌» داده‌ بودید و «مردها ره‌ هم‌ قول‌ اس‌»! لیكن‌ هرچند از دشنام‌ های‌ ما علیه‌ ولینعمت‌ تان‌ مثل‌ مار به‌ خود بپیچید و به‌ زبان‌ خادی‌ به‌ ما بتازید كه‌ «بهتر است‌ هم‌ از نظر دانشی‌ و هم‌ اخلاقی‌ بخود بپردازید تا كمالات‌ معنوی‌ تان‌ فزونی‌ گیرد و از عقده‌های‌ سركوفته‌ و ورم‌ كردهء‌ تان‌ چرك‌ و ریم‌ جاری‌ نشود» ، ما تا هر زمانی‌ كه‌ لازم‌ باشد، شما و شركاء را كماكان‌ بنام‌ جاسوسان‌ كی‌جی‌بی‌ و مهره‌ های‌ فرومایه‌ی‌ رژیم‌ افشاء خواهیم‌ نمود.

اعترافات‌ «كاندیداكادیمسین‌» ناقص‌ است‌

و خاطرات‌ دلنشین‌ و حسرتبار از «رئیس‌ جمهور» با این‌ كلمات‌ پایان‌ می‌گیرد:

«من‌ بدون‌ ذره‌ای‌ كم‌ و كاست‌ منحنی‌ روابطم‌ را با او (نجیب‌) در سه‌ سال‌ اخیر دوران‌ حیاتش‌ كه‌ مدعی‌ تأسیس‌ یكدولت‌ غیروابسته‌ و مستقل‌ بود بركشیدم‌ تا چیزی‌ در پردهء‌ ابهام‌ نماند و نیز باكی‌ ندارم‌ كه‌ چنین‌ علایقی‌ مورد سؤتعبیر و سؤاستفادهء‌ غرض‌ ورزان‌ قرار بگیرد. من‌ همانم‌ كه‌ بودم‌»

اولتر از همه‌ باید از شما بخاطر این‌ اعترافات‌ حاكی‌ از آلودگی‌های‌ بیشتر و تازه‌ای‌ ـ لااقل‌ برای‌ ما ـ و حكایت‌ رقصیدن‌ یك‌ «فرهنگی‌» بی‌كارت‌ بر سرانگشت‌ رژیمی‌ پوشالی‌، تشكر كرد. ولی‌ باید افزود كه‌ ما و مردم‌ ما عمدتاً كلیات‌ را می‌دانیم‌ و هنوز «چیز»های‌ بی‌شماری‌ «در پردهء‌ ابهام‌» باقیست‌. مثلاً كاش‌ به‌ ترسیم‌ «منحنی‌»های‌ ذیل‌ هم‌ همت‌ می‌گماشتید:

«منحنی‌» روابط‌ نجیب‌ با سایر «فرهنگیان‌» و «اهل‌ پژوهش‌ و تحقیق‌» و این‌ كه‌ كدام‌ ها به‌ عز شرفیابی‌ «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» نایل‌ شده‌ اند و چند بار؟ «منحنی‌» اینكه‌ آیا در وزارت‌ خارجه‌ از اسناد مهم‌ قدیم‌ هنوز چیزی‌ باقی‌ مانده‌ بود كه‌ از تره‌كی‌ تا نجیب‌ به‌ روس‌ ها تحویل‌ داده‌ نشده‌ بودند و شما آنها را به‌ روس‌ ها تقدیم‌ كردید، در كجا، دوشنبه‌ یا مسكو و شامل‌ چه‌ چیزها بودند؟ این‌ «منحنی‌» را كه‌ آیا جمهوری‌ اسلامی‌ در تهران‌ به‌ شما به‌ مثابه‌ یك‌ عامل‌ كی‌جی‌بی‌ نگریسته‌ زیاد گرم‌ نمی‌گرفت‌ یا اینكه‌ تلاش‌ می‌كرد با توجه‌ به‌ سقوط‌ محتوم‌ رژیم‌ پوشالی‌، شما را از قلمبدستان‌ و منشیان‌ عبدالعلی‌ مزاری‌ و یا برهان‌الدین‌ربانی‌ بسازد؟ آیا علت‌ سینه‌زنی‌ كنونی‌ تان‌ در «امید» ربانی‌ و مسعود را باید در كار رژیم‌ ایران‌ بر شما دید یا اینكه‌ در فرصت‌ طلبی‌ و چاكرمنشی‌ مزمن‌ خودتان‌ كه‌ اول‌ از ظاهرشاه‌ بودید، سپس‌ یكدل‌ و یك‌جان‌ خود را به‌ سردار داوود عرضه‌ داشتید و بعد خاك‌ پای‌ روسها و سگان‌ پرچمی‌ آنان‌ شدید و فعلاً هم‌ در كمال‌ آرامش‌، گویی‌ از پدر پدر و از جوانی‌ تا حال‌ در محضر «استاد» و «ناپلئون‌ مسعود» كلان‌ شده‌ باشید، برای‌ آن‌ دو موعظه‌ نموده‌ و ضمن‌ ابراز عشق‌ به‌ آشتی‌ بین‌ خاینان‌ جهادی‌، مردم‌ را به‌ اطاعت‌ از آنان‌ فرا می‌خوانید؟ بهر حال‌ انشااله‌ آغازی‌ نیك‌ است‌. و اگر ناصحانی‌ غرض‌ورز در گوش‌ تان‌ چیزی‌ نخوانند، «منحنی‌»های‌ دیگری‌ نیز «برخواهید كشید» تا مردم‌ دنیا بدانند كه‌ اگر از تره‌كی‌ تا نجیب‌ و سلیمان‌لایق‌ و شهنوازتنی‌ و نوراحمدنور و اناهیتاراتب‌زاد و عبدالوكیل‌ و گلاب‌زوی‌ و... چه‌ از سر كم‌سوادی‌، بی‌عرضگی‌ یا بی‌آبرویی‌، نتوانستند مثل‌ همتا های‌ خاین‌ توده‌ای‌ شان‌، كتابهای‌ حاوی‌ شرح‌ جاسوسی‌ و خیانتهای‌ خود را منتشر سازند، اینك‌ یاری‌ از آن‌ تبار میهنفروش‌ به‌ اسم‌ داكتراكرم‌عثمان‌ پای‌پیش‌ نهاده‌ و اگر كیانوری‌ از «چهل‌ سال‌ خیانت‌» گفت‌ او هم‌ از ۲۰ سال‌ ماجرای‌ خیانت‌ به‌ مردم‌ و وطنش‌ را «بدون‌ ذره‌ای‌ كم‌ و كاست‌» نقل‌ می‌كند و بدین‌ترتیب‌ ثابت‌ می‌سازد كه‌ پرچمی‌ها در زمینه‌ انتشار خیانت‌ نامه‌ ها هم‌ از لالای‌ شان‌ حزب‌ توده‌ پس‌ نمی‌مانند.

خلاصه‌ «نویسنده‌ توانای‌ كشور» كه‌ خیلی‌ چیزهای‌ جالب‌ در «پرده‌ی‌ ابهام‌» باقی‌ مانده‌ و اگر قول‌ بدهید كه‌ از ۲۰ سال‌ تمام‌ زندگی‌ بیعار و بی‌اعتنا به‌ خون‌ و فریاد مردم‌، وجدان‌ تان‌ تكان‌ خورده‌ و آماده‌ اید جزئیات‌ جاسوسی‌ و اعمال‌ ضدملی‌ خود و رؤسای‌ پرچمی‌ و خلقی‌ تان‌ را بازگو كنید، ضمن‌ عرض‌ تبریك‌، ما به‌ نوبه‌ی‌ خود لیستی‌ طولانی‌ از سوالها را برایتان‌ ارائه‌ خواهیم‌ داشت‌.

اما این‌ نگرانی‌ شما واهی‌ است‌ كه‌ مبادا «علایق‌» تان‌ با دژخیم‌ «مورد سؤاستفاده‌ غرض‌ورزان‌ قرار گیرد.»! چرا؟ شما نخستین‌ «كارمندشایسته‌» رژیم‌ پوشالی‌ هستید كه‌ زبان‌ گشوده‌ و بدون‌ هیچ‌ اجباری‌ از «علایق‌» خاص‌ تان‌ با نجیب‌ و ماحصل‌ پرافتخار آن‌ ـ كار در سفارتها و ریاست‌ انجمن‌ نویسندگان‌ و وزارت‌ اطلاعات‌ و... ـ سخن‌ زده‌ اید، دیگر چه‌ جای‌ «سؤتعبیر و سؤاستفاده‌» باقی‌ می‌ماند؟ همین‌ مقدار اعتراف‌، شما را بین‌ «فرهنگیان‌» میهنفروش‌ و تسلیم‌طلب‌ در مقام‌ متمایزی‌ قرار می‌دهد. ما هم‌ از اعترافات‌ تان‌ استقبال‌ می‌كنیم‌ چرا كه‌ به‌ سرشت‌ ناپاك‌ شما به‌ قلم‌ خودتان‌ صحه‌ می‌گذارد و لذا ادعای‌ ما درست‌ ثابت‌ می‌شود. مشكل‌ شما فقط‌ اینست‌ كه‌ از یكسو اینچنین‌ جانانه‌ از بلبلی‌ راجع‌ به‌ سرسپردگی‌ تان‌ به‌ نجیب‌ اباء نمی‌ورزید (شاید هم‌ خطا خورده‌!) لیكن‌ از سوی‌ دیگر، مردم‌ را آنقدر علیل‌ و فراموشكار می‌پندارید كه‌ باوجود مداركی‌ كه‌ خود به‌ دست‌ داده‌ اید، شما را در زمره‌ی‌ میهنفروشان‌ نشمارند!

در باب‌ این‌ تصدیق‌ تان‌ كه‌ «من‌ همانم‌ كه‌ بودم‌!» باید گفت‌ كه‌ هم‌ صحیح‌ می‌فرمایید و هم‌ غلط‌. در اینكه‌ شما و شركاء از انجمن‌ نویسندگان‌ یا خارج‌ آن‌، براساس‌ انقیادطلبی‌، به‌ تقدیم‌ كشور به‌ كاكاسام‌ منحیث‌ وظیفه‌ای‌ اصلی‌ می‌نگرید تردیدی‌ وجود ندارد. نوشتن‌ در «امید» و امثالش‌، همآوازی‌ با نرشیر، رهنوردزریاب‌، نبی‌مصداق‌ وغیره‌، نشانه‌های‌ آشكار سر به‌ تالاق‌ دویدن‌ تان‌ در طریقیست‌ كه‌ نهایت‌ مشعشعش‌ در كتاب‌ «نظم‌ نوین‌ جهانی‌» درج‌ می‌باشد. یعنی‌ درست‌ است‌ كه‌ جای‌ قبله‌ی‌ پیشین‌ شما ـ اتحاد شوروی‌ ـ را امریكا گرفته‌ است‌ و كماكان‌ دارای‌ استعداد ذاتی‌ خیانت‌ به‌ وطن‌ می‌باشید. تا اینجا صحیح‌ است‌ كه‌ همان‌اید كه‌ بودید.

و چندان‌ هم‌ همانی‌ نیستید كه‌ بودید زیرا دیروز چاكر نجیب‌ بودن‌، مصاحبت‌ با او «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌»، كاندید و كاندیدبازی‌ در مضحكه‌ی‌ «جبهه‌ پدر وطن‌» و... را معراج‌ و افتخار تان‌ می‌دانستید، ولی‌ امروز كرتی‌ و پتلون‌ را دور انداخته‌، چشم‌ ها را سرمه‌ كرده‌ و ضمن‌ برحذر داشتن‌ «برادران‌» از «برادركشی‌»، مردم‌ را به‌ سازش‌ با جنایتكاران‌ بنیادگرا ترغیب‌ می‌كنید، و در لابلای‌ اكت‌ مهوع‌ گاندی‌، آماده‌اید كه‌ به‌ تأسی‌ از نرشیرِ «نیكنام‌ و دانشور»، خود را به‌ صورت‌ ملنگی‌ پر پشم‌ و ریش‌ بی‌نظافت‌ درآورده‌، بوسه‌ بر پای‌ «امیران‌» و «امیرالمؤمنین‌» زده‌ و به‌ خاطر كاسه‌لیسی‌، به‌ زنان‌ و مصایب‌ جهنمی‌ آنان‌ مانند «برادر نبی‌ مصداق‌»، لگدپرانی‌ كنید.

سفیر پوشالی‌، زبان‌ مقاومت‌ می‌شود!

حدود وقاحت‌ «محقق‌ توانای‌ كشور» را از سخنسرایی‌ ذیل‌ می‌توان‌ تخمین‌ زد:

«من‌ چه‌ در ماموریتم‌ در دوشنبه‌ و چه‌ در مسافرتم‌ به‌ مسكو بخاطر امضاء پروتكل‌ همكاری‌ بین‌ انجمن‌ نویسندگان‌ افغانستان‌ و اتحادیهء‌ نویسندگان‌ اتحاد شوروی‌ تا جائی‌ كه‌ توان‌ داشتم‌ یك‌ مامور حلقه‌ بگوش‌ نبودم‌ و از گفتن‌ حق‌ پرهیز نكرده‌ ام‌. به‌ گونهء‌ مثال‌ وقتی‌ در انستیتوت‌ جهانی‌ ادبیات‌ گوركی‌ در مسكو، برای‌ سخنرانی‌ دعوت‌ شدم‌ در محضر استادان‌ آن‌ كانون‌ ضمن‌ اینكه‌ تجاوز شوروی‌ بر افغانستان‌ را یك‌ خطای‌ بزرگ‌ سیاسی‌ دانستم‌ انگشت‌ انتقاد بر جنایات‌ آن‌ دولت‌ چه‌ در زمان‌ انقلاب‌، چه‌ در دوران‌ «نپ‌» و چه‌ در تصفیه‌ های‌ استالین‌ از سال ‌۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ گذاشتم‌ و پرسیدم‌ كه‌ تقصیر همسر، دختران‌ جوان‌ و پسر خردسال‌ تزار نیكلای‌ دوم‌ چه‌ بود كه‌ بیرحمانه‌ تیرباران‌ شدند و آیا چنین‌ قساوتهایی‌ از نظر ولادیمیر لنین‌ پوشیده‌ بوده‌ است‌؟ در آن‌ محفل‌ خانم‌ "گراسیموا"، محقق‌ زبان‌ پشتو و عضو اكادیمی‌ علوم‌ اتحاد شوروی‌ و جناب‌ محمدی ‌صفالوف‌ استاد یونیورستی‌ دوشنبه‌ حاضر بودند و من‌ آدرسهای‌ آنها را برای‌ رفع‌ شبههء‌ بی‌باوران‌ در اختیار دارم‌.»

اگر مردم‌ و روشنفكران‌ ما عموماً احمق‌ یا بنیادگرا یا پرچمی‌ می‌بودند، حق‌ داشتید اینهمه‌ چشم‌ پارگی‌ را استدلال‌ یا پاسخ‌ به‌ «پیام‌زن‌» نام‌ نهید. اما چنین‌ نیست‌. دیگر مدتهاست‌ گلیم‌ رژیم‌ و انجمن‌ نویسندگان‌ تان‌ برچیده‌ شده‌ كه‌ می‌توانستید در چهارچوب‌ آنها با جمعی‌ حقیرتر، جلف‌تر و حیثیت‌تر از خود حرف‌ می‌زدید و آنان‌ هم‌ برای‌ تان‌ سر و دست‌ تكان‌ می‌دادند و شما در اوج‌ «هورا» كشیدن‌های‌ شان‌، در رویای‌ بقای‌ رژیم‌، «اعلام‌ كاندیداتوری‌»، ملاقات‌ دژخیم‌ «درحضورخانم‌ و فرزندانش‌» و هرزه‌اندیشی‌ هایی‌ دیگر ازین‌ قبیل‌ جهان‌ و مافیها را از یاد ببرید.

آیا «رئیس‌ جمهور» به‌ این‌ دلیل‌ به‌ شما آن‌ قدر مهر و اعتماد شخصی‌ داشت‌ كه‌ «مامور حلقه‌ بگوش‌» او نبودید؟ آیا او مأمورانی‌ را خوش‌ داشت‌ كه‌ در برابر خودش‌ و ولینعمتانش‌ «از گفتن‌ حق‌» پرهیز نكنند؟ آیا میهنفروشِ «رئیس‌ جمهور»شده‌ای‌ را در تاریخ‌ كشور دیگری‌ هم‌ سراغ‌ دارید كه‌ مأموران‌ و آنهم‌ مأموران‌ دیپلماتش‌ را نه‌ از میان‌ دون‌ترین‌ حلقه‌بگوشان‌ بلكه‌ ازمیان‌ «حق‌گویان‌» برگزیده‌ باشد؟

«نویسنده‌ توانا»، در شما اگر كوچكترین‌ اثری‌ از «حق‌دوستی‌» و «حق‌ گویی‌» سراغ‌ می‌شد، كی‌جی‌بی‌، به‌ شما به‌ عنوان‌ یكی‌ از مهمترین‌ عمالش‌ كه‌ شب‌ و روز در سیر و سفر به‌ خارج‌ باشد، هرگز حساب‌ نمی‌كرد. ما مكرراً گفته‌ایم‌ كه‌ دو راه‌ بیشتر وجود نداشت‌: شما و شركاء یا جانب‌ مردم‌ و مقاومت‌ ضد روسی‌ و ضد خاینان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ را می‌گرفتید كه‌ آنگاه‌ اگر در پولیگون‌ها زنده‌ بگور نمی‌شدید، در پلچرخی‌ هر روز سایه‌ی‌ مرگ‌ و توهین‌ و بی‌شرافتی‌ از سوی‌ رانده‌شده‌ترین‌ عناصر جامعه‌ را حس‌ می‌كردید؛ یا اینكه‌ به‌ رژیم‌ تسلیم‌ می‌شدید ـ كه‌ شدید ـ و آنگاه‌ به‌ تناسب‌ «حلقه‌ بگوش‌ بودن‌»، اهمیت‌ و لیاقت‌ تان‌ طرف‌ محبت‌ و التفات‌ میهنفروشان‌ واقع‌ گردیده‌ و داغ‌ ننگ‌ مقام‌هایی‌ تا حد ریاست‌، وزارت‌، مستشار سفارت‌ و وكالت‌ «شواری‌ ملی‌» و ریاست‌ «جبهه‌ پدروطن‌» و... در جبین‌ تان‌ حك‌ می‌شد كه‌ شد.

شما بیهوده‌ سعی‌ می‌كنید خود را مهاتماگاندی‌ یا خنده‌آورتر از آن‌ پهلوان‌ «حق‌گو» بتراشید. اگر پیش‌ از روی‌ صحنه‌ آمدن‌ گورباچف‌، تجاوز شوروی‌ را «خطای‌ بزرگ‌ سیاسی‌» می‌خواندید، مطمئن‌ باشید كه‌ هماندم‌، پهره‌داران‌ محل‌ پس‌ از لگدباران‌ مفصل‌، از گوش‌ تان‌ گرفته‌ و «تحت‌الحفظ‌» می‌فرستادند تان‌ پلچرخی‌ و اسداله‌كشتمند هم‌ با شما مصاحبه‌ای‌ توأم‌ با اكت‌های‌ یك‌ «بچه‌»فلم‌ هندی‌ به‌ عمل‌ نیاورده‌ بلكه‌ بلافاصله‌ با مشت‌ و پنجه‌بوكس‌ به‌ جان‌ شما می‌افتاد تا بدانید كه‌ كار صاحبانش‌ را «خطای‌ بزرگ‌ سیاسی‌» گفتن‌ چگونه‌ پس‌لگدی‌ دارد!

دیپلمات رژیم «نوکر حلقه بگوش» رژیم نیست!!

شما در آن‌ سخنرانی‌ نمونه‌ی‌ كامل‌ از یك‌ نماینده‌ی‌ صدیقِ دولتی‌ پوشالی‌ را ارائه‌ نمودید، چون‌ گورباچف‌ مدتها قبل‌ تجاوز به‌ افغانستان‌ را «خطای‌ بزرگ‌» و «زخم‌ خونچكان‌» و... خوانده‌ بود. اشاره‌ به‌ «جنایات‌ شوروی‌» در «زمانهای‌ مختلف‌» هم‌ نشانه‌ی‌ كاكگی‌ و «حلقه‌ بگوش‌ نبودن‌» شما نه‌ بلكه‌ برخلاف‌، خوشرقصی‌ به‌ موقع‌ و كاملاً «حلقه‌ بگوشانه‌» به‌ ساز تازه‌ی‌ اربابان‌ مسكوی‌ بود زیرا آنان‌ خیلی‌ قبل‌ از شما گلیم‌ «تصفیه‌ های‌ استالین‌» را هموار كرده‌ و برآل‌ و عیال‌ تزار اشك‌ ریخته‌ و به‌ مراتب‌ شدیدتر از شما لنین‌ را مقصر قلمداد نموده‌ بودند. آنان‌ مدتها پیش‌ سولژنتسین‌ های‌ خود را وارد كارزار كرده‌ بودند و بناءً شنیدن‌ حرفهایی‌ موافق‌ جریان‌ از یك‌ اجنت‌ درجه‌ دوم‌ افغانی‌، موجب‌ بهجت‌ و رضائیت‌ آنان‌ بود و به‌ هیچوجه‌ علامت‌ دلیری‌ به‌ شمار نمی‌رفت‌ كه‌ دیگران‌ را به‌ گواهی‌ آن‌ بطلبید.

پس‌ در ارتباط‌ با آن‌ سخنرانی‌ هیچ‌ كس‌ شك‌ و شبهه‌ای‌ به‌ خود راه‌ نخواهد داد مگر اینكه‌ شما را به‌ مثابه‌ یك‌ «دیپلمات‌» و «فرهنگی‌» وابسته‌ به‌ كی‌جی‌بی‌ و پرچم‌ نشناسد. استناد به‌ آن‌ خانم‌ و جناب‌ و داشتن‌ آدرس‌ های‌ شان‌ از دو رهگذر مسخره‌ است‌: اولاً اینكه‌ بلافاصله‌ آدم‌ را به‌ یاد جواب‌ روباه‌ به‌ سوال‌ شاهدت‌ كیست‌، می‌اندازد، و ثانیاً خانم‌ و جناب‌ نامبرده‌ در دلدادگی‌ به‌ تزار و تزاریزم‌ و نفرت‌ نسبت‌ به‌ لنین‌ و استالین‌، شما را شاگرد هم‌ نمی‌گیرند.

اگر آن‌ خانم‌ گراسیموا و جناب‌ محمدی‌ صفالوف‌ شخصیتی‌ ارتجاعی‌تر و مفلوك‌تر از شما نمی‌داشتند باید به‌ شما حالی‌ می‌كردند كه‌: «آقای‌ داكتراكرم‌عثمان‌، این‌ حرفها خیلی‌ كلانتر از دهان‌ شماست‌؛ وظیفه‌ ارشاد شوروی‌ با سطح‌ و وضع‌ شما تناسبی‌ ندارد؛ شما اگر بویی‌ از آزادیخواهی‌ می‌بردید باید اولتر از همه‌ سنگینی‌ قلاده‌ی‌ تلایی‌ دولت‌ میهنفروش‌ را بر گردن‌ خود تحمل‌ نمی‌توانستید. شما اگر وجدان‌ تان‌ را زیر پا نمی‌كردید باید به‌ هزاران‌ كشته‌ی‌ دست‌ نجیب‌ و رژیمش‌ به‌ اعتراض‌ برمی‌خاستید تا «تصفیه ‌های‌ استالین‌». استالین‌ علیرغم‌ كشتارهایش‌ هم‌اكنون‌ در اتحاد شوروی‌ و سراسر جهان‌ میلیونها طرفدار دارد اما نجیب‌ كه‌ از این‌ جهان‌ گم‌ شود، پشك‌ هم‌ به‌ دنبالش‌ نخواهد رفت‌.»

درامه‌ دیگر «شخصیت‌ گرانمایهء‌ كشور» (۵) را ببینیم‌:

«رویداد دیگر اینكه‌ "میكیلی ‌پلاچیدو" هنرمند پرآوازهء‌ ایتالیایی‌ كه‌ در سریال‌ "اختاپوت‌" به‌ شهرت‌ جهانی‌ رسیده‌ است‌ بر مبنای‌ سناریوی‌ یكی‌ از نویسندگان‌ دگراندیش‌ اتحادشوروی‌ فلمی‌ را در كوهستانهای‌ تاجیكستان‌ به‌ آخر رساند كه‌ همدردی‌ عمیق‌ او و نویسنده‌ را نسبت‌ به‌ تراژیدی‌ مردم‌ افغانستان‌ میرساند. در آن‌ فلم‌ ضمن‌ جانبداری‌ از جهاد مردم‌ افغانستان‌، در پرده‌ و خیلی‌ ملفوف‌ سعی‌ شده‌ بود كه‌ تا حدودی‌ برای‌ سربازان‌ شوروی‌ در جنگ‌ با افغانها برائت‌ كمایی‌ شود چه‌ اكثر آنها اغفال‌ شده‌ بودند و تا آخر گمان‌ میبردند كه‌ بر ضد تهاجم‌ امریكا بر افغانستان‌ می‌جنگند. بدین‌ مناسبت‌ محفل‌ با شكوهی‌ به‌ اشتراك‌ تعدادی‌ از دولتمردان‌ ردهء‌ بالای‌ حكومت‌ تاجیكستان‌، فرهنگیان‌ تاجیك‌ و تعدادی‌ از سربازان‌ معیوب‌ شركت‌ كننده‌ در جنگ‌ افغانستان‌، و منشی‌ كمیتهء‌ حزبی‌ شهر دوشنبه‌ عبدالبشیر كه‌ از حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌ نمایندگی‌ میكرد و احمدشاه‌پویا مسوول‌ وزارت‌ امنیت‌ دولتی‌ كه‌ قرار افواه‌ اكنون‌ با رسول‌ برات‌ تاجر معروف‌ همكاری‌ دارد و شخص‌ اینجانب‌ شركت‌ داشتیم‌. میكیلی‌ پلاچیدو و شماری‌ از منتقدان‌ هنری‌ سخنرانی‌ كردند و سرانجام‌ از من‌ خواسته‌ شد كه‌ آن‌ همه‌ تبصره‌ ها را جمعبندی‌ كنم‌.»

قهرمانان‌ این‌ درامه‌ هم‌ بسیار ناآگاه‌ یا احمق‌ تشریف‌ دارند. مگر آقای‌ پلاچیدو و «فرهنگیان‌ دگراندیش‌ تاجیك‌» اینقدر زحمت‌ تعقل‌ به‌ خود ندادند كه‌ درنگ‌ كنند از چه‌ رو باید نماینده‌ «دیپلماتیك‌» همان‌ «دولت‌»ی‌ «تبصره‌ها» را جمعبندی‌ كند كه‌ فلم‌ به‌ طرفداری‌ از جنگ‌ آزادیخوهانه‌ای‌ برضد آن‌ (دولت‌) و سرپرستان‌ روسی‌اش‌ ساخته‌ شده‌ است‌؟؟ قصه‌ مثل‌ بندبازی‌ ناكام‌ پیشتر تان‌ ناقص‌ ولی‌ اینبار باور نكردنی‌ است‌. هنرمند ایتالیایی‌ و «فرهنگیان‌ دگراندیش‌» لازم‌ نبود از منطق‌ و شعور درخشانی‌ برخوردار می‌بودند یا احساس‌ همدلی‌ بیكرانی‌ با مردم‌ ما می‌داشتند تا به‌ شما بگویند: «داكتر اكرم‌ عثمان‌، اگر این‌ حرفهای‌ تان‌ دستوری‌ و سركاری‌ نیست‌ چطور شده‌ كه‌ از طرف‌ شخص‌ داكتر نجیب‌ به‌ اینجا فرستاده‌ شده‌ اید؟ اگر شما آزادی‌ وطن‌ تان‌ را می‌خواستید چطور شده‌ كه‌ از اول‌ تا حال‌ دُردانه‌ی‌ روسها و مزدوران‌ شان‌ بوده‌ اید؟ اكتاویوپاز نویسنده‌ معروف‌ مكسیكو زمانی‌ كه‌ سفیر كشورش‌ در هند بود وقتی‌ از كشتار تعدادی‌ محصل‌ به‌ دست‌ دولت‌ متبوعش‌ خبر شد بلافاصله‌ استعفاء داد. چطور است‌ كه‌ جناب‌ شما با وصف‌ اینهمه‌ قصابی‌ بی‌حساب‌ مردم‌ توسط‌ اشغالگران‌ و عوامل‌ شان‌، خم‌ابرو نكرده‌ و به‌ مقامات‌ بالا و بالاتری‌ می‌رسید؟ آیا تیپیك‌تر از این‌ می‌شود خود را به‌ اشغالگران‌ و خاینان‌ به‌ میهنش‌ فروخت‌؟»

اما ما با توجه‌ به‌ یك‌ جزء بسیار كوچك‌ و ظاهراً نادیدنی‌ این‌ قصه‌ی‌ ملانصرالدینی‌ تان‌ (با مباهات‌ یاد كردن‌ از همكاسگی‌ تان‌ با شرفباختگانی‌ چون‌ احمدشاه‌پویا و عبدالبشیر) شما را سزاوار آن‌ می‌دانیم‌ كه‌ در كنار سركردگان‌ پرچم‌ و خلق‌ به‌ خاطر ۱۵ سال‌ خیانت‌ و جنایت‌ كه‌ براین‌ وطن‌ رفته‌، محاكمه‌ صحرایی‌ شوید.

سفیر پوشالی‌ و «مایه‌گذاری‌ از جان‌ جان‌»!

لاكن‌ از انصاف‌ كه‌ نگذریم‌ در ملودرام‌ بالا، نویسنده‌ كه‌ به‌ كان‌ و كیف‌ واقعی‌ شخصیتش‌ آگاه‌ است‌، نتوانسته‌ یك‌ حقیقت‌ را زیر پرده‌ی‌ وقاحت‌ سرشارش‌ بپوشاند:

«هر چند من‌ از هیچ‌ نظر نه‌ شایستگی‌ و نه‌ طهارت‌ كامل‌ شرح‌ و بیان‌ درد و داغ‌ مردم‌ افغانستان‌ را داشته‌ام‌ مع‌الوصف‌ در آن‌ شب‌ از جان‌ جانم‌ در ابراز و توضیح‌ مصیبت‌ استخوانسوز ملت‌ ما، مایه‌ گذاشتم‌».

به‌ به‌! كی‌ گفته‌ كه‌ یك‌ خود فروخته‌، هیچگاه‌ راستگو بوده‌ نمی‌تواند؟ بكلی‌ درست‌ می‌فرمایید داكترصاحب‌. شما «شایستگی‌» و «طهارت‌» صحبت‌ از درد مردم‌ افغانستان‌ را نداشتید زیرا چاكر بی‌كارت‌ اشغالگران‌ روسی‌ و میهنفروشان‌ جنایتكار بودید؛ زیرا بجای‌ «درد و داغ‌» مردم‌، درد تكیه‌ زدن‌ به‌ مناصب‌ پوشالی‌ بی‌قرار تان‌ می‌كرد و داغ‌ سیاه‌ دیپلمات‌ شدنِ پلیدترین‌ پوشالیان‌ تاریخ‌ بر جبین‌ ساییده‌ شده‌ی‌ شما پیش‌ روسها و سگهای‌ شان‌ از دور نمودار بود؛ زیرا شما خود به‌ عنوان‌ یكی‌ از عوامل‌ «درد و داغ‌» مردم‌ به‌ حساب‌ رفته‌ و لكه‌ های‌ خون‌ آنان‌ در دامن‌ ناپاك‌ تان‌ خودنمایی‌ داشت‌.

پس‌ ادعای‌ «مایه‌ گذاشتن‌ از جان‌ جانم‌» انزجارآورترین‌ نوع‌ اشك‌ تمساح‌ ریختن‌ است‌. كسی‌ می‌توانست‌ از «جان‌ جانش‌» مایه‌ گذارد كه‌ قبل‌ از همه‌ ننگ‌ تقدیم‌ «جان‌ جانش‌» را به‌ اشغالگران‌ و سگ‌ های‌ شان‌ نمی‌داشت‌ و با نشستن‌ در مهمترین‌ مقام‌ های‌ پوشالی‌ در زمینه‌ «فرهنگ‌» و دیپلماسی‌ و... به‌ «مایه‌ گذاری‌» برای‌ آنان‌ نمی‌پرداخت‌. واقعاً آفرین‌ بر شما «محقق‌ توانا» كه‌ از یكسو به‌ صحبت‌ خصوصی‌ با «رئیس‌ جمهور» در «حضور خانم‌ و فرزندانش‌» می‌بالید و از سوی‌ دیگر مدعی‌ «مایه‌ گذاری‌»از «جان‌ جان‌» در «ابراز مصیبت‌ استخوانسوز ملت‌» می‌شوید!

پدر یك‌ دوست‌ ما پس‌ از خواندن‌ نامه‌ شما گفته‌ بود: «آخ‌ كه‌ مردم‌ ما چقدر بدبیار و محروم‌ و خاموش‌ اند كه‌ "فرهنگیان‌" خاینش‌ چشم‌پارگی‌ را به‌ حدی‌ می‌رسانند كه‌ می‌خواهند زشت‌ترین‌ سفلگی‌ ها و فرومایگی‌ های‌ خود را هم‌ "شاهكار" و "قهرمانی‌" جلوه‌ دهند!»

به‌ شیوه‌ خود تان‌ (۶) كه‌ بپرسیم‌ آیا گرد و نواح‌ تان‌ نه‌ موسفید یا آدم‌ با تجربه‌ای‌ بلكه‌ كدام‌ نوجوانی‌ نسبتاً هشیار وجود نداشت‌ كه‌ برایتان‌ می‌فهماند: «كاكا جان‌، بجای‌ اینچنین‌ «مایه‌گذاری‌»های‌ پرمشقت‌ چرا با اعتراض‌ به‌ تبهكاری‌ های‌ روسها و سگ‌ های‌ شان‌، از سمت‌ پوشالی‌ استعفاء نمی‌دادید تا بالاخره‌ برای‌ همه‌ ثابت‌ شود كه‌ شما عامل‌ كی‌جی‌بی‌ نبوده‌ و خود و قلم‌ تان‌ را در گرو منصب‌ و مقام‌ و خوردوبرد دارایی‌ ملی‌، نگذاشته‌ اید»؟

اثر «مایه‌ گذاری‌ از جان‌ جان‌» دیپلمات‌ صاحب‌ پوشالی‌ در آن‌ شب‌، شدید بوده‌:

«فرهنگیان‌ دگراندیش‌ تاجیك‌ كه‌ از همان‌ آغاز، یلغار و تجاوز اتحاد شوروی‌ بر افغانستان‌ را محكوم‌ كرده‌ بودند با هلهله‌ و كف‌ زدنها با من‌ همراه‌ شدند و میكیلی‌ پلاچیدو از جابرخاست‌، صمیمانه‌ با من‌ دست‌ داد و گفت‌: من‌ نصف‌ حقیقت‌ را گفته‌ بودم‌ و نصف‌ دیگرش‌ را از تو شنیدم‌. فلمی‌ را كه‌ من‌ ساخته‌ام‌ همان‌ حقیقت‌ ناتمام‌ است‌.»

«فرهنگیان‌» مزبور را گفتیم‌ كه‌ مسلماً درعین‌ «دگراندیش‌» بودن‌ به‌ حد كافی‌ سبك‌اندیش‌ هم‌ بوده‌ اند كه‌ با حرفهای‌ یك‌ عامل‌ رسوای‌ شوروی‌ و دست‌ نشاندگانش‌ به‌ شور می‌آیند. و همینطور است‌ وضع‌ آقای‌ پلاچیدو كه‌ در این‌ مورد اگر گیج‌ و بی‌خبر از دنیای‌ پیرامونش‌ نمی‌بود، یك‌ علمبردار «حقیقت‌ انقلاب‌ ثور» را «تمام‌ كننده‌ حقیقت‌» نخوانده‌ و به‌ جای‌ صمیمانه‌ دست‌ دادن‌، باید به‌ نام‌ آزادی‌ و به‌ نام‌ مردم‌ افغانستان‌ سیلی‌ سختی‌ به‌ روی‌ تان‌ می‌زد و هشدار می‌داد كه‌ فلمش‌ در دفاع‌ از مبارزه‌ مردم‌ افغانستان‌ ساخته‌ شده‌ و از اینرو حضور نمایندگان‌ رژیم‌ پوشالی‌ كابل‌ توهینی‌ به‌ مردم‌ افغانستان‌ و خواست‌ شخص‌ او بوده‌ و تا این‌ جاسوسان‌ و جانیان‌ رژیم‌ محفل‌ را ترك‌ نگفته‌ اند، حاضر به‌ افتتاح‌ فلم‌ نخواهد بود.

شما دیپلمات‌ صاحب‌ نامنهاد نیز خوب‌ آگاهید كه‌ اگر در كشوری‌ می‌بودید كه‌ سایه‌ی‌ كی‌جی‌بی‌ و مافیایش‌ برآن‌ سنگینی‌ نمی‌داشت‌، «فرهنگیان‌» و پلاچیدو های‌ آزادی‌ دوست‌ به‌ یقین‌ حساب‌ شما را می‌رسیدند كه‌ هر قدر هم‌ خود را به‌ در بی‌غیرتی‌ می‌زدید، ضربه‌ و تكانش‌ را تا آخر عمر از یاد نمی‌بردید.

«انتقاد» یك‌ خادی‌ بر عامل‌ كی‌جی‌بی‌!

ولی‌ «هان‌ مپندارید» كه‌ «مایه‌ گذاردن‌ از جان‌ جان‌» برایش‌ گران‌ تمام‌ نشده‌ است‌:

«فـردای‌ آن‌ شب‌، آقای‌ پویا كارمند وزارت‌ امنیت‌ دولتی‌ كه‌ ظاهراً در پست‌ سكرتر دوم‌ ایفای (وظیفه‌؟) میكرد به‌ اتاقم‌ آمد و از موضعگیری‌ دیشبم‌ شدیداً انتقاد كرد و گفت‌: صلاح‌ نبود كه‌ با آن ‌همه‌ خشونت‌ از سربازان‌ شوروی‌ انتقاد می‌كردید!» (تأكید از ماست‌.)

یاللعجب‌! حیف‌ كه‌ نویسنده‌ شیردل‌ ما توضیح‌ نمی‌دهد كه‌ چگونه‌ زیربار این‌ «شدیداً انتقاد» نفسش‌ نبرآمده‌ و جان‌ به‌ سلامت‌ برده‌؟ (۷)

بهرحال‌ آن‌ میهنفروشك‌ خادی‌ (احمدشاه‌ پویا) نمی‌دانست‌ كه‌ وقتی‌ او در گهواره‌ می‌تپید، «كاندیداكادیمسین‌»اش‌ مشاور ببرك‌ وغیره‌ بود و مستقیماً با كی‌جی‌بی‌ رابطه‌ داشت‌؛ از همه‌ مهمتر نمی‌دانست‌ كه‌ آخر مخاطب‌ «مایه‌گذار»ش‌ حتی‌ «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» با «رئیس‌ جمهور» می‌دید! اینطور نیست‌ «نویسندهء‌ توانای‌ كشور»؟

لیكن‌ طبعاً نویسنده‌ی‌ ما بیشتر از آن‌ «سیاستمدار» و «دیپلمات‌» است‌ كه‌ در برابر كلانكاری‌ آن‌ جاسوسك‌ دست‌ از پا خطا كرده‌ و با به‌ رخ‌ كشیدن‌ عضویتش‌ در كی‌جی‌بی‌ و نحوه‌ شرفیاب‌ شدنش‌ به‌ «حضور»، طرف‌ را زهره‌ترق‌ كند. برعكس‌ او آن‌ «انتقاد» جنتلمین‌مأبانه‌ خادی‌ را اینطور با متانتی‌ كی‌جی‌بی‌مأبانه‌ جواب‌ می‌دهد:

«آقای‌ پویا، این‌ یكی‌ از آن‌ مواردی‌ است‌ كه‌ برغم‌ خطراتش‌ نمی‌توانم‌ باكسی‌ مصالحه‌ كنم‌. خوب‌ است‌ به‌ وزارت‌ مربوط‌ تان‌ گزارش‌ دهید!»

ای‌ عوامفریب‌ ناشی‌! آنهمه‌ «مصالحه‌» به‌ خاطر چوكی‌ ریاست‌ و وزارت‌ و سفارت‌ و سركردگی‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ و «فرهنگیان‌» خاین‌ و تسلیم‌طلب‌ و تبلیغات‌ و نوشتن‌ و سفرها برای‌ روسها و پوشالیان‌ و بر ضد مقاومت‌ و امضای‌ پروتكل‌ ها... به‌ نعل‌ بوت‌ تان‌؟ پانزده‌ سال‌ تمام‌ چاكر زرخرید روسها و سگهای‌ شان‌ بودن‌ «مورد»ی‌ به‌ حساب‌ می‌آمد كه‌ «مصالحه‌» بر سر آن‌ حتمی‌ بود و مزه‌ می‌داد؟

شما اگر لطف‌ نموده‌ و صرفاً می‌نوشتید كه‌ «من‌ از جان‌ جان‌ در گرو روسها و جاسوسان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ آنان‌ بودم‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ كاندید بالاترین‌ مقام‌ ها می‌شدم‌، ولی‌ نمی‌دانم‌ آنشب‌ سرم‌ گرم‌ بود یا چه‌ كه‌ بدون‌ درنظرداشت‌ اینكه‌ فرستاده‌ رسمی‌ روسها و سگان‌ آنان‌ در كابل‌ هستم‌، زبان‌ به‌ انتقاد از سربازان‌ شوروی‌ گشودم‌ و پلاچیدو و فرهنگیان‌ سبك‌اندیش‌ تاجیك‌ را خوش‌ آمد و از همه‌ مضحك‌تر هنرمند بی‌معرفت‌ ایتالیایی‌ مرا بیان‌ كننده‌ نصف‌ دیگر حقیقت‌ نامید كه‌ از خجالت‌ سرخ‌ شدم‌ و در آن‌ لحظه‌ منِ ناپاك‌، خود را در محاصره‌ خشم‌ و ریشخند میلیونها هموطنم‌ احساس‌ كردم‌ كه‌ به‌ سوی‌ من‌ به‌ عنوان‌ آدم‌ كی‌جی‌بی‌ و نجیب‌ تف‌ می‌انداختند»، آنگاه‌ سخن‌پردازی‌ تان‌ منطقی‌ و قابل‌ قبول‌ می‌بود. همچنین‌ اگر می‌نوشتید كه‌ در آن‌ شب‌ پس‌ از «انتقاد از سربازان‌ شوروی‌» و عار دانستن‌ موقعیت‌ و زندگی‌ خود، به‌ قصد انتحار، كاردی‌ را در شكم‌ خود فرو بردید اما «فرهنگیان‌» تاجیك‌ و آن‌ دو خادی‌ سررسیده‌ و نگذاشتند جان‌ بدهید، می‌شد قصه‌ را حاكی‌ از اولین‌ بار به‌ جوش‌ آمدن‌ غیرت‌ فردی‌ تلقی‌ كرد كه‌ مرگ‌ را بر ادامه‌ نوكری‌ برای‌ اشغالگران‌ و پوشالیان‌ ترجیح‌ داد.

باری‌، آیا «سكرتر صاحب‌ دوم‌» جریان‌ را به‌ «وزارت‌ مربوط‌» محترم‌ گزارش‌ داد و در نتیجه‌ از سوی‌ شكنجه‌گران‌ روسی‌ و خادی‌ قین‌وفانه‌ شدید؟ چهار پنج‌ روز در پلچرخی‌ سپری‌ فرمودید؟ معزول‌ و خانه‌نشین‌ شدید؟ یا لااقل‌ به‌ عذاب‌ عظیم‌ عدم‌ چاپ‌ كدام‌ كتاب‌ تان‌ گرفتار آمدید؟

ادامه‌ در شماره‌ آینده‌

قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت آخر




بریده هایی از نشریات خادی که بوسیله آقای اکرم عثمان و هم مسلکانش برای مزدوران روس انتشار میافت
داكتر اكرم‌ خان‌ عثمان‌، بگذار در یونیورستی‌های‌ سویدن‌ برای‌ سخنرانی‌ دعوت‌ شوید، نوردیده‌ی‌ برهان‌الدین‌ ربانی‌ و سایر جنایتكاران‌ جهادی‌ باشید، از سوی‌ نشریه‌ «فردا» «نویسنده‌ و محقق‌ توانای‌ كشور» و «شخصیت‌ گرانمایهء‌ كشور» نامیده‌ شوید. ولی‌ ما نه‌ مردم‌ را بازی‌ می‌دهیم‌ نه‌ خود را و نه‌ شما را. ما ساده‌ و بی‌تعارف‌ واقعیت‌ عامل‌ كی‌جی‌بی‌ بودن‌ شما را برملا می‌سازیم‌ و علاوتاً شما و شركاء را مروج‌ متعفن‌ترین‌ و گمراه‌كننده‌ترین‌ نوع‌ ممكن‌ ابتذال‌ و گریزاندن‌ جوانان‌ ما از سیاست‌ و اندیشیدن‌ به‌ مسایل‌ حاد و حیاتی‌ جامعه‌ درجریان‌ جنگ‌ مقاومت‌ ضد روسی‌ می‌دانیم‌. یكبار دیگر به‌ عنوانهای‌ بالا از «سباوون‌» كه‌ زمانی‌ مسئولیت‌ آن‌ را داشتید نظر بیندازید.
آیا اندكی‌ چیزی‌ موسوم‌ به‌ شرم‌ در خود حس‌ می‌كنید؟ آیا آن‌ مؤسسات‌ علمی‌ اروپا كه‌ با شما رابطه‌ می‌گیرند،ازهیچ‌ چیز كه‌ نی‌، از فعالیتهای‌ «اكادمیك‌» بالای‌ شما خبر دارند؟



----------------------


(۱) تمامی‌ نقل‌ قول‌ ها كاملاً مطابق‌ اصل‌ است‌.

(۲) «گپ‌ دادن‌» آقای‌ اكرم‌ عثمان‌ بسیار جالب‌ و نمونه‌ای‌ است‌:

«ستر و اخفای‌ شما پشت‌ جماعتی‌ از خواهران‌ عفیف‌ و شریف‌ ما در كویته‌، بدترین‌ شكل‌بازی‌ سیاسی‌ است‌، آنهم‌ با شگردی‌ بسیار بی‌ادبانه‌، كه‌ دون‌ شأن‌ آن‌ خواهران‌ بلندقدر و بلندنظر ماست‌. زبان‌ پاك‌ آنها زبانی‌ دیگر است‌.»

چون‌ ما، شما را نوكر دیروز روسها و پوشالیان‌ و مجیزگوی‌ امروز خاینان‌ بنیادگرا می‌دانیم‌، بناءً پشت‌ این‌ موضوع‌ نمی‌گردیم‌ كه‌ در همین‌ چند سطر بالا چقدر میزان‌ تربیت‌ ضد زن‌ خود را نمایان‌ ساخته‌ اید. لیكن‌ می‌خواهیم‌ بپرسیم‌ شما كه‌ با میهنفروشان‌ پرچمی‌ كلان‌ شده‌ اید، آیا آنقدر شهامت‌ دارید كه‌ وقتی‌ پی‌برید كه‌ هر چه‌ را از «پیام‌زن‌» در افشای‌ خود شنیده‌ و خواهید شنید از آنِ آن‌ «جماعتی‌ از خواهران‌ عفیف‌ و شریف‌ و بلندقدر و بلندنظر و زبان‌ پاك‌» است‌، آنقدر شهامت‌ دارید كه‌ خجالت‌ و ندامت‌ تان‌ را از ابراز اتهامات‌ و تحقیرهای‌ جهادی‌ ضد زن‌ علیه‌ ما اعلام‌ داشته‌ و نتیجتاً بر تحلیل‌ ما از شخصیت‌ خود ـ بازوی‌ دیروز پوشالیان‌ و امروز بنیادگرایان‌ ـ با یك‌ خط‌بینی‌ كشیدن‌ رسمی‌ در همان‌ سویدن‌ در حضور چند خواننده‌ ما، صحه‌ گذارید؟ اگر جواب‌ مثبت‌ باشد، بفرمایید پاكستان‌ و در یك‌ گردهمایی‌ یا تظاهرات‌ ما شركت‌ كنید تا ببینید آن‌ «خواهران‌ عفیف‌ و شریف‌ و...» چگونه‌ به‌ قول‌ نرشیر تان‌ «سیر و پودینه‌» شما را، مفصلتر و با لحنی‌ آتشین‌تر از نوشته‌هایی‌ كه‌ تا كنون‌ دیده‌اید، برخواهند شمرد. آیا به‌ این‌ ترتیب‌، جرثومه‌ تحقیر زنان‌ «راوا»، یكبار و برای‌ همیشه‌ از خون‌ و روان‌ شما رخت‌ خواهد بست‌؟ بهرحال‌ دعوت‌ ما جدیست‌ آقای‌ «كاندیداكادیمسین‌».

(۳) رجوع‌ شود به‌ نوشته‌ زوجی‌ میهنفروش‌ موسوم‌ به‌ صدیق‌ و ثریاراهی‌ و نوشته‌ «ثریا و صدیق‌ راهی‌، پرده‌دران‌ یا پرده‌پوشان‌؟» در «پیام‌زن‌»، شماره‌ ۳۱و۳۲ جنوری‌ ۱۹۹۳

(۴) «نویسنده‌ توانای‌كشور»، كلمات‌ متعددی‌ را با املایی‌ غلط‌ می‌نویسد كه‌ بدون‌ آنكه‌ قصد خاصی‌ داشته‌ باشیم‌ در آخر آنها را تذكر خواهیم‌ داد زیرا كه‌ قلت‌ سواد او برای‌ ما مطرح‌ نیست‌، ما بر فقر اخلاقی‌ و وجدانی‌ او و شركاء تمركز می‌دهیم‌.

(۵) نشریه‌ای‌ بنام‌ «فردا»، داكتر اكرم‌ عثمان‌ را «نویسنده‌ و محقق‌ توانای‌ كشور» و «شخصیت‌ گرانمایهء‌ كشور» می‌نامد.

(۶) در صفحه‌ دوم‌ نامه‌ آمده‌ است‌:

«آیا در گرد و نواح‌ تان‌ موسفیدی‌ آداب‌ دان‌ وجود ندارد كه‌ شما را از لگدپرانی‌، افترا، پرخاشگری‌ و اهانت‌ به‌ خودی‌ و غیرخودی‌ برحذر بدارد؟»

باید همین‌ جا به‌ اطلاع‌ برسانیم‌ كه‌ چرا نه‌. ما از وجود مادران‌ و پدران‌ موسفید فرزانه‌ای‌ بین‌ خود برخورداریم‌ اما اتفاقاً از بخت‌ بد شما همان‌ ها به‌ ما قاطعانه‌ گوشزد می‌كنند كه‌ «فرزندانم‌، شیرمادر و حق‌ پدری‌ بر شما حرام‌ باد اگر ضمن‌ مبارزه‌ مرگ‌ و زندگی‌ با اخوان‌الشیاطین‌، مبارزه‌ با بقایای‌ وطنفروشان‌ جانی‌ پرچمی‌ و خلقی‌ را از یاد برده‌ و بخصوص‌ افشای‌ عناصری‌ از آن‌ها را فراموش‌ كنید كه‌ سر از گور بركشیده‌ و به‌ نام‌ «شعر» و «ادب‌» و «فرهنگ‌» و «دموكراسی‌»، ضمن‌ تطهیر گذشته‌ جنایتبار خود، برای‌ خاینان‌ اخوانی‌ و صاحبان‌ خارجی‌ شان‌ دم‌ شور می‌دهند.»

بلی‌ داكتر صاحب‌، بسیاری‌ از «موسفیدان‌ آداب‌دان‌» ما، اشغالگران‌ و خاد و ۱۳ هزار كشته‌ و صدها هزار كشته‌ از تره‌كی‌ تا نجیب‌ و مشخصاً خاطره‌ های‌ جان‌ نثاری‌ شما برای‌ آنان‌ در یاد شان‌ زنده‌ هست‌!

(۷) در سراسر نامه‌ی‌ «كاندیداكادیمسین‌» هیچ‌ جایی‌ نیست‌ كه‌ نمك‌ حرامی‌ به‌ خرج‌ داده‌ كلمه‌ای‌ از قلمش‌ جاری‌ شود كه‌ از آن‌ خدای‌ نكرده‌ بوی‌ نارضایتی‌ و رنجشی‌ جدی‌ از یاران‌ پرچمی‌ بالا باشد. از همین‌ رو است‌ كه‌ نام‌ وزارت‌ های‌ پوشالی‌ و از آن‌ مشمئزكننده‌تر سمت‌ های‌ سگان‌ خادی‌ و سایر میهنفروشان ‌را با كمال‌ جدیت‌، تواضع‌ و احترام‌ می‌آورد.

البته‌ با این‌ شیوه‌ نگارش‌ برعلاوه‌ی‌ آنكه‌ نشان‌ می‌دهد براساس‌ گاندی‌گری‌ با هیچ‌ طرفی‌ جز با «پیام‌زن‌» از در خشونت‌ و بی‌تربیتی‌ پیش‌ نخواهد آمد، می‌كوشد اراذل‌ خادی‌ را بی‌نهایت‌ باوقار، آرام‌ و خوددار بنمایاند و نتیجتاً حاصل‌ داستان‌ «انتقاد» یك‌ خادی‌ فرومایه‌ به‌ خامه‌ی‌ اجیر او از حدود آن‌ كلمات‌ فراتر نمی‌رود.

به‌ راستی‌ كه‌ اثر سیراب‌ شدن‌ از شیر روسها و سگهای‌ پرچمی‌ و خلقی‌ شان‌، در بعضی‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ خود فروخته‌ چقدر ژرف‌ و دیرپاست‌!