كربلایی‌ داكتر موسوی‌، از انحطاط‌ قومبازی‌ تا ابتذال‌ «عاصی‌»گری

اشاره‌ای‌ به‌ نوشته‌ی‌ «عاصی‌، شعر و جامعه» به‌ قلم‌ داكتر سیدعسكر موسوی‌


خوانندگان‌ ما داكتر سید عسكر موسوی‌ را می‌شناسند. وی‌ همانیست‌ كه‌ همراه‌ فرد دیگری‌ موسوم‌ به‌ ارغوان‌، از رادیو بی‌بی‌سی‌ هر چه‌ از تعصب‌ و تنگ‌نظری‌ قوم‌گرایی‌ یاد داشت‌ به‌ زبان‌ راند و هر قدر می‌توانست‌ خود را زیر پای‌ حزب‌ وحدت‌ و لیدران‌ جنایتكارش‌ چپاند تا حق‌ «دفاع‌ از قوم‌ هزاره‌» را به‌ بهترین‌ نوع‌ ممكن‌ اداء كرده‌ باشد!


وحدت‌ قوام ‌یافته‌ با خون‌ هزاره‌ و پشتون‌ و سایر ملیت‌ ها را باند های‌ تبهكار بنیادگرا از جنس‌ سنی‌ وشیعه‌ به‌ یاری‌ مخصوصاً جیره‌خواران‌ روشنفكر خود می‌خواهند نابود كنند

هنوز آزار تبلیغات‌ او برای‌ باند مزاری‌ از یاد نرفته‌ بود كه‌ اینك‌ زیر عنوان‌ پرطمطراق‌ «عاصی‌، شعر و جامعه‌» در «تعاون‌» (شماره‌ پنجم‌ ۱۳۷۵) چیزهایی‌ گفته‌ كه‌ اگر صرفاً بنابر سطحی‌، مبتذل‌ و ارتجاعی‌ بودن‌، آنها را نادیده‌ بگیریم‌ درست‌ نخواهد بود زیرا وی‌ نیز گویا شامل‌ همان‌ خیل‌ شاعران‌ و نویسندگانی‌ است‌ كه‌ با سقوط‌ رژیم‌ نجیب‌ خود را بی‌پدر و مادر احساس‌ كرده‌ و اكنون‌ هم‌ هیچ‌ ابایی‌ ندارند كه‌ به‌ ساز جنایتكاران‌ جهادی‌ و طالبی‌ برقصند. معذلك‌ با توجه‌ به‌ امكانات‌ مطبوعاتی‌ رژیم‌ پوشالی‌ از یك‌ طرف‌، و بی‌سوادی‌ و چركین‌ بودن‌ فرهنگی‌ بنیادگرایان‌ از طرف‌ دیگر، هستند روشنفكرانی‌ كه‌ اظهارات‌ ادبی‌ و غیرادبی‌ داكتر موسوی‌ها را جدی‌ گرفته‌ و موضع‌ و ماهیت‌ ارتجاعی‌ آنان‌ را به‌ لقای‌ «صلاحیت‌» و «مقام‌» ادبی‌ یا علمی‌ آنان‌ می‌بخشند. از دید روشنفكران‌ مذكور، یك‌ فرد «فرهنگی‌» علیرغم‌ زندگی‌ای‌ مملو از ریزه‌خواری‌ پوشالیان‌ و جنایت‌ پیشگان‌ اخوانی‌، تولیدات‌ به‌ درد خور داشته‌ و ازینرو نباید به‌ افشاء و طرد خصمانه‌اش‌ پرداخت‌!

این‌ روشنفكران‌ از نوعی‌ بی‌اعتمادی‌ نسبت‌ به‌ خود و در واقع‌ بی‌اعتمادی‌ و ناامیدی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ و نیروی‌ روشنفكران‌ مردمی‌ رنج‌ برده‌ و میدان‌ را برای‌ قلمزنان‌ خادی‌ ـ جهادی‌ ـ طالبی‌ باز می‌گذارند. اینان‌ از یاد می‌برند كه‌ آنچه‌ تولیدات‌ یك‌ «فرهنگی‌» را حایز ارزش‌ می‌سازد اینست‌ كه‌ آیا او دشمن‌ بنیادگرایی‌ است‌ یا نه‌. اگر نه‌، آنگاه‌ فراورده‌اش‌ برای‌ دشمن‌ حكم‌ كیمیا را خواهد داشت‌ و برای‌ مردم‌ حكم‌ زهر افعی‌ را.

بناءً به‌ همین‌ خاطر هم‌ كه‌ شده‌ باید چهره‌ اصلی‌ داكترموسوی‌ ها را برملا ساخت‌. ولی‌ طبعاً ـ چنانچه‌ پیوسته‌ تصریح‌ كرده‌ایم‌ دلیل‌ اساسی‌ افشای‌ روشنفكرانی‌ معین‌ از سوی‌ «پیام‌زن‌» اینست‌ كه‌ خلاف‌ تصور ساده‌لوحانه‌ی‌ بعضی‌ها، اینان‌ «فرهنگیانِ» صد فیصد «غیر سیاسی‌» نه‌ بلكه‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌، در خدمت‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ بودند و یا حالا به‌ شكلی‌ از اشكال‌ زیر پای‌ میهنفروشان‌ جهادی‌ و طالبی‌ می‌لولند. لهذا چگونه‌ می‌توان‌ در پیكار علیه‌ آن‌ تبهكاران‌، قلمداران‌ مزدور شان‌ را نادیده‌ انگاشت‌؟

ما معتقدیم‌ كه‌ در شرایط‌ حاضر یكی‌ از جبهه‌های‌ مهم‌ مبارزه‌ علیه‌ بنیادگرایان‌، افشای‌ بی‌امان‌ و بدون‌ ملاحظه‌كاری‌ كلیه‌ روشنفكرانی‌ است‌ كه‌ كمرِ چاكری‌ برای‌ آن‌ خاینان‌ را بسته‌ اند.

از خوانندگان‌ عزیز خواهشمندیم‌ قبل‌ یا بعد از مطالعه‌ این‌ مطلب‌ نگاهی‌ هم‌ به‌ «داكتر جاوید، از قهارعاصی‌ تا سمنك‌پزی‌ از سمنك‌پزی‌ تا كجا؟» («پیام‌زن‌»، شماره‌ ۴۴) بیاندازند تا بیشتر به‌ نظرات‌ ما راجع‌ به‌ غوغای‌ پیرامون‌ قهارعاصی‌ آشنا شوند.

* * *

عاصی‌، مقاومت‌ جو یا مصلحت‌ جو؟

داكتر سید عسكر موسوی‌ از كلیاتی‌ در باره‌ شعر و «میانه‌ شعر و جامعه‌» شروع‌ می‌كند، با نقل‌ قولی‌ از مهدی ‌اخوان‌ثالث‌:

«انسان‌ هنرمند و شاعر در یك‌ جامعه‌، اگر نگوییم‌ حساس‌ترین‌ اعضاء و عناصر، لااقل‌ یكی‌ از حساس‌ترین‌ نقطه‌ها و شاخه‌های‌ پیكره‌ و درخت‌ آدمیت‌ است‌، درختی‌ در جنگل‌ انسانی‌ و جامعه‌ی‌ بشری‌. بنابراین‌ نسبت‌ به‌ حال‌ و هوا و چند و چون‌ اوضاع‌ و كیفیات‌ و كمیات‌ آن‌ جمع‌ و جامعه‌ حساسیت‌ و عكس‌العمل‌ دارد، هر نسیم‌ آرام‌ یا باد تندی‌ كه‌ می‌وزد، هربارش‌ و تابش‌، ضربت‌ و ریزش‌ و نواخت‌، بر او و در او شاید بیش‌ از دیگران‌ تأثیر می‌كند و طبیعی‌ است‌ كه‌ او خاصه‌ به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ زبان‌ و زبانة‌ روزگار و جامعة‌ خود است‌ بیش‌ از دیگران‌ صدایش‌ دربیاید، فریاد ضجه‌، یا آواز به‌ شور و شعف‌ داشته‌ باشد، اگر خلاف‌ این‌ باشد معلوم‌ است‌ كه‌ آن‌ عضو مرده‌ است‌...» (١)

از آنجاییكه‌ مراد اصلی‌ نویسنده‌ «اثباتِ» جور بودن‌ اشعار قهار عاصی‌ با معیارهایی‌ است‌ كه‌ اخوان‌ ثالث‌ داده‌، باید دید وی‌ آنها را درست‌ فهمیده‌ یا اینكه‌ آنهمه‌ ابراز «ارادت‌»ش‌ نسبت‌ به‌ اخوان‌ ثالث (۲)، در واقع‌ تظاهری‌ بدآیند بیش‌ نبوده‌ و بهیچوجه‌ نسبت‌ به‌ گفتار آن‌ شاعر بزرگ‌ صادق‌ نیست‌.

آیا عاصی‌ «نسبت‌ به‌ حال‌ و هوا و چند و چون‌ اوضاع‌ و كیفیات‌ و كمیات‌ آن‌ جمع‌ و جامعه‌ حساسیت‌ و عكس‌العمل‌ دارد»؟

داكتر موسوی‌ مثل‌ سایر ستایشگران‌ از خیل‌ نان‌ و نمك‌ شده‌ با پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ جواب‌ می‌دهد:

میانه‌ی‌ عاصی‌ شاعر با «حال‌ و هوا و چند و چون‌ اوضاع‌ و كیفیات‌ و كمیات‌» جمع‌ و جامعه‌اش‌ از همان‌ آغاز كار مشخص‌ است‌. گوییا خدا و طبیعت‌ او را ذاتاً شاعر می‌آفریند. طبیعت‌ نجیب‌ شاعرانه‌ی‌ او در بی‌قراری‌، حساس‌ بودن‌، پركاری‌ و از همه‌ مهمتر در واكنش‌ تند و سریع‌ او در برابر كنش‌ های‌ اجتماعی‌ و عصیان‌ هنری‌ او تجلی‌ می‌كند و او را به‌ عنوان‌ زبان‌ بیان‌ زمان‌ و روزگارش‌ بر می‌انگیزد. شعر های‌ عاصی‌ آنچنان‌ از عین‌ الوقایع‌ زمان‌ و زمینش‌ پرشده‌ و تأثیر و تأثر می‌پذیرد كه‌ به‌ آیینه‌ی‌ تمام‌ نمای‌ آن‌ مبدل‌ می‌گردد.

این‌ بازی‌ با كلمات‌ و مدیحه‌ سرایی‌ های‌ میان‌ تهی‌ قرابتی‌ با واقعیت‌ نداشته‌ و بجای‌ نزدیك‌ ساختن‌، خواننده‌ را از شاعر بیزارتر می‌سازد. در شرایطی‌ كه‌ قهار عاصی‌ شعر می‌گفت‌، افغانستان‌ در آتش‌ تجاوز روسها و جلادیهای‌ سگهای‌ خلقی‌ و پرچمی‌ آنان‌ می‌سوخت‌؛ اكثریت‌ مردم‌ بر ضد تجاوزكاران‌ برخاسته‌ و سوسیال‌ فاشیستها هم‌ بخاطر سرپا نگهداشتن‌ سگان‌ وطنی‌ شان‌، مردم‌ را قصابی‌ می‌كردند؛ دنیا به‌ مقاومت‌ بی‌نظیر ملت‌ ما آفرین‌ می‌گفت‌ و اتحاد شوروی‌ بصورت‌ بی‌سابقه‌ای‌ رسوا، محكوم‌ و منفرد گشته‌ بود. بعد كه‌ دوران‌ اشغال‌ و رژیم‌ نجیب‌ میهنفروش‌ پایان‌ می‌یابد، افغانستان‌ در دام‌ وحشتناك‌ جنایتكاران‌ جهادی‌ كه‌ در مزدوری‌ به‌ دولتهای‌ امپریالیستی‌ و ارتجاعی‌ روی‌ پوشالیان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ را هم‌ سفید كرده‌اند، گیر می‌آید.

در آن‌ شرایط‌ «اصلی‌ترین‌ مسایل‌ فكری‌ اجتماع‌» و «عین‌الوقایع‌ زمان‌ و زمینش‌» چه‌ می‌توانست‌ باشد غیر از مقاومت‌ علیه‌ تجاوزكاران‌ و سگان‌ شان‌ به‌ هر وسیله‌ی‌ ممكن‌؟ آیا شعر عاصی‌ شمشیر بود و در قلب‌ تجاوزكاران‌ و عمال‌ پرچمی‌ و خلقی‌ آنان‌ فرو می‌رفت‌؟ بهیچوجه‌. لااقل‌ ۶ مجموعه‌ شعر او دم‌ دست‌ ماست‌. در كدام‌ یك‌ از آنها شعری‌ می‌توان‌ سراغ‌ كرد كه‌ واقعاً سرود مقاومت‌ بشمار رفته‌ و الهامبخش‌ مبارزان‌ باشد؟ آیا می‌توان‌ قبول‌ كرد كه‌ شاعری‌ كاملاً در كنار مردم‌ تفنگ‌ بدستش‌ باشد و با اینحال‌ همه‌ی‌ كتابهایش‌ در مطبعه‌ها و دستگاههای‌ پوشالی‌ رژیم‌ چاپ‌ شود؟ از دو حال‌ خارج‌ نیست‌. یا روسها و پوشالیان‌ طرفدار شعر مقاومت‌ و آزادی‌ بودند یا اینكه‌ نه‌، عبدالقهار فقط‌ تخلصش‌ عاصی‌ بود اما شعرهایش‌ بی‌رمق‌تر، بی‌اثرتر و رام‌تر از آن‌ بود كه‌ «صدای‌ رسای‌ شورش‌ و عصیان‌» برضد دشمنان‌ از آنها مترنم‌ باشد.

قسم‌ و قرآن‌ نویسنده‌ برای‌ «شورشی‌» بودن‌ قهارعاصی‌ براین‌ سطرها استوار است‌:

باز پاییز آمد/ بلبلان‌ خانه‌ نشین‌/ قمریان‌ قفل‌ به‌ منقار و به‌ بال‌/ نه‌ حدیثی‌ از رود/ نه‌ حكایتگری‌ از رسوایی‌/ خاطرات‌ خوش‌ باران‌ و بهار/ موسم‌ تازة‌ دلگیری‌ را در من‌/ دست‌ در كارانند.

داكتر عسكر موسوی‌ باید عمدتاً به‌ سایقه‌ سینه‌زنی‌ خود و معبودش‌ برای‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ و نیز عنایت‌ حزب‌ خاینش‌ (حزب‌ وحدت‌) به‌ قهارعاصی‌ باشد كه‌ این‌ حرفهای‌ شاعر را «حماسه‌سازی‌ قیام‌ و جهاد مردمش‌» نام‌ می‌نهد.(۳)

«بلبلان‌» زیاد «خانه‌نشین‌» نبوده‌ بلكه‌ غیراز «كشور های‌ برادر» به‌ ایران‌ نیز كم‌ رفت‌ و آمد نداشتند. یكی‌ از خوش‌الحان‌ترین‌ «بلبلان‌» كه‌ همان‌ واصف‌باختری‌ باشد،بیشترازهمه‌از گلگشت‌ در خارج‌ بهره‌مند بود.

عاصی‌ خود هر چه‌ كتاب‌ و شعر داشت‌ به‌ چاپ‌ رساند و همینطور است‌ صاحبدل‌ واصف‌ كه‌ پارچه‌ شعری‌ چاپ‌ نشده‌ در دست‌ نخواهد داشت‌ چه‌ رسد به‌ كتابی‌ چاپ‌ نشده‌. هر چه‌ بود به‌ «زیورطبعِ» پوشالیان‌ آراسته‌ شد. سخنرانی‌ های‌ غرای‌ شان‌ در رادیو، اتحادیه‌ و دیگر جا ها نیز به‌ مثابه‌ اسناد محكومیت‌ ایشان‌ از ذهن‌ مردم‌ نخواهد رفت‌.

توده‌ ها كه‌ می‌جنگیدند و فرصت‌ و آرزوی‌ پروبال‌ كشیدن‌ نداشتند، پس‌ این‌ «بلبلان‌» و «قمریان‌» مظلوم‌ كی‌ ها می‌توانستند باشند آقای‌ موسوی‌؟ شما لطف‌ كرده‌ و چند تا از آنان‌ را معرفی‌ بفرمایید.

از كجای‌ شعر فوق‌ «صدای‌ رسای‌ شورش‌ و عصیان‌» بالاست‌؟ این‌ جملات‌ در زمانی‌ نوشته‌ می‌شوند كه‌ ملتی‌ یكپارچه‌ و مسلحانه‌ قیام‌ كرده‌؛ از زمین‌ و آسمان‌ كشور آتش‌ می‌بارد و دولت‌ نامنهاد و مالكانش‌ مخالفان‌ را از هلیكوپترها به‌ پایین‌ انداخته‌ یا در پولیگونهای‌ پلچرخی‌ زنده‌ زیر خاك‌ می‌كنند؛ بعد از ایران‌ بیشترین‌ تعداد آزادیخواهان‌ در زندانهای‌ افغانستان‌ می‌پوسند؛ جواب‌ سگان‌ خادی‌ به‌ زنانی‌ كه‌ از سرنوشت‌ شوهران‌ شان‌ می‌پرسند اینست‌ كه‌ «شوی‌ كم‌ نیست‌ برو یكی‌ دیگر بگیر!»؛ این‌ «حماسه‌»ها در روزهایی‌ نوشته‌ می‌شوند كه‌ ـ دقت‌ كنید آقای‌ داكتر موسوی‌ ـ خون‌ شاعران‌ مردمی‌ و تسلیم‌ناپذیر در قتلگاه‌های‌ رژیم‌ پوشالی‌ هنوز نخشكیده‌ است‌ و همرزمان‌ شاعر آنان‌ در یكدست‌ قلم‌ و در دست‌ دیگر تفنگ‌، با غلبه‌ بر تهدید و ترور فاشیستهای‌ مذهبی‌ در راه‌ آن‌ هنرمندان‌ شهید، گامزن‌اند.

پس‌ در آن‌ روزگار آن‌ كلمات‌، نسبت‌ به‌ حماسه‌ی‌ واقعی‌ كه‌ جریان‌ داشت‌، بشدت‌ كمرنگ‌ و بی‌روح‌ و بی‌وزن‌ بودند. مطمئن‌ باشید، پوشالیان‌ ـ كه‌ سگان‌ بوكش‌ «ادبی‌» نظیر سلیمان‌ لایق‌، سخی‌كاوون‌، عبداله‌ شادان‌، اسداله‌حبیب‌، الهام‌ و... هم‌ كم‌ نداشتند ـ اگر شمه‌ای‌ «حماسه‌» و «مقاومت‌» از نوع‌ شخصیت‌ و شعر رستاخیز، سرمد، آزاد، و... را در شعر و شخصیت‌ قهارعاصی‌ سراغ‌ می‌كردند، نه‌ اینكه‌ كتابهایش‌ را مثل‌ نقل‌ و نبات‌ پخش‌ نمی‌كردند و در انجمن‌هایشان‌ راهش‌ نمی‌دادند بلكه‌ چنانچه‌ همیشه‌ گفته‌ایم‌ جایش‌ فقط‌ می‌توانست‌ پهلوی‌ آن‌ شاعران‌ جانباخته‌ باشد؛ ممنوع‌القلم‌ می‌شد؛ بیش‌ از ۱۳ كتابش‌ پشت‌ سرهم‌ چاپ‌ نمی‌شد؛ كم‌ از كم‌ اجازه‌ نمی‌دادند كه‌ «حماسه‌»هایش‌ از حلقوم‌ آوازخوانان‌ رادیو و تلویزیون‌ ساز گردد یا در «جشن‌های‌ فراغت‌ دانشجویان‌ دانشكده‌»های‌ كابل‌ حضور یابد كه‌ بعد هم‌ «چون‌ گنجی‌ از شانه‌ به‌ شانه‌ دیگر تحویل‌» (۴) داده‌ شود.

آن‌ شكوه‌های‌ عاصی‌، «حماسه‌» نه‌ بلكه‌ دقیقاً ضد حماسه‌ واقعی‌ مردم‌ و ضد شعرهای‌ حماسی‌ایست‌ كه‌ سرایندگان‌ آنها را نه‌ در مطبعه‌های‌ رژیم‌ راه‌ بود و نه‌ در انجمن‌های‌ ادبی‌ و غیر ادبیش‌ و نه‌ پاسپورت‌ رژیم‌ را در بغل‌ داشتند كه‌ به‌ ایران‌ یا «همسایه‌ بزرگ‌ شمالی‌» در سیر و سفر باشند. در آن‌ هنگام‌، به‌ قولی‌، شاعر باید شمع‌آتش‌ رزم‌ توده‌ها می‌بود و نه‌ مگس‌ دور شیرینی‌ دولت‌ پوشالی‌. و شعر باید سرخی‌ و داغی‌ گلوله‌ را می‌داشت‌ كه‌ می‌توانست‌ چشم‌ دشمن‌ را بدرد. پوشالیان‌ و ولی‌نعمتان‌ از آن‌ گونه‌ شعرها می‌ترسیدند و نه‌ از شعرهای‌ عاصی‌ و نظایرش‌ كه‌ در بهترین‌ حالت‌ از حد چسناله‌ها و گلایه‌ های‌ شاعركانی‌ «شوریده‌حال‌» و «رنجیده‌خاطر» بالاتر نمی‌رفتند.

در «اثبات‌» «مقاومتگری‌» شاعر می‌گوید:

در حالیكه‌ قدرت‌ و حاكمیت‌ «حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌» در اوج‌ خودش‌ هست‌ و كمتر مقاومتی‌ در داخل‌ به‌ چشم‌ می‌خورد و بیشترین‌ مدعیان‌ «مقاومت‌ فرهنگی‌ در داخل‌» به‌ نحوی‌ از انحاء اشباع‌ و ارضاء شده‌ اند و صدایی‌ از آنها درنمی‌آید، قهارعاصی‌ با شاعرانه‌ترین‌ بیان‌، باغ‌ سرخ‌ و سبز و سپید رژیم‌ را به‌ مسخره‌ می‌گیرد.

كاش‌ آقای‌ موسوی‌ سوته‌دلی‌ را یكسو گذارده‌ صداقتی‌ بخرج‌ داده‌ و «بیشترین‌ مدعیان‌ مقاومت‌ فرهنگی‌ در داخل‌» را كه‌ «به‌ نحوی‌ از انحاء اشباع‌ و ارضاء شده‌اند و صدایی‌ از آنها در نمی‌آید» افشاء می‌ساخت‌ تا می‌دانستیم‌ كه‌ بالاخره‌ ایشان‌ كدام‌ هنرمندان‌ را خاین‌ می‌شمارند، زیرا داكتر جاوید، «بسا از همقطاران‌» عاصی‌ را از «مبارزان‌ دلیر سنگر مقاومت‌ درون‌ مرزی‌» قلمداد می‌كند.

به‌ آن‌ گله‌ و گذاریهای‌ عاصی‌ هم‌، رژیم‌ و مشخصاً مشاوران‌ «ادبی‌»اش‌ ارزشی‌ قایل‌ نمی‌شدند. وقتی‌ وی‌ و كلیه‌ استادان‌ و همردیفانش‌ كه‌ با مزه‌ی‌ مقام‌ و مأموریت‌ در دهان‌، جوپه‌جوپه‌ به‌ دیدار از «كشورهای‌ دوست‌» می‌روند؛ به‌ ذلت‌ ابدی‌ دریافت‌ جایزه‌ و نشان‌ گردن‌ می‌نهند؛ شب‌ و روز در انجمن‌ نویسندگان‌ بزم‌آرایی‌ می‌كنند؛ كتابها انتشار می‌دهند؛ به‌ ضیافتها به‌ افتخار هنرمندان‌ خارجی‌ همرنگ‌ خودشان‌ شركت‌ می‌جویند و خلاصه‌ طبق‌ خواست‌ و رهنمود خاد به‌ هر فعالیتی‌ می‌پردازند، چاپ‌ آن‌ «شكوائیه‌»ها از شاعری‌ از آن‌ جرگه‌ی‌ مطیع‌، چه‌ مانعی‌ می‌توانست‌ داشته‌ باشد؟ رژیم‌های‌ پوشالی‌ برای‌ عوامفریبی‌ و نمایش‌ «دموكراسی‌» به‌ حیله‌های‌ بسیاری‌ دست‌ می‌زنند و از آنجمله‌ است‌ بیرون‌ كشیدن‌ تشكل‌های‌ مخالف‌، سیاسیون‌ مخالف‌ و «فرهنگیان‌» مخالف‌ كه‌ آه‌ و ناله‌ سر دهند از زندگی‌ و مشكلات‌ و حتی‌ از رژیم‌ كه‌ گفته‌ بودی‌ بخیر در هر چیز گشایشی‌ پدید می‌آید اما نیامد «كو؟ كجاست‌؟» (۵) مخصوصاً با ظهور گورباچف‌، سگان‌ كرملین‌ در افغانستان‌ هم‌ با اتكاء روی‌ ایادی‌ مطبوعاتی‌ شان‌ به‌ طرز مهوعی‌ شروع‌ كردند به‌ «گلاسنوست‌»بازی‌ تا به‌ مردم‌ بگویند كه‌: اینك‌ آزادی‌ بیان‌، انتقاد از كمبودهای‌ دولت‌، شعری‌ كه‌ در آن‌ از «ابرهای‌ سترون‌» و «شب‌» و «ظلمت‌» صحبت‌ رفته‌، عكسهای‌ جوانك‌ های‌ دختر و پسر كه‌ گویا در مورد عشق‌ و زندگی‌ به‌ صراحت‌ سخن‌ گفته‌اند و.... یعنی‌ كه‌ دروغ‌ است‌ كه‌ می‌گویند در افغانستان‌ رژیمی‌ دست‌نشانده‌ و قاتل‌ و فاسد حاكم‌ است‌ و سراسر كشور را جنگ‌ فراگرفته‌ است‌؛ این‌ مجله‌ی‌ و سراسر كشور را جنگ‌ فراگرفته‌ است‌؛ این‌ مجله‌ی‌ «سباوون‌» را كه‌ دردست‌ دارید جز مدیر مسئولش‌ داكتر ظاهرطنین‌ و هیأت‌ تحریریش‌ بارق‌شفیعی‌، محمودحبیبی‌ و عبداله‌ شادان‌ كه‌ پرچمی‌ بشمار می‌روند بقیه‌ (آصف‌ خان‌ معروف‌ و رهنورد زریاب‌) به‌ خدا و رسول‌ قسم‌ كه‌ كارت‌ حزبی‌ ندارند! پس‌ ای‌ مردم‌ چرا فریب‌ بیگانگان‌ را خورده‌ و علیه‌ رژیم‌ برخاسته‌اید؟ بیایید «سباوون‌» را بخوانید و شادی‌ كنید و بخندید تا دنیا هم‌ به‌ روی‌ شما لبخند زند!

به‌ این‌ سبب‌ است‌ كه‌ تكرار می‌كنیم‌ آن‌ قلم‌فروشی‌های‌ بی‌شرمانه‌ برای‌ نشریات‌ رژیمی‌ نامنهاد، بدترین‌ خیانتی‌ بوده‌ كه‌ مزدوران‌ «فرهنگی‌» در طول‌ ۱۴سال‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ ما مرتكب‌ شده‌اند.اگر از یك‌ طرف‌ رژیم‌ با توپ‌ وتانك‌ و بم‌های‌ ناپالمش‌ مردم‌ را می‌درید، از طرف‌ دیگر «دلالان‌ فرهنگی‌» مذكور با خیانت‌ نامه‌هایی‌ قی‌آور، مردمی‌ اسیر و ماتمدار را به‌ استهزاء گرفته‌ و به‌ منظور كسب‌ وجهه‌ برای‌ رژیمی‌ پوشالی‌ جان‌ می‌كندند.

شعرعاصی‌، ساطور سنگین‌ یا شمشیر چوبین‌؟

لُب‌ كلام‌ اینكه‌ اگر داكتر موسوی‌ها از دید خود صدها شعر «شورش‌ و عصیان‌» از قهار عاصی‌ نقل‌ كنند بازهم‌ متاع‌ بی‌ارزش‌ یا كم‌ارزشی‌ را می‌كوشند به‌ زور جار زدن‌ و توصیف‌ هرچه‌ گوشخراشتر بفروش‌ برسانند. عاصی‌ و همقطارانش‌ شاعرانی‌ بشمار می‌روند كه‌ از یكسو از رژیم‌ مواجب‌ مادی‌ و غیر مادی‌ دریافت‌ می‌دارند و از سوی‌ دیگر بنابر «طبع‌لطیف‌» و یا بنابر فلسفه‌ «دم‌ غنیمت‌ شمار و شوله‌ات‌ را بخور و پرده‌ات‌ را بكن‌» از جنگ‌ آزادیبخش‌، «خوش‌» شان‌ نمی‌آید چونكه‌ آرامش‌ شان‌ را برهم‌ زده‌ و مزاحم‌ برپایی‌ مجالس‌ شعر و موسیقی‌ و خانقاه‌ دایر كردن‌ و اعمار «دل‌آباد» و مستی‌هایی‌ ازین‌ قماش‌ می‌باشد. اینان‌ در چهارچوب‌ رژیم‌ و تابعیت‌ از لیدران‌ خادی‌ و ادبی‌ شان‌، گاهگاهی‌ خواستار اصلاحاتی‌ می‌شدند و در این‌ و آن‌ مصاحبه‌ سركاری‌ با سگان‌ رژیم‌ زبان‌ به‌ «انتقاد» هم‌ می‌گشودند كه‌ از آنها پوشالیان‌ برد می‌كردند. و مردم‌ قیام‌ كرده‌ی‌ ما به‌ آن‌ ادیبان‌ كه‌ می‌دیدند هنوز در اتحادیه‌های‌ مختلف‌ و رادیو تلویزیون‌ رژیم‌، شادمانه‌ به‌ شعرسازی‌ و قصه‌خوانی‌ و ترانه‌سرایی‌ و پایكوبی‌ مشغول‌اند، نفرین‌ می‌فرستادند.

اگر جریان‌ «دل‌ آباد» را «پیام‌ زن‌» می‌نوشت‌ حتماً متهم‌ می‌شد كه‌ برای‌ لجن‌ پاشی‌ شاعران‌ معین‌ ساخته‌ و پرداخته‌ است‌ اما «عاشق‌ترین‌ عاشق‌ دنیا» است‌ كه‌ در مقدمه‌ی‌ «از آتش‌ از بریشم‌»برملا می‌سازد:

بیاد دارم‌ در یكی‌ از همان‌ شب‌ها كه‌ مثل‌ همیشه‌ سخن‌ سخن‌ عشق‌ و شعر و موسیقی‌ بود (و لابد دعا به‌ درگاه‌ خدا و رسول‌ و چهاریار كه‌ رژیم‌ را توان‌ بخشد تا كابل‌ را حفظ‌ كرده‌ و شرایط‌ برای‌ سخن‌ عشق‌ و شعر و موسیقی‌ را برایتان‌ مهیا نگهداشته‌ و آخرین‌ ضجه‌ ها و صدای‌ گلوله‌هایی‌ كه‌ سینه‌ی‌ هزاران‌ زندانی‌ در پلچرخی‌ را می‌شكافد هم‌ مزاحم‌ تان‌ نشود) نوذرالیاس‌ طرح‌ مبنی‌ بر بنیادگذاشتن‌ خانه‌ شعر و موسیقی‌ بنام‌ «دل‌آباد» بمیان‌ آورد كه‌ بایستی‌ بر دامنه‌ كوه‌ كارته‌ سخی‌ بدست‌ خود ما تهداب‌گذاری‌ می‌شد (حتی‌ اگر اسداله‌ حبیب‌ یا سلیمان‌لایق‌ یا عبداله‌نایبی‌ می‌پذیرفت‌ و تهداب‌گذاری‌ را با دست‌ مبارك‌ خود انجام‌ می‌داد بازهم‌ قبول‌ نمی‌كردید؟) حلاوت‌ این‌ طرح‌ دیر سال‌ دهن‌ ذوق‌ و خیالات‌ ما را آب‌ می‌انداخت‌ و گاهی‌ عاصی‌ می‌گفت‌ كه‌ اگر دل‌آباد را ساخته‌ بودیم‌ امروز او اینقدر بیخانه‌ نبود.

اینست‌ افق‌ و آسمان‌ یك‌ «نابغه‌»، یك‌ «صاحبدل‌» و یك‌ «عاشق‌ترین‌ عاشق‌ دنیا»!

براستی‌ كه‌ نوذرالیاس‌، قهارعاصی‌ و فرهاد دریا در بحبوحه‌ جنگ‌ مقاومت‌ سرتاسری‌، به‌ چه‌ چیزهای‌ باشكوه‌، بنیادی‌ و عظیمی‌ می‌اندیشیدند و از «دهن‌ ذوق‌ و خیالات‌» سلحشورانه‌ی‌ شان‌ چه‌ لیرهای‌ غلیظ‌ و بوداری‌ كه‌ سرازیر نمی‌شد! تف‌!

شخصیت‌ و سطح‌ و میزان‌ «مقاومتی‌» بودن‌ سه‌ تفنگدار شعر و موسیقی‌ را از همین‌ قصه‌ بالا بخوبی‌ می‌توان‌ قیاس‌ كرد. ولی‌ در مقدمه‌ پربركت‌ مذكور چیزهای‌ دیگری‌ نیز هست‌ كه‌ به‌ برخی‌ آنها اشاره‌ای‌ خواهیم‌ داشت‌.

قهار عاصی‌ بر عكس‌ گفته‌ی‌ اخوان‌ ثالث‌ و برعكس‌ زندگی‌ و كار هنرمندان‌ درگیر با اشغالگران‌ و حكومت‌های‌ دست‌نشانده‌، «بااصلی‌ترین‌ مسایل‌ فكری‌ اجتماع‌، با اساسی‌ترین‌ مشكلات‌ انسانی‌(...) سروكار» نداشت‌. شعرش‌ ساطور(۶) نه‌ بلكه‌ التماس‌ های‌ ترس‌آلود در مقابل‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ وخلقی‌ وعذرتقصیربه‌ درگاه‌جانیان‌ بنیادگرابود و بس‌.

داكتر موسوی‌ از منبر مقاومتی‌ نامیدن‌ قهار عاصی‌ پایین‌ شدنی‌ نیست‌:

عاصی‌ شاعر، با تمام‌ وجودش‌، نه‌ تنها در یك‌ مقاومت‌ هنری‌ و فرهنگی‌، كه‌ در یك‌ رستاخیز مردمی‌ فرا ایستاده‌ و در برابر رژیم‌ دست‌ نشانده‌ ی‌ تا دندان‌ مسلح‌ بی‌باكانه‌ دست‌ به‌ شورش‌ زده‌ است‌. تعجب‌ این‌ جا است‌ كه‌ آن‌ همه‌ «رفقای‌شاعر» یا «شاعررفیقان‌» كه‌ ادعای‌ شعری‌ شان‌ كم‌ صدا تر از ادعای‌ سیاسی‌ شان‌ نبود، چگونه‌ این‌ همه‌ شورشگری‌ و اعتراض‌ و مقاومت‌ و عصیان‌ را نمی‌دانستند و اگر كه‌ مثلاً می‌دانستند، چگونه‌ هیچ‌كاری‌ نمی‌كردند!

عاصی‌ شاعر، در تمام‌ دوره‌ی‌ حاكمیت‌ «حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌»، راوی‌ صادق‌، دیدبان‌ تیزبین‌ و فریادگر بی‌باكی‌ را می‌ ماند كه‌ بر بلندترین‌ قله‌ی‌ هندوكش‌ نشسته‌ است‌ و سراسر قلمرو مرز و بوم‌ و كشور و مردمش‌ را پاسداری‌ می‌كند.

سپس‌ شعر «مرثیه‌ای‌ برای‌ سال‌ ۱۳۶۸» او را می‌آورد كه‌ به‌ مناسبت‌ خروج‌ تجاوزكاران‌ روسی‌ گفته‌ شده‌ و روس‌ها را «مظهر شقاوت‌ و تاریكی‌» وغیره‌ خوانده‌ است (۷). ولی‌ محقق‌ ما نمی‌داند كه‌ گورباچف‌ هم‌ به‌ مذمت‌ از تجاوز به‌ كشور ما سخن‌ گفت‌ و نجیب‌ خان‌ هم‌ كه‌ مدتها قبل‌ «گلاسنوستی‌» شده‌ بود. پس‌ نوشتن‌ شعری‌ در «هجو» «چشم‌ سربی‌»ها در هنگامی‌ كه‌ از كشور گم‌ می‌شوند، چندان‌ كمال‌ و جسارت‌ نمی‌خواهد. و این‌ ثابت‌ شد زیرا قهارعاصی‌ اگر نه‌ بخاطر «فریادگر»یهای‌ «بی‌باك‌» و «فراایستادن‌ در رستاخیز مردمی‌»اش‌، بخاطراین‌ «نظاره‌گری‌ از باروی‌ بلندقرن‌ و تاریخ‌»، آیا مورد كوچكترین‌ اذیت‌ و بازخواست‌ قرار گرفت‌؟ یا اینكه‌ سلیمان‌ لایق‌، الهام‌، عبداله‌شادان‌، ظاهرطنین‌، لطیف‌پدرام‌، عبداله‌نایبی‌ و دیگر پلیس‌های‌ «فرهنگی‌» رژیم‌ آنقدر خر و خل‌ بودند كه‌ نفهمیدند شعر مذكور نه‌ بر ضد عساكر روسی‌ بلكه‌ در وصف‌ كوچ‌ پرندگان‌ و ابرهاست‌؟

آقای‌ موسوی‌، اگر شما و یاران‌ خون‌ هم‌ گریه‌ كنید كه‌ قهارعاصی‌ «شورشگر» و «مقاومتگر» بود مردم‌ اعتنایی‌ نخواهند كرد چون‌ بسادگی‌ جای‌ شاعران‌ انقلابی‌ و دشمن‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ را می‌دانند كه‌ كشتارگاه‌ پلچرخی‌ بود یا آوارگی‌ و دربدری‌ ولی‌ بهرحال‌ نمی‌توانستند در انجمن‌ نویسندگان‌ رژیم‌ عضو باشند؛ هرقدر دلشان‌ می‌خواست‌ كتاب‌ چاپ‌ كنند و آواز شان‌ از وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ رژیم‌ پخش‌ گردد.

توسل‌ به‌ «بزرگمردنام‌آور» كار را خرابتر می‌كند (۸)

موسوی‌ حین‌ به‌ غلیان‌ آمدن‌ برای‌ قهارعاصی‌، به‌ رسم‌كلیه‌ «فرهنگیان‌» خادی‌ و جهادی‌ پنجسال‌ اخیر،نقل‌ قول‌آوردن‌ از واصف‌باختری‌ را ناغه‌ نمی‌كند:

شعر عاصی‌ تاریخ‌ است‌، گاهنامه‌ است‌، یادگذاره‌ است‌،محفل‌ سور است‌، مجلس‌ ترحیم‌ است‌، عشق‌ است‌، نفرت‌ است‌، هر دله‌ و به‌ یك‌ سخن‌، سعی‌ میان‌ «صفا» و «مروه‌»، اشراق‌ شاعرانه‌ و هبوط‌ بدین‌ جهان‌ خاكی‌ است‌.

اما این‌ تكیه‌ به‌ «صاحبدل‌واصف‌»، لنگیدن‌ پای‌ استدلال‌ محقق‌ ما را چاره‌ نمی‌تواند. «تاریخ‌ و گاهنامه‌ و یادگذاره‌»ی‌ كی‌ و چیست‌؟ «تاریخ‌ و گاهنامه‌ و یادگذاره‌» دههاهزار شهید و منجمله‌ شاعران‌ شهید؟ «تاریخ‌ و گاهنامه‌ و یادگذاره‌» جلادیهای‌ هولناك‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها مثل‌ اعدام‌ ۱۳هزار نفر؟ «تاریخ‌ و گاهنامه‌ و یادگذاره‌» زنده‌ بگور كردن‌ها در پولیگونهای‌ پلچرخی‌؟ «تاریخ‌ و گاهنامه‌ و یادگذاره‌» زندگی‌ و چگونگی‌ شهادت‌ روشنفكران‌ انقلابی‌ ما توسط‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ خاین‌؟

صحیح‌ است‌، شعر عاصی‌ تا دلتان‌ بخواهد «محفل‌ سور» است‌ در انجمن‌ نویسندگان‌ یا همراه‌ «عاشق‌ ترین‌ عاشق‌ دنیا» در شب‌زنده‌داری‌ های‌ خانقاهی‌ یاخادی‌ وشب‌ شش‌ وسنتی‌ نوزادانِ قلندران‌ یا خادیان‌! و درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ عاصی‌ محكوم‌است‌ كه‌ در «محله‌ شهدا» (۹) به‌ «محفل‌ سور» می‌نشیند.

شعری‌برای‌ صابرشكیب‌ داردكه‌كاش‌اورامی‌شناختیم‌ تا دانسته‌ می‌شد بخاطر كی‌ «مجلس‌ ترحیم‌» برپا كرده‌. اما تعداد نوحه‌های‌ تكیه‌خانه‌ای‌ عاصی‌ كم‌ نیست‌ و آیا «صاحبدل‌» آنها را می‌ستاید؟ «عشق‌» عاصی‌ رابه‌ «میهن‌ عزیزش‌» و«فرهنگ‌ متعالیش‌» در«پیام‌زن‌» شماره‌۴۴ دیدیم‌. یك‌ «عاشقانه‌» دیگر ایشان‌ را از نوشته‌ داكتر جاوید مجدداً بخوانیم‌:

به‌ به‌ چه‌ قیامتی‌ به‌ من‌ می‌آیی‌/ گل‌ چادر سبزه‌ پیرهن‌ می‌آیی‌/ از پیش‌ من‌ ای‌ نسیم‌ بانوی‌ بهار/ گل‌ گل‌ رفتی‌ چمن‌ چمن‌ می‌آیی‌

یك‌ شاعر جدی‌ و با متانت‌ باید از نوشتن‌ چنین‌ اراجیفی‌ آنهم‌ در بحبوحه‌ جنگی‌ بزرگ‌، از مردم‌ عذرخواهی‌ كرده‌ و آنها را باطل‌ اعلام‌ دارد (۱۰). در شعر عاصی‌ «نفرت‌» از كی‌ پیداست‌؟ از پوشالیان‌؟ اگر این‌ «نفرت‌» او را می‌آزرد، ممكن‌ نبود حشر و نشر گرم‌ روزانه‌ با فرومایه‌ترین‌ خادیها مثل‌ نایبی‌ها، پدرام‌ها و اسداله‌ حبیب‌ ها و... را تاب‌ بیاورد و به‌ مقاومت‌ نپیوندد. و نیز اگر از بنیادگرایان‌ «نفرت‌» می‌داشت‌، باید «هزارمرتبه‌ جان‌ و دلش‌ فدای‌ مجاهد» در زبانش‌ جور نمی‌آمد. اما «هردله‌ (هروله‌؟) و به‌ یك‌ سخن‌، سعی‌ میان‌ "صفا" و "مروه‌"، اشراق‌ شاعرانه‌ و هبوط‌ به‌ این‌ جهان‌ خاكی‌»، ازآن‌لفاظی‌های‌ پوك‌، متظاهرانه‌، فاضل‌نمایانه‌ و اخوان‌ نوازانه‌ است‌ كه‌ جز ابراز انزجار به‌ چیزی‌ نمی‌ارزند. نویسنده‌ گفتار واصف‌ باختری‌ را توضیح‌ می‌دهد:

اما تاریخ‌ شدن‌، گاهنامه‌ شدن‌، یادگزاره‌ شدن‌، محفل‌ سور و مجلس‌ ترحیم‌ شدن‌، عشق‌ و نفرت‌ و چه‌ و چها شدن‌ به‌ معنی‌ این‌ نیست‌ كه‌ عاصی‌ شعر را تا حد نقالی‌ و روایت‌ و تقویم‌ زمان‌ و چه‌ و چهاپایین‌آورده‌است‌،بلكه‌ به‌این‌ مفهوم‌كه‌ در زمانیكه‌ زنده‌ گی‌ همین‌ ها است‌ و جامعه‌ و انسان‌ روزگارعاصی‌ سردچار همین‌ چیزها، هنرعاصی‌اینست‌ كه‌ این‌ هاراتاحد شعر بالابرده‌ است‌.

خیر داكترصاحب‌، «زنده‌گی‌ همین‌ها» و «جامعه‌ و انسان‌ روزگار عاصی‌ سردچار همین‌ چیزها» نبود. تنها یك‌ آدم‌ عامی‌ یا شیرِپرچم‌ وخلق‌ خورده‌ یا روشنفكری‌ كه‌ آستین‌ها را در خدمت‌ به‌ تبهكاران‌ اجیرایران‌ وغیره‌ كشورها برزده‌ باشد، زندگی‌ را آن‌ سان‌ می‌بیند. زندگی‌، خون‌ هزاران‌ هزار شهید، رنج‌ جانفرسای‌ هزاران‌ هزار اسیر در پلچرخی‌، فریاد و آخرین‌ ناله‌های‌ هزاران‌ هزار مبارز زیر شكنجه‌ی‌ روسها و سگان‌ شان‌، نبرد قهرمانانه‌ی‌ توده‌ها و انقلابیون‌ و از پشت‌ خنجر زدن‌ باندهای‌ بنیادگرا به‌ آنان‌، دست‌درازی‌ لاشخواران‌ جهانی‌ و منطقوی‌ به‌ وطن‌ ما، و بالاخره‌ دستگیری‌ و شكنجه‌ و تیرباران‌ دهها شاعر و هنرمند بدست‌ روسها و رژیم‌ پوشالی‌ بود. اگر قهار عاصی‌ شاعر مردم‌ و مقاومت‌ ضد پوشالیان‌ و ضد بنیادگرایان‌ می‌بود، در او جز آن‌ اسطوره‌ها، مرارت‌ ها و امید و ایمان‌توده‌ها سروده‌ نمی‌شد.

عاصی‌ «شورشگر (١۱) و عصیانی‌» همانند نوذرالیاس‌، واصف‌باختری‌، ا.نگارگر، رازق‌روئین‌ وغیره‌ از برابر خون‌ رستاخیزها، مجیدكلكانی‌ها، بشیر بهمن‌ها، لطیف‌محمودی‌ها، داكترصمدها، داكتراسدها، داوودسرمدها، داكترفیض ‌احمدها، سعیدها، انجنیر اقبال‌ها، قیوم ‌رهبرها، میناها، اشرف‌ها، حیدرلهیب‌ها، انیس‌آزادها و صدها قهرمان‌ دیگر بی‌اعتنا گذشت‌ و چشم‌ كلوخی‌اش‌ شراره‌های‌ قلب‌ شكافته‌ی‌ آن‌ فرزندان‌ برومند میهن‌ ما را دید و هیچ‌ دگرگون‌ نشد. علاوه‌ بر قهار عاصی‌، جمیع‌ شاعران‌ و نویسندگانی‌ كه‌ به‌ آن‌ چكیده‌های‌ رزم‌ و شرف‌ و غرور مردم‌ ما توجهی‌ در خور نشان‌ نداده‌ اند، شاعران‌ و نویسندگانی‌ اند كه‌ نه‌ «بربلندترین‌ قله‌ هندوكش‌» كه‌ بر پست‌ترین‌ نقطه‌ ایستاده‌ و «سراسر قلمرو و مرز و بوم‌ و كشور و مردمش‌ را پاسداری‌» نكرده‌ بلكه‌ در تحلیل‌ نهایی‌ نوكران‌ سربزیر دیروزِ پوشالیان‌ و امروز بنیادگرایان‌ محسوب‌ می‌شوند با حقارتی‌ در آن‌ حد كه‌ در سایه‌ی‌ حاكمیت‌ پوشالی‌، آرزوی‌ اعمار «دل‌آباد»ها را در دل‌ بی‌درد و دنیای‌ كوچك‌ شان‌ می‌ پروراندند.

بنابرین‌ تنها «نسبت‌ به‌ حال‌ و هوا و چند و چون‌ اوضاع‌ و كیفیات‌ و كمیات‌ آن‌ جمع‌ و جامعه‌ حساسیت‌ و عكس‌العمل‌» داشتن‌ تعیین‌ كننده‌ نیست‌؛چگونه‌ حساسیت‌ و عكس‌العمل‌ نشان‌ دادن‌ معین‌ خواهد كرد كه‌ شاعر «در كجای‌ دنیا ایستاده‌ است‌، بسته‌ به‌ كدام‌ دسته‌ و فرقه‌ است‌»؟


ادامه در شماره بعدری




پاورقی:

(۱) تمامی‌ نقل‌ قول‌ ها كاملاً مطابق‌ اصل‌ متن‌ آن‌ می‌باشند.

(۲) آقای‌ موسوی‌ در نشان‌ دادن‌ خود به‌ عنوان‌ مرید سرسپرده‌ی‌ اخوان‌ثالث‌ اینطور بیتابی‌ می‌نماید: «رندرندان‌ خراسانی‌، نجیب‌ شریف‌ فرزانه‌، روان‌ شاد زنده‌ یاد جاودانه‌، خدایگان‌ شعر و شعور، حضرت‌ مهدی‌ اخوان‌ ثالث‌ كه‌ یادش‌ همیشه‌ باد و همیشه‌تر باد!»

علاوتاً ایشان‌ برای‌ «اثبات‌» بی‌رقیب‌ بودنش‌ در پیروی‌ از اخوان‌ثالث‌، در سراسر نوشته‌ی‌ كمتر از ۵ صفحه‌اش‌ لااقل‌ ۵ بار كلمه‌ «چه‌ و چها» را می‌آورد. و می‌دانیم‌ كه‌ «چه‌وچها» ورد كلام‌ شاعر فقید بود. مخصوصاً در گفتگوی‌ او با ناصر حریری‌ فراوان‌ به‌ «چه‌وچها» برمی‌خوریم‌. راستی‌ كه‌ سبكی‌ و ابتذال‌ نویسندگان‌ خنثی‌ یا نوكر بنیادگرایان‌ تاچه‌ حد زشت‌ و غم‌انگیز است‌.

(۳) به‌ این‌ جمله‌پردازی‌ توجه‌ كنیم‌: «عاصی‌ توانسته‌ است‌ كه‌ با چیره‌دستی‌ تمام‌ به‌ ماندگارترین‌ و خیال‌ انگیزترین‌ گونه‌ در شعرهایش‌ (واقعی‌ترین‌ اجتماعیات‌ زمان‌ و جامعه‌ و مردم‌ خودش‌ را) بسراید و شعرش‌ و هنرش‌ را در خدمت‌ ایمانش‌ و مرامش‌ قرار دهد و از قیام‌ و جهاد مردمش‌ حماسه‌هایی‌ بسازد و بسراید كه‌ ظاهرش‌ به‌ تخیل‌ یك‌ غزل‌ زیبا می‌ماند و باطنش‌ صدای‌ رسای‌ شورش‌ و عصیان‌»(!)

(۴) برای‌ آگاهی‌ ازین‌ كارروایی‌ ها وغیره‌ نكات‌ دلچسپ‌ مراجعه‌ شود به‌ مقدمه‌ مجموعه‌ «از آتش‌ از بریشم‌» زیرعنوان‌ «شاعر مردی‌ بنام‌ آزادی‌» نوشته‌ی‌ فرهاد دریا این‌ به‌ زبان‌ داكتر جاوید «عاشق‌ترین‌ عاشق‌ دنیا» مراجعه‌ شود. هرجای‌ دیگری‌ هم‌ كه‌ به‌ او اشاره‌ رفته‌ منظور همین‌ منبع‌ است‌ .

(۵) عاصی‌ در مجموعه‌ «مقامه‌ی‌ گل‌ سوری‌»:

آنقدر هم‌ كه‌ تو پنداشته‌یی‌/من‌ تنكباور هر یاوه‌ نیم‌/ كو؟ كجاست‌؟/نه‌ سرو چككیست‌/نه‌ جرسكاریی‌ آهنپوشی‌

(۶) احمد شاملو می‌گوید: «بعد از آن‌ كه‌ نیازت‌ را كشف‌ كردی‌ و دانستی‌ كه‌ این‌ نیاز شعر است‌ یا نقاشی‌ است‌ (...) تاریخ‌ آن‌ هنر را میآموزی‌ و آنگاه‌ تفكر و بینشت‌ را تا هر جا كه‌ بتوانی‌ وسعت‌ می‌ بخشی‌ و تازه‌ می‌پردازی‌ به‌ آموختن‌ یا ابداع‌ شگردهایی‌ كه‌ به‌ اثرت‌ ـ در هر زمینه‌ كه‌ هست‌ ـ قوت‌ فرود آوردن‌ ساطور را بدهد.» («گفتگو با احمد شاملو، محمود دولت‌آبادی‌، مهدی‌اخوان‌ثالث‌» از محمد محمدعلی‌)

(۷) این‌ شعر را یك‌ كودك‌ مستعد مكتبی‌ هم‌ می‌تواند بفهمد كه‌ درباره‌ خروج‌ روسهاست‌، اما داكتر صاحب‌ قضیه‌ را چنین‌ كش‌ می‌دهد:

«"مرثیه‌ای‌ برای‌ سال‌۱۳۶۸" به‌ نظر من‌ به‌ خاطر خروج‌ نیروهای‌ شكست‌خورده‌ی‌ ارتش‌سرخ‌ از افغانستان‌ سروده‌ شده‌ است‌. سال‌ ۱۳۶۸ خورشیدی‌ می‌شود ۱۹۸۹میلادی‌،»

(۸) لقب‌ اهدایی‌ فرهاد دریا به‌ واصف‌ باختری‌ (مقدمه‌ی‌ «از آتش‌ از بریشم‌»)

(۹) تعبیری‌ از نعمت‌ میرزاده‌ (م‌.آزرم‌)

(۱۰) در سالهای‌ «دموكراسی‌ تاجدار» كه‌ روزنامه‌ «كاروان‌» شعری‌ از واصف‌باختری‌ را در مدح‌ ظاهرشاه‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ بود، «صاحبدل‌» متعهد و باوجدان‌ آن‌ دوران‌ را بلافاصله‌ به‌ واكنش‌ واداشت‌. او طی‌ نامه‌ای‌ به‌ نشریه‌ یاد شده‌، مدیحه‌اش‌ را مردود اعلام‌ داشته‌ و به‌ «كاروان‌» بخاطر چاپ‌ بدون‌ اجازه‌ آن‌ اعتراض‌ كرده‌ بود. آیا از واصف‌ باختری‌ چیزی‌ بنام‌ وقار و شخصیت‌ دوستی‌ مانده‌ كه‌ امروز نه‌ فقط‌ از شعرها بلكه‌ از كل‌ همزیستی‌ بیست‌ ساله‌اش‌ با رژیم‌های‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ اظهار ندامت‌ و شرمساری‌ نماید؟

(۱۱) داكتر رنگین‌ دادفرسپنتا (مشهور به‌ احسان‌ طبری‌ وطنی‌ خلموك‌) نیز زمانی‌ هوس‌ كرد و بر سینه‌ی‌ شاعری‌ فراری‌، مرتد و دروغگو لقب‌ «شورشگر كوهستان‌ سوخته‌ میهن‌» را تاپه‌ كرد كه‌ دیدیم‌ شاعر بیقرار بعلت‌ «شورشگری‌» های‌ متعددش‌ در آلمان‌ همراه‌ «نسیم‌های‌ تازه‌» و آموزش‌ رباب‌ و طبله‌ و دلقك‌ بازیهایی‌ درباب‌ گِل‌ پخسه‌ای‌ وغیره‌ فعالیت‌ های‌ «قتقتكی‌»، كارش‌ به‌ بی‌آبی‌ غریبی‌ كشیده‌ و مداح‌ ساده‌اش‌ را نیز برای‌ همیشه‌ شرمسار ساخت‌.