بهمن کشن آبادی نام در «مشت بسته هزار دینار» براساس تقسیم وظیفه پرسشهایی متفاوت را از میرهزار مطرح کرده که پاسخ به آنها جز دلگیری طولانی شدن، ضرری ندارد.
او خود را خصم «راوا» نه بلکه «منتقد» آن نامیده و میخواهد بپذیریم که «انتقاد»های او از طینت بد یا ملهم از مخاصمان بنیادگرای «راوا» نیست و فقط به مثابه یک «جوینده حقیقت» به خود حق میدهد خاص از برای خدا بداند که:
«آیا این یک سازمان واقعاً سیاسی به معنای متعارف افغانی آن است؟»
وضعیت سیاسی افغانستان
او مفهوم بالا را توضیح نمیدهد اما با شکافتن حرفهایش درخواهیم یافت که درک او از چنان سازمانی متاسفانه چیزی نیست جز درک جنایتسالاران و مقام محترم خاد.
«سازمان واقعاً سیاسی به معنای متعارف افغانی» یعنی سازمانی که یک یک اعضایش را خاد و دژخیمان بنیادگرا بشناسند و هر وقت هم میل کردند آنان را در زندان بیفگنند؟ از نظر او «راوا» نباید مخفی عمل کند زیرا:
«وضعیت سیاسی در افغانستان کنونی به گونهای نیست که یک سازمان ”مردمی و مترقی“ نتواند به صورت علنی و قانونی اعلام موجودیت کند (ولو برای آزمون هم که شده.)»
نگفتیم که درک وی از «سازمان سیاسی افغانی» درکی سرکاری، جنایتسالارانه و خادیگرایانه است؟ مگر تکیه کلام فهیم، سیاف، ربانی، دانش، قانونی، محقق، گلابزوی، خلیلی، علومی و... نیست که پس از سقوط «دوره سیاه طالبان» و بخصوص پس از انجام انتخابات، گل بازسازی و دموکراسی در افغانستان شکفته و باید مردم گذشته را فراموش کرده، برادرانه دست به دست هم داده و احزاب مختلف بیایند خود را در پرتو قانون اساس مصوبهی رهبران محترم جهادی راجستر کنند؟
اگر بهمنِ کشنآبادی این حرفها را آگاهانه بر زبان آورده باشد نوکر دولت مافیایی است و در غیرآن عقبمانده و جاهل که وضعیت در مافیاییترین کشور دنیا را مساعد میبیند!
«وضعیت سیاسی در افغانستان کنونی» را چه تعیین میکند جز ماهیت دولت؟ آیا او میداند که حکومت و پارلمان و قضا به علت وجود جنایتسالاران، دشمن مردم و به حد اعلی بیمار و بویناک است؟ میداند که اکنون خاد نه تنها جهادی و به سرکردگی جنایتکاری جهادیست بلکه میهنفروشان پرچمی و خلقی را هم در خود دارد؟ میداند که وحدت پوشالیان پرچمی و خلقی با تبهکاران جهادی آنقدر مجسم و برآلاست (تضادهایی که بعدها به دریدن شکم یکدیگر اینان منجر خواهد شد مسئلهای جداست) که جلسات احزاب خود را برپا میدارند و با حمایت سیآیای در پارلمان و حکومت و قضا راه مییابند و علومی به ریاست کمسیون دفاع ولسی جرگه برگزیده میشود؟ که به قول یک مقام استخباراتی امریکا، کرزی تنها بر سی فیصد افغانستان حکومت میکند و بقیه عملاً در چنگ جنایتسالاران قرار دارد؟ که دوستم و فهیم و ضیامسعود و خلیلی و اسماعیل و... علنی و آسان دولت به اصطلاح مرکزی را تهدید میکنند و به چه چپاول و خودکامگی و بیناموسیهایی که مشغول نیستند؟ که امریکا و متحدان پشتیبان جنایتسالاران اند؟ که رژیم ایران چه دست بازی در مداخله و خاینپروری در افغانستان فاجعهها و مشبوع از جاسوس دارد؟
اگر بلی، پسدرچنین کشوری «اعلام موجودیت یک سازمان مردمی و مترقی» که هنوز نسبت به دشمن بسیار ضعیف است، اگر به معنای بلاهت و خیانت نباشد خودفریبیای اسفبار است.
آزمودن جنایت سالاران آزموده شده؟
خاینانهتر و ابلهانهتر برای سازمانی این خواهد بود که بنابر اذن کشنآبادی «ولو برای آزمون هم که شده» برآمد علنی نماید. شناخت از جلادان مسلط و نیز تجربه کشورهای دیگر و بخصوص ایران باید بس باشد که یک سازمان آشتی ناپذیر با دولت مافیایی مذهبی هیچگاه گول نخورده و از چنان «آزمون»هایی (بخوانید دامهایی) که جنایتپیشگان مشوق و گسترانندهی آنها اند، بپرهیزد.
او نمیفهمد که چنانچه اشاره شد، شناخت وضعیت سیاسی یک کشور از تحلیل سیاسی و نیروهای متشکلهی دولت به دست میآید. یک سازمان سیاسی که دولت را مرکب از جنایتکاران مذهبی تشخیص دهد، دیگر باید کودن به طاقت دو باشد که «دنیا خو تیر است» گفته در صدد «آزمون» آن براید. «آزمون» وضعیت سیاسی مثل «آزمون» یک زردک نیست که اگر گندیده بود دیگر نباید آن را چک زد. «آزمون» وضعیت پر خون و خیانت همان و ضربهی خونین خوردن همان.
«آزمون» میرهزار پیش چشم تان است آقای کشنآبادی. او به رغم داشتن سر جنایتسالاران شیعه با خودش و پیروی از سیاستهای سازشکارانه، با اخطار خاد مجبور شد بساط فعالیت کوچک علنی در سطح اداره سایتاش را برچیده و ظاهراً مخفی شود. یعنی «وضعیت سیاسی در افغانستان کنونی به گونهای» نیست که حتی مسئول قومباز یک سایت افشاگر بتواند «ولو برای آزمون هم که شده به صورت علنی و قانونی اعلام موجودیت کند.»
حالا این «آزمون» را کاملاً پس گوش انداخته و ما را ترغیب میکنید؟ چرا؟ یا این که میرهزار و سایتاش چندان «مردمی ومترقی» نبود و دولت محترم اسلامی افغانستان به سازمانهای «مردمیتر و مترقیتر» نظیر «راوا» بیشتر ارفاق و خوشبینی دارد؟
تجربهی نزدیک احزاب «مردمی و مترقی» ایران که به «دموکراسی» و قیافهگیریهای شیطانی ولایت فقیه اعتماد کرده و یکباره نیروهای شان را در مذبح ملایان جنایت پیشه به میدان کشیدند، آنقدر دردآور و هولناک و پر از درس است که نادیده گرفتن آن از سوی هر سازمان مبارز نامی نخواهد داشت جز سفاهتی جنایت آلود. مطمئن باشید بهمن خان کشنآبادی که «راوا» به نوبهی خود به آن تجربه بها قایل خواهد بود تا وعظ خادی پسند شما.
مخفی کاری کشنآبادی و میرهزار و... آری اما پنهانکاری «راوا» نه!
«راوا» مردم را «پشت سر خود» دارد. ولی این یک امر نسبی است. کار و زمان بیشتری میخواهد که «مردم» در کتلههای بزرگ و مصمم به نبرد نهایی علیه جنایتپیشگان و اربابان شان متشکل شوند.
ما خود را «تنها قهرمان معرکهی مبارزهﻯ سیاسی و دفاع از مردم» نه بلکه با تاسف ـ و نه با نخوت و مسرت ـ تنها سازمان زنان آشتی ناپذیر با میهنفروشان خادی و جهادی در افغانستان میدانیم. ایکاش دو و سه و بیشتر و بهتر و هزاران بار قویتر از «راوا» تشکلها وجود میداشتند یا به وجود بیایند(١) ولی این موجب نمیشود که امروز فریفته فعالیت علنی تحت حاکمیت مافیای جهادی و شرکا شویم. همین که میبینیم درست مثل پاکستان بر فروشندگان «پیام زن» در کابل سگهای شکاری «ائتلاف شمال» هجوم میبرند؛ کارکنان «راوا» زیر تعقیب قرار میگیرند؛ نشریات ما را کتابفروشیها نمیتوانند آشکارا به فروش برسانند؛(۲) استدعای موکد و مصرانهی حتی عالیترین مقامهای دولتی در بحث روی دیدار با نماینده «راوا» این بوده تا مبادا خبر آن به بیرون درز کند، و.... گویای استیلای دیکتاتوری فاشیستی جهادی بوده و بناء چه بخواهید چه نخواهید بر روی تعویذ «فواید مخفی عمل نکردن» شما، مهر و تاپه خاد و سیاف و محقق و فاروق وردک و مقبل خودنمایی میکند تا ساده لوحیای ملانصرالدینی.
بهمن خان از فرط لطف به «راوا» از اندرز دادن به آن دستبردار نیست:
«مخفیگری در شرایط موجود خواهی نخواهی گمان برانگیز میشود. منظور من از شرایط موجود جو بیاعتمادی، سوء ضن و سرخوردگی عامه از احزابی است که به مردم خیانت ورزیده اند.
«شرایط موجود» همان است که گفتیم و جز ناآگاهان، جنایتسالاران و مبلغان آنان، هیچ کسی «شرایط موجود» را برای فعالیت علنی سازمانهای «مردمی و مترقی» مساعد نمیبیند. در ارتباط با این و آن فعالیت علنی یا نیمه علنی «راوا» غیر از روشنفکران مبارز، مردم عادی و بیادعا به ما صمیمانه هشدار میدهند که دشمن در کمین است. اینان خیلی بیشتر از بهمن کشنآبادیها و سایر روشنفکرانی که مشکل شان را «مخفی گری راوا» میسازد و دانسته و ندانسته نقش نوکر جنایتسالاران را بازی میکنند، آگاهتر و هشیارتر اند.
مردم از احزاب معین سرخورده اند زیرا از آنها خیانت و جنایت دیده اند نه این که آنها «مخفی گری» کرده اند. فقط روشنفکران شیفته و شیدای اشغال کشور و دولت دستنشانده و حاکمیت تبهکاران جهادی اند که «مخفیگری» را معادل هر کفر و بدی میدانند در حالی که واقعیت زندگی و عمل خود شان به روی آنان سیلی میزند: آقای کشنآبادی چرا و چطور است که بدون آن که دست از پا خطا کرده و موضعگیریای علیه «جبهه ملی» داشته باشی، بدون درج نمبر تلفن یا ایمیلات عرض اندام مینمایی و مثل سخیدادهاتف یا میرهزار که چپ و راست عکسهایش با موهای پریشان متفکرانه و پس منظرهای «شاعرانه» را زینت بخش «کابلپرس» میسازد، عکست را انتشار نمیدهی؟
آیا از کامران میرهزار پرسیدی که چرا با وصف دست دژخیمان شیعه به پشتش، بعد از چشیدن اولین طعم (در واقع اولین «آزمون») خاد چنان نشئه و رویای خوش کار علنیاش زیر سایهی حاکمیت مخوف مافیای جهادی خراب شده و برآشفت که بیدرنگ خود را زیر زد طوری که نمیخواهد حتی نام کشور مقیمش فاش شود؟
چرا کسانی که در دفاع از «راوا» در سایتهایی کامنت میگذارند همه یا اغلب از نام مستعار استفاده میکنند؟ فکر میکنید آنان و هزاران مانند آنان دچار توهم اند ولی شما و «جبهه ملی» و سیاف و محقق و خلیلی و رهنورد و سمیعحامد و... برحق اید که «شرایط موجود» را مطلوب و بر وفق مراد ترسیم مینمایید؟
پند دیگر:
«راوا میتواند با عرض وجود و تثبیت ماهیت خود به افکار عامه بحیث حزبی که با دیگران تفاوت ماهوی دارد، این جو را تغییر دهد نه اینکه با ادامهی مخفیگری آن را هنوز تیره سازد.»
ماهیت یک تشکل و «تفاوت ماهوی» آن با تشکلهای دیگر را ماهیت رهبری، شعارها، سیاستها و موضعگیریهای آن تعیین میکند و نه به هیچوجه مخفی و علنی، خرد یا کلان، قدیمی یا جدید بودن و... آن. مثلاً «جبهه ملی» یا «ائتلاف شمال» چه علنی باشند چه مخفی و چه خود را محلی بنامند یا سرتاسری، مهم نیست و اینها ماهیت میهنفروشانه و جنایتکارانه آنها را تغییر داده نمیتوانند. «راوا» سی سال استکه باوصف مخفیبودن، به مثابه تشکلی ضد پرچمی، خلقی، جهادی و طالبی «عرض وجود و تثبیت ماهیت» کرده و «عامه» آن را با آن احزاب میهنفروش اشتباه نمیکنند. این عموماً روشنفکران خادی ـ جهادی و مصاب به مرض ضد «راوا» اند که «تفاوت ماهوی» و نقش معین آن را ـ در «تغییر جو» نمیخواهند ببینند و گرامی دارند.
پیش به سوی سازمانی چند ده هزار نفری ضد «راوا»!
آقای کشنآبادی، میرهزار و شرکا، حالا این «راوا» که نشد، هم «اپوزیسیونی چندان نیرومند» نیست، هم «نگرهی چپ کلاسیک» دارد، از عوامل کثیف گلبدینی یا اشرف غنی احمدزیها، و انورالحق احدی و خلیلزادها هیچ یا با «لحن درست» یاد نمیکند، هم به صورت «علنی و قانونی اعلام موجودیت» نمیکند، هم در این کشور گل و گلزار از «مخفیگری» دست نمیکشد، هم سیارههای آسمان فرهنگ و سیاست کشور مثل نرشیرنگارگر، کاظمکاظمیها، ضیاء رفعتها، ابوطالب مظفریها، سید فضلالله قدسیها، شفیقه حبیبیها، سمیعحامدها، مسعودهجلالها، ملامتوکلها، اسداللهحبیبها، امین وقادها، فاضل سانچارکیها، صدیقه بلخیها، رزاق مامونها، سیاهسنگها، رهنوردها و غیره و غیره را به عنوان پشکهای دستآموز جنایتسالاران و رژیم ایران میخواند و خلاصه به هفت کتاب کافر؛ میپرسیم که چرا خود دست به کار نمیشوید و سازمانی «مردمی و مترقی» را در وزارت محترم عدلیه به ثبت نمیرسانید که پاسخگوی تمامی خواستهای شما بوده و آشتیناپذیریش با کلیه جنایتسالاران و رژیم ایران و پاکستان و... طوری برجستگی داشته باشد که به آن هر اتهامی بتوانند بزنند به غیر از وابستگی به «جبهه ملی»، خلیلی، محقق، سیاف، «واواک»، «سیا»، آیاسآی، کیجیبی و «موساد»؟
اگر سازمانی چنین، سازمانی متشکل از عناصر پاک و پرشور و نه پرروی، مشکوک، منفعل و متظاهر را ببینیم، آن وقت از برخورد هر قدر هم تند و احیاناً عنادورزانهی آن با «راوا» استقبال خواهیم کرد.
اگر معتقد باشید که نه، اول متلاشی کردن «راوا»(۳) و بعد ایجاد سازمان، باید گفت شما در حال حاضر ناتوانتر از آنید که «راوا» را متلاشی سازید. خوبست این وظیفه را بسپارید به جنایتسالاران و فقط روی به خاک افتیده و برای توفیق توطئههای آنان علیه «راوا» بند بسته و دعا کنید تا چه پیش آید. منتها از یاد نبرید که مردم افغانستان اگر چه هنوز خاموشترین مردم دنیا هستند ولی خوب میدانند و قضاوت میکنند که دستی که اول بر سر «راوا» میکوبد و نه جلادان، دستی بیگانه، دستی خون آلود و خاین است و شکسته باد.
کشنآبادی «نگران» است که در صورت عدم توجه به پیشنهاداتش «کسانی خواهند گفت» که: «راوا یک گروه معدود چند نفره خواهد بود.»
«راوا» و مبارزه در سرزمین آیاسآی
«راوا یک گروه مورد حمایت خاص منبع خارجی است وبرای منافع آن کار میکند.»
این ادعا همان لق لق سگ قدیمی و آشنا است. بنابر قولی اغلب آنانی که این برچسب رذیلانه را بر «راوا» میزنند، خود هم از نچسبیدن آن بر دامن صفا و با افتخار «راوا» آگاه اند ولی چون انتقاد شرافتمندانهای ندارند، به این خفت پناه میبرند تا بادی از سر دل پرکینهی خادی ـ جهادی شان را بر «راوا» خالی کرده باشند.

در کشور آیاسآی خون مینای ما با دو تن از دستیارانش توسط خاد و باند گلبدین به زمین ریخت؛ چندین مظاهره «راوا» برضد نور چشمیهای جهادی سیآیای و آیاسآی به خاک و خون کشیده شد؛ تحت نظر آیاسآی تعدادی افراد ما زندانی و مورد تحقیق قرار گرفتند؛ در جریان لااقل دو مظاهره، سه تن از همکاران مرد ما توسط آیاسآی و استخبارات دیگر ربوده شده و با سوالهایی درباره نام و نشان رهبران «راوا»، سوالهای دینی و مذهبی ـ چیزی که در دستگاههای استخباراتی ایران رایج است، این که چرا بر ضد رهبران جهادی هستند و... همراه مشت و لگد و تحقیر و توهین به شیوه اراذل جهادی، روبرو گردیده اند؛ در فاصله نزدیک با یکی از مراکز آیاسآی، ساکنان خانهی کارکنان شفاخانه ملالی شبانه مورد تهدید قرار گرفته و مسئول شفاخانه با فیر تفنگچه به شدت زخمی میشود؛ تقریباً تمامی نامهها و نشریات در پست بکس ما کنترول میشود؛ در هیچ بانکی نتوانستهایم حساب باز کنیم که مشکلات و خسارات پولی فراوانی را برای ما در پی داشته است؛ شفاخانه و پرورشگاههای ما هرگاه و بیگاه با تعقیب و تحقیق مواجه بوده اند؛ چندین سال پیش با صدها خانواده و اقارب و دوستان خود در کمپی در ایالت بلوچستان، مکتب، کلنیک، لیلیه و میدانهای ورزشی و فرهنگی ابتدایی داشتیم که ناگهان آیاسآی دستور داد تا سه روز باید آنجا را تخلیه کنیم و خواهش ما برای مهلتی حتی یک هفتهای به جایی نرسید و با قبول مصایبی که ذکر آنها در این جا نمیگنجد مجبور به ترک کمپ شدیم؛ عین وضع اخیراً در کمپ جلوزئی پیش آمد و تلاش ما برای کسب مهلتی یک ماهه حاصلی نداشت؛ برخی از روزنامه نگاران پاکستانی خود اظهار داشته اند که پس از شرکت و سخنرانی در محفل «راوا» از سوی آیاسآی احضار و سرزنش شده اند؛ دوستانی در روزنامههای معین پاکستانی دلیل عدم چاپ یا چاپ شدن ناقص پاره ای ازاعلامیهها و نوشتههای «راوا» را اخطار و مداخله آیاسآی گفته اند؛ داستان خبرنگار «هندوستان تایمز» و بازجویی آیاسآی از وی به خاطر مصاحبهاش با «راوا» مفهومتر از هر مثالی خواهد بود اما نه برای شخص غرض و مرض دار؛ و....
کسانی که تجربه مرارتهای زندگی در کمپ و عدم امکانات و سرپناه در داخل کشور را ندارند، نمیتوانند و نمیخواهند آن سختیها را فهمیده و سرانجام نتیجه بگیرند که ممکن نیست از یک جانب «راوا» وابسته باشد ولی از جانب دیگر در سرزمین آیاسآی با آن همه فشار و بدبختی و بی بازخواستی جانفرسا دست به گریبان.
ما که با دوستان پاکستانی راجع به اتهام وابستگی به آیاسآی صحبت نمودهایم، آنان خندیده و گفته اند که مخالفان «راوا» باید به مشورت آیاسآی این اتهام را بزنند زیرا آیاسآی بهترین راه بدنام کردن یک سازمان رزمنده ومترقی را وابسته نشان دادن آن به خودش میداند.

اگر در موضع مان نقطه ناپاکی وجود میداشت، به بهانه بررسی کتاب «دام خرس: داستان ناگفته افغانستان»، مزدور بودن سیاف، گلبدین، ربانی، خالص و احزاب سه گانه را به آیاسآی از زبان نویسنده آن دگروال محمدیوسف انتشار نمیدادیم. و قرار معلوم «راوا» نخستین منبعی بود که کتاب را معرفی نمود؛ اگر در موضع ما نقطه ناپاکی وجود میداشت دگروال یوسف و سایر مقامهای ذیربط پاکستانی را «پدر خوانده» جنایتکاران نمینامیدیم؛ از همه برجستهتر، اگر در موضع ما نقطه ناپاکی وجود میداشت این همه به افشاگری گلبدین ـ این نازدانهترین بچه آیاسآی و سیآیای و باند تروریستاش نمیپرداختیم.
آقای کشنآبادی، میرهزار و شرکا، وقتی رسول سیاف از داشتن اسناد در باره «راوا» سخن میگوید، چرا از بزرگان خود رزاق مامون، نرشیرنگارگر، رهنوردزریاب و ... نمیخواهید که بروند و سندی از ارتباط «راوا» با آیاسآی را از او بگیرند تا آن را به عنوان ضربهای هلاکتبار بر «راوا» نشر نمایید؟
ما مدتها پیش در پاسخی در «پیام زن» نگاشتهایم که علاوه بر خادی ـ جهادیها، روشنفکران بانصبالعین «شلهات را بخور و پردهات را بکن»، «راوا» را در آیینهی محقر خود میبینند و عقل شان قد نمیدهد که یک سازمان مبارز و پیشاهنگ متهور بوده و به اولین چیزی که غلبه میکند ترس و محافظهکاری است. خون رهبر «راوا» در پاکستان ریخت و اعضایش در این کشور به خاطر موضع استوار ضد بنیادگرایی به خاک و خون غلتیده و آزار و دربدری دیدند اما تسلیم نشده و به مبارزه ادامه دادند. دولت پاکستان با ادعای دموکراسی که از یک طرف به احزاب مزدور هفتگانهاش اجازه هرگونه فعالیت را میداد، از طرف دیگر نمیتوانست صرفاً از فعالیتهای «راوا» جلو گیرد مخصوصاً با توجه به ارتباطات وسیع بینالمللی «راوا»، این کار برایش خیلی آسان و به صرفه نبود. علاوتاً مفتریان نمیدانند که پاکستان هرچه است، ایران نیست. در ایران پاسخ هر حرکت ضد بنیادگرایی با گلوله و زندان و شکنجه داده میشود اما در پاکستان چنین نیست. چند تظاهرات ما توسط سگان شکاری اخوانی وطنی و پاکستانی به خون نشسته و بعد هم با سیل اتهامات و دروغهای خیلی شبیه اتهامها و دروغهای جنایتکاران وطنی از سوی مطبوعات پاکستانی روبرو شدهایم. ولی ما که با شهادت مینا و دستیارانش فلج نشده و به کنج هول و محافظهکاری نخزیدیم، و از تهدیدها و یورشهای جنایتکاران مذهبی بیمی به دل راه ندادیم، خود را به مثابه یگانه تشکل زنان افغانی آزادیخواه و ضد بنیادگرایی در جامعه پاکستان شناساندیم.
ما در پاکستان به هیچ فردی برنخوردیم که به «راوا» برچسب وابستگی را بزند زیرا مردم شاهد بودند که «ائتلاف شمال» و طالبان در جیب آیاسآی قرار دارند. ولی «راوا» از اول دارای شعار و موضع عیان دموکراسیطلبانه و ضد بنیادگرایی بوده و از این رو دور از منطق و خاینانه میانگاشتند که آن را متهم به وابستگی نمایند. همانند مطبوعات ماورای مبتذل جهادی، تعدادی مطبوعات پاکستانی در زمان اشغال نوشتند که «راوا» گروهی از دختران «خوبصورت» است که وظیفه ترور رهبران جهادی و تبلیغات سو علیه آنان را دارد! اما با رویکار آمدن حکومت خون و خیانت در کابل، درماندند که دیگر چه اتهامی ببافند. لیکن روشنفکران ترسیده و جام مانده و مفتگوی ما تا زمان مرگ هم این احساس درماندگی را نخواهند کرد و از لجنپاشی باز نخواهند ایستاد. این، اوج بیغیرتی و یک وجه اتصال آنان با دژخیمان بنیادگرا را هم نشان میدهد که به جای خواهر و مادر پنداشتن اعضای «راوا» و خروشیدن از ستم و حملهها بر آنان در پاکستان، خادیوار اتهام وابستگی را بر آنان وارد میآورند.
امکان فراوان چاپ و نشر در پاکستان شاید در دنیا کم نظیر باشد که «راوا» به سهم خود کوشیده از آن استفاده ببرد. اما دهان دشمنانش این جا نیز بند نیامده و میسرایند که «راوا» بدون حمایت آیاسآی چگونه میتواند به چاپ و نشر بپردازد. در پاسخ به این اتهام پست، نقل گفتار عروس نوخاستهی خادی ـ جهادی خالد نویسا از برنامه «کاخ بلند» تلویزیون «طلوع» (۵ سنبله ۱۳۸۶) را کافی میدانیم:
«حوزه ادبی که در پاکستان ایجاد شد یک جز لایتجزای ادبیات معاصر افغانستان شمرده میشود و هیچگاه نمیشود بسیار سطحی از آن گذشت.... در کنار حوزه ادبی ایران و حوزه ادبی که در غرب در کشورهای پراکنده وجود داشت، حوزه پاکستان یک شانس بسیار خوبی داشتند که ادبیات داستانی و بخصوص شعر را زیاد رشد بدهند چون در آن جا مسئله سانسور وجود نداشت، چاپخانهها بسیار به قیمت ارزان پیدا میشد، نویسندهها میتوانستند بدون هیچگونه مشکلی آثار خود را چاپ بکنند... به شما معلوم است آن چنانی که در کار نشر و چاپ و تکثیر آثار در پاکستان و خصوصا پیشاور برای نویسندگان افغان مساعد بود، در کشورهای دیگر بنابر دلایلی این فضا وجود نداشت.»
و همچنان گرداننده برنامه افزود:
«یـکی از ویـژگیهـای رونـق ادبی در ایـن سالها (بعد از ١٩٩٢) در پاکستان و بخصوص در شهر پشاور که در همسایگی افغانستان قرار دارد این بود که سانسوری برای چاپ کتابها وجود نداشت، نویسنده نوشته میکرد و به قیمت ارزان نوشتههایش را در قالب کتاب به چاپ میرساند.»
ولی ما روشنفکران بیغیرت و بیعزت وطنی را بیشتر از آن وقیح میدانیم که از ابرازات عروسک نازدانهی شان شرمیده و کجاندیشی در مورد فعالیتهای مطبوعاتی «راوا» در پاکستان و نسبت دادن آن به آیاسآی را بهتانی بیشرمانه خوانده و پوزش بطلبند.
واقعیت اینست که روشنفکران خادی ـ جهادی و دلمرده و پرگوی و سودایی معتقدند که در دنیای امروز هیچ حزب و تشکلی قادر نیست بدون تکیه به یک قدرت خارجی به نیرویی مطرح بدل شود چه رسد به کسب قدرت. و از همین دیدگاه و چه بسا از روی نوکر بودن خود شان است که مستقل بودن و عدم وابستگی «راوا» را مطلقاً ناممکن میدانند.
«راوا دارای اعتقاداتی است که اگر در شرایط عادی و قانونی در میان بگذارد با واکنش منفی جامعه روبرو خواهد شد.»
شما واکنش دیوانهوار جنایتسالاران و چاکران بر «راوا» را «واکنش منفی جامعه» نام مینهید.
«راوا» اعتقاداتش را در «پیام زن» و طی گردهمآییهایی علنی در خارج و تا حدودی در داخل ابراز داشته است که جز با «واکنش منفی» جنایتسالاران، خاد و روشنفکران خادم آنان، با «واکنش منفی جامعه» روبرو نشده است.آیا میدانید که به علت فروش چندین هزاری «پیام زن» در پشاور و اسلام آباد ناگزیر به چاپ دوم آن شده ایم؟ که هم اکنون «پیام زن» بالاتر از هر نشریهی دیگر در افغانستان متقاضی دارد؟ که «پیام زن» هر ماه دهها نامه و به برکت اینترنیت صدها ایمیل گرم و الهامبخش از دورترین نقاط کشور دریافت میکند؟ که اعضای ما حین فروش «پیام زن»، کاستها و سایر نشریات، با چه همبستگی و احساسات عمیق مردم ما در پشاور و اسلام آباد مواجه میشدند و در چند مورد همین مهاجران نجیب، اوباشان بنیادگرا را که میخواستند مانع فروش نشریات گردند از صحنه رانده اند؟ از این مثالها زیاد اند که گوشهای از آنها در «پیام زن» نیز منعکس شده است. آیا از این تجربههای خود حق نداریم نتیجه بگیریم که پیام ما که در شرایط مخفی این چنین بر دل بریان مردم ما ـ ونه دل بیغم و بیداغ دلالان روشنفکر جنایت سالاران ـ مینشیند، «در شرایط عادی وقانونی» نه هرگز «واکنش منفی» بلکه توفان روبندهی تودههای ستمدیده را علیه دژخیمان پشتون و غیرپشتون برپا خواهد کرد؟ این «کمال» ما نیست آقای کشنآبادی. این معجزه ایدههای درست و مردم خواه است که وقتی از طرف تودههای خون وخیانت دیده، جذب شوند به چنان نیرویی بهمنآسا بدل میشوند که جنایتسالاران چه که حتی مالکان خارجی آنان را هم خرد خواهد کرد.
شما هم آقای کشنآبادی اگر دنباله رو ایدههای ارتجاعی و قومپرستانهی میرهزار نه بلکه به رغم مخالفت با «راوا»، روشنفکری دشمن آشتی ناپذیر کلیه جنایت سالاران از جنس شیعه و سنی میبودید، میتوانستید با پخش افکاری در انطباق با خواست آتشین و تاریخی خلق مجروح افغانستان، افتخار سهمگیری در تکوین آن «معجزه» را داشته باشید.
و یک «آزمون» آسان: بفرمایید اعتقادات خود را در میان بگذارید که اگر خشم خادی و جهادی بابه خلیلی و بابه محقق و بابه «جبهه ملی» را برانگیخت و نه بوسهی آنان بر دهان شما را، آنگاه تئوری «واکنش منفی» تان روی چشم!
«راوا یک گروه لافزن و ترسو است که یارای رویارویی علنی سیاسی را نداشته و آمادهی پرداخت هزینه مبارزه نخواهد بود.»
ما علیرغم این که بر پنهانکاری تکیه میکنیم، کوشیدیم در تلویزیون طلوع با رسول سیاف مواجه شده و هرزه دراییهای لچکانهاش را برویش بزنیم. اما به جای وی تروریستی به نام موسی فریور ـ که گویا در پوهنتون شوریده بخت ما «استاد» است ـ در برابر نماینده ما حاضر شد؛ در اروپا و امریکا آمادگی خود را برای مناظره با نویسندگان و شاعران نامدار خادی ـ جهادی و مداراگر ابراز داشتهایم، ولی یک خادی ـ جهادی با کدام روی میتواند از چهره یا قلم پرخون و خیانتش دفاع نماید؟ تنها در آسترالیا جنایتکار مشهور نجیب لفرایی را دیدیم که جریان آن در «پیام زن» بازتاب یافت؛ در پشاور که حریم جنایتسالاران به شمار میرفت به برپایی تظاهرات و محافل دست زده طلسم حضور خوفناک خاینان آدمکش را شکستیم؛ «راوا» نخستین سازمان افغانی بود که با شعار ۸ ثور سیاهتر از ۷ ثور، بارها اکسیونهایی داشته و نشریات مختلفی به چاپ رسانیده است؛ و...
حالا ما ترسو شدیم و شما شیردل؟ از خود و میرهزار نمیخواهیم چیزی بگویید که اگر ابرمردان سیاست و فرهنگ هم باشید، کار تان در مقابل کار یک سازمان اهمیتی نخواهد داشت. اما از یک تشکل، فقط یک تشکل دیگر نام ببرید که طی بیست سال اخیر شجاعتر از «راوا» علیه بنیادگرایان از هر جنساش مبارزه کرده، «یارای رویارویی علنی سیاسی» را داشته و «آمادهی پرداخت هزینه مبارزه» هم بوده است؟
هکذا بفرمایید «راوا» چه میتوانست بکند که نکرد چون «ترسو» بود؟ و باید سازمانی را نام بگیرید که «ترسو» نبود و توانست فلان کار یا کارها را شایستهتر و بیشتر از «راوا» انجام دهد؟
ما به کمبودهای خود در هر عرصه بهتر و عمیقتر از منتقدان سیاهدل ما آگاهیم و این را نیز میپذیریم که میزان کار ما متناسب با عمر «راوا» نیست. با در نظرداشت کمبودها و طرحها و خواستهای نافرجام ما، جایی برای «لافزنی» باقی نمیماند. اما گاهگاهی که مجبور شدهایم کارها و دستاوردهای «راوا» را برشماریم برای آن بوده تا به روشنفکران و منتقدان بیعرضه و چنته خالی «راوا» بگوییم که:
در آخر آن بخش از نوشته تان میآورید:
«از قدیم گفته اند: دروازهی سرای را میتوان بست اما دهان مردم را نی.»
درست، اما در ارتباط با حملههای خادی ـ جهادی بر «راوا» مناسبتر است گفت: دروازهی سرای را میتوان بست اما دهان روشنفکران اسهالی، حراف، بی دل، خودفروخته و شیر خادی ـ جهادی خورده را نی!
آن چه شما نوشته اید از «دهان مردم» نه بلکه از دهان وشکم تمامی مخالفان خادی ـ جهادی «راوا» بیرون آمده است. مردم ضربت دیده از دست جنایتپیشگان، نسبت به سازمانی که از اول تا حال رسواگر قاتلان دلبندان شان در سطح ملی و جهانی بوده است، بد زبانی نکرده و به نظر شک به آن نمینگرند.
«راوا»، افشاگر جنایتسالاران یا آرایشگر پاکستان؟
او در بخش دوم مطلبش مدعی است که ما «نقش پاکستان در فاجعهی افغانستان» را «کمرنگ جلوه» میدهیم و نقل قولهایی از شماره ۶۵ «پیام زن» را به عنوان «فاکت» علم مینماید. از پاسخ به این قسمت میتوانستیم بگذریم ولی از آن جایی که غیر از تحریف، مشکل وی در درک مقاله نیز تبارز دارد، به آن میپردازیم:
«در شمارهی ۶۵ مورخ ۲۰۰۶ پیام زن، ضمن تخطیهی ادعای حکومت کابل در مورد ادامهی مداخلات پاکستان در وجود حمایت از تروریستهای طالبی، چنین آمده است : "... دامن زدن تشنج با پاکستان جنگیدن با تنبان خود آدم است." این جمله میتواند چنین تعبیر شود که پاکستان با آن همه دشمنی با مردم کشورما هنوز حیثیت "تنبان" ما را دارد و اگر به تشنج دامن بزنیم (یعنی مداخلات پاکستان را افشا کنیم) "بی عورت" خواهیم شد! پس باید به موضع پسیف خود ادامه دهیم.»
بلی، کسی که تنش از تخطئه و تحریف و هرومرو کوبیدن «راوا» بخارد، میتواند جمله را ازین هم ابلیسانهتر و جهادیتر تعبیر نماید. ورنه معنی و مفاد آن واضح است: در روزگاری که وحوش «ائتلاف شمال» در افغانستان نه زیربنا ماندند و نه روبنا، نه اردویی وجود دارد و نه توپ و تانکی و تنها خون و خیانت فرمانرو است، جنگیدن با پاکستان اتمی و اردوی میلیونی آن، جنگ دولت با تنبان خودش(اگر اصلاً تنبانی داشته باشد) است. یعنی این شعار آن قدر غیرعملی، هوایی و پهلوان پنبه گونه است که فقط جارزنندهاش را مسخره کرده و چنانچه در مقاله آمده کاذب بودن و نیاز «مصرف داخلی» آن از دور پیداست. ولی مصیبت آن جا خواهد بود که این شعار سرجنایتسالاران، از سوی روشنفکران ضد بنیادگرا نشخوار شود. ضمناً دو سطرپیشتر گفته میشود: «ما به صلح نیاز داریم تا ویرانكدهی خود را بسازیم. دسترسی به این صلح بدون محاكمه و مجازات جنایتكاران میسر نیست. دامن زدن به تشنج با پاكستان...»
و این معنای جمله را عمیقتر میسازد که: صلح و بازسازی بدون مجازات تبهکاران ممکن نیست و با ادامه وضع ـ سلطهی «جبهه ملی» و شرکاـ جنگ با پاکستان در سپاه «جبهه ملی» خاینان، و در شرایطی که یکپارچگی ملی توسط اینان به شدت آسیب دیده و افغانستان به صورت فقیرترین و فاسدترین کشور جهان درآمده، اگر جنگیدن با تنبان نیست چیست؟
جنگیدن با تنبان یعنی دست به کاری زدن که به ضرر و باخت بیانجامد و نه به سود و پیروزی. پاکستان حیثیت «تنبان» ما را ندارد، بلکه جنگ با پاکستان حیثیت «تنبان» ما را دارد. در قبرستانی بنام افغانستان که کرکسان قیادی برفراز آن مستی میکنند، نباید گوسفندوار بدنبال نغاره جنگ آنان راه افتاد که کلاهی تازه سرمان میرود و فاجعهای تازه بر ما تحمیل میشود.
جنگ با پاکستان در سپاه دژخیمان مذهبی، برای ملت محروم ما هیچ آزادی، دموکراسی و رفاهی به ارمغان نمیارد. اصلیترین نبرد مردم ما نبرد با مافیای مذهبی و پدرخواندههای خارجیاش است که محمل و زمینه ساز مداخلهی پاکستان و هر کشور دیگری به شمار میرود.

آیا به سازمانی که این چنین بر بنیادگرایان غیر از جنایتپیشگی، به علت سگ دولتهای پاکستان و ایران بودن شان هم، نفرین میفرستد، اتهامهای بالا را زدن، خیانت است یا خباثت؟
آیا برای یک ملت چیزی کشندهتر و سرطانیتر از آن تصور شده میتواند که به جای انحلال جانیان مسلط، در دام حقهی «ناسیونالیستی» و مقاصد اهریمنی آنان گرفتار آید؟
کشن آبادی باز هم از همین مقاله نقل قول مینماید:
«در این نوشته به تمام روشنفکران و کسانی که علیه مداخلهی پاکستان حرف میزنند دشنام داده شده است. بخوانید :"...تمام روشنفکران وفعالان سیاسی که رگهای گردن شان را به منظور" اثبات وطنپرستی" از شعارهای ضد پاکستانی میپندانند، اگر جنایتسالار، میهنفروش و یا به طور رقتبار ناآگاه نباشند، باید امریکا را آماج قرار دهند که چرا به کار مزدوران طالبی و القاعدهایاش پایان نمیدهد و به مهمترین متحدش (پاکستان) وظیفهی وچ کردن طالبان را سپرده است ...؟"
در اینجا نویسندهی راوا فراموش میکند که طالبان در کجا پرورش یافتند و با دلالی چی کشوری امریکا متقاعد گردید که این یگانه نیروی تامین کنندهی اهداف جیوپولیتیک آن در منطقه میتواند باشد. آیا هدف نویسنده آن نبوده که از سنگینی بار مسوولیت پاکستان بکاهد و تنها تقصیر را به دوش امریکا اندازد؟نویسندهیراوا ادامهمیدهد:"...مردم به قوماندانی سیافوقانونیوخلیلی و برادران نه به جنگ پاکستان خواهند رفت و نه هیچ کشور دیگری..."»
معنی این عبارت آشکارتر از عبارت اولیست: اگر دولت جنایتسالاران از امریکا فرمان نبرد باید همراه شعارهای ضد پاکستانی، علیه امریکا شعار دهند که چرا به بازی با طالبان و القاعده ـ هر دو مخلوق سیآیایـ با صدور دستوری به پاکستان که مقدراتش در دستش است، پایان نمی بخشد؟
هدف «راوا» کاستن از مسئولیت پاکستان و «تقصیر را تنها به دوش امریکا انداختن» نیست. هدف معین کردن عامل اصلی قضایـا ـ امریکاـ است که پاکستان و سایر کشورها منجمله کشورهای عربی از اقمار آن بشمار میآیند. اگر مظاهره غیر از شعارهای پاکستانی (که مستر خلیلزاد هم گاهگاهی سر میدهد) حاوی شعارهای ضد جنایتسالاران و ضد امریکا هم میبود (که آنگاه مظاهره نمیتوانست از آن ربانی، استاد قانونی، استاد خلیلی، استاد علومی، استاد محقق وغیره استادان خیانت و جنایت شمرده شود) «راوا» از آن حمایت میکرد. ما همیشه به امریکا به مثابه والد تروریستهای القاعده و طالبان و «ائتلاف شمال» اشاره نمودهایم و به پاکستان، ایران و ارتجاع عرب به مثابه مادر و پدر دومی آنان. آیا این طور نیست؟ آیا پاکستان یک نی که صد تا میشد میتوانست بدون تایید امریکا، اول عوامل «ائتلاف شمال»اش را بر تخت نشانده و بعد که بوی آنان دنیا را فرا گرفت، طالب بچههایش را بر کابل نصب کند؟
موضع «راوا» در قبال پاکستان با مضمونی که در همین مقاله آمده (لیکن چشم نابینا شدهی کشنآبادی از تکلیف ضد «راوا» نمیتواند آن را ببیند) دهها بار در «پیام زن» تکرار شده است:
«"راوا" بارها اظهار نموده است كه دل مردم ما چنان كه از رژیم ایران از پاكستان هم داغدار است. اگر دولت افغانستان در برخوردش به پاكستان جدی باشد باید از آن كشور به خاطر سهم داشتن در ایجاد و تجهیز و صدور جنایتسالاران جهادی به افغانستان، طالب عذرخواهی رسمی و علنی از مردم ما شود، همچنین از پاكستان بخواهد تا اسناد نوكری سگانش را در دسترس افغانستان قرار دهد كه به اطلاع مردم ما برسند.» (پیام زن، شماره ۶۵ ـ می ۲۰۰۶)
باید جنون برخورد ناشرافتمندانه به «راوا» داشت که علیرغم دیدن این جملهها باز هم به آن اتهام تطهیر پاکستان و «بیرون» آوردن آن کشور «از زیر ضربهی مردم» و... را زد.
ولی دمک موانست کشنآبادی با جنایتسالاران در آن جا نمایانتر میشود که با رد این جمله که «مردم به قومندانی سیاف و قانونی و خلیلی و برادران نه به جنگ پاکستان خواهند رفت و نه هیچ کشور دیگری»، مینویسد:
«آیا میشود به بهانهی نام بردن از چند جنایتکار به چشم مردم خاک پاشید و پاکستان را از زیر ضربه بیرون آورد؟»
آن عبارت به معنای رد بی چون و چرای جنایتکاران است که اجازه نیابند به هیچ بهانهای منجمله بهانهی «ملی گرایانه»، «جنگ با بیگانه» و ازین قبیل، بر گردهی مردم سوار شوند؛ دقیقاً هشدار دادن به مردم است که جنایتسالاران مانع قوام یافتن وحدت ملی و بیگانه ستیزی با شکوه تاریخی افغانستان اند و نگذارند اینان چه سنی و چه شیعه و چه پشتون و چه غیر پشتون با پرچم دروغین «ملی» و «وطنپرستانه» بر چشم شان خاک پاشیده و ستم و بیناموسی بر آنان را دوام دهند. مخالفت با جنایتسالاران به معنای مخالفت با قدرتهای جهانی و منطقهای است که به مثابه قیم جنایتکاران عمل میکنند.
همان طوری که جنگیدن زیر علم طالبان منافی «مردمی و مترقی» بودن میباشد، جنگیدن با این یا آن کشور تحت «قیادت» هر جنایتسالاری هم ننگ و خواریی بیکران است. برای پاسداری از آرمانهای ملی باید با به جان خریدن هرگونه دشواری، به نیروی مستقل مردمی و منزه از مکروب جنایتسالاران اتکا ورزید.

شعار ضد پاکستان در تظاهرات «راوا» ( ۲۸ اپریل ۲۰۰۷، اسلام آباد)
اگر خواننده این سطور نگاهی به کل مقالهی«پیام زن» بیندازد خوبتر به یاوه بافی کشنآبادی و نظایرش درباره مواضع «راوا» آشنا میشود.
با التفات به آنچه گفتیم آیا کشن آبادیها و میرهزارها از این که در رکاب «قیادیان موثر جهادی» علیه پاکستان پاچهها را بر زنند، عار خواهند داشت؟
ما به نوبهی خود بیقرار رسیدن روزی هستیم که مردم افغانستان دست بنیادگرایان را از سرنوشت شان قطع کنند و درین ستم آباد، خورشید آزادی و دموکراسی و بهروزی بدمد و آن روز طوری که در مقاله «پیام زن» آمده، نخستین تصفیه حساب با پاکستان و ایران باشد و از هر دو خواسته شود همهی اسناد مزدوری و جنایات غلامان خود را در اختیار دولت ما بگذارند تا به دوسیههای قطور جنایتها و خیانتهای آنان رسیدگی شود. طبعاً اگر تا آن زمان در پاکستان و ایران نیز دولتهای مردمی و مترقی حاکم باشد، آنها بدون درخواست افغانستان، اسناد جیرهخوران افغانی دولتهای به زبالهدان پرتاب شدهی خود را انتشار خواهند داد.
کشنآبادی برای به کرسی نشاندن گپش که موضع «راوا» در قبال پاکستان «سست» بوده و حاکی از «کمرنگ نشاندادن» و «کاستن از سنگینی بار پاکستان» است، زحمت کشیده و به دو جمله از اعلامیهای در ۱۲ سال پیش مندرج در شماره ۴۱ «پیام زن» به عنوان «فاکت» انگشت میگذارد:
جمله اول:
«حمله کنندگان بر سفارت در کابل مشتی قصابان حاکم در کابل به شمار رفته و هرگز از مردم ما نمایندگی نمیکنند.»
جمله دوم:
«... با ابراز نفرت مجدد نسبت به حمله بر سفارت پاکستان، از دولت پاکستان مصرانه میخواهیم بیشتر از این لکه بدنامی را در مناسباتش با احزاب میهنفروش و بنیادگرایان ضد آزادی، ضد دموکراسی و ضد افغانی نپذیرفته و با موضعگیری روشن و قاطع علیه تمام باندهای رهزن مذکور، به سوءضن مردم ما در این مورد پایان بخشند.»
و سپس دو نتیجه میگیرد:
«یکی این که ارتباط خود را با تنظیمهای مخلوق خود قطع کند که گندش بلند شده است. دو دیگر این که از حملهی مردم به سفارت خود زیاد تشویش نداشته باشد زیرا مردم افغانستان نسبت به پاکستان صرف یک سوءظن ساده دارند و حمله کنندگان همه "قصابان وراهزنان" بوده اند! در این جا میبینیم که حتا هشدارهای برخی از شخصیتها، رسانههای مترقی و گروههای واقعبین پاکستان به دولت آن کشور نسبت به خودداری از ادامهی مداخله در افغانستان که بارها از رسانههای جهانی انعکاس یافته، خیلی قاطعتر و مسوولانهتر از موضع راوا بوده است. بیاد بیاوریم تحلیلها وابراز نظرها وهشدارهای احمدرشید نویسندهی معروف پاکستانی را بخصوص آن پوزش شرافتمندنهاش از مردم افغانستان را و همه را مقایسه کنیم با چنین موضع تزلزل آمیز یک سازمان "انقلابی" افغانی!»
گفتیم که غیر از خادی ـ جهادیها، برخی روشنفکران دچار مرض ضد «راوا»، هرچند گاهی اگر چیزی کثیف از دل و رودهی خود نکشیده و بر «راوا» حواله نکنند، گویی مرض جان شان را خواهد گرفت.
اگر اعراض بیماری در بهمن کشنآبادی وجود نمیداشت، به آسانی میفهمید:
اعلامیه درباره حمله حکومت خون و خیانت ربانی بر سفارت پاکستان است. در آن روزها که دژخیمان جهادی کابل سوخته را برای باشندگانش به جنایت سرای و بیناموسی سرای بدل کرده بودند، یونس قانونی، فهیم، عبدالله و شرکا گروهی از اوباش شان را به سوی سفارت پاکستان وچ میکنند تا وانمود سازند که حکومت کابل «ملی» و «ضد مداخله پاکستان» است. ولی ما اعلام داشتیم که یگانه سیاست میهنپرستانه، مردمی و دموکراتیک اینست که نگذاشت خاینان به هیچ رنگ و رسمی چهرهی خونبار شان را کتمان نمایند. و اعلامیهای دادیم با عنوان «ربانی با حمله به سفارت، نمیتواند شکست و سیاه رویی خود و برادران را بپوشاند!» اگر کرم ضد «راوا» آدم را وسوسه نکند، از همان عنوان مضمون اصلی اعلامیه هویداست: افشای پلیدترین جلادان تاریخ افغانستان و ادعای «ملی» بودن این سگهای آیاسآی.


این موضعگیری ها سیلی هاییست بروی میرهزار ها و کشن آبادی ها که از متهم ساختن «راوا» به قومگرایی و وابستگی شرم ندارد.
و باز همین عارضه است که وجدان کشنآبادی و امثالش را کور میکند تا بقیهی اعلامیه را نقل نکنند زیرا خنجرآسا بر شقیقهی آنان فرو میرود:
«۱ـ برهانالدین ربانی و دار و دستهاش، با حمله به سفارت پاكستان و عملیاتی نظیر آن (كه در آینده هم متصور است) میخواهد توجه مردم افغانستان و بخصوص اهالی ماتمدار و در خون تپیدهی كابل را از مصیبت عظیم ناشی از استیلای بنیادگرایان در كشور، منحرف سازد. این شیوه شیطانی هر حاكمیت ضد مردمی و ضد دموكراتیك بوده است.
۲ـ حكومت نام نهاد ربانی با این گونه اقدامات میخواهد شكستهای اخیرش را در سگجنگی با برادران "دینی و جهادی" طالبش و ضعف و از هم گسیختگی درونیش را بپوشاند.»
باید لبریز از بغض و بدذاتی بود که علیرغم این واقعیات، اتهام «موضع سازشکارانه» با پاکستان را بر «راوا» بست.
بند سوم اعلامیه که کشنآبادی آن را ناقص میآورد به روشنی بیان میدارد که چرا حمله کنندگان عمال جنایتکاران بوده و ربطی به مردم ما ندارند:
«۳ـ حمله كنندگان بر سفارت در كابل مشتی قصابان حاكم در كابل بشمار رفته و هرگز از مردم ما نمایندگی نمیكنند. اگر آنان كوچكترین رشتهای با مردم عذابدیدهی ما میداشتند باید سمت حملهی شان قصرهای ربانی و ایادیش میبود. اگر آنان وجدان مردم تباه شدهی كابل را میداشتند باید به جای هر كس دیگری یونسقانونی رئیس خاد ربانی را تكه و پاره میكردند. هیچ حركتی نمیتواند دارای مضمون استقلالطلبانه و ضد مداخله بیگانه باشد مگر این كه سمت عمیقاً ضد بنیادگرایی و ضد میهنفروشان جهادی داشته باشد.»
در آن روزها کابلیان را نه عزای سیاه شان، نه شکم گرسنه، نه تباهی و نه بی پناهی عظیم شان اجازه میداد که نعش شان را به سوی مظاهرهای از قاتلان دهها هزار دلبند شان، کش کنند. برعکس مردم سوگوار و سوخته آرزو داشتند که دژخیمان پلید در انبوهی از آوار و فضلهی سفارت پاکستان یا هر سفارت دیگری بسوزند تا مگر از محشر جهادی دمی بیآسایند؛ و اگر پاکستان واقعاً با سگهای حاکمش در کابل قهر است، بیاید و همه را دوباره در پشاور زنجیر کند. در آن روزها به فکر هیچ اخوان گزیدهای و هیچ فرد شرافتمندی، مظاهره علیه پاکستان خطور نمیکرد بخصوص که میدید ظاهراً صاحب از سگهایش فاصله گرفته است.
این عبارت بند مذکور که «اگر آنان وجدان مردم تباه شدهی کابل را میداشتند، باید به جای هرکس دیگری یونس قانونی رئیس خاد ربانی را تکه و پاره میکردند» در آن زمان مطلقاً درست بود و امروز هم کاربرد دارد. هر مظاهرهای سیاسی بدون آماج قرار دادن نمایندگان سرجنایتسالاران، در نهایت به لجنزار سازشکاری و معاملهگری خواهد غلتید. هم چنین این شعار که «هیچ حركتی نمیتواند دارای مضمون استقلالطلبانه و ضد مداخله بیگانه باشد مگر این كه سمت عمیقاً ضد بنیادگرایی و ضد میهنفروشان جهادی داشته باشد» که آن روز درست و برحق بود امروز هم مسلماً درست است. بر همین دلیل، ما تظاهرات ۱۵ سنبله ۱۳۷۴ اوباش جمعیتی و شورای نظاری و شرکا را محکوم و رد کردیم زیرا فاقد مضمون ضد جنایتکاران بود و عکسهای کثیرالابعاد در آن بالا.
اگر کشنآبادیها مریض نباشند چرا به کل بند سوم اعلامیه برخورد نمیکنند؟
یک پرسش جانبی: بهمن کشن آبادی و میرهزار، آیا در آن تظاهرات شرکت داشتید؟ اگر نه، چرا؟ فقط به همین سوال پاسخ بدهید تا ببینیم چند سوراخ دیگر در صندوق اسرار قومگرایی و مذهبگرایی تان برملا خواهد شد؟
ماده چهارم اعلامیه همچون کاردی در مغز هر فردی میخلد که به «راوا» بهتان آیاسآی و پاکستانگرایی بزند. لیکن مادامی که مرض با وقاحت یکی شد دیگر مگر سرب دهان مفتریان اخوانبوی را ببندد:
«۴ـ كلان شدن گروه ربانی، گلبدین، سیاف و شركأ و برادران طالب شان در دسترخوان دولت پاكستان و عربستان و ایران اظهرمنالشمس است. بنابر آن اتهام وابستگی به طالبان از سوی ربانی فتوا مصداق خندهآور چلنی به چلو صاف است.»
آیا به سازمانی که این چنین بر بنیادگرایان غیر از جنایتپیشگی، به علت سگ دولت پاکستان بودن شان هم، نفرین میفرستد، اتهامهای بالا را زدن، خیانت است یا خباثت؟
جملهی آخر اعلامیه را که کشنآبادی آن گونه مقلوب تعبیر مینماید، توضیحی میدهیم چون به نظر میرسد که درین مورد بیمعرفتی نیز مشکل او را میسازد.
آن حرفها با توجه به تضادیست که در آن زمان بین سگها و صاحب پاکستانی آنها رونما شده بود. بناءً یک سازمان سیاسی مجاز بود که استفاده از درز ـ گیریم موقتی و ناپایدار ـ بین دشمنان مردم ما را از یاد نبرده و به مالک بگوید که تا به حال به حد کافی بدنام شده و اکنون اگر ریاکار نیست (که ما میدانیم است) و نمیخواهد مردم ما کماکان به گفته و عملش بیباورباشند،بایدبا تمام کنیزکانش سه سنگ متارکه کند.
و با تاکید به همین نکته در بند پنجم مینویسیم:
«۵ـ پاكستان باید بداند كه حمله به سفارتش در كابل در واقع سیلی اعمال و سیاستهای خودش را میخورد. پاكستان تصور میكرد كه با حمایت بیدریغ از عناصر با تمام تار و پود فاشیست و ضد دموكراسی مانند گلبدین، ربانی و امثالهم حكومتی طرفدارش را در كابل خواهد داشت. اما نمیدانست كه یك نیروی آنچنان ماورای ارتجاعی و ضد آزادیهای جهانشمول بشر متمدن امروز، نمیتواند تا آخر در بند یك ارباب باقی بماند و به اقتضای منافع مادی و سیاسی خود را بسیار آسان به قدرت منطقوی یا غیرمنطقوی دیگری میفروشد. بنیادگرایانازبدتریننوع اصول فروشها و معاملهگران میباشند.»
مگر کرم دیگری غیر از کرم ضد «راوا» مزاحم آدم باید باشد که چند دهه سیاست «راوا» دربرابر پاکستان را ندیده و آن جملهرا ناشیازموضعی «متزلزل»، «خیراندیشانه» و... جلوه دهد؟
نکته اساسیتر اینست که «راوا» در استفاده از تضادهای بین دشمنان هیچگاه ماهیت آنان را از یاد نبرده و به این یا آن دشمن تکیه نکرده است.
منطق ما در تمرکز مبارزه بر تبهکاران در سرمقالهی همین شماره «کشاندن مردم افغانستان به جنگ با پاکستان، آرزویی که "استاد" خاین و یاران به گور خواهند برد» تبیین یافته است:
«مردم نامراد ما از دست خاینان "تنظیمهای جهادی" چنان کباب شدن در کورهای جهنمی را تجربه کرده اند که با وحشت و ستمکاری هیچ بیگانهای قابل مقایسه نیست. بناءً کاریترین، مقدسترین و فیصلهکنترین "مشت پولادین" بر "مداخلهگران" ایجاد "جبهه متحد"یست بر ضد بنیادگرایان و همدستان و همفکران گلیم جمع و طالب و غیر طالب آنان. بعد حل مسئله "مداخلهگران" آسان است. سگ را بزن صاحبش میترسد.»
و در زیر اعلامیه کارتونی از ربانی در دو قسمت آمده که در یکی با چوشک آیاسآی در دهنش در گهواره پاکستانیاش خوابیده و در دیگری بیرق پاکستان را آتش میزند.
آیا این گواه موضع «متزلزل» ماست یا نهیب زدن به پاکستان که اگر حامی خاینان جهادی افغانستان نیست، سگهای پرورش یافته در دامان آیاسآی را مهار کند؟
از بخت بد کشنآبادیها که همین شماره ۴۱ «پیام زن» پر از عبارتها در ضدیت با دولت پاکستان و آیاسآی است. چند تایی از آنها:
«آنان (ربانی و شرکا).... به والد شان سیآیای...»، «دیگر احزاب اسلامی خاین بنیادگرا به دلیل این که دستپخت پاکستان، ایران و عربستان اند...»، «دوستم "کمونیست" را کی به عربستان اسلامی دعوت کرد و طالبی ساخت؟ دوستم چرا به پاکستان مصطفایی دعوت شد؟»، «چرا امریکا مخفیانه و با یاری پاکستان بیشترین کمکها را به خشنترین رهبر ضد امریکایی گلبدینحکمتیار مبذول میدارد»، «اگر پاکستان "استاد" را به علت زیاده رویهایش طلاق داده باشد، ایران ولو از "استاد" خلیلی جدا هم شده باشد هنوز او را طلاق نداده است»، «"استاد" فراموش میکند که خودش با "برادران"... در حضور اربابان پاکستانی، ایرانی و عربستانی در مکه به قرآن قسم خوردند که از بیشرافتی علیه مردم افغانستان دست بکشند اما...»، «"استاد" با بیشرمی... از پدرش جنرال حمیدگل دعوت به عمل آورد تا کابل بیاید و... او را یاری رساند»، «مشتی خاینان ملی که هیچگاه مقابل پاکستان، ایران، عربستان و امریکا نمک حرامی نخواهند کرد»، «... در حضور اربابان پاکستانی، ایرانی و عربستانی یا بر اساس قرآن خوردن در مکه یا مدینه منوره؟»، «سخنگوی "راوا" گفت یکی از دلایل اصلی مشکلات مردم افغانستان مداخله پاکستان و سایر کشورهاست که باید قطع شود.»، «از پاکستان، ایران و عربستان خواست تا از مداخله در امور داخلی افغانستان دست بکشند. وی گفت وقتی مللمتحد، پاکستان، ایالات متحده، ایران و عربستان در رسیدن به اهداف مطلوب خود در افغانستان ناکام شدند، طالبان را در صحنه داخل کردند... وقتی از وی (سخنگوی راوا) پرسیده شد که چرا او کشوری را که برایش پناه و مصونیت داده مورد انتقاد قرار میدهد، گفت که پاکستان برای گلبدین و ربانی "جای امن" بود. ما در این جا با مشکلات فراوانی روبرو شدیم حتی چند سال قبل رهبر "راوا" در کویته به قتل رسید»، «یکتن از (فعالان راوا) گفت که مللمتحد، کنفرانس اسلامی، ایران، پاکستان و عربستان هرگز نخواهند توانست در افغانستان صلح به میان آورند»، «سخنگوی راوا گفت ربانی، گلبدین، سیاف و شرکا، همراه با طالبان توسط ایران، پاکستان و عربستان به وجود آمده و رشد نموده اند، رازی که برای همه آشکار است»، «سخنگوی راوا افزود اگر حمله کنندگان وجدان مردم تباه شدهی کابل را میداشتند باید به جای هر کس دیگری یونس قانونی رئیس خاد ربانی را تکه و پاره میکردند، او از سیاستهای پاکستان مبنی بر حمایت از رژیم افغانستان انتقاد کرد. او خاطر نشان ساخت که حمله به سفارت پاکستان در کابل سیلیای بر روی خودش و نتیجهی حمایت سخاوتمندانه از عناصر فاشیست و ضد دموکراسی جهت داشتن حکومت طرفدار پاکستان در کابل است... او از دولت پاکستان تقاضا نمود تا از پشتیبانی احزاب ضد آزادی، ضد دموکراسی و ضد زن در افغانستان دست برداشته و از آبروریزی بیشتر خود جلوگیری نماید.» و...
آیا کشنآبادیها، میرهزارها، سخیدادهاتفها و... از دیدن این موضعگیریهای قاطع و صریح «راوا» در برابر پاکستان آن هم در تنها یک شمارهی «پیام زن» و آن اتهامات سخیف خود، خجالت میکشند؟ بعید است! چرا که آنان نوشتهها، عکسها و شعارهای «راوا» بر ضد مداخله پاکستان را کم ندیده اند. اما چون وظیفه مقدس دارند که در یک دست عکس بابه مزاری، بابه محقق و بابههای دیگر شان را بلند کنند و با دست دیگر «راوا» را بکوبند، محال است که خجالت و سرافگندگی و این چیزها در قاموس شان جایی داشته باشند. مگر نرشیرنگارگرها، اکرمعثمانها، ضیا رفعتها، زریابها، سیاهسنگها و سایر پیران شان از کنیزک جنایتسالاران شدن و دشمنی با «راوا» چرت شان خراب است که از اینان شود؟ /p>
کشنآبادی در آخر نیش زدنهای مذبوحانهاش به «راوا»، سر مقاله شمارهی ۴۰ «پیام زن» را محکم میگیرد که:
«راوا با ذوق زدگی عجیبی چنین عنوان داده است: "ظاهرشاه میآید، اخوان میلرزد. اکنون با آمدن جنرال عبدالولی، بار دیگر کابوس ظاهرشاه اخوان را به تب لرزهی مرگ دچار ساخته است! " تصور میکنم این جمله نیازی به تبصره و تفسیر نداشته باشد.»
چرا، «تبصره و تفسیر»ت را بفرما که ببینیم از چه نوع است. نوعی از آن را در شماره ۴۱ پاسخ دادهایم. ولی تا واضح ننمودهای که با دید نوع گلبدینی ضد ظاهرشاه هستی یا نوع یونس قانونی یا بابه خلیلی، نمیتوانیم چیزی بگوییم. منتها به یاد داشته باشید ۱) که آن عنوان، «ظاهرشاه طلبانه» نیست بلکه بی پر و پا و موش شدن «شیر پنجشیر» و سایر شیران جهادی را مقابل وی بیان میدارد و ۲) حرف تکراری ما که پاپی گک ظاهرشاه هم بر جنایتسالاران شرف داشت.
«اگر به محتوای نوشتههای نشر شده از آدرس راوا در پیام زن و برخی سایتها دقت کنیم بر میآید که همه را یک نفر مینویسد و این نویسنده مسلماً یک مرد است نه زن چرا که گمان نمیرود هیچ زن سیاسی و مدعی دفاع از آزادی، عدالت و شرافت انسان با چنین بیباکی و خشونت عمل کند. این گمانه زنیها زمانی به پایان میرسد که راوا از سایه بیرون آمده و با تمام داروندار خود در معرض دید جامعه قرار گیرد.»
و راجع به این آخرین «نقد» پرمایهی تان چیزی نخواهیم نگاشت تا نگویید که ۱) این «بیباکی و خشونت» در کجا به شما آسیب رسانیده یعنی شما را افگار کرده، و چگونه این «بیباکی و خشونت»، مردانه بوده است؟ ۲) «راوا تمام دار و ندارش را» در معرض دید کی قرار دهد: در معرض دید جامعه جهانی به رهبری امریکا؟ محترم سیآیای؟ محترم خاد؟ محترم «جبهه ملی»؟ سفارت محترم ایران؟ یا مستقیماً در قم و در معرض دید برادر حسینمحمدی، برادر کاظمکاظمی، برادر محمودجعفری، برادر ابوطالبمظفری و باقی برادران؟ و ۳) چرا این قدر به کشف جنسیت و تعداد نویسندهی نوشتههای ما مایلید، در حالی که اگر نام تان را «بهمن» نمیگذاشتید، برای ما هیچ قیمت نداشت و «گمانه زنی» نمیکردیم که شما مرد هستید یا زن یا ایزک و یک نفر یا بیشتر؟ برای ما مهم اینست که طرف چه میخواهد بگوید. نمیخواهیم برای تان گوشزد کنیم که این «گمانه زنی»ها نگاه تحقیر آمیز نسبت به زن را در خود مضمر دارند بلکه از آن شرمآورتر بدانید که اینگونه کنجکاویها، شغل و شیوهی کار خاد و پلیس است و نه یک قلمبدست با کرامت.
ما با کامران میرهزار دیگر جدلی نخواهیم داشت زیرا در نوشته مورخ ۲۹ مارچ اش از پاسخ دادن به پرسشهای ما تیرش را آورده و آن قدر بی حیاست که با بیحرمتیای نوع آخوندی به خسروگلسرخی روی مینماید، باز هم امریکا را «آمریکا» و هوتل را «هتل» مینویسد و مهمتر این که انفصال و طلاق کاملش را از محقق و رهنورد و جاویدفرهاد و پرتونادری و ضیاقاسمی و منیژهباختری و حسینمحمدی و کاظمکاظمی وغیره دلالان رسوای ایران اعلام نداشته است.
شما نیز اگر قلم بمزدان و عوامل متعفن فوق را از موضعی میهنپرستانه و دموکراتیک، به باد نفرین نگرفته و راه تان را از راه آنان جدا نسازید، ادامه بحث با شما را جدی گرفتن پدیدهای غیر جدی و ضیاع وقت تلقی خواهیم کرد.
یادداشت ها:
۱) اگر این را هم «لافزنی» تلقی میکنید، مجددا خواهشمندیم زیاد نه نام فقط یک سازمان زنان با بیرق ضد جنایتسالاران «جبهه ملی»، طالبان و گلبدین را ذکر نمایید. آیا سازمان فتانه گیلانی یا ثریا پرلیکا یا بشیرالمومنات و «نگار» را مثال خواهید زد؟
۲) مدتی پیش دوستان ما در امریکا خبر دادند که اوباش وابسته به جنایتسالاران، کتاب «اسنادی از سالهای خون و خیانت جهادی» را «ضد اسلامی» خوانده و مغازهداران را تهدید کرده اند که از فروش آن جلو گیرند.
۳) درین خود هزار نکته نهفته است که چرا، چرا «راوا» را مانع میدانید و نه حاکمیت جهادی را؟