«سپیـده»‌ای‌ كه‌ نبـود

با توجه‌ به‌ اینكه‌ اسم‌ گلنوربهمن‌ به‌ عنوان‌ مدیر نشریه‌های‌ مختلف‌ به‌ چشم‌ می‌خورد قبل‌ از همه‌ سوال‌ پیدا می‌شود كه‌ این‌ نام‌ خدا ماشین‌ مدیر مسئول‌ شدن‌ و راه‌ انداختن‌ كانون‌ و مركز و...، چطور و از كجا به‌ امكانات‌ مادی‌ برای‌ اجرای‌ این‌ همه‌ كارروایی‌هایش‌ دست‌ می‌یابد؟ چطور است‌ كه‌ «راوا» هیچگاه‌ و به‌ هیچ‌ عنوانی‌ موفق‌ نشد از هیچ‌ سفارت‌ و سازمان‌ غیر دولتی‌ (اینجو) موفق‌ به‌ دریافت‌ كوچكترین‌ كمك‌ شود ولی‌ او در زمینه‌ به‌ مشكلی‌ مواجه‌ نمی‌شود؟ البته‌ نباید از یاد برد كه‌ هر نشریه‌ی‌ وی‌ چنانچه‌ گفتیم‌ حتماً برآمده‌ از یك‌ مركز «كلتوری‌» یا «حقوقی‌» و... می‌باشد كه‌ هزینه‌ بیشتری‌ را می‌طلبد.

و سوال‌ دومی‌ آزاردهنده‌ اینست‌ كه‌ این‌ همه‌ «مركز» و نشریه‌ برای‌ كی‌ و برای‌ چه‌ و كدام‌ هدف‌؟

حتی‌ سرمقاله‌ «سپیده‌» ـ كه‌ بر آن‌ نظری‌ خواهیم‌ انداخت‌ ـ عنوان‌ دارد: «همدردی‌ با سپیده‌ همدردی‌ با فرهنگ‌ مترقی‌ است‌».

و خواهیم‌ دید كه‌ سر و كار «سپیده‌» با «فرهنگ‌ مترقی‌» بود، یا فرهنگی‌ ارتجاعی‌، فرتوت‌ و گندیده‌ی‌ انجمنی‌ها؟

چرا دم‌ انجمنی‌ها را محكم‌ گرفتن‌ لازم‌ است‌؟

و لازم‌ است‌ یكبار دیگر همین‌ جا در پاسخ‌ عده‌ای‌ از دوستان‌ بگوییم‌ كه‌ می‌پرسند: «چرا "پیام‌ زن‌" دم‌ انجمن‌ و انجمنی‌ها را محكم‌ گرفته‌ و مقداری‌ از انرژی‌اش‌ را علیه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ خادی‌، جهادی‌ و یا شاعران‌ و نویسندگان‌ در خدمت‌ خاینان‌ خادی‌ و جهادی‌ هدر می‌دهد، آنان‌ كه‌ اصلاح‌ نمی‌شوند؟»

زیرا «راوا» این‌ فرهنگیان‌ را عناصری‌ خطرناك‌ و عوامل‌ پرچم‌ و خلق‌ و بخصوص‌ تبهكاران‌ «ائتلاف‌ شمال‌» می‌داند كه‌ به‌ مثابه‌ مغز و زبان‌ و دست‌ آنان‌ «شعر»، «نقد»، «داستان‌»، «رمان‌» و ده‌ها جریده‌ باد می‌كنند تا «جبهه‌ فرهنگی‌» را همچون‌ جبهه‌ی‌ آدمكشی‌ صاحبان‌ تفنگدار شان‌ نگذارند لحظه‌ای‌ غیرفعال‌ بماند. مسئله‌ اصلی‌ اصلاح‌ آنان‌ نه‌ كه‌ افشای‌ آنان‌ می‌باشد. بی‌ماسك‌ ساختن‌ اینگونه‌ شخصیت‌ها، نشریات‌ و سازمان‌ها جز جدایی‌ناپذیر و بسیار مهم‌ مبارزه‌ بر ضد دشمن‌ است‌. نمی‌توان‌ مدعی‌ ضدیت‌ با جنایت‌سالاران‌ شد ولی‌ به‌ تائید این‌ و آن‌ شاعر و نویسنده‌ی‌ ثناگوی‌ سركردگان‌ مرده‌ و یا زنده‌ی‌ بنیادگرا برخاست‌.

در توضیح‌ این‌ ایراد كه‌ «پیام‌ زن‌» به‌ آن‌ پدیده‌های‌ خادی‌ ـ جهادی‌ كه‌ تاریخ‌زده‌ شده‌ اند و كسی‌ به‌ آنها علاقه‌ نمی‌گیرد، باید گفت‌ درست‌ است‌ كه‌ ما متاسفانه‌ نتوانسته‌ایم‌ در موقع‌ مناسبتر به‌ مسئله‌ بپردازیم‌، معهذا تجربه‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ در وجود انجمنی‌های‌ ما از سال‌های‌ سینه‌زدن‌ زیر پرچم‌ «كشور بزرگ‌ شوراها» و «دولت‌ خلقی‌» تا مالیدن‌ پوزه‌ی‌ شان‌ بر درگاه‌ بنیادگرایان‌ هیچ‌ تغییری‌ مثبتِ قابل‌ اعتنا و عمومی‌ را نمی‌توان‌ دید. ازینرو هر كدام‌ از افراد و تولیدات‌ كاغذی‌ آنان‌ را در هر سالی‌ كه‌ بگیریم‌، آئینه‌ی‌ واقعیت‌ امروزی‌ شان‌ است‌ و برعكس‌. مثلاً فاصله‌ بین‌ «سپیده‌» و «پرنیان‌» شش‌ سال‌ است‌ لیكن‌ چهره‌ها همان‌ چهره‌ها اند و ماهیت‌ ارتجاعی‌ «ائتلاف‌ شمال‌»ی‌ شان‌ همان‌.

علاوتاً شاهدیم‌ كه‌ نشریات‌ چاپی‌ و انترنتی‌ طرفدار جنایت‌سالاران‌ زیر نام‌ «دموكراسی‌»، «جامعه‌ مدنی‌»، «وحدت‌ ملی‌»، «گذشته‌ را فراموش‌ كردن‌» و... سمارق‌وار سر می‌كشند تا مردم‌ ساطورخورده‌ی‌ ما سلطه‌ی‌ دژخیمان‌ بنیادگرا را تقدیر ناگزیر خود بدانند. بناءً ما منحیث‌ یك‌ نیروی‌ ضد بنیادگرایی‌، افشای‌ هر چند دیر و جسته‌ و گسیخته‌ی‌ قلمبدستان‌ شرفباخته‌ را وظیفه‌ تخطی‌ناپذیر خود می‌شماریم‌. و مكرراً گفته‌ایم‌ كه‌ كسانی‌ كه‌ از افشای‌ بی‌پروا و بدون‌ خودسانسوری‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا و پادوان‌ «فرهنگی‌» شان‌ به‌ هر بهانه‌ای‌ سر باز می‌زنند، آنانی‌ اند كه‌ «می‌بینند» و «می‌دانند» ولی‌ نمی‌گویند و این‌ خود، «جنایت‌» است‌.

حالا «سپیده‌» شماره‌ دوم‌ و سوم‌ (بهار ۱۳۷۸) را «تورق‌» می‌كنیم‌ (یاد تان‌ هست‌ آقای‌ گلنور؟ «داكترجاوید، از قهارعاصی‌ تا سمنك‌پزی‌، از سمنك‌پزی‌ تا كجا؟» شماره‌ ۴۴ «پیام‌ زن‌») تا حكم‌های‌ پیش‌ گفته‌ مستدل‌ شده‌ باشند.

ادعـا و واقعیت‌

بوی‌ خادی‌ ـ جهادی‌ و معامله‌گری‌ از همان‌ روی‌ جلد مجله‌ بلند است‌. شعری‌ با خط‌ نستعلیق‌ ولی‌ به‌ صورتی‌ كه‌ ما نتوانستیم‌ آن‌ را بخوانیم‌. و گیریم‌ چیزی‌ علیه‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا می‌بود، باز هم‌ ارزشی‌ نداشت‌ چون‌ طوری‌ بی‌نقطه‌ و درهم‌ خطاطی‌ شده‌ (نوپسین‌گرایی‌ در خطاطی‌؟!) كه‌ هیچكدام‌ از «قیادیان‌ جهادی‌» از آن‌ بد نخواهند برد.

این‌ گونه‌ «هنرنمایی‌»ها در كشوری‌ كه‌ تروریست‌های‌ اسلامی‌ بر آن‌ حكمفرما باشند حاشا كردن‌ رندانه‌ از مبارزه‌ ضد بنیادگرایی‌ است‌ و خدمت‌ به‌ تروریست‌ها.

در صفحه‌ دوم‌ هم‌ «رسید مژده‌ كه‌ ایام‌ غم‌ نخواهد ماند» با نقاشی‌ای‌ زمخت‌ از حافظ‌ آمده‌ كه‌ مورد قبول‌ تمام‌ جنایت‌سالاران‌ و شركا می‌باشد. مگر «سردار كثیرالابعاد» حافظ‌ نمی‌خواند؟

و به‌ دنبال‌ آن‌ «خدایه‌ مكره‌ ناامید هغه‌ وگری‌/چه‌ امید یی‌ وی‌ د ستا به‌ كرم‌ كری‌» از رحمان‌بابا جا گرفته‌ كه‌ چقدر جالبتر می‌شد اگر خود آقای‌ گلنور در معنا و مفاد آن‌ چیزی‌ می‌نوشت‌.

در دهشتزارترین‌ بیدادگاه‌ دین‌سالاری‌، حافظ‌ و رحمن‌بابا و امثالهم‌ انگیزنده‌ و الهامبخش‌ نیستند چرا كه‌ گلوی‌ دژخیمان‌ را پاره‌ نمی‌كنند و شعار و درفش‌ خشم‌ و پیكار بر ضد آنان‌ نمی‌توانند شوند. مرتجع‌ترین‌ رژیم‌ها و رسانه‌ها برای‌ خواب‌ كردن‌ مردم‌، شعرهای‌ عرفانی‌ و ملایی‌ و «اینهم‌ می‌گذرد» را به‌ خدمت‌ گرفته‌ و می‌گیرند و بسیار توجه‌ دارند كه‌ جلو انتشار آن‌ شعرهای‌ ضد شیخ‌ و شاه‌ و محتسب‌ ریاكار حافظ‌ را بگیرند كه‌ امروز نیز كاربرد دارند.

در سرمقاله‌ با كلمات‌ بی‌زبان‌ بسیار بازی‌ شده‌ تا چند دروغ‌ شاخدار گفته‌ شده‌ باشد:

سپیده‌ هنوز نفس‌ می‌كشد و در خدمت‌ قلمبرداران‌ دگراندیش‌ قرار دارد كه‌ در برابر ظلمت‌ فراخ‌ دامن‌ موجود، تصویر خورشید را ترسیم‌ می‌كنند و در وصف‌ روشنی‌ و بامداد قلم‌ می‌زنند؛ در خدمت‌ كلیه‌ هنرمندان‌ و فرهنگیان‌ زلال‌اندیش‌ و دریادلی‌ كه‌ جانها و ایمانهای‌ آرزومند برای‌ بهتر زیستن‌ و بهتر مردن‌ و مفكوره‌های‌ لبریز از درد و استقامت‌ و عشق‌ و نجابت‌ دارند و جز در وصف‌ نیكی‌ و عدالت‌ و نكوهش‌ بدی‌ و بیداد زبان‌ نمی‌گشایند.

«قلمبرداران‌ دگراندیش‌ و دریادل‌» كیانند؟ تعدادی‌ از آنان‌ كه‌ با عكس‌ها و آثار فناناپذیر شان‌ در «سپیده‌» خودنمایی‌ دارند عبارتند از: واصف‌باختری‌، حسین‌فخری‌، صبوراله‌سیاهسنگ‌، جاویدفرهاد، سرورآذرخش‌، خالده‌فروغ‌، كاظم‌كاظمی‌، ابوطالب‌مظفری‌، سمیع‌حامد و البته‌ عروس‌ نازدانه‌ و كاندیدای‌ ریاست‌جمهوری‌ انجمنی‌ها لطیف‌پدرام‌.

ما در گذشته‌ ماسك‌ بسیاری‌ از افراد مذكور را دریده‌ایم‌ تا سیمای‌ خادی‌ ـ جهادی‌ شان‌ افشا شود. اما با نگاه‌ سرسری‌ به‌ نوشته‌های‌ آنان‌ در اینجا نیز سرشت‌ خادی‌ ـ جهادی‌، سازشكار، تسلیم‌طلب‌ یا خنثی‌گوی‌ آنان‌ اثبات‌ می‌شود:

از تسلیم‌گرایی‌ تا پسین‌گرایی‌

پهلوان‌ واصف‌ ترجمه‌ای‌ دارد با عنوان‌ «اسلوب‌ چند محراقی‌ در فرجام‌ داستان‌های‌ پسین‌ نوگرایانه‌»(١)! این‌ تقلیدی‌ میمون‌وار از برخی‌ نشریات‌ و نویسندگان‌ بیدرد و بی‌عار ایرانی‌ است‌ كه‌ از «مدرن‌» و «پست‌ مدرن‌» و از هر چیز در كاینات‌ می‌گویند تا از تبهكاری‌های‌ جمهوری‌ اسلامی‌ نگویند؛ تا از كشتار جمعی‌ زندانیان‌ در سال‌ ۱۳۶۷ نگویند؛ تا از تجاوز پاسداران‌ به‌ دختران‌ باكره‌ محكوم‌ به‌ اعدام‌ نگویند؛ تا از قتل‌های‌ زنجیره‌ای‌ نگویند؛ تا از شكنجه‌های‌ حیوانی‌ بر زندانیان‌ سیاسی‌ در كشتارگاه‌های‌ «اوین‌» وغیره‌ نگویند؛ تا از جنبش‌ كارگران‌ و محصلان‌ بر ضد رژیم‌ جنایت‌ نگویند؛ تا از فرهنگیان‌ و حقوقدانان‌ و دیگر روشنفكران‌ قهرمان‌ كه‌ تسلیم‌ رژیم‌ نمی‌شوند، نگویند؛ تا از...

فهم‌ «اسلوب‌ چند محراقی‌ در فرجام‌ داستان‌های‌ پسین‌ نوگرایانه‌» درد كجای‌ شما یا همفكران‌ و همدستان‌ شما را دوا می‌كند آنهم‌ در روزگاری‌ كه‌ جای‌ طالبان‌ را مجدداً برادران‌ بیمارتر و بدنامتر «ائتلاف‌ شمال‌» شان‌ گرفته‌ است‌ آقای‌ بهمن‌؟

سـرورآذرخش‌

نوشته‌ سرورآذرخش‌ «نگاهی‌ به‌ وضعیت‌ كنونی‌ نقد ادبی‌» نام‌ دارد. به‌ جای‌ شما اگر فردی‌ ضد جنایت‌سالاران‌ و متعهد در دفتر «سپیده‌» نشسته‌ می‌بود به‌ واصف‌ و سرورخان‌ می‌گفت‌: «بروید بی‌شرم‌ها، در زمانی‌ كه‌ بنیادگرایان‌ به‌ عفت‌ خواهر و مادر تان‌ دست‌درازی‌ می‌كنند، نوشتن‌ روی‌ این‌ مسایل‌ خیانت‌ است‌. «سپیده‌» چتلی‌نامه‌ نیست‌ كه‌ افرازات‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ بی‌وجدان‌ و رقصان‌ به‌ دهل‌ جنایتكاران‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و جهادی‌ را چاپ‌ كند» و هر دو را از دفتر اخراج‌ می‌كرد.

سرورخان‌آذرخش‌ اكت‌ نویسنده‌، شاعر و مخصوصاً «منتقد»ی‌ چیره‌دست‌ را می‌كند یعنی‌ یك‌ سیب‌ و دو نیم‌ رضابراهنی‌! غافل‌ از اینكه‌ داكتر رضابراهنی‌ اگر هر قدر هم‌ ترسو باشد و حماسه‌ زندگی‌ و مبارزه‌ی‌ آزادیخواهان‌ شهید و در بند ایران‌ شعر و داستانش‌ را نسازند، خون‌ برادرانش‌ را به‌ قاتلان‌ آنان‌ نبخشیده‌ است‌. اما سرورآذرخش‌ آنقدر بی‌غیرت‌ و خودفروخته‌ می‌شود كه‌ در ازای‌ زنده‌ ماندن‌ و «مطرح‌» شدن‌ به‌ عنوان‌ نویسنده‌ و شاعر و منتقد، از خون‌ برادران‌ جانباخته‌اش‌ به‌ حسین‌فخری‌ و لطیف‌پدرام‌ و اكرم‌عثمان‌ و دیگر خادی‌ها می‌گذرد.

اگر چه‌ راجع‌ به‌ این‌ یكی‌ از زردترین‌ چهره‌های‌ انجمن‌ در گذشته‌ اشاره‌ای‌ داشته‌ایم‌، اما دریغ‌ ما آمد كه‌ خوانندگان‌ نیز چند جمله‌ جالب‌ از وی‌ را نبینند:

اگر سپاه‌ ما تار و مار گشته‌ است‌، اگر علمداران‌ ما از پا افتاده‌اند و یا اگر «آنكه‌ در خونش‌ طلا بود و شرف‌... رو به‌ ساحل‌های‌ دیگر گام‌ زد»

منظور كدام‌ سپاه‌ است‌؟ به‌ سپاه‌ جریان‌ دموكراتیك‌ نوین‌ كه‌ خیانت‌ كردی‌؟ پس‌ منظور باید سپاه‌ «انجمن‌» باشد كه‌ بعد از باد شدن‌ نجیب‌ و ربانی‌ «در بسیط‌ خاك‌ سرگردان‌ گشتند» یا صاف‌ و ساده‌ سپاه‌ خلق‌ و پرچم‌؟

«علمداران‌»ت‌ كیانند؟ دستگیرپنجشیری‌، عبدالله‌نایبی‌، «اكادیمسین‌» اعظم‌سیستانی‌، سپوژمی‌زریاب‌، اكرم‌عثمان‌، نرشیرنگارگر، خالده‌فروغ‌، جنرال‌علومی‌، واصف‌، لطیف‌پدرام‌، رهنوردزریاب‌، سلیمان‌لایق‌، خالدنویسا یا بیرنگ‌كوهدامنی‌؟

آیا در خون‌ افراد فوق‌ «طلا و شرف‌» بود كه‌ «در ساحل‌های‌ دیگر گام‌» زدند؟

او چون‌ وقاحتی‌ از نوع‌ دستگیرپنجشیری‌ها، اسداله‌حبیب‌ها و رهنوردزریاب‌ها دارد، رهنمود هم‌ صادر می‌كند:

با اینهمه‌ درگیر و دار این‌ موج‌ و توفان‌ نباید سر از پا نشناخت‌، باید وضعیت‌ را شناخت‌ و با شناخت‌ عینی‌ وضعیت‌ گره‌های‌ كور را با تأمل‌ و تحمل‌ از هم‌ گشود.!

من‌ هم‌ دست‌ توده‌ام‌
تا آن‌ دم‌ كه‌ توطئه‌ می‌كند گسستن‌ زنجیر را
تا آن‌ دم‌ كه‌ زیر لب‌ می‌خندد
دلش‌ غنج‌ می‌زند
و به‌ ریش‌ جادوگر آب‌ دهن‌ پرتاب‌ می‌كند.

اما برادری‌ ندارم‌
هیچ‌گاه‌ برادری‌ از آن‌ دست‌ نداشته‌ ام‌
كه‌ بگوید «آری‌»؛
ناكسی‌ كه‌ به‌ طاعون‌ آری‌ بگوید و
نان‌ آسوده‌اش‌ را بپذیرد.

احمدشاملو

جهان‌ را آب‌ بگیرد مرغابی‌ را تا بند پایش‌ است‌. این‌ آدم‌ را كه‌ خون‌ برادرانش‌ را فروخت‌ به‌ «موج‌ و توفان‌» چه‌ كار؟ از كدام‌ «موج‌ و توفان‌» آسیب‌ دید یا در برابر آن‌ برخاست‌؟ «شناخت‌ وضعیت‌» از دید رضابراهنیِ بدل‌ اینست‌ كه‌: نباید كاری‌ كرد كه‌ بنیادگرایان‌ را برآشوبد یا پرچمی‌ها و خلقی‌ها را از او و امثالش‌ دور سازد، و برای‌ نیل‌ به‌ این‌ هدف‌ باید خسی‌گویی‌ و خسی‌نویسی‌ زیر پرچم‌ «ادبیات‌ ناب‌ غیرسیاسی‌» بی‌ارتباط‌ به‌ فاجعه‌های‌ ۲۳ سال‌ اخیر افغانستان‌ را پیشه‌ كرد؛ فرهنگیان‌، فرهنگیان‌ اند و تاج‌ سر ملت‌ چه‌ میهنفروش‌ پرچمی‌ و خلقی‌ باشند چه‌ بدذاتان‌ گلبدینی‌، طالبی‌ یا ائتلاف‌ شمالی‌؛ به‌ هر دری‌ باید كوفت‌ و هر خواری‌ را پذیرفت‌ تا نقبی‌ به‌ غرب‌ دلدار زد و از آنجا باید به‌ «شناخت‌ عینی‌» از اوضاع‌ رسید و «گره‌های‌ كور» (كدام‌ گره‌ها از نظر این‌ بی‌ایمان‌ «كور» اند؟) را با تفاهم‌ با قصابان‌ جهادی‌ و اكرم‌عثمان‌ها و عبدالحق‌علومی‌ها، كبیررنجبرها وغیره‌ لیدران‌ پوشالی‌ با خنده‌ و بوسه‌ و در یك‌ «فضای‌ سرشار از روحیه‌ وحدت‌ ملی‌» گشود تا هم‌ لعل‌ به‌ دست‌ آید و هم‌ دل‌ یار نرنجد!

او «وضعیت‌» را فقط‌ «نابسامان‌، متشتت‌ و سردرگم‌» می‌نامد و به‌ سان‌ كلیه‌ انجمنی‌های‌ خاین‌ به‌ حاكمیت‌ سگان‌ هار «ائتلاف‌ شمال‌» و شركا اشاره‌ای‌ نمی‌نماید.

مشكل‌ مرتد حقیر ما این‌ نیست‌ كه‌ اكثر «فرهنگیان‌» به‌ طاعون‌ محافظه‌كاری‌ و تمكین‌ در برابر جلادان‌ جهادی‌ گرفتار آمده‌ و از خواست‌های‌ سوزان‌ مردم‌ به‌ طور بیشرمانه‌ای‌ عقب‌ اند؛ كه‌ گویی‌ همه‌ به‌ كره‌ی‌ دیگری‌ برده‌ شده‌ تا در آنجا شعر و داستان‌ و نقد «غیرسیاسی‌» را به‌ تقلید از ایرانیانِ رژیمی‌ تخم‌گذاری‌ كنند و به‌ مبارزه‌ ضد بنیادگرایان‌ و مالكان‌ شان‌ بخندند. مشكل‌ داكتربراهنی‌ وطنی‌ عبارتست‌ از:

فرهنگیان‌ ما در سراسر جهان‌ پراكنده‌ شده‌اند... نه‌ تشكیلی‌، نه‌ سازمانی‌ و نه‌ نهاد فرهنگی‌ و ادبیی‌ كه‌ بتوان‌ از طریق‌ آن‌ با این‌ گروه‌ سرگردان‌ پیوندی‌ برقرار ساخت‌. ارتباط‌ها در سطح‌ همان‌ روابط‌ شخصی‌ و نامه‌های‌ شكوه‌آمیز و گلایه‌خیز محدود می‌مانند و هیچگونه‌ داد و ستد فرهنگی‌ ـ ادبی‌ مستمر در میان‌ ادیبان‌ و فرهنگیان‌ ما وجود ندارد.

نفرین‌ سرورخان‌، نفرین‌ به‌ این‌ فكر و فرمایشات‌ «ادبی‌»ات‌ برای‌ آن‌ «گروه‌ سرگردان‌» منفورتر از خودت‌. در حالیكه‌ اسماعیل‌، گلبدین‌، امیرالمومنین‌، دوستم‌بای‌، لطیف‌جان‌ پدرام‌، خلیلی‌، فهیم‌ و «برادران‌»، لحظه‌ای‌ از ارتكاب‌ خیانت‌ به‌ وطن‌ نمی‌ایستند، تو در غم‌ یك‌ «انجمن‌ فرهنگی‌» هستی‌ و بالا رفتن‌ سطح‌ ارتباط‌ها!

و چنانچه‌ همیشه‌ گفته‌ایم‌ از همین‌ گونه‌ حرف‌هاست‌ كه‌ كار محافظه‌كاری‌ یا معامله‌گری‌ به‌ خیانت‌ می‌كشد گیریم‌ از قلم‌ بزرگترین‌ استادان‌ ادبی‌ بتراوند.

اما سرورآذرخش‌ با وصف‌ این‌ وضع‌ دلقكی‌ و عریانش‌ مثل‌ هر استاد وقاحت‌، از «آشفته‌ بازار فرهنگی‌ ـ ادبی‌»، «انحطاط‌های‌ ادبی‌ در جامعه‌ فرهنگی‌»، «انتشار جراید و نشریه‌هایی‌ كه‌ اشاعه‌ دهنده‌ ابتذال‌ هستند، آثار و رسالاتی‌ كه‌ بر پیشانی‌ تاریخ‌ ادبیات‌ ما چون‌ داغ‌ ننگی‌ كوبیده‌ می‌شوند...» سخن‌ می‌گوید!

چلنی‌ به‌ چلوصاف‌ می‌گوید سوراخ‌هایت‌ در گور!

به‌ استناد نشریات‌ دوران‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ تا اكنون‌ نظیر «ژوندون‌»، «سباوون‌»، تا «پرنیان‌»، نه‌ تنها داغ‌ ننگی‌ در پیشانی‌ فرهنگ‌، تاریخ‌ و ادبیات‌ ما بلكه‌ فرهنگ‌ و تاریخ‌، ادبیات‌ و مطبوعات‌ ارتجاعی‌ و ماورای‌ مبتذل‌ منطقه‌ به‌ شمار می‌روند. تنها نگاهی‌ به‌ به‌ اصطلاح‌ «داستان‌»های‌ كوتاه‌ شكنجه‌گر حسین‌فخری‌، اكرم‌عثمان‌ و شعرهای‌ الف‌ تا یای‌ انجمنی‌ها و ستایش‌های‌ شما آقای‌ آذرخش‌ از شكنجه‌گر و بالعكس‌ كافیست‌ تا به‌ عمق‌ منحط‌ و بازاری‌ بودن‌ نشریات‌ مذكور پی‌ برد. به‌ همین‌ دلیل‌ سگ‌ بودن‌ انجمنی‌ها به‌ درگاه‌ پوشالیان‌ و سپس‌ جنایتكاران‌ بنیادگراست‌ كه‌ هیچ‌ «اثر» اینان‌ جز بین‌ خود انجمنی‌ها، برای‌ روشنفكران‌ ضد پوشالی‌ و ضد مافیای‌ جهادی‌ از هیچ‌ رهگذری‌ مطرح‌ نبوده‌ و نیستند.

او ادامه‌ می‌دهد:

ما منتقدان‌ ورزیده‌، به‌ تعداد كافی‌ یا ناكافی‌ منتقد شعر و داستان‌ نداریم‌. ما در زمینه‌ نگارش‌ نقد ادبی‌ سنت‌ و سابقه‌ قابل‌ امعان‌ نظر نداریم‌. ما خود آثار مستقلی‌ پیرامون‌ اساسات‌ نقد ادبی‌ نداریم‌ و... امروز در محیط‌ ادبی‌ ـ فرهنگی‌ ما آنچه‌ مورد نقد و ارزیابی‌ قرار می‌گیرد بیشترینه‌ بر پایه‌ ذوق‌ و استعداد ذاتی‌ نقدپردازان‌ تكیه‌ دارد.

او از نداشتن‌ هر چیز خود و شركا سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورد به‌ جز فقدان‌ شرف‌ و تعهد نسبت‌ به‌ مردم‌ و مبارزه‌ ضد اخوان‌ و صاحبان‌ شان‌. او نمی‌داند كه‌ نداشتن‌ آن‌ استعدادها ننگ‌ نیست‌، اما موضع‌ قاطع‌ نداشتن‌ در برابر پوشالیان‌ و جلادان‌ اسلامی‌ ننگی‌ نابخشودنی‌ است‌. شاعران‌ و نویسندگانِ شیر خاد و اخوان‌ خورده‌، نه‌ از بی‌توشه‌گی‌ بلكه‌ از تهی‌ بودن‌ از وجدان‌ و اراده‌ مبارزه‌ بر ضد دشمنان‌ مردم‌ ما رنج‌ می‌برند.

اگر «نقدپردازان‌» شهامت‌ موضعگیری‌ علیه‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ را می‌داشتند، آنگاه‌ كار شان‌ هر قدر هم‌ بیشترینه‌ بر پایه‌ «ذوق‌ و استعداد ذاتی‌» آنان‌ تكیه‌ می‌داشت‌، چندان‌ مسئله‌ نبود، ولی‌ اینان‌ سوراخی‌ دارند كه‌ هیچ‌ «ذوق‌ و استعداد ذاتی‌» آن‌ را پر نمی‌تواند، سوراخ‌ سازش‌ با پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌!

رضابراهنی‌گك‌ بدل‌ بیشرمك‌ ما می‌فرماید:

تاریخ‌نویس‌ ما تاریخ‌ فرمایشی‌ می‌نویسد. نكو مزاح‌!

این‌ فقط‌ حرف‌ مفت‌، اكت‌ و قیافه‌گیری‌ زننده‌ای‌ بیش‌ نیست‌. زیرا

از خود او یا از واصف‌ گرفته‌ تا حسین‌فخری‌ و سمیع‌حامد و اكرم‌عثمان‌ و رهنورد و سپوژمی‌زریاب‌ و ثریاواحدی‌ وغیره‌اش‌ می‌پرسیم‌: كدام‌ تاریخ‌نویس‌ فرمایشی‌ و پوشالی‌گرا یا جهادی‌گرا و ضد مردمی‌ را به‌ مهمیز نقد بسته‌اید نقدی‌ سیاسی‌ و پرده‌ در خاینان‌ پوشالی‌ و بنیادگرا؟

آیا حرفی‌ علیه‌ تاریخ‌های‌ «فرمایشی‌» حسن‌كاكر نوشته‌اید؟ آیا تا لحظه‌ی‌ مرگ‌ جرئت‌ خواهید كرد علیه‌ استاد خلیل‌اله‌خلیلی‌ تا مغز استخوان‌ مرتجع‌، از آن‌ كراهت‌انگیزتر مشاور برهان‌الدین‌ربانی‌ و از آن‌ هم‌ عق‌آورتر «عیار» خوان‌ و قهرمان‌ساز بچه‌ سقو، بنویسید؟ آیا تاریخ‌های‌ «فرمایشی‌» صدیق‌فرهنگ‌، چوچه‌ سیدقطب‌های‌ وطنی‌ مثل‌ شیرشاه‌یوسفزی‌، داكتر حق‌شناس‌نصر و اجنت‌های‌ كی‌جی‌بی‌ مثل‌ دستگیرپنجشیری‌، نبی‌عظیمی‌، اعظم‌سیستانی‌، سلطان‌ علی‌كشتمند وغیره‌ وغیره‌ را به‌ مثابه‌ كوشش‌های‌ خاینانه‌ جهت‌ تحریف‌ حقایق‌ و دروغبانی‌ به‌ هدف‌ تطهیر رهبران‌ پوشالی‌ یا جهادی‌ افشا ساخته‌اید؟

همانقدر كه‌ وجود مزدوران‌ از تره‌كی‌ تا نجیب‌ و از صبغت‌اله‌مجددی‌ تا ربانی‌ و گلبدین‌ و فهیم‌ و شركا حدود مضحكه‌ و نیز سیاه‌ و تراژیك‌ بودن‌ تاریخ‌ ۲۶ سال‌ اخیر كشور را نشان‌ می‌دهد، «آثار» و شخصیت‌ شما آقای‌ آذرخش‌ و كلیه‌ انجمنی‌ها نیز رخ‌ بیمایگی‌، ماورای‌ ارتجاعی‌، و مملو از ابتذال‌ ادبیات‌ و هنر پوشالی‌ و دینی‌ و هنر خیانت‌ و تسلیم‌ و تبانی‌ را نمایندگی‌ می‌كنند.

با آوردن‌ آخرین‌ جمله‌ از نوشته‌ی‌ مملو از لكه‌ی‌ خادی‌ ـ جهادی‌ سرور «براهنی‌» آذرخش‌ می‌رویم‌ به‌ سراغ‌ سایر صفحه‌های‌ «سپیده‌»:

اگر امروز دیگران‌ برای‌ ما تاریخ‌ باژگونه‌ می‌نویسند بگذار تا حداقل‌ تاریخ‌ ادبیات‌ خویش‌ را به‌ دست‌ خویش‌ بنویسیم‌.

نه‌، هرگز. همانطوری‌ كه‌ تاریخ‌نویسی‌ حسن‌كاكرها و حق‌شناس‌ها و دستگیرپنجشیری‌ها قلب‌ خیانت‌آمیز تاریخ‌ مایند، تاریخ‌ ادبیاتی‌ هم‌ كه‌ به‌ دست‌ شما یا آقای‌ حسین‌فخری‌ها، رهنوردزریاب‌ها، لطیف‌پدرام‌ها، اكرم‌عثمان‌ها و... نوشته‌ شود تاریخی‌ «باژگونه‌» و از دید خادی‌ و جهادی‌ خواهد بود. حداقل‌ از خواندن‌ این‌ زهر، مردم‌ عذابدیده‌ی‌ افغانستان‌ را معاف‌ فرمایید؛ هر قدر می‌خواهید از «مدرنیزم‌» و «پست‌ مدرنیزم‌» و «وضع‌ نقد و رمان‌» در این‌ گورستان‌ بگویید ولی‌ تاریخ‌ ما را آلوده‌ و خراب‌ نكنید! اول‌ تاریخ‌ خیانت‌های‌ سیاسی‌ و ادبی‌ خود را به‌ رشته‌ تحریر بكشید تا بعد.

راستی‌ آقای‌ آذرخش‌، حج‌ قومندان‌ حسین‌فخری‌ مبارك‌! شما كی‌ به‌ خیر قصد زیارت‌ را دارید؟ بشتابید و در حج‌ دعا كنید كه‌ اگر مستجاب‌ شود و لطیف‌پدرام‌ رئیس‌ جمهور و شما هم‌ از بادیگاردهای‌ خاصش‌!

صبـوراله‌سیاهسنگ‌

به‌ دنبال‌ پندهای‌ خادی‌ و جهادی‌پسندانه‌ی‌ سرورآذرخش‌، ترجمه‌ داستانی‌ كوتاه‌ از یك‌ نویسنده‌ ایتالیایی‌ توسط‌ صبوراله‌سیاهسنگ‌ كه‌ رشته‌اش‌ به‌ قول‌ شاعر زمانه‌ واصف‌، «پزشكی‌» است‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.

داستان‌ تخیلی‌ ـ علمی‌ است‌ در قالب‌ بازی‌ بین‌ دو نفر با اتم‌ها و مهره‌های‌ هایدروجن‌ و كهكشان‌های‌ شان‌ و... !

بدون‌ تردید اگر نویسنده‌ ایتالیایی‌ زنده‌ می‌بود و خبر می‌شد كه‌ یك‌ افغان‌ در شرایط‌ استیلای‌ فاشیست‌های‌ دینی‌ در كشور ویرانش‌ یكچنین‌ داستانی‌ از وی‌ را برای‌ ترجمه‌ انتخاب‌ كرده‌ است‌، به‌ او می‌گفت‌: «احمق‌ بی‌وجدان‌، ترجمه‌ اینگونه‌ داستان‌ها از من‌ یا دیگران‌ به‌ چه‌ درد مردم‌ نگونبخت‌ات‌ می‌خورند؟ برو و در این‌ فعالیت‌های‌ خاینانه‌ات‌ مرا بدنام‌ نساز.»

در صفحه‌ بعدی‌ نوشته‌ دیگری‌ از او به‌ نام‌ «هایكوها و كاترینا در كابل‌» وجود دارد كه‌ خاطره‌ مانندی‌ از جاپانی‌ای‌ هایكوسراست‌.

جاپانی‌ مذكور (اگر زنی‌ باهوش‌ و حساس‌ باشد) نیز به‌ یقین‌ نمی‌دانسته‌ كه‌ با چه‌ شارلتانی‌ وجدان‌ سوخته‌ روبروست‌ كه‌ در اوج‌ بربادی‌ وطن‌ و بی‌ناموسی‌ بنیادگرایان‌ در حق‌ زن‌ و خواهر و مادرش‌، پیش‌ او زانو زده‌ و هایكوبازی‌ می‌كند و گر نه‌ به‌ او می‌گفت‌: «شاعر اگر غیرتی‌ داری‌ علیه‌ محشر دین‌سالاران‌ بنویس‌. تحقیق‌ درباره‌ هایكو و این‌ چیزها در افغانستانِ زیر پای‌ سگان‌ بیگانه‌ سخت‌ بی‌شرافتی‌ است‌!»

بعد داستانی‌ كوتاه‌ به‌ قلم‌ براهنی‌ نمبر دو خودنمایی‌ دارد با عنوان‌ «دایره‌ بسته‌»، قصه‌ی‌ مردی‌ روشنفكر از شمال‌ كشور كه‌ چون‌ زن‌ و اولادش‌ را كشته‌اند و به‌ «جهانیكه‌ بیعاطفه‌گی‌ و بیعدالتی‌ در آن‌ بیداد می‌كند» نمی‌توان‌ دلبسته‌ ماند، انتحار می‌كند.

نویسنده‌ی‌ زیر پا كرده‌ی‌ خون‌ برادران‌ نمی‌گوید كدام‌ گروه‌ خاین‌ و چگونه‌ خانواده‌ مرد را نابوده‌ كرده‌ است‌ و او را همچون‌ شخصیت‌ خودش‌ آنقدر محافظه‌كار و بزدل‌ آفریده‌ است‌ كه‌ حتی‌ پس‌ از خودكشی‌ هم‌ نمی‌خواهد از مافیای‌ جهادی‌ نام‌ ببرد! با اینهم‌ او با نویسنده‌ دو فرق‌ بارز دارد: او از فرط‌ بیچارگی‌ و درماندگی‌ خودش‌ را تا سرحد مرگ‌ شكنجه‌ می‌دهد اما نویسنده‌ «متأملانه‌» به‌ غرب‌ می‌رود تا با همتاهای‌ انجمنی‌اش‌ در آن‌ دیار عشق‌ كند و شعر كند و نقد ادبی‌! دوم‌ اینكه‌ مرد از «فرار ایمان‌»اش‌ رنج‌ می‌برد تا حدی‌ كه‌ به‌ علت‌ عدم‌ اعاده‌ی‌ ایمانش‌ ادامه‌ زندگی‌ را بیهوده‌ می‌داند. اما نویسنده‌ ایمان‌ و آرمان‌ و خون‌ برادرانش‌ را یكجا در ازای‌ ادامه‌ زندگی‌ در غرب‌ سودا كرد.

در این‌ داستان‌ عیال‌ راوی‌ كه‌ گویا بیشترینه‌ مطالب‌ «فمینستی‌» می‌خواند، خیلی‌ به‌ زبان‌ مردم‌ نیز حرف‌ می‌زند مثلاً به‌ مردش‌ می‌گوید «آنجا را نگاه‌ كن‌!» بجای‌ آن‌ جا را ببین‌! و داستان‌ نوآوری‌هایی‌ املایی‌ هم‌ دارد مانند «سوختم‌» و «می‌سوزم‌» بجای‌ سوزاندم‌ و می‌سوزانم‌.

نگفتیم‌ نویسنده‌ رضابراهنی‌ خود ماست‌؟

خادی‌های‌ فیلسوف‌ در «عصر خودكشی‌»

سپس‌ قسمتی‌ از رمان‌ «عصر خودكشی‌» رزاق‌مامون‌ می‌آید. «سپیده‌» در تذكری‌ «خاد» را محترمانه‌ «شبكه‌ اسرارآمیز» می‌خواند و بریده‌ای‌ از كتاب‌ هم‌ حاكی‌ از «مبازره‌ پیچیده‌ و بی‌ سرانجام‌ (این‌ شبكه‌ محترم‌) در برابر جریان‌های‌ رو به‌ افزایش‌ مخالفین‌ سیاسی‌ و نظامی‌» است‌!!

اگر چه‌ همدردی‌ «سپیده‌» و رزاق‌مامون‌ با «مبارزه‌ پیچیده‌ و بی‌ سرانجام‌» خاد و روسها از همین‌ چند سطر تذكر و بریده‌ رمان‌ پیداست‌، اما با دیدن‌ كل‌ كتاب‌ بهتر درمی‌یابیم‌ كه‌ چگونه‌ خادی‌ها و امرای‌ روسی‌ آن‌ به‌ صورت‌ انسان‌هایی‌ نورمال‌ و سالم‌ ترسیم‌ می‌شوند كه‌ با آنكه‌ گاهگاهی‌ مجبور به‌ توسل‌ به‌ خشونت‌ می‌شوند، نه‌ تنها آدمكشی‌ و شكنجه‌گری‌ و بی‌ناموسی‌، پیشه‌ و سرگرمی‌ اصلی‌ شان‌ نیست‌ و از آن‌ بیمارگونه‌ لذت‌ نمی‌برند بلكه‌ هر كدام‌ مخصوصاً رئیس‌ خاد و برادرش‌ و پدران‌ «كی‌جی‌بی‌»اش‌ چنان‌ مودب‌ و انسان‌ اند و در صحبت‌ها چنان‌ فلسفه‌ و ادبیات‌ می‌پرانند كه‌ گویی‌ اكرم‌عثمان‌ یا رهنوردزریاب‌ اند از رادیوی‌ پوشالیان‌!

در «عصر خودكشی‌» خادِ هزاران‌ بار مخوف‌تر و خونبارتر از نام‌ گیرك‌ عبدالرحمن‌ و استخبارات‌ داودی‌ نه‌ آنست‌ كه‌ به‌ زنان‌ جویای‌ همسران‌ شان‌ بگوید «شویت‌ كه‌ گم‌ است‌ برو شوی‌ دیگر كن‌» و هر كه‌ را خواست‌ زیر شكنجه‌ و یا به‌ ضرب‌ گلوله‌ بكشد. بلكه‌ دستگاهی‌ است‌ كه‌ از طرف‌ كی‌جی‌بی‌ كنترول‌ می‌شود تا مبادا كسی‌ بی‌گناه‌ كشته‌ و شكنجه‌ شود! و بین‌ كی‌جی‌بی‌ و سگ‌های‌ خادی‌اش‌ تضادهای‌ شدیدی‌ وجود دارد و «استقلال‌»طلبی‌ رئیس‌ صاحب‌ خاد از همه‌ رخشنده‌تر است‌!

منتظریم‌ تا جلد دوم‌ این‌ كتاب‌ را ببینیم‌ كه‌ گلبدین‌، سیاف‌، مسعود، خلیلی‌ و ربانی‌ و سایر «برادران‌ قیادی‌» چگونه‌ شناسانده‌ و آراسته‌ شده‌اند.

نوبت‌ مصاحبه‌ بی‌ارزشی‌ از یك‌ نویسنده‌ مراكشی‌ است‌ با روزنامه‌ «عكاظ‌» چاپ‌ عربستان‌. روزنامه‌ای‌ از دولتی‌ بنیادگرا و از صاحبان‌ مافیای‌ جهادی‌ وطنی‌ چه‌ باشد و مصاحبه‌اش‌ با یك‌ نویسنده‌. اما فقط‌ یكچنین‌ مصاحبه‌های‌ خنثی‌ و «ناب‌ ادبی‌» كه‌ هیچ‌ دژخیم‌ عربی‌ یا افغانی‌ را نمی‌رنجاند استند كه‌ به‌ مزاج‌ آقای‌ گلنوربهمن‌ و دوستان‌ خوش‌ می‌خورند و آنها را می‌بلعند. اما خیانت‌ آنجاست‌ كه‌ با وسایل‌ مختلف‌ آنها را به‌ خورد مردمی‌ سوگوار هم‌ می‌دهند.

فخری‌ خادی‌ و «ارزش‌های‌ ماندگار»

نشریه‌ای‌ انجمنی‌ و فارغ‌ از نام‌ واصف‌ و حسین‌فخری‌ خادی‌؟ داستان‌ «فریاد خاموش‌» از ذبیح‌اله‌پیمان‌ ماجرای‌ گیر كردن‌ جوانی‌ در «دام‌ عشق‌ ناكام‌» دو دختر می‌باشد. به‌ قول‌ فخری‌ خادی‌ «گفتگوهای‌ او در فریاد خاموش‌ مسایل‌ مهم‌ اجتماعی‌ را عرضه‌ نمی‌كند» با اینهم‌ «كوشیده‌ ارزشهای‌ عام‌ و ماندگار خلق‌ كند.»!

پس‌ این‌ «ارزشهای‌ عام‌ و ماندگار» از كجا خلق‌ می‌شوند؟

اینكه‌ یك‌ خادی‌ «ارزشهای‌ عام‌ و ماندگار» را در مسایل‌ پیش‌ پا افتاده‌ می‌تواند ببیند، دور از انتظار نیست‌. اما نفرت‌انگیز افرادی‌ اند با ادعای‌ پوشالی‌ نبودن‌ كه‌ این‌ میهنفروش‌ خادی‌ را بر سر شانه‌های‌ شان‌ گرفته‌، برایش‌ میدان‌ داده‌ و تبلیغ‌ می‌كنند. آقای‌ بهمن‌، شما كه‌ الحمداله‌ گذشته‌ خادی‌ نداشته‌اید (صحیح‌ می‌گوییم‌؟) و تنها داغ‌ وصلت‌ با جمعیت‌ در پیشانی‌ تان‌ حك‌ است‌، علت‌ این‌ عشق‌ تان‌ به‌ حسین‌فخری‌ها را توضیح‌ داده‌ می‌توانید؟

كاظم‌كاظمی‌، دلال‌ محبت‌ بین‌ جنایتكـاران‌

محمدكاظم‌كاظمی‌ به‌ شیوه‌ داكتر چنگیزپهلوان‌ و با و قاحتی‌ میراثی‌ مافیای‌ جهادی‌، گله‌ دارد از اینكه‌ مناسبات‌ بین‌ «اهالی‌ فرهنگ‌» با رهبری‌ سیاسی‌ احزاب‌ بنیادگرا درست‌ و منصفانه‌ تنظیم‌ نشده‌ است‌:

اهالی‌ فرهنگ‌ در تشكیلات‌ احزاب‌ ما نه‌ تصمیم‌گیرنده‌ بوده ‌اند و نه‌ حتی‌ مشاور. چنین‌ نبوده‌ كه‌ سیاست‌های‌ كلی‌ و عملكردهای‌ احزاب‌ با همكاری‌ اهل‌ فرهنگ‌ شكل‌ گیرد، بلكه‌ فرهنگیان‌، فقط‌ مجری‌ تصمیم‌ها و مبلغ‌ احزاب‌ در بین‌ مردم‌ و در رویارویی‌ با احزاب‌ دیگر بوده‌اند...

بلی‌ آقای‌ كاظمی‌، به‌ همین‌ دلیل‌ ساده‌ و پیاده‌ است‌ كه‌ همیشه‌ گفته‌ایم‌ شما و نظایر شما كه‌ «فقط‌ مجری‌ تصمیم‌ها و مبلغ‌» دسته‌های‌ جنایتكار خلیلی‌، سیاف‌، مسعود، گلبدین‌، ربانی‌، محسنی‌ وغیره‌ بوده‌اید، شاعر یا نویسنده‌ یا منتقد مرتجع‌، مزدور و خیانت‌گر به‌ شمار می‌آیید.

غیر «تصمیم‌گیرنده‌» در احزاب‌؟ فكر نمی‌كنیم‌. به‌ عروس‌ تان‌ لطیف‌پدرام‌ بنگرید كه‌ مشاور خاص‌ ربانی‌ بود و حالا كاندیدای‌ ریاست‌جمهوری‌ تان‌؛ اكرم‌عثمان‌ دیپلمات‌ عالیرتبه‌ی‌ نجیب‌ بود و اكنون‌ هم‌ می‌بالد كه‌ برای‌ مطبوعات‌ پوشالیان‌ و جهادی‌ بنویسد؛ رهنوردزریاب‌ به‌ امیر اسماعیل‌ و امیر فهیم‌ سلامی‌ می‌زند؛ سمیع‌حامد داغ‌ ننگ‌ چاپ‌ نوشته‌هایش‌ توسط‌ شخص‌ عطامحمدخان‌ را در پشت‌ دارد؛ ضیأرفعت‌ خود را در پاهای‌ «امیر» هراتی‌اش‌ می‌لولاند؛ بیرنگ‌كوهدامنی‌ بلبل‌وار و بی‌هیچ‌ شف‌شفی‌ از علایقش‌ با «سپه‌سالار نابغه‌» و خاندانش‌ گفت‌؛ و...

و ادامه‌ می‌دهد:

در آن‌ دوره‌ها (كه‌ جو سیاست‌ بیش‌ از حد آلوده‌ بود) فرهنگیانی‌ كه‌ با احزاب‌ رابطه‌ داشتند، در چشم‌ مردم‌ به‌ عنوان‌ عمله‌های‌ تبلیغی‌ دیده‌ می‌شدند... این‌ همه‌، بدنامی‌ آنان‌ در میان‌ جامعه‌ را در پی‌ داشت‌.

اگر رابطه‌ «فرهنگیان‌» با پوشالیان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ صرفاً خیانت‌ شمرده‌ می‌شد، رابطه‌ آنان‌ با احزاب‌ بنیادگرا خیانت‌ به‌ اضافه‌ فحشای‌ سیاسی‌ است‌. و این‌ تنها «بدنامی‌» اراذل‌ مذكور نه‌ بلكه‌ طرد و روسیاهی‌ آنان‌ را در جامعه‌ در پی‌ داشت‌. كسانی‌ كه‌ برای‌ مزاری‌، دوستم‌، مسعود، گلبدین‌، سیاف‌، ربانی‌ و... بسرایند، ذلیل‌تر و خطرناكتر از خود این‌ دژخیمان‌ اند. روزی‌ كه‌ جنایت‌سالاران‌ پشتون‌ و غیر پشتون‌ بی‌تفنگ‌ شوند، پوقانه‌ی‌ عمله‌ و فعله‌ تبلیغی‌ آنان‌ هم‌ سوزن‌ می‌خورد.

او با بیشرمی‌ نوع‌ بیرنگ‌كوهدامنی‌ از نقش‌ «فرهنگیان‌» برای‌ آشتی‌ بین‌ باندهای‌ جنایت‌پیشه‌ سخن‌ می‌راند:

اینان‌ (فرهنگیان‌ وابسته‌ به‌ احزاب‌ مختلف‌) با همدلی‌ میان‌ خویش‌، می‌توانند راه‌ را برای‌ همدلی‌ میان‌ سیاسیون‌ نیز باز كنند.

ولی‌ از بخت‌ بد كاظمی‌ كه‌ ایجاد «همدلی‌» بین‌ خوك‌ و خرس‌ آسان‌ نیست‌، ورنه‌ كم‌ نبوده‌اند «فرهنگیان‌»‌ شرفباخته‌ كه‌ به‌ جنایت‌سالاران‌ صلا سر داده‌اند كه‌ بیایند و متحدانه‌ و برادرانه‌ و اسلامی‌ بر ملت‌ شمشیر كشند.

بداقبالی‌ دیگر آقای‌ كاظمی‌ در طرح‌ آشتی‌ دادن‌ متجاوزانِ بر مادرانش‌ اینست‌ كه‌ در مسایل‌ فیمابین‌ مافیای‌ جهادی‌ نیز تعیین‌كننده‌، سیاست‌ است‌ نه‌ فرهنگ‌ كه‌ آنها را با هم‌ «همدل‌» یا سیاهدل‌ بسازد. مثلاً شما آقای‌ كاظمی‌ اگر در راه‌ «همدلی‌» با «فرهنگیان‌» سایر باندها از اصول‌ رژیم‌ ایران‌ و حزب‌ وحدت‌اش‌ یا امیر اسماعیل‌اش‌ ذره‌ای‌ عدول‌ كنید، از طرف‌ آنان‌ با آرگاه‌ و بارگاه‌ شعری‌ تان‌ و نیت‌ میانجیگری‌ تان‌ برای‌ ایجاد آشتی‌ بین‌ جنایت‌پیشگان‌ با دنده‌ رانده‌ می‌شوید و اگر به‌ فرض‌ محال‌ وقاری‌ شخصی‌ و میهندوستانه‌ و ضد جمهوری‌ اسلامی‌ از شما ببینند بلافاصله‌ سرك‌ تان‌ را زیر بال‌ تان‌ خواهند كرد. موضوع‌ دیگر «همدلی‌» بین‌ «سیاسیون‌»(۲) شما یعنی‌ سرجنایتكاران‌ اینست‌ كه‌ اینان‌ تا وقتی‌ در برابر قیام‌ یكپارچه‌ مردم‌ ما قرار نگرفته‌اند گاهگاهی‌ همچون‌ سگ‌های‌ دیوانه‌ یكدیگر را می‌درند كه‌ ناشی‌ از ذات‌ این‌ رجاله‌های‌ نو به‌ دوران‌ رسیده‌ می‌باشد خصلتی‌ كه‌ حتی‌ قبله‌ آمال‌ شما رژیم‌ ولایت‌ فقیه‌ نتوانست‌ بر آن‌ غلبه‌ كرده‌ و آنان‌ را «همدل‌» بسازد چه‌ رسد به‌ «فرهنگیان‌» كه‌ به‌ آنان‌ منحیث‌ صرفاً «عمله‌های‌ تبلیغی‌» بیمقدار خود می‌نگرند.

در («شهروند»، ۱ جون‌ ۲۰۰۴) از زبان‌ یك‌ عراقی‌ در ارتباط‌ با جنایتكاری‌های‌ امریكاییان‌ در زندان‌ ابوغریب‌ خواندیم‌ كه‌ «كجایند مردانی‌ كه‌ انتقام‌ این‌ فاجعه‌ تكاندهنده‌ را بگیرند؟ شما باید روانشناسی‌ مرد مسلمان‌ را درك‌ كنید. مرد مسلمان‌ جزئی‌ از یك‌ كل‌ است‌. اگر به‌ یك‌ زن‌ تجاوز شود آن‌ زن‌ به‌ مادر و یا خواهر او تبدیل‌ می‌شود.»

اما برای‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ خاین‌ و بی‌غیرت‌ و معامله‌گر كشور ما برعكس‌ است‌. آنان‌ به‌ سگ‌ جنایت‌سالاران‌ متجاوز به‌ زنان‌ و چه‌ بسا همسران‌ و خواهران‌ و مادران‌ خود شان‌، تبدیل‌ می‌شوند و آن‌ را با افتخار «همدلی‌» و وفاداری‌ به‌ پیشوایان‌ خود می‌نامند.

كاظمی‌ كه‌ از «پسندیده‌»های‌ «دكتر سمیع‌حامد» و «سردار نبرد شاعرانه‌» به‌ حساب‌ می‌رود، رهنمود دیگری‌ هم‌ در دلالی‌ برای‌ تبهكاران‌ جهادی‌ دارد:

باید كاری‌ كرد كه‌ اهل‌ تفنگ‌، اهل‌ قلم‌ را نه‌ دشمن‌ خویش‌ بدانند و نه‌ نوكر خویش‌، بلكه‌ راهنما و مشاور خود بشمارند و بدین‌ راهنمایان‌ اعتماد كنند.

نگران‌ نباشید آقای‌ كاظمی‌، هیچ‌ دژخیم‌ بنیادگرا شما و طالب‌مظفری‌ و سایر شاعران‌ و نویسندگان‌ دانه‌خوار رژیم‌ ایران‌ را «دشمن‌» نمی‌داند و به‌ عنوان‌ رابط‌ ایران‌ به‌ شما اعتماد و احترام‌ كامل‌ دارند اما طبعاً تا زمانی‌ كه‌ جمهوری‌ اسلامی‌ از شما سلب‌ اعتماد نكرده‌ و مثل‌ گلبدین‌ عذر تان‌ را نه‌ خواسته‌ است‌.

و برای‌ اظهار بندگی‌ در برابر فاشیست‌های‌ دینی‌ تا این‌ سرحد باور نكردنی‌ خود را زیر پای‌ آنان‌ می‌افگند:

من‌ در این‌ جا تعبیر پیروزی‌ قلم‌ بر تفنگ‌ را به‌ كار نمی‌برم‌، بلكه‌ همراهی‌ اینان‌ منظورم‌ است‌. چون‌ پیروزی‌ آن‌ گاه‌ معنی‌ می‌یابد كه‌ ستیزی‌ در میان‌ باشد و با آن‌ حرفی‌ كه‌ در باب‌ ایجاد الفت‌ بین‌ ملت‌ گفتیم‌ دیگر سخن‌ از ستیزه‌جویی‌ حتا اگر با صاحبان‌ تفنگ‌ باشد هم‌ نا به‌ جاست‌.

تشكر آقای‌ كاظمی‌. اگر هزار بار می‌گفتیم‌ كه‌ شاعران‌ و نویسندگانی‌ كه‌ پستان‌ مافیای‌ جهادی‌ را بر دهان‌ دارند، خواستار شكستن‌ تفنگ‌ بنیـادگـرایان‌ نیستند و «ستیزی‌» در میان‌ آنان‌ نیست‌ كسی‌ قبول‌ نمی‌كرد.

باری‌، شما، «سردار»، «دكتر»، «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» وغیره‌ سرود آشتی‌ با تفنگداران‌ خاین‌ را بخوانید، ولی‌ نیروهای‌ انقلابی‌ ما سوگند خورده‌اند كه‌ از دنیا اگر یك‌ روز هم‌ بماند، تخم‌ «سیاسیون‌» بی‌ناموس‌ از جنس‌ سنی‌ و شیعه‌اش‌ را از این‌ خاك‌ پاك‌ خواهند كرد.

تا كه‌ قلم‌ بر تفنگ‌ این‌ سگان‌ هار پیروز نشود، تا كه‌ ستیز با اینان‌ به‌ پیروزی‌ نه‌ انجامیده‌، افغانستان‌ بی‌امید و بی‌آینده‌ و بی‌افقِ روشن‌ خواهد بود و رخصت‌ كردن‌ نیروهای‌ ایساف‌ از كشور خیال‌ و محال‌. مردم‌ حتی‌ كسب‌ پیروزی‌های‌ كوچك‌ را بدون‌ كسب‌ پیروزی‌ كامل‌ بر «صاحبان‌ تفنگ‌» ناممكن‌ دانسته‌ و وعظ‌ برای‌ آشتی‌ ملت‌ با آنان‌ را در سطح‌ وعظ‌های‌ رذیلانه‌ و كودك‌ فریبانه‌ی‌ اسماعیل‌، خلیلی‌، ربانی‌، سیاف‌ و... می‌شمارند كه‌ غیر از روشنفكران‌ جاسوس‌پیشه‌ و بزدل‌ خریداری‌ ندارند.

a mullah poet
یكی‌ از طلبه‌ ـ شاعران‌ در برابر جمعی‌ از قاتلان‌ هزاران‌ شاعر و نویسنده‌ و هنرمند دیگر ایران‌، دهانش‌ را با مداحی‌ جلادان‌ مذهبی‌ مردار می‌سازد.

iranian criminal mullahs with their afghan hirelings

آقایان‌ كاظمی‌، مظفری‌، سمیع‌حامد و شركا،
مردم‌ ما با آنچه‌ از رژیم‌ ایران‌ و پادوان‌ وطنی‌ آن‌ و شعار «انقلاب‌ اسلامی‌» دیده‌اند، دیگر حتی‌ از دیدن‌ افراد با این‌ عبا و قباها نیز بیزار بیزار اند.
شما می‌دانید و «انقلاب‌ اسلامی‌» و اربابان‌ ایرانی‌ تان‌؛ «كفران‌ نعمت‌» و نمك‌حرامی‌ ننمایید؛ همانجا برای‌ سروران‌ ایرانی‌ تان‌ با شعر و نثر پوزك‌ بزنید؛ نوحه‌خوانان‌ و سینه‌زنان‌ ملنگ‌ قبر خمینی‌ شوید و از رژیم‌ جنایت‌ جایزه‌ بگیرید و... اما لطفاً مردم‌ افغانستان‌ را از عشق‌ و بیعت‌ به‌ جمهوری‌ اسلامی‌ خود معاف‌ دارید.
این‌ عكس‌ تا آخر سند روسیاهی‌ تان‌ خواهد بود مگر اینكه‌ از وابستگی‌ تان‌ به‌ تبهكاران‌ ولایت‌ فقیه‌، از مردم‌ ما و خانواده‌های‌ مختاری‌ها، پوینده‌ها و شریف‌ها و... با افتادن‌ زیر پای‌ آنان‌ عذرخواهی‌ كنید.

مزاری‌ و خلیلی‌ و محقق‌ تشت‌های‌ پر از چشم‌های‌ كشیده‌ شده‌ی‌ مردم‌ بیگناه‌ پشتون‌ و غیر شیعه‌ ما را داشتند و «برادر» سیاف‌ میخ‌ بر سر مردم‌ بیگناه‌ هزاره‌ و غیرسنی‌ می‌كوبید و یا آنان‌ را در كانتینرها كباب‌ می‌كرد و هر دو جنس‌ دژخیمان‌، خواهران‌ و مادران‌ و برادرك‌های‌ ما را به‌ گروگان‌ می‌گرفتند و...

حالا شما آقای‌ كاظمی‌ می‌خواهید مردم‌ ما این‌ همه‌ جنایت‌های‌ «سیاسیون‌» شما را فراموش‌ كرده‌، آنان‌ را به‌ سزای‌ اعمال‌ شان‌ نرسانیده‌ و بگذارند باز هم‌ به‌ بیشرافتی‌ و خرمستی‌ ادامه‌ دهند؟

حق‌ با شماست‌. چون‌ اولاً جمهوری‌ اسلامی‌ عزیز نیز همین‌ را می‌خواهد و ثانیاً خوب‌ آگاهید كه‌ روز حساب‌، شما و یاران‌ هم‌ به‌ عنوان‌ «راهنمایان‌» و مشاطه‌گران‌ «سیاسیون‌» خون‌آشام‌ پشت‌ میز محاكمه‌ كشانده‌ خواهید شد.

زمانی‌ كه‌ نوشتن‌ مطلب‌ روی‌ «سپیده‌» به‌ پایان‌ رسیده‌ بود، مجله‌ «شعر ویژنامهء‌ افغانستان‌» شماره‌ چهاردهم‌، آبان‌ ۱۳۷۳ به‌ دست‌ ما رسید كه‌ سند دیگریست‌ از وابستگی‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ انجمنی‌ و چوچه‌ بچه‌های‌ شان‌ به‌ رژیم‌ ایران‌.

در عروق‌ كاظم‌كاظمی‌ و نظایرش‌ خون‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بیشتر از آن‌ در گردش‌ است‌ كه‌ تصور می‌رفت‌. در مقاله‌ او «كارنامهء‌ شعر هجرت‌ در ایران‌ اسلامی‌»، عمق‌ شكاف‌ رژیم‌ ایران‌زدگی‌ اغلب‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ مقیم‌ ایران‌ را در می‌یابیم‌ كه‌ تعدادی‌ از آنان‌ تنها به‌ عنوان‌ طلبه‌ نه‌ بلكه‌ با برخورداری‌ از هر نوع‌ امكانات‌ «اسلامی‌» كه‌ رژیم‌ برای‌ شان‌ مهیا كرده‌، همچون‌ كارد خونچكان‌ «ادبی‌» این‌ رژیم‌ و سگ‌های‌ افغانی‌اش‌، می‌خواهد بر قلب‌ فرهنگ‌ و سیاست‌ دموكراسی‌طلبانه‌ و ضد بنیادگرایی‌ در میهن‌ بیمار بنشیند.

با آنكه‌ كرك‌انگیز و دردآور است‌، مجبوریم‌ گفته‌های‌ زیر از كاظم‌كاظمی‌ را نقل‌ كنیم‌، تا خوانندگان‌ ببینند كه‌ كلمات‌ خاین‌، تسلیم‌طلب‌ و مزدور و بیگانه‌پرست‌ برای‌ انجمنی‌ها چقدر نارسایند؛ ببینند كه‌ در ننگ‌ وابستگی‌ ایدئولوژیكی‌ و «لوژستیكی‌» كاظم‌كاظمی‌ و شركا قبل‌ از همه‌ داكتر عبدالسمیع‌حامد و واصف‌باختری‌ و دیگر سرخیلان‌ انجمنی‌ و نیز پرویزخایفی‌ها، اسماعیل‌خویی‌ها، علی‌سپانلوها و... نشر كنید كه‌ كاظمی‌ها را بر سر دست‌ گرفته‌ «پتكی‌» می‌دهند؛ ببینند كه‌ عوامل‌ «فرهنگی‌» باندهای‌ جنایت‌پیشه‌ی‌ جهادی‌ خطرناكتر از گردانندگان‌ سیاسی‌ و نظامی‌ آنها هستند زیرا چنانچه‌ گفته‌ایم‌ خلیلی‌ها، محقق‌ها، اسماعیل‌ها، قانونی‌ها دیگر بی‌نقاب‌ گشته‌اند اما سگان‌ زنجیری‌ «فرهنگی‌» آنان‌ با نقاب‌ «شعر» و «ادب‌» و حتی‌ «مدرنیزم‌» و «پست‌ مدرنیزم‌» و اكروباسی‌ الفاظ‌ به‌ میدان‌ می‌آیند.

كاظمی‌ خنجرِ جوانِ رژیم‌ ایران‌ می‌نویسد:

این‌ شب‌ شعر، مسابقه‌ گونه‌ای‌ هم‌ در خود داشت‌ كه‌ برای‌ برگزیدگان‌ آن‌، هدایایی‌ از نوع‌ روغن‌ و برنج‌ در نظر گرفته‌ بودند!

اینكه‌ علنی‌ بود، مخفی‌ چه‌ چیزهایی‌ می‌دادند؟

بهر حال‌ با همین‌ دانه‌دادن‌ها بود كه‌ رژیم‌ مغز و وجدان‌ تان‌ را دربست‌ تسخیر كرد.

اعتراف‌ به‌ تعلق‌ به‌ باندی‌ جنایتكار و حامی‌ منطقه‌ای‌ و مذهبی‌ آن‌:

«تكرار فاصله‌ با واژه‌های‌ اشك‌»، عنوان‌ شب‌ شعری‌ بود كه‌ در چهلمین‌ روز درگذشت‌ حضرت‌ امام‌خمینی‌ (ره‌) و به‌ میزبانی‌ بخش‌ فرهنگی‌ حزب‌الله‌ افغانستان‌ شكل‌ یافت‌.

سال‌ ۱۳۶۸ و نیمهء‌ اول‌ سال‌ ۱۳۶۹ با همین‌ سیر، سپری‌ شد و ما باز هم‌ شب‌ شعرهایی‌ داشتیم‌: «زمزمهء‌ فراق‌» شب‌ شعری‌ بود كه‌ به‌ مناسبت‌ نخستین‌ سالگرد رحلت‌ حضرت‌ امام‌خمینی‌ (ره‌) در دانشكدهء‌ ادبیات‌ مشهد برگزار شد، با اجرای‌ نظام‌الدین‌ شكوهی‌ و شعرخوانی‌ شاعران‌ انجمن‌. پس‌ از آن‌ شب‌ شعر «وحدت‌» را داشتیم‌ به‌ مناسبت‌ هفته‌ وحدت‌ و در سال‌ ۱۳۶۹ به‌ میزبانی‌ حزب‌ وحدت‌ اسلامی‌ افغانستان‌ و در محل‌ دفتر این‌ حزب‌ در مشهد.

تار و پود كاظمی‌ و همدستان‌ با تار و پود رژیم‌ ایران‌ و باندهای‌ مزدورش‌ تنیده‌ است‌:

قضیه‌ از سومین‌ كنگره‌ سراسری‌ شعر حوزه‌های‌ علمیه‌ شروع‌ شد كه‌ شاعران‌ طلبهء‌ مهاجر درخشش‌ خوبی‌ در آن‌ داشتند. این‌ حضور خوب‌، محركی‌ شد برای‌ یكی‌ از مسوولان‌ گرانمایهء‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌ تا زمینهء‌ آشنایی‌ شاعران‌ مهاجر را با دفتر نمایندگی‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ در امور افغانستان‌ فراهم‌ آورد. نویسندهء‌ این‌ سطور به‌ عنوان‌ نمایندهء‌ انجمن‌ شاعران‌ به‌ حضور حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ ابراهیمی‌ نماینده‌ محترم‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ در امور افغانستان‌ رسید و در آن‌ جا بود كه‌ تصمیم‌ این‌ دفتر برای‌ برگزاری‌ نخستین‌ مجمع‌ شعر انقلاب‌ اسلامی‌ افغانستان‌ اعلام‌ شد.

... این‌ نخستین‌ برنامهء‌ شعر ما بود كه‌ در آن‌ شخصیتهای‌ سیاسی‌ و مسؤولان‌ دفاتر احزاب‌ جهادی‌ افغانستان‌ به‌ طور وسیعی‌ شركت‌ داشتند. محل‌ برنامه‌، تهران‌ بود، زمان‌ آن‌ دههء‌ فجر سال‌ ۱۳۷۰ و برگزاركنندهء‌ آن‌، دفتر نمایندگی‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ در امور افغانستان‌.

شنبه‌ ۱۲/۱۱/۱۳۷۰ شاعران‌ مجمع‌ با حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ هاشمی‌ رفسنجانی‌ ریاست‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ دیدار كردند. در این‌ جلسه‌ پس‌ از سخنان‌ كوتاه‌ حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ ابراهیمی‌ و دو تن‌ از مسؤولان‌ جهادی‌ افغانستان‌، سیدفضل‌الله‌قدسی‌ و محمدكاظم‌كاظمی‌ شعرهایی‌ خواندند. پس‌ از آن‌ هم‌ سخنان‌ رییس‌ جمهور بود و قدردانی‌ از جامعهء‌ مهاجر افغانستان‌.

كاظمی‌ و همدستان‌ باز هم‌ به‌ خوردن‌ مرداری‌ رژیم‌ فخر می‌فروشند:

... بعد هم‌ سخنرانی‌ كوتاه‌ حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ ابراهیمی‌ بود با اهدای‌ هدایایی‌ كه‌ برای‌ شاعران‌ در نظر گرفته‌ بود.

آدم‌ با خواندن‌ سطرهای‌ پایین‌، فقط‌ آرزو می‌كند كاش‌ این‌ شاعران‌ میهنفروش‌ و مرتجع‌ به‌ طاقت‌ دو، ملنگی‌ در همان‌ درگاه‌ خمینی‌ به‌ تریاك‌زدن‌ ادامه‌ داده‌ و سلاله‌ی‌ «دكتر» و «ابرمرد» و «متفكر» و «شاهفرد مقاومت‌» را نیز برای‌ همیشه‌ نزد خود بخواهند. ما را بس‌ است‌ بگذار آقای‌ سپانلو، خایفی‌، خویی‌ و صالحی‌ با آنان‌ مشتركاً كیف‌ كنند.

آفرین‌ سمیع‌خان‌ حامد، آفرین‌ بر تو گلنوربهمن‌ هم‌ كه‌ با وصف‌ دیدن‌ حرف‌های‌ كاظم‌كاظمی‌، هیچ‌ احساس‌ شرمساری‌ نمی‌نمایید:

... و بالاخره‌ شاعران‌ مهاجر پس‌ از برنامه‌های‌ دیگری‌ چون‌ زیارت‌ مرقد مطهر حضرت‌ امام‌ (ره‌)، زیارت‌ شهر قم‌، جلسهء‌ شعرخوانی‌ در دفتر حزب‌ وحدت‌ اسلامی‌ و دیدار با یادگار حضرت‌ امام‌ حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ سیداحمدخمینی‌، نخستین‌ گردهم‌آیی‌ بزرگ‌ خویش‌ را به‌ پایان‌ دادند.

... دفتر حزب‌ وحدت‌ اسلامی‌ افغانستان‌ در قم‌ مبتكر این‌ برنامه‌ بود كه‌ با همكاری‌ حوزهء‌ هنری‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌ قم‌، این‌ شب‌ شعر را در روز ۱۵/۳/۱۳۷۳ در سالن‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌ قم‌ برگزار كرد.

دیدار اول‌ با حضرت‌آیت‌الله‌ مشكینی‌ بود در قم‌ كه‌ در آن‌ سیدفضل‌الله‌قدسی‌ و علی‌یعقوبی‌ شعرخوانی‌ داشتند. دیدار دوم‌ از بیت‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ گلپایگانی‌ در قم‌ به‌ عمل‌ آمد با شعرخوانی‌ سیدنادراحمدی‌ و محمدشریف‌سعیدی‌ و در دیدار سوم‌ شاعران‌ به‌ حضور ریاست‌ محترم‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ حجهء‌الاسلام‌ و المسلمین‌ هاشمی‌رفسنجانی‌ رسیدند كه‌ در آن‌ سیدفضل‌الله‌قدسی‌ و سیدابوطالب‌مظفری‌ به‌ نمایندگی‌ از جمع‌ شاعران‌، آثار خود را ارایه‌ كردند.

آقایان‌ كاظمی‌، مظفری‌، قدسی‌، یعقوبی‌ و... شما كه‌ در برابر این‌ همه‌ «حضور» پر خون‌ و خیانت‌ سر نهاده‌اید، یاد تان‌ باشد كه‌ دیگر در برابر مردم‌ ایران‌ و افغانستان‌ كه‌ گلسرخی‌ها، سلطانپورها، مختاری‌ها، رستاخیزها، لهیب‌ها، آزادهای‌ خود را دارند، رو ندارید، رو سیاهید. قامت‌ هنر شما ولو به‌ آسمان‌ برسد، جز كسانی‌ هستید كه‌ به‌ جای‌ تف‌ كردن‌ به‌ جادوگر، آب‌ دهان‌ او را لیسیده‌اید؛ شما به‌ طاعون‌، «آری‌» گفته‌اید؛ آقایان‌، ننگ‌ تان‌ باد!

و به‌ قول‌ ایرانیان‌، «سوگلی‌» سردار و «دكتر» حامد و انجمنی‌ها، مقاله‌اش‌ را با این‌ مناجات‌ به‌ پایان‌ می‌برد:

شاید هنوز هم‌ به‌ آنچه‌ می‌خواهیم‌ نرسیده‌ایم‌ اما خرسندیم‌ كه‌ كفران‌ نعمت‌ نكرده‌ایم‌ ـ اگر شكر نعمت‌ را استفادهء‌ بجا از آن‌ بدانیم‌ ـ هر چند نعمت‌ به‌ فراخور نیاز نبود و شاید در همین‌ نیز حكمتی‌ بوده‌ تا به‌ تن‌پروری‌ مبتلا نشویم‌.

شما در ازای‌ نان‌ قندی‌ جمهوری‌ اسلامی‌، به‌ بیشرمانه‌ترین‌ دفاع‌ از سگان‌ تفنگ‌ به‌ دست‌ رژیم‌ برخاسته‌اید و خود را با دل‌ و جان‌ در اختیار «مقام‌ معظم‌ رهبری‌» قرار داده‌اید. پس‌ صحبت‌ از «كفران‌ نعمت‌» بی‌ معناست‌.

اما اینكه‌ «نعمت‌» با «نیاز» تان‌ تطابق‌ نداشت‌ مستقیماً ارتباط‌ می‌گیرد به‌ میزان‌ نفوذ ایران‌، استقرار دولتی‌ دموكراتیك‌ مركزی‌ و ریشه‌كن‌ شدن‌ بنیادگرایی‌ در افغانستان‌. اگر صاحب‌ دولتی‌ مستقل‌، دموكراتیك‌ و ضد بنیادگرا در این‌ خطه‌ شویم‌، شما به‌ همان‌ جایی‌ پرتاب‌ خواهید شد كه‌ «سیاسیون‌» خاین‌ می‌شوند: استخبارات‌ رژیم‌ یعنی‌ همان‌ ساواك‌ اسلامی‌!

ولی‌ در آن‌ زمان‌ اگر انقلاب‌ آزادیبخش‌ ضد بنیادگرایی‌ ایران‌ به‌ پیروزی‌ رسد نمی‌دانیم‌ دولت‌ ایران‌ آزاد با شاعران‌ مهاجر مزدور ولایت‌ فقیه‌ چه‌ خواهد كرد. ولی‌ قدر مسلم‌ اینست‌ كه‌ دیگر شما را به‌ آنسوی‌ مرز شرقی‌ راهی‌ نخواهد بود.

«دكتر» سمیع‌حامد

در صفحه‌ ۸۱ می‌رسیم‌ به‌ «گفت‌ و شنفتی‌ با دكتر سمیع‌حامد».

ما بیجا سرورآذرخش‌ را رضابراهنی‌ وطنی‌ گفتیم‌. غافل‌ ازینكه‌ سمیع‌حامد كت‌ و مُت‌ رضابراهنی‌ است‌ چرا كه‌ هم‌ «دكتر» است‌ و هم‌ نه‌ اینكه‌ كاستی‌های‌ اشعار شاملو و اخوان‌... را بر می‌شمارد كه‌ حتی‌ دو جلد از سه‌ جلد «طلا در مس‌» را اضافی‌ می‌داند! چه‌ تهوری‌ بدعت‌آمیز! نوعی‌ توهین‌ به‌ كتاب‌ مقدس‌ قومندان‌ حسین‌فخری‌ و سردارواصف‌(۳) و كلیه‌ انجمنی‌ها.

به‌ علاوه‌ «دكتر» خود فراوان‌ كلمات‌ انگلیسی‌ می‌آورد. مگر رضابراهنی‌ نوشته‌هایی‌ به‌ زبان‌ انگلیسی‌ ندارد؟ و همچنین‌ «دبستان‌» می‌گوید و نه‌ مكتب‌ ابتدایی‌! شاید تنها فرق‌ بین‌ «دكتر» ایرانی‌ و «دكتر» وطنی‌ این‌ باشد كه‌ اولی‌ در رشته‌ی‌ ادبی‌ «دكتر» است‌ و دومی‌ به‌ زبان‌ زیبای‌ گلنوربهمن‌ در رشته‌ی‌ «پزشكی‌»! خلاصه‌ اینكه‌ ظاهراً بیشترینه‌ او مینوت‌ رضابراهنی‌ است‌ تا آن‌ خاین‌ به‌ خون‌ و افتخار برادرانش‌. لیكن‌ عده‌ای‌ را عقیده‌ بر آنست‌ كه‌ اگر همین‌ اراذل‌ «ائتلاف‌ شمال‌» بود و همین‌ فروكش‌ جنبش‌ و همین‌ تركتازی‌ انجمنی‌ها، به‌ تعداد قومندانان‌ بدمعاش‌ و بی‌ناموس‌ جهادی‌، «رضابراهنی‌»ها خواهیم‌ داشت‌!

مصاحبه‌، «كارهای‌ من‌ آمیزه‌یی‌ از شعر و شعارند» نام‌ دارد.

شعر و شعار برای‌ كی‌ غیر از بنیادگرایان‌ یا انجمنی‌ها؟

منكر می‌شوید؟ پس‌ بفرمایید چطور ممكن‌ است‌ شاعری‌ آگاه‌، مردمی‌ و دموكراسی‌ دوست‌ بود ولی‌ اجازه‌ داد كارهایش‌ توسط‌ یكی‌ از پلیدترین‌ باندها انتشار یابد؟ خواهید گفت‌ بعدها از ربانی‌ و عطامحمد و تمامی‌ برادران‌ جنایتكار بریدید؟ بسیار خوب‌، كجاست‌ نظم‌ و نثری‌ از شما در عذرخواهی‌ از مردم‌ و در افشای‌ این‌ اراذل‌؟ برای‌ یك‌ ضد بنیادگرا خفتی‌ بالاتر از این‌ كه‌ در ۱۳ صفحه‌ مصاحبه‌، علیه‌ جلادان‌ دینی‌ چیزی‌ بر زبان‌ نیارد ولی‌ آتش‌ «شاعری‌»اش‌ چنان‌ بیقراری‌ كند كه‌ نوكران‌ باندها مانند قهارعاصی‌، لطیف‌پدرام‌، افسررهبین‌، محب‌بارش‌، ثریاواحدی‌، لطیف‌ناظمی‌ و حتی‌ عبدالله‌نایبی‌ها را منحیث‌ آن‌ «ابرمردان‌ و ابرزنان‌»ی‌ بستاید كه‌ «در قالب‌ نیمایی‌ جان‌ و جوهر خود را جاری‌ ساختند»؟ اینگونه‌ توصیف‌های‌ پر طمطراق‌ از مشتی‌ شاعر پوشالی‌گرا و جهادی‌گرا از خواری‌ وصف‌كننده‌ حكایت‌ دارد. «ابرمردان‌ و ابرزنان‌ عرصه‌ زبان‌ و ادبیات‌» شما «جان‌ و جوهر» شان‌ را در طبق‌ اخلاص‌ اول‌ به‌ روسها و سگان‌ و سپس‌ بنیادگرایان‌ «جاری‌ ساختند» و هیچگاه‌ هم‌ نگفته‌اند بد كردند. بناءً كم‌دل‌ترین‌ اینان‌ یعنی‌ واصف‌باختری‌ را «سردار نبرد شاعرانه‌ در داخل‌ كه‌ (با نشر مجموعه‌هایش‌) شدیدترین‌ ضربه‌ را بر فرق‌ اهریمنان‌ فرود آورد» و قهارعاصی‌ پیرو ربانی‌ و مسعود را «شاهفرد شعر مقاومت‌» خواندن‌، در قدم‌ اول‌ مچ‌ گوینده‌ را باز كرده‌ و باد «قامت‌ ممتاز و بلند شعر زمانه‌ ما» و «معصومیت‌ و عیاری‌ مبارز جگرآور»(۴) او را خالی‌ می‌سازد.

آقای‌ حامد، قضیه‌ بسیار ساده‌ است‌. طفلك‌ها هم‌ از شما می‌پرسند كه‌ آیا فرستادن‌ «سردار واصف‌» و دیگر سرداران‌ انجمنی‌ به‌ شوروی‌ و اقمار و مدیر این‌ و آن‌ نشریه‌ و رئیس‌ انجمن‌ ساختنش‌، نتیجه‌ «شدیدترین‌ ضربه‌ها» بود كه‌ «سردار» با «و آفتاب‌ نمی‌میرد»، «اسطوره‌ بزرگ‌ شهادت‌» و «از میعاد تا هرگز»، «بر فرق‌ اهریمنان‌ فرود آورد»؟ او را به‌ شوروی‌ می‌فرستادند تا «شدیدترین‌ ضربه‌ها» را بر فرق‌ خود كرملین‌ وارد آورده‌ و گلیم‌ ابرقدرت‌ را برچیند؟ و چنین‌ شد؟

حقیقت‌ اینست‌ كه‌ نه‌ «سردار واصف‌» و نه‌ «ابرمرد عرصه‌ زبان‌ و ادبیات‌» و نه‌ هیچ‌ انجمنی‌ دیگر، در هیچ‌ لحظه‌ای‌ از زندگی‌ بی‌ثمر و زرد رنگ‌ شان‌، در مقابل‌ روسها، پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ به‌ گفته‌ سیاوش‌كسرایی‌ «گرگ‌ هاری‌» نه‌ بلكه‌ فقط‌ «سگ‌ رامی‌» بوده‌اند.

اینهم‌ غلط‌ و دروغ‌ است‌ كه‌ قهارعاصی‌ «بینش‌ ویژه‌یی‌ كه‌ بر پایه‌ جهان‌بینی‌ خاصی‌ استوار باشد در زمینه‌ قضایا نداشت‌. فقط‌ از "دیگران‌" بد می‌برد و با بیگانه‌ها آشتی‌ناپذیر بود. او در یك‌ كلام‌ فریاد دردها و درك‌های‌ مشترك‌ مردم‌ مابود.»

در شماره‌های‌ پیشین‌ «پیام‌ زن‌» نشان‌ داده‌ایم‌ كه‌ «شاهفرد شعر مقاومت‌» مسلمانی‌ آلوده‌ به‌ بنیادگرایی‌ بوده‌ ربانی‌ و مسعود تاج‌ سرش‌ بودند و مقدمه‌های‌ كتاب‌هایش‌ را با «ایاك‌ نعبدو و ایاك‌ نستعین‌» آغاز و با یك‌ آیت‌ و حدیث‌ دیگری‌ به‌ پایان‌ می‌برد.

ر شماره‌های‌ پیشین‌ «پیام‌ زن‌» نشان‌ داده‌ایم‌ كه‌ «شاهفرد شعر مقاومت‌» مسلمانی‌ آلوده‌ به‌ بنیادگرایی‌ بوده‌ ربانی‌ و مسعود تاج‌ سرش‌ بودند و مقدمه‌های‌ كتاب‌هایش‌ را با «ایاك‌ نعبدو و ایاك‌ نستعین‌» آغاز و با یك‌ آیت‌ و حدیث‌ دیگری‌ به‌ پایان‌ می‌برد. «شاهفرد» از هر بیگانه‌ای‌ «بد» نمی‌برد و با او «آشتی‌ناپذیر» نبود. او روسها را «ارتش‌ ملحد» گفته‌ از آن‌ «بد» می‌برد اما آنقدر آزاده‌ و آگاه‌ و پاك‌ وجدان‌ نبود كه‌ از رژیم‌ خونخوار خمینی‌ هم‌ به‌ خاطر جنایت‌های‌ بی‌نظیرش‌، «بد» ببرد چه‌ رسد به‌ «آشتی‌ناپذیر» بودن‌ با آن‌. برعكس‌ چنانچه‌ آفتابی‌ است‌ «شاهفرد» غیر از سیر و سفرها به‌ ایران‌، شاید تنها شاعر غیرایرانی‌ بود كه‌ با چشم‌پارگی‌ یك‌ نمك‌ حلال‌ جهادی‌ حمایتش‌ را از فتوای‌ تروریستی‌ خمینی‌ اعلام‌ داشت‌. سوراخ‌ این‌ ننگ‌ عمیق‌ بر بدن‌ خود شما و آقای‌ حامد و همگی‌ اراكین‌ انجمنی‌ پیداست‌. قهارعاصی‌ «فریاد دردها و درك‌های‌ مشترك‌» ربانی‌ـمسعود و باند جمعیت‌ اسلامی‌ بود و نه‌ هرگز فریاد مردم‌.

شاعران‌ و نویسندگان‌ مدعی‌ آزادیخواه‌ و مترقی‌ بودن‌ تا زمانی‌ كه‌ بین‌ خود و ادبیات‌ و هنر مورد قبول‌ فاشیست‌های‌ دینی‌ وطنی‌ و رژیم‌ جمهوری‌ اسلامی‌ خط‌ فاصل‌ سرخی‌ نكشیده‌اند، خواهی‌ نخواهی‌ خود در قطار «حیض‌ الرجال‌»(۵) جهادی‌ و خادی‌ باقی‌ خواهند ماند.

برای‌ فردی‌ مدعی‌ ضدیت‌ با جنایت‌سالاران‌ مرگ‌ است‌ كه‌ ببالد «شعر مقاومت‌ ما در ایران‌ یك‌ شبه‌ راه‌ صد ساله‌ را پیمود، آذرخشوار گستره‌ مطبوعات‌ رسمی‌ و... را در نوشت‌.» دلیل‌ اصلی‌ پمپ‌ شدن‌ شاعران‌ معینی‌ در مطبوعات‌ رسمی‌ ایران‌ این‌ بود و هست‌ كه‌ آنان‌ به‌ سان‌ یك‌ شاعر رژیمی‌ و حتی‌ كاسه‌ داغتر از آش‌، از جهت‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ و فرهنگی‌ و حتی‌ شیوه‌ گفتار و نگارش‌، غلام‌ حلقه‌ بگوش‌ ایران‌ و داره‌های‌ جنایتكار وطنی‌ وابسته‌ به‌ آن‌ بوده‌اند. هموطنانی‌ میهنپرست‌ و آزادیخواه‌ داشته‌ایم‌ كه‌ جان‌ باختن‌ را به‌ آشتی‌ با رژیم‌ ایران‌ ترجیح‌ داده‌اند.

mohammad mukhtari
majid sharif

جناب‌ سمیع‌حامد بفرمایید كدام‌ یك‌ از «شاهفردهای‌ شعر مقاومت‌» مقیم‌ ایران‌ به‌ شمول‌ كاظم‌كاظمی‌ها و ابوطالب‌مظفری‌ها، چه‌ وقت‌ مورد بی‌مهری‌ رژیم‌ قرار گرفته‌اند؟ كدامیك‌ از «شاهفرد»ها در برابر قتل‌ عام‌ هزاران‌ زندانی‌ سیاسی‌ ایران‌ در ۱۳۶۷ و شهادت‌ محمدمختاری‌ها، جعفرپوینده‌ها، مجیدشریف‌ها و... و شكنجه‌های‌ هولناك‌ مبارزان‌ در «اوین‌» و سایر كشتارگاه‌های‌ مخوف‌ ولایت‌ فقیه‌، و تجاوز به‌ دختران‌ باكره‌ی‌ محكوم‌ به‌ اعدام‌ و هزار و یك‌ تبهكاری‌ روزمره‌ی‌ «برادران‌ ایرانی‌»، واكنشی‌ نشان‌ داده‌ است‌؟ آیا دنائت‌ و سرافگندگی‌ای‌ از این‌ بیشتر كه‌ در همان‌ هنگامی‌ كه‌ خون‌ مختاری‌ها و زهراكاظمی‌ها می‌ریزد و ناصرزرافشان‌ها زیر شكنجه‌ می‌روند و صدها روزنامه‌نگار نجیب‌، تهدید و توهین‌ و تعقیب‌ و زندانی‌ می‌شدند، كاظمی‌ها و مظفری‌ها و قدسی‌ها و... به‌ باریابی‌ به‌ «حضور محترم‌ مقام‌ رهبری‌» رژیم‌ ببالند؟ جمهوری‌ اسلامی‌ نیش‌ شرف‌ و غرور كاظمی‌ها و مظفری‌ها را كشیده‌ و بعد آنان‌ را رام‌ و آرام‌ بر سر كلكش‌ به‌ صدا و رقص‌ درمی‌آورد. شما همچون‌ اكرم‌عثمان‌، رهنوردزریاب‌، سردار واصف‌ وغیره‌ اگر در «حسن‌ تفاهم‌» با جمهوری‌ اسلامی‌ نمی‌بودید عوض‌ فخر به‌ كاظمی‌ها و مظفری‌ها ننگ‌ می‌كردید كه‌ چرا «آذرخش‌» مطبوعات‌ رسمی‌ ایران‌ اند اما مطبوعات‌ ضد رژیمی‌ به‌ اندازه‌ كله‌ مگس‌ به‌ آنان‌ بهایی‌ قایل‌ نیستند و به‌ درستی‌ آنان‌ را از عوامل‌ افغانی‌ ولایت‌ فقیه‌ در جامعه‌ فرهنگی‌ ایران‌ می‌شناسند.

تا به‌ افشای‌ طبیعت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ پرورانه‌ی‌ كاظم‌كاظمی‌، مظفری‌ وغیره‌ ایادی‌ ایران‌ نپردازید، ناف‌ تان‌ با ناف‌ آنان‌ بسته‌ باقی‌ خواهد ماند.

شما كه‌ «در صنف‌ چهارم‌ دبستان‌ با فواره‌یی‌ از حرف‌های‌ منظوم‌ آغاز» شدید، ایكاش‌ وقتی‌ به‌ «پزشكی‌» رسیدید به‌ جای‌ این‌ همه‌ فاضل‌نمایی‌ و دل‌ و روده‌ی‌ «بافت‌» و «تكنیك‌» و «ساختار» و ماختار شعر و شاعران‌ را كشیدن‌، درین‌ خونكده‌، یكبار هم‌ مستقیماً و علناً علیه‌ جنایت‌سالاران‌ پشتون‌ و غیرپشتون‌ و چاكران‌ قلمبدست‌ شیعه‌ مذهب‌ و سنی‌ مذهبش‌، «آغاز» می‌شدید و «گورمشتی‌»(۶) های‌ تان‌ را حواله‌ فرد فرد شان‌ می‌كردید.

ادعا دارید «شعر از آغاز برای‌ من‌ یك‌ سلاح‌ بوده‌ است‌، وسیله‌یی‌ برای‌ ایستادن‌ در برابر زشتی‌ و پلشتی‌»، آیا زشت‌تر و پلشت‌تر از احزاب‌ بنیادگرا و سركردگان‌ شش‌ قاته‌ خاین‌ و شاعر و نویسندگان‌ مؤید آنان‌ در تاریخ‌ ما می‌توان‌ یافت‌؟

شما با روبوسی‌های‌ «شاعرانه‌» با «فرهنگیان‌» مذكور و تن‌ دادن‌ به‌ یك‌ چنین‌ مصاحبه‌های‌ بی‌ارتباط‌ به‌ فاجعه‌ افغانستان‌، خود را در موج‌ «زشتی‌ و پلشتی‌» رها می‌كنید تا ایستادن‌ در برابر آن‌.

شما كه‌ به‌ خادی‌ ـ جهادی‌هایی‌ چون‌ حسین‌فخری‌ها اجازه‌ بدهید دقایق‌ «هجرت‌» شما از پاكستان‌ به‌ اروپا را با آن‌ شكل‌ مفتضح‌ كه‌ گویی‌ عروسی‌ به‌ خانه‌ شوهر برود بنویسد،(۷) معلوم‌ است‌ كه‌ شعر تان‌ چقدر «گورمشتی‌» بوده‌ و خود تان‌ چقدر می‌توانید پهلوان‌ «ایستادن‌ در برابر زشتی‌ و پلشتی‌» قلمداد شوید.

a work of jafar poyenda

شما كه‌ زور می‌زنید تا نمایندگان‌ «شعر مقاومت‌» را معرفی‌ دارید، دست‌ به‌ دامن‌ شخص‌ خود و انجمنی‌های‌ بدنام‌ می‌شوید و بعد فاشیست‌های‌ دینی‌ را مقاومتگران‌ اصلی‌ خوانده‌ و به‌ حق‌ خود و خیل‌ را «سایه‌های‌ آدم‌های‌ نظامی‌ و سیاسی‌»، «آدم‌های‌ دست‌ دوم‌» و آنگونه‌ «بچه‌های‌ فلم‌» می‌دانید كه‌ فقط‌ در صورت‌ داشتن‌ «بدلكار» حاضر به‌ كارروایی‌ بوده‌اند!(۸) و در كارتونی‌ شاعری‌ تسلیم‌طلب‌ را كشال‌ از موزه‌ی‌ جنایتكاران‌ نشان‌ داده‌اید. اینها وصف‌ حال‌ واقعی‌ و دقیقی‌ از شاعران‌ و نویسندگان‌ انجمنی‌ اند. اما پیگیر نیستید و باز كه‌ عشق‌ تان‌ به‌ یاران‌ غار انجمنی‌ تور خورد یكی‌ را «سردار نبرد شاعرانه‌»، دومی‌ را «ابرمرد عرصه‌ زبان‌ ادبیات‌» و سومی‌ را «شاهفرد شعر مقاومت‌» می‌نامید و خراب‌ می‌كنید. با مغز خود اندیشیدن‌ عالیست‌. اما طبق‌ كارتون‌، وقتی‌ خود به‌ لنگ‌ فاشیست‌های‌ دینی‌ بند هستید، دیگر كمال‌ وقاحت‌ جهادی‌ است‌ كه‌ به‌ شاملو، اخوان‌ و براهنی‌ «ایراد» بگیرید.

اگر از سوی‌ انجمنی‌ها و بی‌بی‌سی‌ وغیره‌ بیشتر از این‌ برای‌ تان‌ تبلیغ‌ شود، شركت‌كننده‌ی‌ صدها مجلس‌ شعری‌ و غیر شعری‌ در اقصی‌ نقاط‌ جهان‌ باشید، مردم‌ بی‌اعتنا به‌ آنها می‌پرسند: «بچه‌ جان‌ یادت‌ رفته‌ كه‌ وقتی‌ فرزندان‌ وارسته‌ی‌ ما توسط‌ جمعیت‌ اسلامی‌ مسعود و ربانی‌ ربوده‌ و كشته‌ می‌شدند تو مثل‌ نرشیر نگارگرها برایش‌ می‌رقصیدی‌؟»

خواهید گفت‌ از آن‌ باند جنایتكار بریده‌اید؟ كی‌، چگونه‌؟ شتر دزدی‌ و خم‌ خم‌؟ كجاست‌ ندامت‌، انتقاد از خود و عذرخواهی‌ تان‌ از مردم‌ به‌ خاطر مغازله‌ با یكی‌ از كثیفترین‌ باندهای‌ آدمكش‌ دینی‌؟

دیده‌ باشید پوشالیان‌ زیادی‌ را كه‌ امروز بدون‌ افشا و طرد میهنفروشی‌ شان‌، خود را نمایش‌ می‌دهند. ولی‌ مردم‌ جز اینكه‌ به‌ بیشرمی‌ روسپی‌وار شان‌ آفرین‌ بگویند بهایی‌ به‌ آنان‌ قایل‌ نمی‌شوند. حركت‌ شما و همفكران‌ جهادی‌ نیز به‌ شیوه‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها، خپك‌ و بدون‌ افشای‌ گذشته‌ مورد قبول‌ نخواهد بود.

شنیدیم‌ كه‌ با چاقو به‌ شما حمله‌ شده‌ است‌. با شما همدردی‌ می‌كنیم‌. ولی‌ ندانستیم‌ حمله‌كنندگان‌ كی‌ و از كدام‌ باند جهادی‌ بودند. لطفاً دو كار كنید:

یكی‌ اینكه‌ می‌دانید و می‌دانیم‌ كه‌ وحوش‌ بی‌شاخ‌ و دم‌ گلبدینی‌ و طالبی‌ آسیبی‌ از شما ندیده‌اند و نه‌ فرصت‌ آن‌ را دارند كه‌ بخواهند شما را بكشند آنهم‌ با كارد. پس‌ تروریست‌های‌ اصلی‌ را كه‌ می‌شناسید و نیز قلمبدستان‌ خاینی‌ را كه‌ زیر بیرق‌ «شعر و ادب‌ و مدرنیزم‌ و پست‌ مدرنیزم‌» در برابر آنان‌ به‌ سكوت‌ و تسلیم‌ رضا داده‌اند معرفی‌ نمایید؛ دوم‌ اینكه‌ به‌ آقای‌ كاظم‌كاظمی‌ (كه‌ شما با عشق‌ برای‌ او می‌نویسید و او برای‌ شما) و همراهان‌ بفهمانید كه‌ به‌ لحاظ‌ صرفاً عوالم‌ مشترك‌ شعر و شاعری‌ تان‌ هم‌ كه‌ شده‌، از شهوت‌ نزدیك‌ شدن‌ به‌ مراكز قدرت‌ متجاوز به‌ زنان‌ و خواهران‌ و مادران‌ شان‌ دست‌ بردارند و توان‌ خود را در مبارزه‌ بر ضد «مراكز قدرت‌» خونریز و دین‌سالار بگذارند.

آیا یكچنین‌ مسایلی‌ «سیاسی‌» در پروژه‌ی‌ شما دایر بر «فرهنگیان‌ چه‌ خادی‌ چه‌ جهادی‌، چه‌ گلبدینی‌ و چه‌ تسلیم‌طلب‌ همه‌ با هم‌!» می‌تواند جایی‌ داشته‌ باشد؟

خوانندگان‌ را چه‌ آزار بدهیم‌ آیا می‌ارزد به‌ «دكتر» حامد خرده‌ بگیریم‌ كه‌ وقتی‌ شعر «دكتر» سیاهسنگ‌ را نقل‌ می‌كند كه‌ «یاران‌ من‌ به‌ بند/ به‌ زندان‌ دهمزنگ‌»، اول‌ به‌ او حالی‌ می‌نمود كه‌ «یاران‌ من‌ به‌ بند» را از «كاروان‌» ه‌.ا.سایه‌ زده‌ است‌ و دوم‌ بنابر تنگ‌ نیامدن‌ قافیه‌ است‌ كه‌ «یارانش‌» (كدام‌ یاران‌؟) را در دهمزنگ‌ می‌بیند. بندی‌خانه‌ پوشالیان‌ پلچرخی‌ بود و صدارت‌ نه‌ دهمزنگ‌!

جـاویدفـرهاد

آیا می‌ارزد به‌ نوشته‌ی‌ جاویدفرهاد بپردازیم‌ كه‌ به‌ جای‌ مثلاً خادی‌زدگی‌، جهادزدگی‌، «سپه‌سالار»زدگی‌ و ربانی‌ و اسماعیل‌زدگی‌ و دیگر رذالت‌ و ابتذال‌زدگی‌ هنر و ادبیات‌ در كشور، درباره‌ «زمانزده‌گی‌ و درمانده‌گی‌ در شعر» مستی‌ می‌كند؟

و نمی‌داند كه‌ حتی‌ «سردار»اش‌ واصف‌ را هم‌ غرق‌ عرق‌ خواهد ساخت‌ وقتی‌ درباره‌ بیتی‌ از او نوشته‌اش‌ را می‌آغازد:

حركت‌ دیگر و آرام‌ قطار و نفرت‌ شاعر از این‌ حركت‌ آرام‌ و بالاخره‌ حادثه‌پذیری‌ شاعر و گریز از این‌ بی‌خاصیتی‌ به‌ سوی‌ حركت‌ و رفتن‌ در متن‌ حادثه‌ها!

یعنی‌ «سردار» از «حركت‌ دیگر و آرام‌» ابراز «نفرت‌» می‌نمایند، و جهت‌ «گریز از این‌ بی‌خاصیتی‌» به‌ پیشواز «حادثه‌ها» می‌روند! آیا جاوید خان‌ كه‌ تازه‌ می‌خواهد چارج‌ شدید «واصفیزم‌»ش‌ را تبارز دهد، آنقدر شرافت‌ دارد كه‌ بفرماید گلگشت‌های‌ سردار شجاعش‌ در دوران‌ پوشالیان‌ به‌ جانب‌ «همسایه‌ شمالی‌» هم‌ برای‌ «گریز» و «رفتن‌ در متن‌ حادثه‌ها» بود یا كدام‌ ماموریت‌ دیگر؟ و می‌تواند بفرماید كه‌ در حال‌ حاضر «گریز»گاه‌ سردار «خاصیت‌دار» از «بی‌خاصیتی‌»ها مع‌الخیر كجا فیصله‌ شد؟

اینجاست‌ كه‌ می‌توان‌ گفت‌ ای‌ شعر بیچاره‌ و بی‌زبان‌، به‌ راستی‌ كه‌ به‌ نامت‌ چه‌ بی‌حرمتی‌ها و تجاوزها و خیانت‌هایی‌ كه‌ نمی‌كنند!

نه‌، بس‌ است‌. چرا كه‌ بیشترینه‌ حرف‌ها را در باره‌ ادبیات‌ خیانت‌آمیز و تسلیم‌طلب‌ و كارمندان‌ آن‌ در شماره‌های‌ پیشتر «پیام‌ زن‌» زده‌ایم‌ و مقداری‌ از آنها را اینجا عمدتاً به‌ رسم‌ تاكید مكرراً آوردیم‌. از برخورد به‌ مطالب‌ پشتوی‌ «سپیده‌» چشم‌ پوشیدیم‌ زیرا كپچه‌مارهای‌ انجمنی‌(۹) فارسی‌نویس‌ اند.

آقای‌ گلنوربهمن‌:

cartoon
آقای‌ سمیع‌حامد، این‌ كارتون‌ حدیث‌ نفس‌ خود تان‌ است‌ یا آقایان‌ كاظمی‌، مظفری‌، یعقوبی‌ و یا كلیه‌ انجمنی‌ها؟

با در نظرداشت‌ آنچه‌ گفتیم‌ و با در نظرداشت‌ دو سه‌ شماره‌ی‌ «افرند» شما، می‌بینیم‌ كه‌ شما به‌ عنوان‌ یك‌ چوبدست‌ انجمنی‌ها و همه‌ «فرهنگیان‌» خادی‌ و جهادی‌ بوی‌، از اركان‌ همان‌ جبهه‌ای‌ «فرهنگی‌» به‌ شمار می‌آیید كه‌ سررشته‌ی‌ امور نظامی‌ و سیاسی‌ آن‌ در دست‌ امیران‌ خون‌ و خیانت‌ قرار دارد. مهم‌ نیست‌ كه‌ چنین‌ پیمانی‌ به‌ طور رسمی‌ بین‌ تیم‌ شما و آن‌ متجاوزان‌ به‌ مادران‌ و زنان‌ و فرزندان‌ شما انعقاد نیافته‌ باشد. مهم‌ اینست‌ كه‌ مبارزه‌ علیه‌ آنان‌ مسئله‌ شما را تشكیل‌ نمی‌دهد و سلاح‌ بزرگ‌ ادبیات‌ و هنر را به‌ مثابه‌ دشنه‌ای‌ بر گلوی‌ آن‌ دژخیمان‌ و دفاع‌ از آزادی‌ به‌ كار نمی‌برید. برعكس‌ به‌ عوض‌ ترویج‌ ادبیات‌ و هنر آزادیخواهانه‌ و ضد بنیادگرایی‌ به‌ تقلید بوزینه‌وار از مطبوعات‌ و شاعران‌ و نویسندگان‌ خادم‌ ولایت‌ فقیه‌ ایران‌، در گوش‌ مردم‌ گرسنه‌، آواره‌، ناامن‌ و سوگوار ما، «پسین‌ نوگرایی‌»، «شگردهای‌ موسیقایی‌ كلمه‌»، «مفهوم‌ و زایش‌ تراژدی‌»، «شرقی‌انگاری‌ و آسیا نگری‌»، درباره‌ «رمان‌ و رمان‌ نویسی‌»، و... خلاصه‌ هر چیزی‌ بی‌ربط‌ و بی‌فایده‌ و پوچ‌ نوشته‌ جمعآوری‌ می‌كنید به‌ غیر از افشای‌ میهنفروشان‌ و بنیادگرایان‌. اگر بگویید، آن‌ مطالب‌ «سطح‌ بالا» را برای‌ مردم‌ نه‌ بلكه‌ برای‌ روشنفكران‌ عرضه‌ می‌كنید، جرم‌ تان‌ سنگین‌تر می‌شود. ذهن‌ تعداد بسیار كمی‌ روشنفكر كشوری‌ با ۸۰ در صد بیسواد و از قرن‌ها خطه‌ای‌ بسته‌ و جهنمی‌ را كه‌ در ۲۵ سال‌ اخیر سگ‌های‌ زنجیری‌ اجنبی‌ پاره‌ پاره‌اش‌ كرده‌اند، چرا باید با متاع‌ ارتجاعی‌، بی‌ارتباط‌ به‌ زندگی‌ و مسایل‌ مردم‌ و مغایر مبارزه‌ حیاتی‌ و مماتی‌ ضد بنیادگرایی‌، مشوب‌ و تباه‌ و در نهایت‌ آنان‌ را به‌ كنیزان‌ «دست‌ دوم‌» و كاتبان‌ دون‌مایه‌ به‌ درم‌ بنیادگرایان‌ كشاند؟

و چند چرای‌ دیگر:

چرا در بی‌بی‌سی‌ به‌ مناسبت‌ جایزه‌ی‌ لطیف‌پدرام‌ در ستایش‌ از او سخن‌ راندید ولی‌ وجدان‌ تان‌ ناآرام‌ نشد كه‌ اعطای‌ جایزه‌ به‌ یك‌ شكنجه‌گر خادی‌ و عامل‌ برهان‌الدین‌ربانی‌ توهین‌ دردناكی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ مجروح‌ افغانستان‌ است‌؟ از این‌ مهمتر شما برای‌ مینای‌ جانباخته‌ شعر لطف‌ می‌كنید(۱۰) اما این‌ شرفباخته‌ علیه‌ او به‌ فحاشی‌ای‌ روسپی‌گونه‌ متوسل‌ می‌شود. چرا این‌ را در مصاحبه‌ از یاد بردید؟ آیا این‌ نمی‌رساند كه‌ شعر شما برای‌ مینا از سر صداقت‌ و صمیمیت‌ نبود؟

اگر در آن‌ زمان‌ شما را همانقدر می‌شناختیم‌ كه‌ امروز، شعر تان‌ برای‌ مینا را نمی‌پذیرفتیم‌. یا با مینا یا با هرزه‌ترین‌ دشمن‌ خادی‌ ـ جهادی‌ مینا. با هر دو نمی‌شود.

صرفنظر از جهات‌ اساسی‌، تنها لهجه‌ ساختگی‌ ایرانی‌ دلال‌ بچه‌ ربانی‌ كافیست‌ كه‌ دل‌ آدم‌ بهم‌ بخورد و بداند كه‌ با فردی‌ سبك‌ و بی‌شخصیت‌ طرف‌ است‌ و بناءً تمجید از وی‌ سقوط‌ در سطح‌ اوست‌. اما متاسفانه‌ خود نیز به‌ مرض‌ «پزشك‌»، «دكتر»، «دانشكده‌»، «شقایق‌»، «دبستان‌»... نوشتن‌ گرفتارید كه

‌ اگر چنین‌ نمی‌بودید سرورآذرخش‌ را قسم‌ می‌دادید كه‌ در عمر قبله‌گاهش‌ از كدام‌ زن‌ افغان‌ شنیده‌ كه‌ با ناز یا بی‌ ناز به‌ همسرش‌ بگوید: «آنجا را نگاه‌ كن‌»؟ و نیز «دكتر» و «پزشك‌» و «دانشكده‌» گفتن‌ همانقدر كراهت‌انگیز است‌ كه‌ قلقله‌های‌ جنایت‌ سالاران‌ شیعه‌ مذهب‌ به‌ سبك‌ ملایان‌ ایرانی‌!

بیقراری‌ نكنید، دست‌ «ائتلاف‌ شمال‌» و برادران‌ طالبی‌ و گلبدینی‌ آن‌ كه‌ از خیانت‌ به‌ میهن‌ كوتاه‌ و وطن‌ آزاد شد و مردم‌ به‌ زندگی‌ نسبتاً انسانی‌، به‌ امنیت‌، معارف‌ و صحت‌ دست‌ یافتند، می‌توانید به‌ تجدیدنظر به‌ برخی‌ كلمات‌ متداول‌ در فارسی‌ ما بپردازید اما تا آن‌ زمان‌ لازم‌ است‌ به‌ «اكادیمسین‌»ها و «محقق‌» و «سرمحقق‌»ها بفهمانید كه‌ تحقیق‌ روی‌ زبان‌ و «نوآوری‌ها» و اصرار در بكاربرد اصطلاحات‌ رایج‌ در ایران‌ نشاندهنده‌ی‌ بی‌وجدانی‌ است‌. و اگر خیلی‌ عرضه‌ دارند، خودآموزهای‌ فارسی‌ و متون‌ درسی‌ مختلف‌ ارزشمند تالیف‌ كنند.

الحاج‌ دوستم‌ و اراذل‌ روشنفكر وابسته‌ به‌ او، می‌خواهند «دانشگاه‌»، و «دانشكده‌» و... را به‌ جای‌ معادل‌های‌ پشتوی‌ آنها در قلمرو «ستر جنرال‌ صاحب‌» اشاعه‌ دهند. آیا به‌ همین‌ سبب‌ سرجنایتكار مذكور در دلك‌ تان‌ شیرین‌ است‌؟ و به‌ همین‌ سبب‌

است‌ كه‌ بسیاری‌ از خادی‌ ـ جهادی‌ها در «تعاون‌» قلم‌ می‌زنند و شما در «سپیده‌» و «افرند» و «پرنیان‌» آنان‌ را هفت‌ قلم‌ می‌آرایید؟

ولی‌ ما تا جاییكه‌ فرصت‌ یابیم‌ پشت‌ این‌ حقارت‌ها را كه‌ كرشمه‌ای‌ «شاعرانه‌» است‌ با رژیم‌ ایران‌، ایلا نخواهیم‌ داد تا در نتیجه‌ی‌ توفان‌ طعنه‌ و تنفر مردم‌ مجبور شوید از آن‌ كاملاً دست‌ بكشید.

از یاد نبرید، تا زمانی‌ كه‌ شما و كلیه‌ انجمنی‌ها، علیه‌ رژیم‌ ایران‌ و فتوای‌ خمینی‌ رسماً موضع‌ نگرفته‌ و به‌ دفاع‌ از شاعران‌ و نویسندگان‌ و دیگر روشنفكران‌ شهید و اسیر و جنبش‌ آزادیخواهانه‌ی‌ ایران‌ برنخاسته‌اید، سر تان‌ در ركاب‌ جنایت‌سالاران‌ و دستگاه‌های‌ استخباراتی‌ بیگانه‌ خواهد بود. اگر چه‌ هم‌ پرچم‌ شاملو و نیما و فروغ‌ و... را بلند تر تكان‌ دهید و اینجوها و رادیوها و نشریه‌هایی‌ رنگارنگ‌ جهادی‌ و پوشالی‌ متكای‌ تان‌ باشند.

حالا اگر «گلگی‌» كنید كه‌ «من‌ و خانمم‌ در چند محفل‌ "راوا" شركت‌ جسته‌ایم‌، نامه‌ای‌ مهرآمیز برای‌ تان‌ فرستادم‌، برای‌ مینا شعر سرودم‌، چند شعرم‌ را برای‌ تان‌ دادم‌ و با اینهم‌ با من‌ اینطور برخورد می‌كنید؟» باید بگوییم‌ ما از مردم‌ خاموش‌ ما می‌شنویم‌ كه‌ «پیام‌ زن‌» اخ‌ دل‌ ما را بر ضد ساطوربدستان‌ بی‌ناموس‌ بنیادگرا می‌كشد، دستی‌ بر قلب‌ توته‌ توته‌ شده‌ی‌ ما دارد، زبانه‌ی‌ كینه‌ و انتقام‌ ماست‌ و...»

و این‌ در انتخاب‌ بین‌ پیوند با شما و شركا یا ستمدیدگان‌، برای‌ ما جای‌ هیچ‌ تردید و تأملی‌ را باز نمی‌گذارد. ما اگر علی‌رغم‌ موضع‌ موجود تان‌ با شما باشیم‌، دیگر با مردم‌ و پیكار شان‌ نخواهیم‌ بود.

اراده‌ی‌ ما چنین‌ است‌ و اكنون‌ مختارید شعر تان‌ برای‌ مینا را، سخنان‌ خوش‌ تان‌ در باره‌ «پیام‌ زن‌» را پس‌ بگیرید، یكسره‌ ابراز «پشیمانی‌» نمایید(۱۱). لیكن‌ اگر بر ضد الف‌ تا یای‌ بنیادگرایان‌ و پوشالیان‌ به‌ اضافه‌ سگان‌ قلمبدست‌ آنان‌ بایستید و از چاپ‌ «افرند» و «سپیده‌» و مپیده‌ برای‌ همیشه‌ توبه‌ كنید، آنگاه‌ شما را شاعر و نویسنده‌ای‌ شیر پاك‌ و خونپاك‌ این‌ خاك‌ خواهیم‌ خواند، شعر تان‌ را نه‌ در پوشالی‌ ـ جهادی‌ نامه‌ها بلكه‌ بر زبان‌ مردم‌ جاری‌ خواهیم‌ یافت‌ و بدین‌ ترتیب‌ به‌ منزلت‌ شاعری‌ میهنپرست‌ و مبارز خواهید رسید.

مردم‌ نگونبخت‌ ما استحاله‌ی‌ روشنفكران‌ كثیری‌ را از مردمی‌ بودن‌ به‌ چاكر پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ شدن‌ شاهد بوده‌اند. آیا در آینده‌ای‌ نه‌ چندان‌ دور روزی‌ را هم‌ خواهند دید كه‌ عده‌ای‌ از آنان‌ خود را «كفن‌پوش‌» كرده‌ و از آن‌ درگاه‌ پستی‌ به‌ این‌ دامن‌ هستی‌ و راستی‌ پناه‌ برند؟ شما چه‌ فكر می‌كنید! 





--------------------

(۱) جهان‌خواران‌ و سگ‌های‌ بومی‌ شان‌ مخصوصاً در كشورهای‌ عقب‌مانده‌ برای‌ امحای‌ تخم‌ افكار آزادیخواهانه‌ و مردمی‌، هر گاه‌ و بیگاه‌ مسایلی‌ را معمولاً در حوزه‌ فرهنگی‌ به‌ عنوان‌ «بنیادی‌ترین‌» مسایل‌ مطرح‌ می‌سازند كه‌ در واقعیت‌ امر به‌ مسایل‌ بنیادی‌ و حیاتی‌ مردم‌ هیچ‌ ارتباطی‌ نمی‌داشته‌ باشند. از آنجمله‌ است‌ اصطلاح‌ «پست‌ مدرنیزم‌» و به‌ نوشته‌ «سردار نبرد شاعرانه‌» «پسین‌گرایی‌». پست‌ مدرنیزم‌ تعریف‌ كامل‌ و دقیقی‌ ندارد اما گریز از مسایل‌ سیاسی‌ و تعهد اجتماعی‌ و مخالفت‌ با نظریات‌ ضد سرمایه‌داری‌ شالوده‌ تمامی‌ اشكال‌ آن‌ را تشكیل‌ می‌دهد و استوار است‌ بر این‌ به‌ اصطلاح‌ فلسفه‌ كه‌ «علم‌ نمی‌تواند درباره‌ دنیای‌ خارجی‌ آگاهی‌ دهد»، «حقیقت‌ سرچشمه‌ دیگر ستم‌ خواهد بود»، «مدرنیزم‌ و دستاوردهای‌ عصر روشنگری‌ از قرن‌ ۱۸ تا حال‌ جوابگوی‌ بشر نیست‌ و باید خیلی‌ پیشتر از آن‌ رفت‌»، «تاریخ‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و تمام‌ راه‌ها به‌ امریكا و سیستم‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ آن‌ ختم‌ می‌شوند»!
عباس‌سماكار از مبارزان‌ نامدار ایران‌ در كتابش‌ «من‌ یك‌ شورشی‌ هستم‌ ـ خاطرات‌ زندان‌ و یادی‌ از خسروگلسرخی‌ و كرامت‌دانشیان‌» از تهاجم‌ «مدرنیزم‌» در دوران‌ شاه‌ می‌نویسد:
«دوره‌ عجیبی‌ بود. یك‌ طرف‌، فقر و گرسنگی‌ بیداد می‌كرد، جنگ‌ و قحطی‌ و بیعدالتی‌ دنیا را گرفته‌ بود و به‌ خاطر جنگ‌ ویتنام‌، اعتراض‌ و غوغا بپا بود و تظاهرات‌ حتی‌ شهرهای‌ شلوغ‌ امریكا را هم‌ در می‌نوردید؛ و یك‌ طرف‌ دیگر تب‌ مدرنیسم‌ در و دیوار و زمین‌ و زمان‌ را در تسخیر خود داشت‌ و نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ بشر دهن‌كجی‌ می‌كرد. در این‌ دوره‌، "هنر برای‌ هنر"ی‌ها با احساسی‌ از پیروزی‌ و رونق‌ بازار، راه‌ خود را سرفرازانه‌ از هنر "متعهد"ی‌ها جدا می‌كردند و از سوی‌ رژیم‌ها تقویت‌ می‌شدند.» و این‌ وضع‌ امروز هم‌ ولی‌ زیر نام‌ «پست‌ مدرنیزم‌» ادامه‌ دارد.
در پوچ‌ و عوامفریبانه‌ و ارتجاعی‌ بودن‌ «پسین‌گرایی‌» همین‌ كافی‌ كه‌ در ۱۹۹۶ یك‌ امریكایی‌ در رد ادعای‌ وجود دنیا به‌ طور عینی‌ و خارج‌ از اراده‌ انسان‌، مقاله‌ای‌ نوشت‌ با عنوان‌ و محتوای‌ پر طمطراق‌ و پیچیده‌ و در بسیاری‌ موارد گنگ‌ و نامفهوم‌. مقاله‌ سر و صدای‌ فراوانی‌ برپا كرد و به‌ مثابه‌ «نمونه‌ برجسته‌»ی‌ یك‌ مطلب‌ «پسین‌گرایانه‌»ی‌ فلسفی‌ شهرت‌ یافت‌. اما همین‌ نویسنده‌ مدتی‌ بعد، مقاله‌اش‌ را یك‌ شوخی‌ و استهزا خوانده‌ كتابی‌ نوشت‌ به‌ فرانسوی‌ با نام‌ «روشنفكران‌ شیاد» كه‌ در امریكا با نام‌ «هجویات‌ مود روز: تحریف‌ علم‌ توسط‌ روشنفكران‌ پسین‌گرا» منتشر شد كه‌ در آن‌ به‌ جنگ‌ و افشای‌ بسیاری‌ از ادعاهای‌ ضد علمی‌ پست‌ مدرنیست‌ها رفته‌ است‌. نوشتن‌ مقاله‌ و كتاب‌ این‌ دانشمند امریكایی‌ «پست‌ مدرنیست‌ها» را شرمنده‌، ناراحت‌ و دستپاچه‌ ساخت‌.
ولی‌ «سردار نبرد شاعرانه‌» و سینه‌زنانِ متظاهر و متقلب‌ و بیدردتر از خودش‌ تازه‌ پاچه‌ها را بر زده‌اند تا این‌ متاع‌ نسبتاً كهنه‌ و بی‌اعتبار شده‌ در غرب‌ را وارد كشور پرفاجعه‌ی‌ ما نمایند تا به‌ قامت‌ «آثار» و فعالیت‌ها و زندگی‌ سازشكارانه‌ شان‌ در برابر خاینان‌ جنایتكار دینی‌ و غیردینی‌ لباس‌ پر زرق‌ و برق‌تر و «رعب‌آمیز»تری‌ پوشانیده‌ باشند.
در ایران‌ نویسندگان‌ و مترجمانِ در آخرین‌ تحلیل‌ موافق‌ رژیم‌، عرفان‌گرایی‌، درهم‌ كردن‌ واقعیت‌ها، جایگزینی‌ اختیار و اراده‌ی‌ انسان‌ به‌ سرنوشت‌ و قضا و قدر، و پس‌ گوش‌ انداختن‌ مبارزه‌ مردم‌ و ستمكاری‌ رژیم‌ ملایان‌ را در خرقه‌ «لوكسِ» پسین‌گرایی‌ ارائه‌ می‌دارند و میمون‌های‌ انجمنی‌ ما با دیدن‌ آنها فهمیده‌ و نفهمیده‌ دست‌ و پا شور داده‌ و به‌ فكر تقلید می‌افتند.
اگر چه‌ هنگامه‌ به‌ پا كردن‌ درباره‌ «پست‌ مدرنیزم‌» در تمام‌ كشورها بازتاب‌ شرایط‌ خاص‌ تاریخی‌ و قدرتمندی‌ دولت‌های‌ حاكم‌ و تفنن‌، نوجویی‌ و «طبع‌ آزمایی‌» گروهی‌ از نویسندگان‌ در آنهاست‌، در كشوری‌ مثل‌ افغانستان‌ كه‌ بوی‌ گند توحش‌ بنیادگرایی‌ قرون‌ وسطایی‌ از آن‌ می‌آید، اشاعه‌ «پست‌ مدرنیزم‌» عمدتاً ناشی‌ از خیانتكاری‌ مشتی‌ روشنفكر وابسته‌ به‌ فاشیست‌های‌ مذهبی‌ داخلی‌ و خارجی‌ می‌باشد كه‌ مصمم‌ اند همیشه‌ و هر طوری‌ شده‌ نقش‌ پادوان‌ فرهنگی‌ دژخیمان‌ را بازی‌ كنند. آنان‌ با تظاهر و تصنع‌ زمین‌ و آسمان‌ را با لفاظی‌های‌ بی‌ معنی‌ به‌ هم‌ می‌بافند و بسیار می‌گویند تا بر ضد جنایت‌سالاران‌ چیزی‌ نگفته‌ باشند.
نظریه‌ دیگری‌ كه‌ همپای‌ «پسین‌گرایی‌» شایع‌ شد و بین‌ نویسندگان‌ معین‌ سركاری‌ غرب‌ و ایران‌ طرفدار رژیم‌، بازار گرمی‌ دارد و هنوز انجمنی‌ها به‌ آن‌ میلان‌ نداشته‌ عبارتست‌ از «نسبیت‌ فرهنگی‌». یعنی‌ اینكه‌ نوگرایی‌ (مدرنیته‌)، حقوق‌ بشر، حقوق‌ زنان‌ و ارزش‌هایی‌ از این‌ قبیل‌، ارزش‌هایی‌ جهانشمول‌ نبوده‌، محصول‌ صرفاً تكامل‌ جوامع‌ غربی‌ اند و بنابرین‌ قابل‌ انطباق‌ در جوامعی‌ نیستند كه‌ دین‌ اسلام‌، و سنت‌ و فرهنگ‌ بومی‌ در آنها حاكمیت‌ دارند. به‌ طور مثال‌ مردم‌ افغانستان‌ فقط‌ شایسته‌ اند كه‌ زیر سلطه‌ی‌ جنایت‌سالاران‌ از جنس‌ «ائتلاف‌ شمال‌» یا طالبان‌ و گلبدین‌ جان‌ بكنند چرا كه‌ دین‌ و فرهنگ‌ شان‌ همین‌ حكم‌ را می‌كند و حقوق‌ بشر و امثالهم‌ ربطی‌ به‌ این‌ كشور ندارد!
و بنیادگرایان‌ عین‌ مضمون‌ را با استعانت‌ از دین‌ به‌ شكلی‌ اندك‌ متفاوت‌ موعظه‌ می‌كنند.
امید در شماره‌های‌ بعدی‌ بتوانیم‌ كمی‌ مبسوط‌ راجع‌ به‌ پست‌ مدرنیزم‌، این‌ مارك‌ تجارتی‌ روشنفكران‌ ارتجاعی‌ و خاین‌ سخن‌ گوییم‌.

(۲) آقای‌ كاظمی‌ باید حتی‌ از كرزی‌ و رفقایش‌ خجالت‌ بكشد كه‌ خاینان‌ را هرگز «سیاسیون‌» نه‌ بلكه‌ «جنگ‌سالار» نامیده‌ و كرزی‌ جنگ‌سالاران‌ را خطرناكتر از طالبان‌ و القاعده‌ خواند.

(۳) «دكتر» سمیع‌حامد، واصف‌باختری‌ را «سردار نبرد شاعرانه‌ در داخل‌» می‌نامد. ولی‌ این‌ را زمانی‌ گفته‌ كه‌ هنوز سیلی‌ سردار نبرد «نویسندگانه‌» رهنوردزریاب‌ را در نفی‌ «شعر مقاومت‌ در داخل‌» نخورده‌ بود. آیا او در رد فتواهای‌ «متفكر مشهور میهن‌» كه‌ لقب‌ «سردار نبرد شاعرانه‌» را به‌ لگد زده‌ و به‌ استهزا می‌گیرد، قلمفرسایی‌ خواهد كرد؟ یا اینكه‌ از خود، از خود است‌ و حالا وقت‌ آنست‌ كه‌ دست‌ در دست‌ «متفكر» علیه‌ شاعران‌، نویسندگان‌ یا تشكل‌هایی‌ برخیزند كه‌ خواهان‌ سرنگونی‌ و محاكمه‌ جلادان‌ جهادی‌ و سردلالان‌ «فرهنگی‌» آنان‌ اند؟

(۴) همه‌ی‌ توصیف‌ها برای‌ «دكتر» اند از جانب‌ گلنوربهمن‌. به‌ راستی‌ كه‌ تا كسی‌ خود مثلاً «مبارزی‌ قبرغه‌آور» نباشد كجا می‌تواند همتایش‌ را این‌ چنین‌ زیبا یك‌ «مبارز جگرآور» نامیده‌ او را به‌ آسمان‌ شوت‌ كند؟

(۵) «باید سنگرهای‌ موجود را از حیض‌الرجال‌ پاكیزه‌ كنیم‌.»

(۶) «شعر من‌ "گورمشتی‌" است‌. من‌ همواره‌ شاعر سیاسی‌ بوده‌ام‌.»

(۷) مجله‌ «تعاون‌»

(۸) «ما را شاعران‌ مقاومت‌ می‌خوانند (همان‌هایی‌ كه‌ بچه‌ سقو را "امیرحبیب‌اله‌خان‌ خادم‌ دین‌ رسول‌اله‌" و "عیار" و احمدشاه‌مسعود را "قهرمان‌ ملی‌ نابغه‌"، ملاعمر را "امیرالمومنین‌" و تورن‌اسماعیل‌ را "ماه‌ و انجم‌ جهاد" و گلبدین‌ را "غازی‌ امیرحكمتیار" می‌خوانند؟ یا همان‌هایی‌ كه‌ واصف‌ را "سردار نبرد شاعرانه‌"، لطیف‌ناظمی‌ را "ابرمرد عرصه‌ زبان‌ و ادبیات‌" و عاصی‌ را "شاهفرد مقاومت‌" لقب‌ می‌دهند؟) ... اما می‌بینیم‌ كه‌ ما آدم‌های‌ دست‌ دوم‌ بوده‌ایم‌. آدم‌هایی‌ كه‌ هنگامی‌ "بچه‌ فلم‌" شده‌اند كه‌ "بدلكار" داشته‌اند. بدلكاری‌ كه‌ صحنه‌های‌ واقعی‌ و آسیب‌آوری‌ را بازی‌ كرده‌ است‌ و بعد لافش‌ را ما زده‌ایم‌».

راستی «دكتر» در این جمله كه «قهرمانانی كه ما دیروز ناشیانه به آنها می‌بالیدیم» منظور از «ما» كیانند؟ كدام ساده دلان احمقی بودند كه به «امیران» میهنفروش و جانی می‌بالیدند؟ آفرین شما كه هرچند نیم درمل و دم بریده اعتراف می‌نمایید اما نفرین به آنانی منجمله «سردار» و «ابرمرد» و غیره كه عینا مثل شما تاریخ بیعت به بنیادگرایان را دارند، اما از یك اعتراف ولو رندانه، خود را تیر می‌آورند، چرا؟ آنان را نمانید «دكتر» حامد تا به اندازه شما اعتراف نكنند كه «بچه فلم»، «آدم های دست دوم» و «سایه» و زایده جنایتكاران بوده اند.

(۹) تنی‌ چند از دوستان‌ ما را ملامت‌ می‌كردند كه‌ چرا تنها به‌ رسوا ساختن‌ ماهیت‌ خادی‌ ـ جهادی‌ و تسلیم‌طلبانه‌ی‌ سرشناس‌ترین‌ عناصر انجمنی‌ می‌پردازیم‌ و نه‌ درجه‌ دومی‌های‌ آن‌؟
پاسخ‌ اینست‌ كه‌ ما برعكس‌ آن‌ ضرب‌المثل‌ عمل‌ می‌كنیم‌ كه‌ «سگ‌ را بزن‌ تا صاحبش‌ بترسد.» ما صاحبان‌ را می‌زنیم‌ كه‌ سگ‌ها بترسند و آرام‌ گیرند. و شاید این‌ شیوه‌، كار سازتر باشد.

(۱۰) گلنوربهمن‌ در محفلی‌ در ۱۳۸۱ این‌ شعر را به‌ ما سپرد كه‌ همانجا دكلمه‌ شد:


آخرین‌ شعر سپید آسمان

تــك‌ درخـت‌ بیشــه‌هــای‌ انقــلاب
مرده‌ اند اما به‌ ظاهــر زنــده‌ انــد

بد سرشت‌ و مضحك‌ و بی‌مایه‌ اند
گــرگ‌ها را بــاز در بــر می‌كشــند
آتش‌ آفت‌ می‌كند در خشم‌ شان
دشمــنــان‌ آبــروی‌ میهــن‌ انــــد
با نیــاز ریشــه‌هــا بیــگانــه‌ اند
از شرف‌ عاری‌ بسان‌ كركس‌ اند
عــاری‌ از دانش‌ پر از افسانه‌ اند
لشكــر بیــگانگــان‌ را یــاور انــد
قامت‌ شهنامه‌ را بشكسته‌ اند
قاتــل‌ انــدیشه‌هــای‌ مردم‌ اند
در حریم‌ جهــل‌ منــزل‌ كرده‌ اند
بــاغ‌ها تــان‌ با ثمر بیگانــه‌ بــاد

آخــریــن‌ شعــــر سپیــد آسمــان‌
دامــــن‌ انــدیشــه‌هــا پهنا گرفت‌
قلــه‌های‌ استــوار همــــت‌ انــد
از تبــار رستــــم‌ و تهمینــه‌ انــد

مردم نیك جهان خون می‌گریست‌
در نفــس‌هــای‌ بهــاران‌ زنــده‌ای‌
راه‌ و رســم‌ روشنت‌ پاینــده‌ بــاد!

هـــای‌ بــــانـــــوی‌ شگــرف‌ آفتــــاب
دشمــنانت‌ هم‌ چنان‌ شرمنــده‌ اند
...
دشمــنانت‌ كوچــك‌ و بی‌مــایه‌ اند
از میــان‌ جهل‌ خنجــر می‌كشنــد
آشتی‌ با كس‌ ندارد چشم‌ شان‌
دشمنانت‌ روشنی‌ را دشمن‌ اند
بــا خیــال‌ بیشــه‌ها بیگــانه‌ انــد
دشمنــانــت‌ دلقــكان‌ سركس‌ اند
دشمــن‌ آرامش‌ ایــن‌ خــانه‌ انــد
دشمــنانت‌ قــاتل‌ و شب‌ باور اند
پیكر شهنامــه‌ را بشكستــه‌ اند
دشمــنــانت‌ از قماش‌ گــژدم‌ اند
آب‌هــا را یك‌ قــدم‌ گــِل‌ كرده‌ اند
چشم‌هــا تان‌ با سحر بیگانه‌ باد

هــای‌ بــــانــــوی‌ شگــرف‌ خــاوران‌
در صــدایــت‌ واژه‌هــا معنــی‌ گرفت‌
رهــروانت‌ هــم‌ چــنان‌ با ملــت‌ اند
بــاغ‌ گــل‌هــای‌ بهــار آگیــنه‌ انــد
...
وقتی‌ رفتی‌ آسمان خون می‌گریست‌
در صــــدای‌ خلــــق‌ بــالان‌ زنــده‌ای‌
هــر نگــاهــــت‌ پــرچــم‌ آینــده‌ بــاد

یك‌ سوالك‌: چرا این‌ شعر را هیچگاه‌ در یكی‌ از نشریات‌ تان‌ چاپ‌ نكردید آشنای‌ محترم‌؟

(۱۱) گلنوربهمن‌ پس‌ از شمردن‌ ارزش‌های‌ «پیام‌ زن‌» نوشته‌ بود:
«بی‌ هیچ‌ مداهنه‌ و مبالغه‌یی‌ باید اذعان‌ كنم‌ كه‌ پیام‌ زن‌ برای‌ من‌ به‌ عنوان‌ یك‌ سند معتبر تاریخی‌ و یك‌ نسخهء‌ ماندگار آرشیفی‌ ارزش‌ استثنایی‌ دارد و هیچ‌ شمارهء‌ آن‌ را سراغ‌ ندارم‌ كه‌ چندین‌ روز متوالی‌ با من‌ صحبت‌ نكرده‌ باشد.
من‌ در رودبار همیشه‌ جاریِ اشك‌های‌ پیام‌ زن‌ كه‌ از زخم‌های‌ خونین‌ جامعه‌ و آزادی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد، اشك‌ نه‌، كه‌ چشم‌های‌ خود را جاری‌ مـی‌بینـم‌ و شـادمانـم‌ از ایـن‌ كه‌ پیـام‌ زن‌ تنهـا بـه‌ مـویه‌ و مـاتـم‌ اكتفـا نـمی‌كند.
زبان‌ برا و غافلگیركنندهء‌ پیام‌ زن‌، برای‌ پرنده‌های‌ آشیان‌ بر دوشی‌ كه‌ خانه‌ و كاشانهء‌ خویش‌ را در لابلای‌ شعله‌های‌ سركش‌ آتش‌ و پاره‌های‌ تن‌ فرزندان‌ خویش‌ را زیر رگبار گلوله‌های‌ كور دشمنان‌ ملت‌ مشاهده‌ كرده‌اند، مرهم‌ التیام‌ بخشی‌ است‌ كه‌ تسكین‌ می‌كند و آرامش‌ می‌دهد ولی‌ این‌ زبان‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ همواره‌ ریگ‌ در كفش‌ داشته‌اند و به‌ عنوان‌ دشمنان‌ نابخشودنی‌ آزادی‌ و حیثیت‌ ملت‌ و سرزمین‌ ما شناسایی‌ شده‌اند، زهرآلود و خشونت‌آمیز تلقی‌ خواهد شد.
مطالب‌ و مضامین‌ مستدل‌ و گزارش‌های‌ مستند و مصور پیام‌ زن‌ دقیق‌ترین‌ آثار و اسنادی‌ اند كه‌ در ده‌ سال‌ آخر در مورد جنایات‌ تهوع‌انگیز و چندش‌آور تفنگداران‌ و "پاتكچیان‌" حكومت‌های‌ ملوك‌الطوایفی‌ نبشته‌ و تهیه‌ شده‌اند.
خاطرهء‌ كارنامه‌های‌ جانبخش‌ و امید آفرین‌ پیام‌ زن‌ در امر اعادهء‌ حقوق‌ و آزادی‌های‌ از دست‌ رفتهء‌ زنان‌ را تاریخ‌ معاصر جامعهء‌ ما هرگز به‌ دست‌ فراموشی‌ نخواهد سپرد.
... من‌ عمیقاً باورمندم‌ به‌ استثنای‌ چند تن‌ معدود، اكثر نویسنده‌گان‌ و شاعرانی‌ را كه‌ پیام‌ زن‌ به‌ سنگ‌ ملامت‌ و تهاجم‌ كوبیده‌ است‌، شخصیت‌ برتری‌ از سگ‌ داستان‌ بوف‌ كور هدایت‌ كه‌ به‌ امید تكه‌ گوشت‌ كثیفی‌ با چاپلوسی‌ نامحدودی‌ كاردكشی‌های‌ قصاب‌ را مداحی‌ می‌كند و با هر حركت‌ ابروی‌ او دم‌ می‌جنباند، نداشته‌اند. برخی‌ از این‌ نویسنده‌گان‌ و شاعران‌ (!) تا كنون‌ نیز بی‌شرمانه‌ به‌ گذشته‌های‌ ننگین‌ خویش‌ مباهات‌ می‌كنند و به‌ دلیل‌ اینكه‌ دار و دستهء‌ فاسد و آدم‌كش‌ ربانی‌ و شركای‌ حكومتی‌اش‌، كابل‌ را به‌ حمام‌ خون‌ مبدل‌ كرده‌اند، خون‌ ملت‌ را مانند شیر مادر نوشیده‌اند...
باری‌، با آنچه‌ گفتم‌ و پیشمان‌ نیستم‌.»



مطالب مرتبط