درنگی بر ژورنالیزم زردِ جنایت سالار پسند شكراله كهگدای

بقیه از شماره قبل

از سده ها بدینسو، جهانیان تمامی باشندگان این سر زمین آزاده را به حیث افغان شناخته به هویت شان ارج گذاشته اند، به ویژه بعد از بیرون ریختن قدرت های استعماری از کشور. گام گذاردن به قهقرا غرض جستجوی هویت نژادی، کار نژادپرستان و راسیست ها است. و آقای «کهگدای» که خوش دارد هویت اش رادر چند مقوله اتنیکی بیان نماید (که بعداً به آن خواهیم پرداخت)، نباید به اشاعه شوینیسم آریایی،آنهم در امریکا، بپردازد؛ مگر بی خبر است که:

«آریایی در فرهنگ سیاسی امریکا و کانادا فحش و توهین است.کلمه «آریایی» در فرهنگ سیاسی امریکا و کانادا و بسیاری از کشورهای غربی مرادف «فاشیست» و «نازی» است. آریایی گری مرام گروه های نازی و فاشسیت نظیر «کوکلوکس کلان» و «حزب گارد غربی» و «ملت های آریایی» و «حزب ناسیونالیست کانادا» است. افکار عمومی کانادا و امریکا، بعد از جنگ جهانی دوم، این گروه ها و سیاست و ایدیولوژی نژادپرستانه ی آنها را تهدید جدی برای امنیت جامعه به حساب می آورد».

(«شهروند»، شماره ٨٨٦ صفحه ٣)

هرگاه شوینیست «تازه اندیش» ما با چنین خواست، طیف قابل ملاحظه‌ای را اقناع کند و آنان را به حیث هواداران تعدیل نام افغانستان با خود همنوا نماید، در آن صورت خواست آنها در شرایط آزادی کشور و بنا به اراده ی اکثریت نمایندگان واقعی مردم به هر اسم و نامی که تعدیل آن صواب دیده شود، جای مناقشه نخواهد بود؛ اما با وجود جنایتکارانی مثل ربانی، دار و دسته ی «شورای نظار»، دوستم «گلم جمع»، سیاف، خلیلی، اسماعیل خان...، همچنان تکنوکرات های واقعاً پرورش یافته در زیر بال «سیا» و ناتو ـ که جناب «کهگدای» به خاطر عضویت افغانستان در آن پیمان تجاوزی بی تابی و بی قراری اش را پنهان نمیدارد ـ چنین تعدیلی خطر جدی تجزیه افغانستان را در پی داشته، جز درگیری های بیشتر میان اقوام، عشایر و تبارهای کشور؛ دستاوردی نخواهد داشت.

ایجاد برخی کشورها توسط استعمار و پیشینه‌ی تاریخی افغانستان:

استعمار بنا بر مصلحت منافع آزمندانه و دراز مدت اش، برخی کشورها را به میان آورد که در گذشته فاقد ساختارهای تاریخی حاکمیت به مثابه یک کشور واحد بودند. یا به بیان رساتر بخشهایی از سرزمین دیگران را بریده به یاری عوامل و ایادی سیاسی، اطلاعاتی و رسانه ای خود، ساختار حاکمیت را در آن بخشها سازمان داده کشور «مستقل»ی را به روی نقشه جغرافیه ترسیم نمود، مثل پاکستان، یا مردم آواره و پراگنده‌ی یک قوم مشخص را از اقصی نقاط جهان کوچانده به منطقه ی مورد نظرش جابجا کرد، مثل اسرائیل که زایش فرمایشی آن چون پاکستان مبنای ایدیولوژیک به خاطر اهداف سیاسی بود و یا کشورهای خلیج که روی حرکت جیوپولیتیک عرض اندام کردند. یعنی نیاز به ساختمان پایگاه دریایی قوای بحری استعمار انگلیس به خاطر نظارت بر آبهای خلیج، بعدها تیل، به گفته‌ی «نوام چامسکی» متفکر بزرگ امریکایی: «بریتانیا عراق را بوجود آورد و مرزها کشید تا بتواند نفـت (خلیج فارس) را به دست بیاورد. آنرا از چنگ ترکها خارج کند، چرا که آنها به این ترتیب بر دریا کنترول پیدا میکردند. کویت را هم به همین دلیل بوجود آوردند» و یا کشور پاپ یعنی «واتیکان» که قبل از ١٨٧٠ وجود خارجی نداشت، و سوم اینکه کشورهایی هم بر مبنای فرهنگ و عناصر متشکله ی آن شکل گرفتند؛ اما مساله در مورد کشور ما افغانستان عزیز، غیر از کتگوری سه گانه فوق میباشد. بدین مفهوم که «عامل تاریخی تشکل یک کشور در دراز نای تاریخ» به وجود آورنده‌ی آن کشور بوده، نه چیزی دیگر، مثل چین، هند، افغانستان، مصر ...، و افغانستان هم که هسته درونی آن به قول مورخ دانشمند زنده یاد غبار به بیست هزار سال در مدنیت قره کمر میرسد (افغانستان در مسیر تاریخ ـ جلد اول) در همین بخش خودش را بیان میکند. و نام هایی که در طول سده ها اختیار کرده، هیچگاه مانع حیات اش نشده؛ بلکه ناشی از ضرورت تکاملی اش در این راستا بوده است. و اما در رابطه با کلمه افغانستان و وجه تسمیه آن، که این روزها (به ظاهر) بهانه ای گردیده بدست دشمنان وحدت افغانستان، تا بوق و سرنای تجزیه طلبی را مثل همیشه از سر بزرگ آن بدمند؛ باید نوشت:

اما با وجود جنایتکارانی مثل ربانی، دار و دسته‌ی «شورای نظار»، دوستم «گلم جمع»، سیاف، خلیلی، اسماعیل خان...، همچنان تکنوکرات های واقعاً پرورش یافته در زیر بال «سیا» و ناتو چنین تعدیلی خطر جدی تجزیه افغانستان را در پی داشته، جز درگیری های بیشتر میان اقوام، عشایر و تبارهای کشور؛ دستاوردی نخواهد داشت.

با پذیرش اینکه، پسوند مکانی ستان ـ که صورت (آ) از کلمه (آستان) به منظور سهولت تلفظ حذف شده ـ برای همگان آشنا و نمونه های تاریخی آن چون (کابلستان، تخارستان و...) بارها در متون قدیم و جدید به کار رفته، فکر میکنیم ضرورت آن نباشد تا در آن زمینه بیشتر مکث نمایم. و اما در مورد کلمه ی افغان ـ که تقریبا از ربع قرن بدینسو به مثابه خاریست در چشم تمام قدرت های امپریالیستی و نوکران زرخرید و وابسته‌ی افغانی آنها ـ بنابر ضرورت می باید اندکی مکث نمود:

این کلمه (افغان) در متون قدیم تاریخی به مثابه قومی که در وادیهای کوههای سلیمان می زیستند در کتب قدیمی ای چون «حدود العا لم»؛ «تاریخ فرشته»؛ «تاریخ سیفی هیروی»، «جغرافیای هفت اقلیم» و آثار مورخین معروف، مثل البیرونی؛ بیهقی؛ منهاج السراج؛ فردوسی طوسی؛ هیرودتس و سایر مورخین نامدار، بارها و به تکرار یاد شده، حتی احمد رشید کاوشگر امور سیاسی و ژورنالیست معروف در صفحه ٣٢ اثرش («طالبان») نوشته که: «منابع چینی و هندی در قرن ششم (میلادی) از افغان پشتون هایی سخن می‌گوید که در شرق غزنی به سر می بردند...»، و اما در «حدود العالم» به علاوه‌ی ذکر قومیت، محل زیست آنها نیز مشخص شده است (پیکره ٤٨ آغاز سطر دوم، پیکره ٥١ اخیر سطر پنجم الی ختم سطر هفتم «حدود العالم»).

و جا دارد که جستاری از محقق و تاریخ شناس معروف (بارتولد) را که بر «حدود العالم» نخستین مقدمه را نوشته در بحث بگنجانیم:

«با جزئیات جغرافیه یی کمی ایالات افغانستان جدیدیکه به مولف بیشتر نزدیک بود بیان شده اینکه افغان ها (افغانان ١٦ – الف در حدود العالم ذکر شده جای تعجب است. تا این اواخر گمان میکردند عتبی (... رجوع کنید به عتبی فصل مربوط به افغانان) قدیمترین نویسنده ایست که نام (الافغانیه) را ذکر کرده مخصوصاً اطلاعات راجع به آن قسمت های افغانستان که در آن وقت زیر اثر سبکتیگین ... بوده» (دو سطر اخیر صفحه ٣٢ و سه سطر نخست صفحه ٣٣ «حدود العالم»)، به همین ترتیب به استناد «تاریخ درانیان» اثر نویسنده گمنام هندوستانی قرن نزده، «ابن بطوطه» نیز در کتابش نه تنها در مورد این قوم و محل زیست آنها معلومات داده؛ بلکه ضمن بیان تعلق نژادی آنها به شاخه هایی از اقوام آریایی، زبان آنها را نیز شامل خانواده بزرگ «هند و اروپایی» میداند.

و اما اینکه کلمه ترکیبی «افغانستان» از چه زمانی به وجود آمده به ویژه به مفهوم امروزی آن (که بیانگر اسم رسمی کشوریست در قلب آسیا، که از طرف غرب به ایران محاط، از جنوب و جنوب شرق با پاکستان هم مرز، در شمال با جمهوریت های تازه بنیاد آسیای میانه هم سرحد و در شمال شرقترین منطقه حدود ٨٥ کیلو متر با جمهوریت خلق چین همسایگی دارد) به کار رفته، نمیتوان به قاطعیت در آن باره حکم کرد.

با آنکه مورخین و دانشمندان بزرگی چون «علامه کهزاد»، «غبار»، «حبیبی» و ...، این نامگذاری را از زمان «احمد شاه درانی» میدانند و با درنظرداشت اینکه تاریخ افغانستان معاصر از همان زمان آغاز (١٧٤٧ میلادی مطابق ١١٦٠ هجری) و ابتکار کشور مستقل که در این خطه که بعد از سقوط «غوریان» کاملا به فراموشی سپرده شده بود از افتخارات جاودان «احمدخان ابدالی» است (بلا فاصله باید افزود که در این تذکر به هیچوجه قصد ارزیابی تاریخی از شخصیت و عملکرد «احمدشاه درانی» و جهات مثبت ومنفی آن در بین نیست)؛ مگر اینکه چنین اسمی از همان آغاز برین خطه و امپراتوری گذاشته شده باشد، با آنکه از زبان آن شاه در صفحه (٨٤) «تاریخ درانیان» چنین نقل شده: «... و شجاع الدوله را که از طایف شماها نیست و از رابطه ملیه و ایلیه (٨٧) یا علاقه وطنیه و ملکیه ملت و مملکت هند منقطع و بی بهره است در ملازمت خود مان به افغانستان برده...» (تکیه روی کلمات از ، ر. روشنایی است) جای بحث دارد، چه در هیچ یک از فرامین و مقاولات بین المللی آن دوره اسم افغانستان به صراحت به کار نرفته، به صورت عمده از قلمرو درانی یاد شده است. اینکه چرا چنین بوده به علاوه سنت غالب آن عصر که امپراتوری ها به طور عمده به نام خانوادگی بنیانگزار یاد میشد چون «طاهریان»، «صفاریان»، «سامانیان» و در اروپا «بوربون ها»، «رومانتسفها» و ... شاید بتوان عامل فقدان ایده «تشکیل دولت ملی» را در چنین کمبودی عمده تر دانست.

تا جایی که از اسناد دست داشته بر می آید برای اولین بار اسم رسمی افغانستان در جنوری سال (١٨٠١) در اولین قراردادی که «سرجان ملکم» به نمایندگی از دولت انگلیس با «اعتماد الدوله حاجی ابراهیم خان صدر اعظم» به امضا رسانید، قید شده است (تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس ـ محمود محمود ـ جلد اول صفحه ٣٤ ماده های دوم ، سوم و چهارم). به تعقیب آن در سال ( ١٨٠٩ ) ضمن معاهده ای که بین «شاه شجاع» و جنرال «مونت استوارت الفینستون» نماینده با صلاحیت انگلیسها، منعقد گردیده به کار برده شده است (تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس محمود ـ محمود جلد اول صفحه ١٢١). و به همین روال کاربرد این نام در مقاولات با انگلیسها، زمانی ادامه یافته و گاهی هم بنابر اغراض استعماری به «طایفه افاغنه» با تحقیر تلخیص گردیده است (معاهده منعقده بین «سرگور اوزلی» نماینده با صلاحیت انگلیس و «عباس میرزا» نایب السلطنه در ماه مارچ ١٨١٢ به نقل از «ناسخ التواریخ» بخش «قاجاریه»)، اگر افغانستان قبل بر معاهده های فوق الذکر وجودنمی داشت و یا نام آن در منطقه و ساحات دورتر آن مشهور و مشهود نمی بود، دشمن بسیار محیل و ریوه گر و کین توز آن چگونه و چرا برای آن سر زمین یک نام دیگر ابداع یا استعمال نکرد؟ چرا در معاهدات عوض افغانستان (خراسان) یا کابل، یا قندهار و یا ... را تذکر نداد. بگذار، اجنت های استخدام شده دشمن، مثل لطیف پدرام ها، کهگدای ها و امثال آنها، با نشخوار جعلیات و لاطایلات قالب کرده‌ی دشمن، مبنی بر: «افغانستان یک نام جعلی است...»؛ «... تاسالهای ١٨٨٠ که نام سرزمین ما را انگلیسها افغانستان نامیدند...»، خود و همپالگی هایشان را بیشتر افشا نمایند. («کاروان» شماره ١٠١)

سیاست کجدار و مریز آگاهانه‌ی استعمار انگلیس در کاربرد اسم افغانستان در «معاهده سه جانبه بین رنجیت سنگ، انگلیس و شاه شجاع»، افغانستان به کار برده شده، در معاهده تخلیه کابل و بعد ها بازهم انکار از دولت واحد افغانستان از آن شگردهای سیاسی بود که نه تنها در آن زمان بلکه تا امروز نیز عده‌ای از مدعیان سیاست، نمی‌توانند به درستی آنرا درک نمایند. آنها وقتی دولت افغانستان به قدر کافی قوت داشت و یا اینکه آنها به ضعف دولت مرکزی آگاهی کامل نداشند با کاربرد کلمه‌ی «افغانستان» دقیقاً مرزهای آنرا تعیین و قلمرو استعماری خویش را از آن تفکیک می‌نمودند، در حالی که هنگام ضعف دولت مرکزی تلاش داشتند تا در عوض «افغانستان» کشور را به واحدهای محلی (کابل، قنداهار، هرات...) یاد نموده مانع وحدت آن گردند (فشاری که بالای دوست محمد خان وارد میشود تا به حکومت کابل قناعت و به فکر وحدت افغانستان نباشد، در همین راستا بوده است). چنانچه هم اکنون نظر به عدم استقلال افغانستان و ضربات شدیدی ناشی از هجوم متواتر قدرت های استعماری ـ شوروی، امریکا و ناتو ـ دست نشاندگان امپریالیزم با سنگر گرفتن در عقب اسامی قبلی این سر زمین اشغال شده دم از عدم موجودیت افغانستان و کاربرد تاریخی این نام میزنند. در هر صورت لا اقل از (٢٠٠) سال به این طرف اسم رسمی کشور افغانستان بوده، از بسا جهات نسبت به اسامی قبلی این خطه متمایز میباشد که امید در آینده این تمایز به خاطر استحکام وحدت ملیت ها و اقوام کشور به بحث کشانیده شود.

افغانستان نه تنها به مثابه یک مقوله کشورشناسی درخور توجه تاریخ شناسان و علمای باستان شناس قرار داشته و به شهرت رسیده؛ بلکه منحیث یک واژه ی دارای مولفه سیاسی ـ استراتیژیک نیز در میثاق ها و معاهدات بین المللی که در پای آن امضا و تعهد سپرده؛ تسجیل گردیده است.

خاطره نهایت اسف انگیز تمامی تجاوزات به افغانستان به ویژه تجاوز ارتش روس با کلیه ابعاد ویرانگر و خونبارش، همچنان شكست بسیار مفتضحانه‌ی آن کشور برای ابد با نام نامی و خجسته‌ی افغانستان گره گسست ناپذیر خورده است، نه به نام آریانا و یا نامهای پرافتخار دیگرش. مسلماً امر فوق رهبران کی جی بی را ـ که قدرت عام و تام حاکمه را در آنکشور به چنگ آورده و در صدد احیای مجدد قدرت شوروی سابق می باشند ـ شدیداً اذیت می نماید. در رابط به همین سیاست، که در قفای آن اسارت وغارت ملل منطقه نهفته است، به شبکه های پیدا و پنهان سیاسی، استخباراتی، و رسانه‌ای اش فرمان داده تا در مورد تشکیل کشوری به نام افغانستان در یک قرن و ربع گذشته توسط بیگانه (بخوان امپریالیزم انگلیس که هم اکنون از تجاوزش به افغانستان مسوول «کاروان» به پایکوبی پرداخته تجاوزگر را «عامل امنیت و بازسازی کشور» وانمود می نماید!) و تغییر نام افغانستان به آریانا و بسا تیوری های پوچ و مزخرف و تمسخر بر انگیز نژادی درمورد ملیت کثیر العده ی پشتون را با ادا و اطوار تاریخ شناسانه تبلیغ مینماید.

KGB که به نام و نشان نوین یعنی سازمان امنیت فدرال روسیه FSB عرض وجود کرد، و اتحاد شوروی را بـه«جمهوری فدرالی روسیه» تسمیه نمود و تجاوز و جنایت آنکشور را در افغانستان به پای «کمونیسم» داغ کرد؛ می پندارد که با تعویض نام پرافتخار افغانستان هم، مزید بر اینکه غارت، ویرانی، زندانی کردن ده ها هزار انسان مبارز این وطن و کشتار صد ها هزار باشنده‌ی این سرزمین، هکذا شکست ننگین و سر افگندگی‌اش در اذهان خوانند و یا شنوده‌ی مسایل مربوط به کشور (آریانا) متبادر نخواهد شد؛ نقش بسیار ارزنده‌ی ملیت پشتون ـ در ایجاد زندگی هم آهنگ و ساختار یک جامعه که بر مبنای برادری و برابری بنا شده باشد ـ را در آتیه نیز کمرنگ و بی اهمیت خواهد کرد. و عرصه رشد و استحکام مواضع تجزیه طلبانه و خاینانه «جنبش ملی» دوستم و «شورای نظار»ﻯ‌اش را به خاطر تضعیف و در محاصره قرار دادن ملیت پشتون و تحکیم ستم ملی از جانب دیگر را در پروسه ساختار حاکمیت کنونی؛ مهیا و مساعد خواهد ساخت.

تطهیر و تبریه سه نماد جنایت، غارت و خیانت به وطن؛ چه چیز را بر ملا می‌نماید:

آقای کهگدای ـ که از رابطه‌ی به ظاهرفرهنگی‌اش با «آواز تاجیک» نشریه ازبکستان و مقاله نویس مشهور آن «شاه قهار سلیم اف»، که از «کاروان» و مضامین تفرقه افگنانه‌ی آن به نیکویی توام با تشویق یاد میکند؛ همچنان از رابطه‌اش با شاه قهار محبت زاده مدیر برنامه های «رادیوی ازبکستان برای افغانستان» که وی نیز از نوشتار ها و مطالب ضد وحدت ملی افغانستان مندرجه‌ی «کاروان» به تمجید می‌پردازد (شماره های١٠١ـ١٠٢و١٠٣ «کاروان») ـ به خود بالیده درقسمتی از سرمقاله «کاروان» (شماره١٠١)، سیاست نشانی شده‌ی امپریالیسم روس که عمال کی جی بی اش را، قبل از تغییر شکلی شوروی به «فدراتیف روسیه»، در راس قدرت دولتی و بخش های اساسی و مهم این جمهوری ها گمارده است؛ چنین اشاعه می دهد:

«گناه احمد شاه مسعود و اسماعیل خان این است که تاجیک و فارسی زبان استند و گناه دوستم هم اینکه اوزبیک است ورنه اینها گناهی ندارند که...»

«کاروان پیشنهاد میکند که به احمد شاه مسعود عنوان «بابای آزادی افغانستان» و یا هم «تاج آزادی افغانستان» داده شود چونکه او یگانه رهبر استوار قامتی بود که در برابر تجاوز روسیه و پاکستان چون کوه بابا ایستاد و از جا در نرفت»، «و به الحاج اسماعیل خان و عبدالرشید دوستم هم نشان «تاج ترقی افغانستان» داده شود چونکه ولایات هر دوی شان سرآمد ترقی و پیشرفت اجتماعی در افغانستان شده است»

بلی، خواننده‌ی با درد! آیا هیچگاهی دیده، شنیده و یا خوانده‌ای که مزدور ترین ژورنالیست با چنین وقاحت و دیده درآیی حقایق كاملاً آشکار؛ اما نهایت زشت و بسیار متعفن را چنین تحریف و واژگونه کرده باشد؟ چرا نباید گفت که جناب ژورنالیست بنا بر وابستگی های دیرینه‌اش از خط تبلیغاتی داده شده (برایش) ـ بنابر انگیزه‌ی خدمت آمیخته با کرنش در پیشگاه هدایت دهنده ـ فرا تر رفته به مبالغه و گزافه گویی کودکانه پرداخته است و از آنجایی که موصوف غرق در اعماق مرداب تفکر به خاطر پژوهشی القاب نوین برای قهرمانان مورد نظرش بوده، دچار توهم و تناقص در افاده مطلب شده است. بیبینید مسعود را یگانه ر هبر جهاد قلمداد میکند که «از جا در نرفت» و با این جمله میخواهد گریز مسعود از برابر طالبان را از تبلیغات دشمن بشمرد. ( اصطلاح «از جا در رفتن» را ایرانی ها اغلباً در مورد کسانی به کار می بندند که از معرکه یا از موضع و یا از گفتگو در پلیمیک روبر تابند و محل را ترک گویند) واژه «یگانه» و اصطلاح «ازجا درنرفت» به صراحت و صرافت میرساند که سایر رهبران ـ به شمول اسماعیل خان ـ در برابر دشمن «از جا در رفتنتد» و آقای «مبتکر» ترکیب دو واژه ی «تروریسم فرهنگی» در اثنای صفت ذات مسعودش شاید ناخود آگاه سایر «قهرمانان» مورد نظرش مثل اسماعیل خان را در رویایی با دشمن «در رفته» یعنی فرار کرده وانمود ساخته باشد. و هرگاه چنین نباشد ، به طور حتم جمله فوق این معنی را الزاماً تداعی میکند که «از جا درفتن» ی افراد ضد ملیت پشتون از برابر دشمن عیبی ندارد.

پرداختن به دو اجنت کاملا رسوا و شناخته شده ی امپریالیسم روس یعنی «قهرمان مسعود» و «الحاج گلم جم» که مفتخر به کسب القاب نوین از جانب «تاج بخش معاصر» شده اند وقت خواننده را تلف می نماید، زیرا که کشتار های دسته جمعی، شکنجه های عجیب و غیر قابل باور، تجاوز به ناموس مردم، غارت مال و تصرف اموال غیر منقول و چپاول دارایی های عامه و هزاران نوع جنایت و خیانت توسط این دو و باند های آدمکش شان (همچنان سایر باند های جنایتکار و اجیر جهادی) را از آغازین روزهای تجاوز ارتش شوروی به کشور، تمام رسانه های گروهی، چه خارجی، چه نشرات افغانی انعکاس داده اند. اسماعیل خان؛ اما این عنصر تا کنون بیشتر کاویده نشده و از انظار کم و بیش دور مانده را بایست به بحث کشید، ولو مختصر.

به خاطر دوری از اطناب کلام در مورد این شخص وابسته به «واواک» ایران، یعنی اسماعیل خان صرفاً مراجعه میکنم به نوشته ی آقای ع. خاوری زیر عنوان («ملا محمد عمر یا اسمعیل خان؟ خلق بر سر دو راهی انتخاب از میان دو «بد») مندرجه شماره ١٤ - ماه جون ٢٠٠٣ «موج» ارگان نشراتی اتحاد مبارزه برای دموکراسی مردمی در افغانستان که به ٦ پیکره، هر یک دارای عنوان جدا گانه، چاپ شده، قبل از نخستین عنوان («حقوق بشر») می‌نویسد:

«هنگامیکه اسمعیل خان در بند طالبان بود، دو یا سه نفر از روشنفکران هرات از آلمان برای رهائی او کمیته ایرا تحت عنوان «کمیته دفاع از جان اسمعیل خان» تشکیل داده بودند؛ اما این کمیته ... از محدوده شناخت شخصی دو یا سه نفر فراتر نرفت... مردم هرات مانند سرزمین های دیگر بین خائــنین ملی مانند اسمعیل خان و قهرمانان ملی مانند آنهائیکه صادقانه برای آزادی آنها مبارزه کرده اند، خط درشت کشیدند و این خط تا اروپا و امریکا هم کشیده شد و بجزء خائنین ملی مانند خود اسمعیل خان دیگر هیچکسی به «کمیته دفاع از جان اسمعیل خان» وقعی نگذاشت... کمیته در همان حالت نطفه‌ای اش از بین رفت» (بلی، آقای کهگدای! نه تنها داوری نویسندگان و ژورنالیست های میهن پرست و غیر وابسته؛ بلکه تمام مردمی در آتش و خون فروشده‌ی ما در مورد جنایتکاران و خاینان مثل اسماعیل خان ها، دوستم ها، مسعودها و امثال آنها و همینطور هواداران آگاه و قلم بدست شان چنین است).

ع. خاوری برملا میسازد که «چگونه بعد از نصب اسماعیل خان به حیث امیر هرات تعداد روشنفکران دیر باور از آلما ن به زیارت او شتافتند. آنها پس از آن که امیر صاحب را از نزدیک دیدند که او چه جانوری است چه اندیشه عقب مانده و ضد ترقی در ذهن او حاکم است، هرات را ترک گفته و پس خود را به آلمان رسانیدند و نفس راحت کشیدند. اکنون که آنها واقعیت را دیده و حقیقت را میدانند آهسته آهسته دلسرد شده اند و به استثنای دو سه نفر شان (که وظیفه دارند دلسرد نشوند). این استنتاج عملکرد منطقی اندیشه امیر صاحب است که اورا به همین صورت از خلق جدا و به انزوای کامل میبرد. امروز روشنفکران با آبروی هرات جرائت نمی کنند از امیر صاحب دفاع کنند؛ مگر اینکه خیلی پر روی و بی حیا باشند.»

ادامه دارد