با تقدیم درودهای گرم به خواهران ارجمندم،
من بعنوان یک علاقمند نشریه وزین «پیام زن» قبلا آن را از طریق پست بدست میآوردم، حالا آن را از طریق سایت «راوا» منظم تعقیب مینمایم. در هفته گذشته مطلبی را در مورد عفیف باختری خواندم که خیلی برایم آموزنده بود. لاکن در همین مطلب متوجه پاورقی شماره ۴ شدم که «نمیدانم چه میخواهم بگویم/ غمی در استخوانم میگدازد» از هوشنگ ابتهاج ه.الف سایه نقل شده است. شعر واقعا زیبا و گویاست. من از قدیمها به سرودههای سایه عطش داشتم. اما چندی قبل در سایتهای انترنتی طرفدار رژیم ایران خبرها و عکسهایی از او را در حال رایدهی دیدم و تکان خوردم که چگونه سراینده ی کاروان (۱) از کاروان مردم به کاروان پلیدترین مستبدان و جنایتکاران تاریخ ایران خزیده است؛ مطمین شدم که غزلسرای بزرگ دیگر به گفتههای الهامبخشاش پابند و صادق نیست؛ دیگر به جای مرگ در میدان (۲) مرگ حقارتبار رای دادن به قاتلان سعید سلطانپورها و جعفر پویندهها را گزیده و به جای «زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشیدن» (۳) به ننگ رنگ زدن انگشتاش برای انتخاب بین فاشیستهای دینی حاکم بر وطنش رو نموده؛ دیگر غمی در استخوانش نمیگدازد و بدینترتیب «پایدار تا پای دار» نمانده خود را به درگاه خامنهای میر غضب انداخت تا به سهم خود نظام خون و خیانت ولایت فقیه او را «قانونمند» و «مشروع» جلوه دهد.
دلم به درد آمد که دیدم هوشنگ ابتهاج در این سن و سال و از چوکیچرخدار پیام تاراندن حرمت و عزتش را به اهریمنان رسانید.
اما خواهران مبارزم، تعجب و درد اصلیام این که شما که در کنار دفاع پرشور از آزادیخواهان جانباخته و دربند ایران، از افشای شاعران و سیاستمداران رژیمی غافل نبوده اید چرا از سقوط سایه آگاهی نداشته و شعر وی را در مطلب تان گنجانیدید؟

دوست عزیز،
تشکر صمیمانه از انتقاد کاملا وارد و دقیق تان. ما متاسفانه از این تلاشی نکبتبار چند جانبهی آقای سایه خبر نداشتیم ورنه برعلاوه اینکه شعرش را نمیآوردیم که به موقع به او برخورد هم میداشتیم. میدانید که ما تا زمانی به هنرمندان ارج مینهیم که شعر و هنر شان را گرزی بر سر دشمنان آزادی، برابری و انسانیت تشخیص دهیم، در غیر آن ولو در قله شعر و ادبیات هم قرار داشته باشند، برای ما پشیزی ارزش نخواهند داشت زیرا جز گلی زیبا در دستهی ساطور مرتجعان جانی نخواهند بود.
بلی، برای ما هم حیرت آور بود که چرا شاعری مثل او چنین مفتضحانه تسلیم رژیم قتل عام شد. اما پس از دریافت نامه شما و اندک جستجو پی بردیم که وی مانند سیاوش کسرایی با حزب توده پیوند داشته است و بناء از حیرت ما کاسته شد زیرا او و امثالش که با آن حزب خاینِ و پلیس و همدست رژیم خمینی، عمیق و قاطع نبریده باشند بسیار طبیعی است که خود را به جانشینان خمینی خونخور عرضه نمایند.
و کراهت انگیزتر این که در ویدیویی آقای ابتهاج را میبینیم که رهنوردزریاب «کارمند شایسته فرهنگ» حکومت پوشالی روسها و فعلا نماینده خاص واواک برای جامعه «فرهنگی» افغانستان را به حضور پذیرفته و با هم به شعرخوانی نجیب بارور شاعرک «شورای نظاری» گوش میدهند.آیا تراژدی سایه را به حساب کهولتاش بگذاریم؟ آیا او به این اندازه نسبت به کشور همسایه و همزبانش بیمعرفت بود که نمیدانست رهنوردزریابها سالها در خدمت نظامهای وطنفروش بوده اند؟ آیا او از تاجگذاری رژیم ایران بر سر این واواکی در سفارت ایران در کابل خبر نداشت؟ خاین نوازی آقای سایه ما را به یاد اسماعیل خویی هم انداخت که برای خادی ـ جهادی ـ واواکیای چون لطیف پدرام ملقب به خوشخانهای، شعر گفته و تا هنوز درباره این مرداریاش با بیشرمی تمام سکوت اختیار کرده است.
دوست ارجمند، مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی امری دشوار و پرخطر است و تنها از جان گذشتگان قادر اند آن را به فرجام برسانند، ولی سست عناصر تاب نیآورده در مقطعی از راه تسلیم میشوند. سایه مانند خویی و خایفی و... با تایید جلادان، تابوتش را خود بر سر دست گرفت. او مرد اما شکی نداریم که شاعران مبارز ایران حتی در قالب غزل شعر را خنجر و طناب و زهر و گلوله بر دژخیم کرده درفش سلطانپور ها و گلسرخی ها را برافراشته نگه خواهند داشت.

۱. عنوان شعری از ه. الف سایه.
۲. عنوان شعری از ه. الف سایه.
۳. سطری از «مرگ در میدان».