ا.نگارگر ـ یا بقول خودش شیرنرـ نامه‌ای به ما فرستاده در پاسخ به مقاله‌ی «"معراج" آن "مومن" و هبوط این مرتد» منتشره در شماره ۴۴ «پیام زن». ما با توجه به محتوا و لحن سربازاری و لچكانه‌ی نوشته‌ی ا.نگارگر بد ندیدیم كه تا زمان انتشار «پیام زن‌» شماره ۴۶، آن را به عده‌ای از خوانندگان و دوستان بفرستیم‌. در نتیجه جوابهایی از آنان علیه فحشنامه مذكور دریافت داشتیم كه در شماره حاضر یكی از آنها را (اندكی كوتاه شده‌) به چاپ می‌رسانیم و در شماره‌های بعدی چند جواب دیگر را خواهیم آورد. در آخر اگر میارزید، ما هم در زمینه سهمی اداء خواهیم كرد.


چندی قبل دوستی شماره‌های اخیر «پیام زن‌» را با اوراقی چند برایم آورد. در وهله‌ی نخست ورق‌هایی كه در پیشانی صفحات اول و دوم آن عناوینی («خانمهای روی پرده و آقایان پشت پرده «پیام زن‌»، پاسخ به خانمهای معركه‌آفرین و آقایان حجله نشین‌») داغ شده بود، نظرم را معطوف داشت‌. با شتاب ورق‌پاره‌ های دست داشته را مرتب نموده‌، با تعمق و كنجكاوی آنها را مطالعه كردم‌. اوراق طومارگونه یا بهتر گفته شود «غزعبلات نامه‌» از اسحق ‌نگارگر همكار رادیو بی‌بی‌سی یا همان مضطرب ‌باختری بود، كه زمانی از غفلت رهبران «جریان دموكراتیك نوین‌» بهره گرفته‌، خودش را در میان آن جریان پرتاب نمود و به «شعله‌ای‌» شهره‌ی هر شهر و دیار ساخت‌.

امپریالیزم كهن سال و كین‌توز انگلیس همانطوری كه در گذشته برتراندراسل و نویسندگان منفعت‌پرستی چون اسپندر، آرتور كواستلر، جورج ‌ارول و... را با تطمیع (یا با تخویف‌) منقاد سیاستهای نو استعماری و سلطه‌جویانه‌ی خود نمود و قلم لرزان آنانرا نخست متوجه «اتحادیه‌های كارگری‌» خودی و همچنان جنبشهای آزادیخواه در سه قاره ساخت تا با این شگرد خط حركی اتحادیه‌ها و جنبشهای ضد سرمایه‌داری را نادرست‌، پیشوایان آنها را فاقد هویت ملی و آرمانی‌، و ایدیولوژی علماً تنظیم‌شده‌ی آنان را بی‌اعتبار ساخته‌، در عوض نظامهای توتالیتار، تئوكرات وابسته و دست‌نشانده را مردمی جازده‌، و سیستم سرمایه‌داری را استوار و دایمی قلمداد نماید. در حالات و اوضاع مرگ‌آفرین و تمدن برانداز كنونی نیز (كه بار دیگر افغانستان تجاوزدیده و زخمی بنابر موقعیت استراتژیك خود آماج تهاجم اجیران طالبی‌، دوستمی‌، مسعودی و وحدتی قرار گرفته‌) امپریالیزم انگلستان برای گسترش سیطره‌ی سیاسی خود و متحدین امپرایالیستی و منطقه‌ای‌اش در افغانستان‌، نیاز به روشنكران و قلم‌بدستان عشرت‌طلب‌، بزم‌آرا، زبون و بی‌مسلك‌، نظیر نگارگرها دارد كه توجیه كننده‌ی تسط باشند.

از خواننده‌ی با درد و كاوشگر وقایع خونبار و ظلمت‌گستر كشور تقاضا می‌شود به قسمت‌ هایی از نامه‌ی نگارگر، كه در زیر سایه و حمایه خاقان سرمایه‌داری جهانی قرار گرفته و از آنجا به دشنام‌، افتراء علیه «راوا»، «جریان دموكراتیك نوین‌»، جنبشهای ‌رهایی‌بخش و رهبران بین‌المللی جنبشهای ضد سرمایه و امپریالیزم پرداخته‌، در ذیل توجه نماید.

«خلقی اگر مُلك را به روس دهد
تو دهی بهر چینیان به گرو
تو خری بار اژدها بر دوش‌
نرسد بر خر به غیر از جو
گر بگیرم به دست خامهٔ خویش‌
سازمانِ تُرا بگیرد تِو
با شتر خار كون خویش مَخار
بر سَرِ شیرِ نَر دلیر مَدوُ»

جواب «شعر» «استاد ادب‌، تعلیم و تربیه‌» را از زبان بیدل بشنویم‌:

در مــــزاج بــد رگـان جـز فحـش كـی دارد اثـر
زخم سگ را جز زبان سگ چسان مرهم كنیم‌

«استاد» پله‌بین ـ كه زمانی افتخار تدریس زبان دری به كاركنان امریكایی شفاخانه‌ی نور را داشت‌! باین شیوه «شعر» می‌گوید و قلم زنگار گرفته‌اش را با لجن كلمات مستهجن صیقل می‌زند و نگارشش را مثلاً به «افغانستان تایمز» (نشریه‌ای كه ظلم و ستم بالای افغانهای مهاجر توسط آخوندهای خودكامه و ستمگر ایران را انكار نموده‌، مینویسد «الله نكند كه چنین باشد») ارسال می‌دارد و ناشر كه موضوع قابل ملاحظه‌ای در نشریه «مشهور» و «پر تیراژ»ش ندارد، نامه‌ی وی را با شوق تمام و با حروف برجسته چاپ می‌نماید.

در صفحه هشتم‌، «استاد» گوریل‌گونه با دو مشت به سینه‌اش كوبیده فریاد می‌كشد كه‌:

«اما درست به همین دلایل بود انقلابیون و انقلابیات محترم كه من و انجینر عثمان هر دو از اندیشه‌های دموكراتیك نوین تان بریدیم‌، زیرا كه خوشبختانه ما دچار مرض تحجر و پوپنك زدگی مغزی شما نبودیم و آثار آرتوركواستلر، آندره‌ژید، سخاروف‌، آقابیكف‌، اوترخانف‌، بوریس‌باژانف‌، جورج‌ارول و دیگران را كه قبل از ما به دلایلی مشابه با به‌اصطلاح جنبش انقلابی مقاطعه كرده بودند نیز خواندیم و گرنه‌، گردن ما با هیچ طوقی آشنا نبوده است و بعد از این هم نخواهد شد.»

نگارگر هیچ آیین به نقل از كتاب دیوید جونز در باره مصاحبه برتراندراسل با لنین می‌نویسد:

«برتراندراسل فیلسوف معروف بعد از مصاحبه با لنین گفت‌: "خنده ‌های قهقهه‌ای كه لنین از آن كشتار (اعدام كولاكهای خاین به انقلاب اكتبر) های بیرحمانه سر می‌داد خون را در بدن من منجمد كرد"»

حال ببینیم «ماهنامه توفان شماره ۲۲ ارگان سیاسی مشترك جهت تدارك كنگره موسس حزب واحد طبقه كارگر ایران‌) از زبان «گاردین‌» چاپ انگلستان مورخ پنجشنبه ۱۱ جولای ۱۹۹۶ در مورد برتراندراسل فیلسوف و سایر روشنفكران قلم فروش چه می‌نویسد:

«در یكی از اسنادی كه اخیراً از جانب "اداره اسناد عمومی‌" انگلستان انتشار یافته است‌، چنین می‌آید كه "جورج‌ارول‌" (۱۹۵۰ ـ ۱۹۰۳) نویسنده و روزنامه‌نگار به اصطلاح سوسیالیست انگلیسی‌، در زمان جنگ سرد، یعنی در دوران ستیز بی‌امان امپریالیزم بر ضد كشور های پیرزمند سوسیالیستی و در پیشاپیش آنها كشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی‌، صورت اسامی كمونیستهای ناشناخته‌ای را در اختیار واحد تبلیغات وزارت خارجه انگلستان‌، وابسته به سازمان اطلاعات و جاسوسی این كشور می‌گذارد كه به عقیده‌ی وی نباید در امر تبلیغات به آنها اعتماد كرد.

بنابر آنچه در جریده انگلیسی "گاردین‌" انتشار یافته است‌، "جورج‌ارول‌" نویسنده كتب طنزآمیز "مزرعه حیوانات‌"، در "۱۹۸۴" در اواسط سال ۱۹۴۹، مدت زمان كوتاهی قبل از اینكه به بیماری سل درگذرد، به مامور اداره مخفی "دایره تحقیق و گردآوری اطلاعات‌" (IRD) بنام "سلیاكیروان‌" پیشنهاد همكاری می‌كند.

وی از آسایشگاه مسلولین در نامه‌ی خود به "سلیاكیروان‌" با فروتنی قابل ملاحظه‌ای می‌نویسد: "چنانچه مفید فایده باشد من می‌توانم صورت اسامی روزنامه‌نگاران نویسندگانی را كه به عقیده من از كمونیستهای نفوذی و همقطاران مسافری كه به آن سو تمایل داشته و نباید در امر تبلیغات مورد اطمینان قرار گیرند را در اختیار تان بگذارم‌. برای این كار من می‌بایست به دنبال یك كتابچه یادداشتی كه در خانه دارم بفرستم‌، و این امر كه من چنین لیستی را در اختیار تان قرار داده‌ام بایستی كاملاً مخفی نگهداشته شود."

در اسناد منتشر شده نام فردی بطور مشخص به چشم نمی‌خورد، زیرا كه وزارت امورخارجه انگلستان اسامی افراد لو رفته را پنهان نگهداشته است‌. لیكن شخصی بنام "برناردكریك‌" تذكره‌ نویس "جورج‌ارول‌"، تایید كرده است كه در بین نوشته‌های وی كتابچه‌ای وجود داشت بعنوان "یادداشتهایی پیرامون عناصر مشكوك‌" كه شامل ۸۶ اسم می‌بوده است‌.

اسناد منتشر شده‌ی اخیر همچنین آشكار می‌سازد كه ادارة نامبرده‌، ناشرین و نویسندگان مشهوری نظیر برتراندراسل‌، استفن‌اسپندر و آرتوركواستلر را نیز جهت نگارش و انتشار مطالب ضد كمونیستی به خدمت خود گماشته بوده است‌.

در رابطه با كتاب حكایت طنزآمیز و در عین حال ضد كمونیستی "جورج ‌ارول‌" بنام "مزرعه حیوانات‌" آمده است كه "دایره تحقیق و گردآوری‌..." عامل ترجمه و انتشار این كتاب به زبانهای گوناگون و بویژه زبانهای مردم مسلمان جهان از جمله زبان عربی بوده‌است‌.

در پایان جریده "گاردین‌" می‌نویسد كه دایره سری "تحقیق و گردآوری‌..." انگلستان نقش فعال و موثری در از همپاشی جنبش بین‌المللی اتحادیه‌های كارگران در اواخر دهه ۱۹۴۰ بازی كرده است‌.

كارزار عظیمی كه در ۱۲ سال پیش در تبلیغ كتب ضد كمونیستی "جورج‌ارول‌" براه افتاده بود و چنین می‌نمود كه مشتی مترجم بی‌نظر (نظیر نگارگر ما) در اقصی نقاط جهان به حمایت از تروتسكی و "جورج‌ارول‌" راه افتاده‌اند بخوبی نقاب از چهره مكار امپریالیزم و توطئه‌های كثیف وی بر می‌دارد.»

یكی از دوستان كه به تازه‌گی از هند به آلمان آمده در رابطه با «استاد» مطالبی را بیان داشت‌:

«دو سه روز قبل نامه‌ای از خسربره‌ام كه در ایران اقامت دارد گرفتم‌. وی كه در زمان تره‌كی به اتهام كنایه به كدام كارگر خلقی مدتی زندانی شده و بعداً توسط دولت دست‌نشانده‌ی روس آزاد گردید، در باره نامه نگارگر به "پیام زن‌" چیزهایی شنیده و مطالب را از زمان زندانش بیاد آورده نوشته است‌: "... در یكی از روزهایی كه با سر و روی متورم و تن خون‌آلود در گوشه‌ای از سلول زندان صدارت افتاده بودم دو تن از جلادان خلقی" مردی را كه معلوم می‌شد تازه گرفتار كرده‌اند وارد سلولی كه من در آن بودم كردند. یكی از آنان كه قوی‌هیكل بود با تمسخر به زندانی تازه‌وارد گفت‌: "خوب مضطرب‌صاحب خوش آمدید"، زندانی با هراس فوق‌العاده‌ای در جواب مستنطق خلقی گفت‌: "هرچه زودتر مرا نزد مسئولین تان ببرید" خلقی مذكور با خشونت و عصبانیت اظهار داشت‌: "ما صلاحیت تحقیق از ترا داریم بگو چه میگی‌؟" مضطرب با آواز لرزان گفت‌: "هرچه زودتر مرا رهـا سازید. من شعلـه‌ای نیستم‌. من در داخل شعله وظیفه اجرا می‌كردم‌..." هر دو خلقی با تعجب یكی به طرف دیگر نگریسته‌، فوراً مضطرب را از سلول خارج كردند. خلقی‌های مؤظف با آنكه می‌دانستند كه من معمار ساده‌ای بوده‌ام‌، اما نگذاشتند كه زندانی (مضطرب باختری‌) در موجودیت من به صحبتش ادامه دهد... این می‌رساند كه "استاد" در زندان دهمزنگ نیز وظیفه اجرا می‌كردند.»

در صفحه ۵۱ ستون «پیام زن و خوانندگان‌» (شماره‌ ۴۵) چنین مطلبی چاپ شده‌:

«ا. نگاگر در مدتی كه در نظارت خانه بود كف دست زندانیان معینی را "می‌خواند" و پیشبینی می‌كرد كه آن روز لت و كوب می‌شوند یا نه و طبعاً "پیشگویی‌"ها كاملاً درست می‌بود و محبوسین ساده هم به او "اعتقاد" پیدا می‌كرند و در نتیجه هر چه راز و نیاز داشتند با او در میان می‌گذاشتند، غافل از اینكه "كف بین راستگو" نیز همه دانستنی‌ها را به خاد گزارش می‌داد.»

تا جایی كه دیده و یا شنیده شده پسران نه ـ ده ساله را به جرم داشتن شبنامه از یكی از سازمانهای «شعله‌ای‌»، دولت كارمل ـ نجیب حداقل به هفت سال زندان محكوم می‌نمود، شاید معجزه‌ای رخ داده باشد كه «استاد بجای رسیده و غیبگو»ی ما را مدتی آنقدر كوتاه در زندان صدارت و پلچرخی نگهداشتند (!).

دو سه تنی را كه در شهرهای مختلف اروپا اقامت دارند می‌شناسم‌. دو تن از آنان كه سالهایی از عمر عزیز و پربار شان را در زندان پلچرخی سپری نموده‌اند در مورد نگارگر مسئولانه ابراز نظر كردند كه موصوف را درداخل زندان ندیده‌بودند. مگر در زمینه همكاری وی با اطلاعات زندان چیزهایی شنیده‌اند منجمله فردی بنام (یاسین‌) از اهالی پنجشیر كه خلقی خادی شده بود، با «استاد» نگارگر درسلول صدارت رابطه‌ مخفیانه داشت‌.

«استاد» كه كتاب مزرعه حیوانات جورج‌ارول را كه در سال ۱۳۶۲ توسط محمد فیروزبخت به فارسی ترجمه شده‌، به دری برگردان نموده در صفحه ۱۵ نامه‌اش می‌نویسد:

«قابل یادآوریست كه من در گذشته هم عضو حزبی نبوده‌ام و با همان جریده شعله جاوید نیز به عنوان یك دموكرات همكاری قلمی نموده به زندان افتادم ولی‌، هنگامیكه از زیر پلو آنان ملی «سازمان جوانان مترقی‌» بیرون آمد پیوند خویش را با آنان بریده‌ام‌.»

از دو و دشنام‌های «استاد» در نامه‌اش پیداست كه موصوف در اثنای نگارش‌، سخت عصبی بوده و از تحت شعورش رازی را كه سالها پنهان نموده بود، بیرون داده است‌. بدین معنی كه «اگر من از وجود سازمان جوانان مترقی در داخل "جریان دموكراتیك نوین‌" آگاه می‌بودم و در درون آن رخنه می‌توانستم هرگز و ابداً از آنان نمی‌بریدم و به كار و بار استخباراتی و اطلاعاتی‌ام در آن سازمان ادامه می‌دادم‌، اما دریغا كه بالایم شك كردند و مرا در حاشیه قرار دادند.»

«استاد» انتقامجو كه از كانالهای استخباراتی وطنی با شعله‌ای‌ها دست و پنجه نرم كرده بود حالا آرزو دارد به «مبارزه‌»اش تداوم بخشیده و از سنگر جورج ‌ارول برای خوش خدمتی به حامیان وی لجن‌پراگنی نموده و سیاهی طینتش را نمایش دهد.

در جریان عظیم و پرافتخار «شعله جاوید» بودند عناصری كه از تشكیل «سازمان جوانان مترقی‌» اطلاعی نداشتند، مگر با نجابت و رزمندگی‌ای كه داشتند براه و رسم شان پشت نكردند، چنانكه تعداد زیادی از آنان به ایما و اشاره‌ی نگارگر و همپالگی‌های «ضبط احوالاتی‌»، «مصونیتی‌»، «اكسایی‌»، «كامی‌» و «خادی‌» وی در زندان داوود، شكنجه و محبوس و در زندان خلق و پرچم بطور وحشیانه‌ای قصابی شدند، اما «استاد» نگارگر با گفتن جمله «من شعه‌ای نیستم‌، من در داخل شعله وظیفه اجرا می‌كردم‌...» بیشتر از چند ساعتی در زندان خلقی‌ها نماند.

یكی از آشنایان گفت‌: «خویشاوندم در رادیو تلویزیون كار می‌كرد، می‌دید كه مضطرب باختری با نگاههای پرسشگرش در دور و بر تعمیر رادیو تلویزیون می‌گردد و از خلقی‌های مؤظف در آن دستگاه می‌پرسد: «به قیمت هشتاد هزار افغانی سامان و آلات ـ دفتر را به دولت انقلابی كمك كرده‌ایم‌، ولی تاكنون نامی از ما در پهلوی سایر امدادگران در رادیو برده نشده‌». این می‌رساند كه «استاد» كاردیده و آزمون شده بعد از آزاد شدن از زندان چند ساعته‌، با پیشكش هدایا، حسن‌نیت و همكاری و همیاری‌اش را با میهنفروشان رسمیت بخشید.

استاد «گزافه‌گو» بادی در گلوی قلم زنگار گرفته‌اش انداخته چنین می‌نویسد:

«... اگر كوچكترین نشانه همكاری مرا با تمام آنانی كه مدعی استید در دسترس مردم نهادید... تا زنده‌ام در آستان شما خاك‌روبی خواهم كرد....»

نه‌، لازم نیست استاد. شما فقط اگر بتوانید در آستان كشور میزبان جبهه‌سایی ننمایید همین برای ما كافی خواهد بود.

چرند و پرند زیادی در «شهنامه‌»ی نگارگر درج شده كه پرداختن به همه‌ی آن‌، هدف این مختصر یادداشت نیست‌، مگر مشتی از خروار بایست برداشت تا خواننده داور شود:

«در جامعه‌ای كه "خردمندی اجتماعی‌" یا به قول كارل‌پاپر (Social Engineering) حكمروا باشد طبقات به نیروهای متخاصم كه در صدد دفع همدیگر باشند، تبدیل نمی‌شوند»، «... یا درست است كه پولیس یك وسیله سركوب در دست طبقه حاكم است ولی‌... پولیس انگلیس در هر حالت بهتر از پولیس چین و روس است‌....»

طبقه‌ی حاكمه یعنی اقلیت ناچیز كه مجموع ثروت جامعه را با هزار و یك نیرنگ تصاحب نموده و حراست آنرا به دوش «خردمندی اجتماعی‌» (در نفس امر پولیس‌، ارتش‌، زندان و...) گذاشته‌، طبعاً در قطب غنا قرار دارند. واكثریت نودوچند درصد كه جمله ارزشهای مادی و معنوی جامعه را تولید می‌نمایند اما خود كمترین بهره‌ای از آن نمی‌گیرند مسلماً قطب فقررا می‌سازند. استثمارو بهره‌كشی‌، ظلم و ستم‌، تعدی و تجاوز به حقوق اكثریت و... سیاه است‌، شر است و منفی‌. استثمار شونده‌، بهره‌ده‌، مظلوم و ستمكش مظهر خیراست وبركت و وفورنعمات مادی‌، نیكی‌است و نور.

همانطوری كه مقوله طبقه یا طبقات اجتماعی ـ تاریخی است‌، همراه با ظهور آنها تناقضات و تضادها، و همزیستی نسبی آنها نیز دارای پیشینه‌ای اجتماعی ـ تاریخی‌اند. مدتها قبل از «پاپر» سایر چاكران طبقه‌ی حاكمه از تئوریهایی چون تئوری «عدم درگیری طبقات‌»، تئوری «اضمحلال مبارزه طبقات‌»، «آشتی طبقات‌» و... دم زده‌اند. كنون ضرورت تكرار و نشخوار آنها جز آستان بوسی دشمن دیرین خلق‌های جهان‌، چه بوده می‌تواند؟ در قبال چنین تردستی‌های سفیهانه و ترهات مضحك بایست كوشید، تا انرژی بخاطر خنده ضایع نگردد.

وقتا كه «استاد» بنابر شواهدی با «ضبط احوالات‌» داوود همكاری داشت‌، پولیس داوودخان «خوب‌» بود، زمانی كه دولت كودتا نازل شد و او همكار «اگسا» برآمد پولیس خون‌آشام خلقی (څارندوی‌) «خوب‌» بود، بعداً پولیس «كام‌» «خوب‌» بود. متعاقب آن كه «خاد» روس شكل گرفت پولیس كارمل و نجیب خوب بود و هرگاه «استاد» در حیطه نفوذ سوسیال امپریالیزم چین قرار می‌داشت‌، آنگاه پولیس سركوبگر چین «خوب‌» می‌بود و همین اكنون كه «استاد» منفعت‌جو و فرصت‌طلب در لندن تشریف دارند «پولیس انگلیس در هر حالت از پولیس چین و روس بهتر است‌.»

قسمیكه «اداره اسناد عمومی‌» انگلستان به جورج‌ارول بدبخت كه صادقانه در خدمت «دایره تحقیق و گردآوری اطلاعات‌» آنكشور قرار داشت رحم نكرد و بعد از سی ـ چهل سال راپورهای جاسوسی‌اش را به روزنامه «گاردین‌» سپرد، به «استاد» كه غریبه‌ای بیش نیست نیز رحم نخواهد كرد. «استاد» نگارگر به یقین كه از برآیند كارش آگاه است‌، مگر «دم غنیمت‌» گفته عیش و عشرت با اسكاچ ویسكی اصیل و اقامت در پناه «بادار كهن سال جهان‌» را بر همه چیز حتی بر نوامیس ملی و بربادی كشور آبایی‌اش ترجیح داده از آنجا عربده می‌كشد.

ولی تنها باید منتظر پرده‌دری آن سازمان اطلاعاتی انگلیس بود كه جورج‌ارول وطنی را برای ابد خاموش و سرافكنده سازد؟

شاه نعیم (ستیزمند)
آلمان ـ هامبورگ‌






«پگاه‌» و شیرنر

آقای پیكار پامیر ناشر «پگاه‌» از كسانیست كه چاپ نوشته شیرنر را دون شأنش دانسته است‌. آیا غیر از ابتذال‌نامه های نامطرح مثل «افغانستان تایمز» نشریه‌ای پیدا خواهد شد كه زنجیر پاره ‌كردن ‌های نرشیر غضبناك شده را درصفحاتش انعكاس دهد؟