سازشكاری‌، دشمن‌ را هارتر و سازشكار را حقیرتر می‌سازد

تروریزم‌ اخوان‌ و بخصوص‌ حزب‌ گلبدین‌ از گذشته‌ها تا حال‌ یك‌ نوع‌ شیوه‌ تفكر و برخوردی‌ را بین‌ افراد و نیروهای‌ سیاسی‌ وطن‌ ما رایج‌ كرده‌ كه‌ به‌ زبان‌ سیاسی‌ آنرا اپورتونیزم‌ و سازشكاری‌ می‌نامند ولی‌ به‌ زبان‌ عوام‌ به‌ آن‌ جبن‌ و ترس‌ می‌گویند. ما همواره‌ متذكر شده‌ایم‌ كه‌ تا زمانیكه‌ حزب‌ گلبدین‌ و همفكرانش‌ احساس‌ نكنند كه‌ نیروهای‌ سیاسی‌ ضد بنیادگرایی‌ مشت‌ آنها را با مشتی‌ كوبنده‌تر پاسخ‌ خواهند داد، كماكان‌ از منطق‌ زور و ترور حركت‌ كرده‌ و هارتر و لجام‌ گسیخته‌تر خواهند شد. ما بر آنیم‌ كه‌ یكی‌ از علل‌ مهم‌ این‌ همه‌ جنایت ‌پیشگی‌های‌ حزب‌ گلبدین‌ همانا برخورد پرترس‌ و سازشكارانه‌ طرف‌های‌ دیگر مقابل‌ آن‌ بوده‌ است‌. از جانب‌ دیگر برخورد فرصت‌طلبانه‌ و جبونانه‌ با اینها، در نظر و عمل‌ از سوی‌ تشكل‌ها و عناصر سیاسی‌ ظاهراً ضد بنیادگرایی‌، به‌ این‌ نقطه‌ نظر ارتجاعی‌ و ضد ملی‌ می‌انجامد كه‌ مثلاً گلبدین‌ را باید جدا از فاشیزم‌ و تروریزم‌ او دیده‌ و به‌ او به‌ مثابه‌ شخص‌ و حزبی‌ عادی‌ سوای‌ افشای‌ خیانت‌ها و جنایاتش‌ برخورد داشت‌.

«پیام‌ زن‌» افتخار دارد كه‌ در حد امكان‌ به‌ این‌ مسئله‌ اساسی‌ جنبش‌ آزادیخواهانه‌ ما پرداخته‌، هیچگاه‌ آنرا بدست‌ «فراموشی‌» نسپرده‌ و مبارزه‌ قاطع‌، سازش‌ناپذیر و پیگیر علیه‌ بنیادگرایان‌ تروریست‌ را پیوسته‌ معیار ملی‌، آزادیخواه‌ و دموكرات‌ اصیل‌ بودن‌ دانسته‌ است‌.

ما در حالیكه‌ خوانندگان‌ را به‌ مطالعه‌ مطالب‌ «افغان‌ ملت‌ و مجددی‌...» در همین‌ شماره‌ فرا می‌خوانیم‌، به‌ چند نمونه‌ دیگر از موضع‌ پر ترس‌ و لرز و بی‌شهامتی‌ مقابل‌ گلبدین‌ و اخوان‌ اشاره‌ می‌كنیم‌:

مولوی‌ نبی ‌محمدی‌

سازشكاری‌های‌ منزجر كننده‌ و رسوای‌ آقای‌ محمدی‌ با گلبدین‌ حتی‌ وقتی‌ قومندان‌های‌ حركت‌ و معاونش‌ نصراله ‌منصور، ترور می‌شود، زبانزد عام‌ و خاص‌ است‌. او در پاسخ‌ به‌ این‌ سوال‌ خبرنگار كه‌ «مولوی‌ صاحب‌، گفته‌ می‌شود كه‌ رئیس‌ سابق‌ آی‌.اس‌.آی‌ در تلاش‌های‌ صلح‌ شركت‌ دارد. به‌ نظر شما مردم‌ افغانستان‌ در مورد تلاش‌های‌ فردی‌ كه‌ رئیس‌ سابق‌ سازمانی‌ استخباراتی‌ بوده‌ باشد چه‌ می‌گویند؟» جواب‌ می‌دهد:

«بلی‌. من‌ هم‌ آگاه‌ شده‌ام‌ كه‌ حمیدگل‌ كوشش‌ می‌كند صلح‌ به‌ میان‌ آید. در واقع‌ تا افغانها خود در راه‌ حل‌ مشكل‌ شان‌ نكوشند هیچ‌ كس‌ بین‌ آنان‌ صلح‌ نمی‌تواند. كوشش‌های‌ كشورها و خیرخواهان‌ افغانستان‌ برای‌ تامین‌ صلح‌ و ثبات‌ در افغانستان‌ قابل‌ ستایش‌ است‌ و من‌ آنان‌ را ستایش‌ می‌كنم‌ اما ایجاد صلح‌ توسط‌ دیگران‌ دشوار است‌.» («مسلم‌»، ۱۱ فبروری‌ ۱۹۹۳)

دل‌ مولوی‌ صاحب‌ می‌تپد كه‌ در چپه‌گرمك‌ حاكم‌ در كابل‌ نامش‌ منحیث‌ به‌ اصطلاح‌ معاون‌ رئیس‌جمهور یا صدراعظم‌ یا وزیر در لیست‌ باشد بنابرین‌ زبانش‌ گرفته‌ می‌شود و می‌ترسد حتی‌ كلمه‌ای‌ هم‌ از ربانی‌ و گلبدین‌ و شركا به‌ مثابه‌ عوامل‌ اصلی‌ خونریزی‌ و جنایت‌ و رذالت‌ بگوید. و نیز به‌ خود می‌لرزد كه‌ مقابل‌ پدر جنرال‌ حمیدگل‌ «بی‌احترامی‌» كرده‌ حرفی‌ بر ضد او در دهان‌ آرد و ذره‌ای‌ از احساس‌ نفرت‌ عمیق‌ مردم‌ ما را علیه‌ حمیدگل‌ها تبارز دهد و برعكس‌ با وقاحت‌ تمام‌ فعالیت‌ آنان‌ را «قابل‌ ستایش‌» می‌خواند.

مجله‌ «افغان‌ جهاد» از صباح‌الدین ‌كشككی‌

حزب‌ گلبدین‌ به‌ حد كافی‌ كوشیده‌ و می‌كوشد یكی‌ از نقاط‌ سیاه‌ زندگی‌ و شخصیت‌ «امیر» صاحبش‌ را (علت‌ اخراج‌ وی‌ از حربی‌ ښوونځی‌) بپوشاند. هر فرد و گروهی‌ كه‌ در رابطه‌ به‌ این‌ بارزترین‌ و فراموش‌ناشدنی‌ترین‌ جهت‌ زندگی‌ او نپردازد یا همان‌ چیزی‌ را بگوید یا بنویسد كه‌ از طرف‌ حزب‌ اسلامی‌ انتشار یافته‌ است‌، مورد بخشایش‌ امیر قاتل‌ واقع‌ خواهد شد ولو هم‌ اینجا و آنجا اختلافاتی‌ با وی‌ داشته‌ باشد. و آقای‌ كشككی‌ هم‌ با خوف‌ از رسیدن‌ تروریست‌های‌ حزب‌ اسلامی‌ به‌ سر وقتش‌ است‌ كه‌ در باره‌ شرح‌ حال‌ گلبدین‌ و جهیدن‌ از آن‌ سوراخ‌ شرم‌آور شرح‌ حالش‌ همان‌ جملاتی‌ را می‌آورد كه‌ گلبدین‌ خود فرمولبندی‌ كرده‌ است‌: «بعد از فراغت‌ از مكتب‌ ابتداییه‌ امام‌ صاحب‌ شامل‌ حربی‌ ښوونځی ‌ در مهتاب‌قلعه‌ شد كه‌ نسبت‌ داشتن‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ از آنجا اخراج‌ گردید.» («افغان‌ جهاد»، شماره‌ سوم‌ ۱۳۶۶)

آقای‌ كشككی‌ چرا از خود نپرسیدید، پسری‌ كه‌ ابتدائیه‌ را تمام‌ كرده‌ باشد حداكثر ۱۳ یا ۱۴ سال‌ عمر می‌داشته‌ باشد، او چیست‌ و «نظریات‌ و فعالیت‌های‌ سیاسی‌»اش‌ كه‌ حتی‌ منتج‌ به‌ اخراجش‌ گردد؟ فرض‌ كنیم‌ از سر و پای‌ كودك‌ ۱۴ ساله‌ی‌ ما شعور سیاسی‌ و «فعالیت‌های‌ سیاسی‌» فوران‌ می‌كرد، آیا نابغه‌ مذكور برای‌ پخش‌ و پیشبرد «نظریات‌ و فعالیت‌های‌ سیاسی‌»اش‌ محیط‌ محدود، بسته‌ و مختنق‌تر عسكری‌ را انتخاب‌ می‌كند؟ همچنین‌ مگر لیسه‌ شیرخان‌ كندز مربوط‌ همان‌ دولت‌ حاكم‌ وقت‌ نبود و در پاریس‌ قرار داشت‌ كه‌ این‌ نوجوان‌ «سیاسی‌ خطرناك‌» را رد نكرد؟ مسئله‌ از دو گپ‌ خارج‌ نیست‌ یا اینكه‌ «امیر» بعد از ضربت‌ اخراج‌ از حربی‌ ښوونځی، از «فعالیت‌های‌ سیاسی‌» توبه‌ كرده‌ بود یا اینكه‌ اصولاً «نظریات‌ و فعالیت‌های‌ سیاسی‌» نداشت‌ كه‌ لیسه‌ شیرخان‌ وی‌ را پذیرفت‌. چه‌ فكر می‌كنید آقای‌ كشككی‌، مثلیكه‌ منطقاً «زعیم‌ و قائد جهاد» (۱) شما باید به‌ «فعالیت‌هایی‌» وسیع‌ غیر از «فعالیت‌های‌ سیاسی‌» معتاد بوده‌ باشد كه‌ حربی‌ ښوونځی ‌ نمی‌توانست‌ آن‌ را تحمل‌ كند؟

این‌ نوع‌ سازش‌ و ابراز وحشت‌ به‌ معنی‌ خاك‌ زدن‌ به‌ چشم‌ مردم‌ ما، دروغ‌ را به‌ جای‌ حقیقت‌ نشاندن‌ و تسلیم‌ مقابل‌ زور و تروریزم‌ است‌.

مجله‌ «نوبهار» چاپ‌ آلمان‌

این‌ نشریه‌ از قرار معلوم‌ به‌ آشنا ساختن‌ ملت‌ و نیروهای‌ سیاسی‌ افغانستان‌ به‌ تاریخ‌ «چنگ‌ و رباب‌»، «شاعران‌ فرهیخته‌» و «تازه‌ گل‌های‌ نورسته‌ی‌ باغستان‌ افكار جوانان‌ (البته‌ اكثراً نسوان‌)» و خلاصه‌ شكافتن‌ مسایل‌ فرهنگی‌ در سطح‌ كره‌ زمین‌ و كشور مشغول‌ است‌. ناگفته‌ نماند كه‌ «نوبهار» در سلسله‌ مقالاتی‌ هموطنان‌ بی‌پناه‌ ما را همزمان‌ با آنكه‌ بوسیله‌ قتقتك‌ دادن‌ روده‌ بر می‌سازد، شهرسازی‌ هم‌ یاد می‌دهد طبعاً گلبدین‌ و شركا مایل‌ اند دهان‌ این‌ روشنفكران‌ قتقتكی‌ و ربابی‌ غنوده‌ در خارج‌ را ببوسند كه‌ خود را، به‌ مبارزه‌ بی‌ گذشت‌ و همه‌ جانبه‌ با فاشیزم‌ بنیادگرایی‌ وقف‌ نساخته‌ بلكه‌ غرق‌ در جلسه‌ی‌ «نسیم‌های‌ تازه‌»، «شب‌های‌ فرهنگی‌» پیهم‌ با «هوسانه‌های‌ افغانی‌» و... داغ‌های‌ جنایت‌ و بی‌ناموسی‌ را بر سر و روی‌ گلبدین‌ و برادران‌ «مكتبیش‌» نادیده‌ می‌گیرند و در عوض‌ آن‌ خاین‌ تروریست‌ را «متفكر» و «تئوریسن‌» برخاسته‌ «از آغوش‌ خرده‌بورژوازی‌ مدرن‌» می‌نامند صرفاً بخاطر آنكه‌ در یكی‌ از سخنرانی‌هایش‌ گفته‌ بود كه‌ وی‌ «بعنوان‌ یك‌ انجنیر سخن‌ می‌گوید نه‌ بعنوان‌ یك‌ آخوند.» (همانجا)

اگر زهره‌ترقی‌ از تروریزم‌ گلبدین‌ نمی‌بود، «اكادمیسین‌» برخاسته‌ از آغوش‌ خرده‌بورژوازی‌ خودفروش‌، جبون‌، سازشكار و غیرانقلابی‌ ما و فعلاً آرامیده‌ در آغوش‌ بورژوازی‌ امپریالیستی‌ آلمان‌، یك‌ عامل‌ آی‌.اس‌.آی‌، قاتل‌ و تیزاب‌پاش‌ را چاپلوسانه‌ «متفكر» و «تئوریسن‌» نمی‌گفت‌، او باید آن‌ جمله‌ متظاهرانه‌ مردك‌ خاین‌ را به‌ مثابه‌ دروغی‌ پرحقارت‌ افشا می‌كرد و می‌گفت‌ كه‌ پشت‌ سر این‌ خود را چپ‌ و راست‌ انجنیر نامیدن‌ چه‌ نهفته‌ است‌.

و جمعبندی‌ مقاله‌ است‌ كه‌ «پدیده‌ اسلامیسم‌ را نمی‌توان‌ در چارچوبه‌ی‌ محدود یك‌ مقاله‌ مورد شناسایی‌ قرار داد. جای‌ آن‌ دارد تا روشنفكران‌ و اندیشمندان‌ افغانستان‌ سعی‌ كنند تا با نگرش‌ ژرف‌ و انتقادی‌ و با تلاش‌ پیگیر ریشه‌های‌ این‌ جنبش‌ سیاسی‌ ـ مذهبی‌ را مورد ارزیابی‌ قرار دهند تا ازین‌ طریق‌ بتوان‌ ریشه‌های‌ مصایب‌ و دشواری‌های‌ امروز و فردای‌ جامعه‌ را روشنتر مورد شناسایی‌ قرار داد.»

می‌بینیم‌ كه‌ «جامعه‌ شناس‌» معاصر ما نسخه‌های‌ هلاكتبار و ارتجاعی‌ای‌ در مورد بنیادگرایی‌ «به‌ روشنفكران‌ و اندیشمندان‌» كشور صادر می‌كند. او نمی‌فهمد كه‌ نیروها و عناصر انقلابی‌ و ضد بنیادگرایی‌ كشور ما سالهاست‌ به‌ ریشه‌ و ماهیت‌ مكروب‌ بنیادگرایی‌ یا بگفته‌ او «اسلامیسم‌» پی‌ برده‌ و نبرد آشتی‌ناپذیر را تنها شیوه‌ مواجهه‌ با آن‌ می‌دانند و دیگر هیچ‌ نیازی‌ به‌ «ارزیابی‌ ریشه‌های‌ این‌ جنبش‌ سیاسی‌ ـ مذهبی‌» توسط‌ او یا سایر روشنفكران‌ گریزی‌، بی‌عمل‌ و خوف‌زده‌ و بطرز عق‌آوری‌ لفاظ‌، ندارند.

طوریكه‌ گفتیم‌ اخوان‌ ازاین‌ كاریكاتورهای‌ «اندیشمندان‌» كه‌ بخاطر «شناسایی‌» بنیادگرایان‌ نه‌ بر پایه‌ی‌ تفكر، كارنامه‌ و كردار پر خون‌ و خیانت‌ آنان‌ بلكه‌ از روی‌ اسناد كتابخانه‌های‌ اروپا یک عمر به‌ تفحص‌ می‌پردازند، استقبال‌ می‌كنند. زیرا نه‌ در آنان‌ روحیه‌ مبارزه‌ موثر علیه‌ خود را و نه‌ بین‌ مردم‌ شنونده‌ای‌ برای‌ آنان‌ سراغ‌ می‌توانند.

در همین‌ شماره‌ ترجمه‌ مطلبی‌ از مجله‌ «تایم‌» آورده‌ شده‌ كه‌ همكاری‌ سی‌.آی‌.ای‌ را با احمد شاه‌ مسعود فاش‌ می‌سازد. اما نشریه‌ «فرهیخته‌» و ضمناً بسیار ترسیده‌ی‌ «نوبهار» در پایان‌ ترجمه‌ موكداً این‌ توضیح‌ را اضافه‌ می‌كند كه‌ «مسئولیت‌ صحت‌ و سقم‌ اطلاعات‌ مندرج‌ در آن‌ كاملاً بر عهده‌ مجله‌ موصوف‌ می‌باشد. این‌ مطلب‌ جنبه‌ اطلاعاتی‌ داشته‌ و كانون‌ درین‌ مورد هیچ‌ مسئولیتی‌ را نمی‌پذیرد.» بلی‌، این‌ توضیح‌ لازم‌ است‌ تا مبادا «شیر پنجشیر» از همان‌ كابل‌ به‌ خشم‌ آمده‌ و بر چشم‌ ناشران‌ مجله‌ پنجه‌ درافگنده‌ و «كانون‌» را بر سر شان‌ خراب‌ سازد.

جالب‌ است‌ كه‌ در چند صفحه‌ پیشتر، كتاب‌ بریگیدیر یوسف‌ كه‌ از وابستگی‌ احزاب‌ هفتگانه‌ و آی‌.اس‌.آی‌ و هر دو به‌ سی‌.آی‌.ای‌ حكایت‌ می‌كند، به‌ اصطلاح‌ معرفی‌ می‌شود.

مولانا محمد ارسلا

این‌ فرد كه‌ گویا «وزیر» امور مذهبی‌ نیز بوده‌ بصورت‌ یك‌ ریزه‌خوار بنیادگرایان‌ جنایتكار، این‌ چنین‌ سیاه‌ را سفید جلوه‌ می‌دهد تا از چشم‌ «اولوالامر»ها نیفتاده‌ و كماكان‌ در مقامی‌ باقی‌ بماند: «برخی‌ حوادث‌ كوچك‌ مثل‌ فرو ریختن‌ یك‌ دیوار در كابل‌ توسط‌ رسانه‌های‌ غربی‌ فوق‌العاده‌ بزرگ‌ می‌شوند كه‌ موجبات‌ نگرانی‌ مردم‌ پاكستان‌ را كه‌ ۱۴ سال‌ از جهاد پشتیبانی‌ كردند، فراهم‌ می‌سازد.» («مسلم‌»، ۸ مارچ‌ ۱۹۹۳)

تنها انسانی‌ باوجدانی‌ خفته‌ و مرده‌ می‌تواند این‌ طور مجامله‌گرانه‌، بدمستی‌ و رذالت‌های‌ بی‌مثال‌ جلادان‌ بنیادگرا در مسلخی‌ پر خون‌ بنام‌ كابل‌ را «حوادث‌ كوچك‌» بنامد.

داكتران‌ كابل‌

به‌ قرار خبرگزاری‌ فرانسه‌، بیش‌ از ۱۰۰ تن‌ از داكتران‌ و پرستاران‌ علیه‌ جنگ‌های‌ متداوم‌ بین‌ گروه‌ها دست‌ به‌ اعتراض‌ زده‌ و آن‌ را ناشی‌ از مداخله‌ خارجی‌ خواندند. داكتر زلمی‌الفت‌ گفت‌: «چرا كشورهای‌ خارجی‌ در قتل‌عام‌ مردم‌ شركت‌ می‌كنند؟ در افغانستان‌ هیچ‌ راكت‌، تانك‌ یا اسكاد تولید نمی‌شود و كشورهای‌ خارجی‌ باید بجای‌ آنها ادویه‌ بفرستند.» («فرنتیرپست‌»، ۱۰ جون‌ ۱۹۹۳)

هر چند داكتران‌ و نرس‌های‌ كابل‌ در موقعیتی‌ دشوار و زیر چنگال‌ بنیادگرایان‌ قرار دارند، با این‌ هم‌ تنها كشورهای‌ خارجی‌ را مسئول‌ قتل‌عام‌ها قلمداد كردن‌ منطقی‌ نبوده‌ و فایده‌ای‌ ندارد. بنیادگرایان‌ آدمیزاد اند و نه‌ یابو. بنابرین‌ در درجه‌ نخست‌ این‌ وطنفروشان‌ خاین‌ به‌ مردم‌ باید محكوم‌ شوند كه‌ چگونه‌ بر سر مردم‌ ما آتش‌ می‌بارند.

داكتران‌ شریف‌ ما باید همیشه‌ ثابت‌ كنند كه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ زیر بار زور نرفته‌ و اجازه‌ نخواهند داد از زحمت‌ و كار پرارج‌ شباروزی‌ آنان‌، بنیادگرایان‌ سؤاستفاده‌ نمایند.

ما باز هم‌ درباره‌ سازشكاری‌ سخن‌ خواهیم‌ گفت‌.




یادداشت ها:

۱) سرمقاله شماره فوق

۲) مثلاً: "برای استقامت گل ساختمانی (پخسه) میتوان اقسام مختلف گل را با هم یکجا نمود که البته این مخلوط باید در لابراتوار های علمی تحقیق گردد که کدام نوع گل برای دیوار های پخسه ای بهتر میباشد." (شماره پنجم، فبروری ۱۹۹۳) منتها روشن نشده که مردم آن مخلوط ها را به لابراتوار های گردانندگان "فرهیخته، توانا، پرمایه و با رسالت" نوبهار در کابل بفرستد یا اینکه در لابراتوار های آنان در آلمان؟