به ارنستو چهگوارا
دنیـــــا آیینـۀ نگـــاهـت نشــده
این هرزه چرا رهرو راهت نشده
از شرم کجـا روم بگو، ارنستو!
این کلـه کـه لایق کـلاهت نشـده
زیباست، نی؟ ولی سرایندهی آن که وحید وارسته باشد آدم دلگیر میشود؛ او همانی نیست که از این بزرگمرد دوران تنها سیگار و نیز تیشرتش را -که چه بسا عیالداریها و فرزندان جانیان جهادی هم به تن کنند- در انجمن قلم به نمایش گذاشت و او را به قدری تنزل داد که نه سوسیالیزمی داشت و نه تفنگی و نه جان باختن به دست «سی.آی.ای». اگر اندیشهی انقلابی چهگوارا را از او بگیری دولت جنایتشعار ایران هم به «یاد»ش میافتد و خودفروختگانی مثل پرتو نادری(١) و رهنورد زریاب و منیژه باختری و دیگر مردارخوران عطا محمد و روشنفکران دینی متحد بنیادگرایان مانند قسیم اخگر(۲) در مجلساش تشریف میآورند. اگر در آن مجلس، چهگوارا عیار و «کاکه»ای بیاندیشه و بیجبهه معرفی نمیشد پر خنثینویسان خادی-جهادی میسوخت به آنجا بیایند.

به هر حال اگر فرض را بر این گیریم که گفتن شعر پس از آن محفل توهین به چهگوارا میباشد بلافاصله این سوال پیدا میشود چرا وحید وارستهای که تیشرت او را میپوشید و سیگار بر لب میگذاشت و مقابل کمره پوز میگرفت، حالا به درستی سرش را لایق کلاه «چه» نمیبیند؟ کسی که به کار کردن زیر دست جاسوس ایران -رهنورد زریاب- در تلویزیون طلوع چرتش خراب نباشد، لالای ناخلفش سمیع حامد را لگد باران نکند که چرا «گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت» خوانان همراه فرهاد دریا با خاینان پلید اتن میاندازد(۳)؛ آذریون متین را کفپایی نهوردارد که چرا جانشین سیما سمر -که فقط وقت ندارد برای «سی.آی.ای» به جاسوسی بپردازد-، نادر نادری «سی.آی.ای» زادهی جوان را برای ریاست کمسیون حقوق بشر پیشنهاد میکند؛ و مهمتر که خالده فروغ را (که تازه فهمیدیم همسرش است) شیرفهم نکند که اگر جنایات پرچم و خلق بیدارت نساخت، محشر جهادی و طالبی و تجاوز امریکا و دور ثانی سلطهی خاینان جهادی باید تکانت میداد و از شعرهایت غلغلهی دریای خون و اشک و ضجهی قربانیان بربرهای تنظیمی و طالبی و آفریدگار شان امریکا، بالا میبود و صرفا نامت فروغ نمیماند بلکه همانند فروغ فرخزاد«تولدی دیگر» مییافتی و به مردم رو میکردی تا تنها با خبر تجاوز بیناموسان جهادی به بشیرهها، سحرگلها، انیسهها، صابرهها و شکیلاها و... و دیدن جاسوس بچهها و جاسوس دخترهای «سخنگو» با آن لحن خاص و سنگار غلیظ شان، به قول خسرو گلسرخی درد را میشناختی و صوفیگری وعرفانبازی را بس کرده شعر خنجری میگفتی تا گلوی سیاف و عبداله و زاخیلوال و دوستم و ضیا مسعود و انورالحق احدی و اسماعیل و کریم خرم و فوزیه کوفی و ظاهر اغبر و قانونی و محقق و حسین انوری و گلبدین و ملا عمر و... مالکان امریکایی و ایرانی و پاکستانی شان را پاره میکرد. در اینجا مجال توضیح مفصل نیست که خالده جان به شکرانگی مصاحبه با مجله حکومتی «شعر» چاپ ایران، فقط از «رشد» و «موفقیت»های شاعران افغانی در ایران میگوید ولی وجدانش خوابیده به کاظم کاظمی، ضیا رفعت، ابوطالب مظفری، سید ضیا قاسمی، قنبرعلی تابش، سید فضل اله قدسی، رضا محمدی، زهرا حسین زاده، حسین محمدی، حمید مبشر، علیرضا جعفری، شکریه عرفانی و دیگر شاعران و نویسندگان واواکی اشاره نماید که با شعرخوانی در محضر «رهبر معظم» خونآشام روی شان را سیاه نمودهاند(۴). خالده جان فروغ با گفتن شعرها به روال فرهنگ حاکم ولایت فقیه همچون اسداله حبیب، حمیرا نکهت دستگیرزاده، اکرم عثمان، رهنورد زریاب، رزاق مامون و... سفرهای رسمی به ایران داشته و برای مسئولان شکنجه و اعدام صدها شاعر و نویسنده مبارز ایران و هزاران مهاجر بیپناه ما شعر میخواند. و باز به برکت همین علایق زیر سایهی سوگلی ادبی ولایت فقیه -رهنورد زریاب- برنامهای را در طلوع گردانندگی مینماید؛ در مهمانیای با علی سپانلو و سید علی صالحی میبیند اما کیف سفر و «پذیرایی گرم» ماموران واواک چنان دل خالده جان را ربوده که ابا میکند به آن دو بگوید: آقایان با مدیحهسرایی برای احمد شاه مسعود، مرتکب زشتترین اهانت به ملت داغدار ما شدهاید و به اسماعیل خویی هم برسانید که با «لطیف جان، بخوان»ات(۵) خود را پیش روشنفکران مبارز ما به زمین زده. مدیر مسئول مجله «صدف» بودن داستان دیگریست که کارنامه خالده فروغ را تیرهتر مینماید.(۶)

لالا سمیع که از رفاقت با پلیدترین کنیزک رژیم ایران عار ندارد، شما چطورآقای وارسته؟ به چه استناد خواهید کرد که هیچگاه در این لجن نیفتاده و مرگ را بر این رفاقت ننگین ترجیح خواهید داد؟
پیوند ننگین سمیع حامد با کاظمی واواکی، این گفته اخیر او را هم که «قاتلان بر ما حکومت میکنند/ طور قانونی جنایت میکنند» دروغ و ناصادقانه ثابت مینماید. کاظم کاظمی و شرکا زبان و چوبدست استخبارات فاشیستیترین رژیم دنیا اند.
براستی آقای وارسته، وقتی آدم نتواند مبارزه را از چهارچوب کوچک و آسان خانواده بیآغازد، ماندن کلاه «چه» برسرش از او دلقکی خواهد ساخت.
اما مسئله اینست که خرابیهای شما به آنچه آمد خلاصه نمیشود:
با نگاهی سرسری میبینیم که نام خدا در کدام «جامعه مدنی» و متشکل از اراذل مختلف انجمنی نیست که حضور نداشته باشید.
ملتی که در قعر بیحقوقی و بیعدالتی و فاشیستهای دینی تحت قیمومیت امریکا دست و پا میزنند از بوی این همه «جامعه مدنی» فاسد و مخبر هم عذاب میکشند که موظف اند آنان را در برابر جانیان مسلط، به خویشتنداری و صبر و فراموشی گذشته فرا خوانده و مبارزات شان را در چهارچوب قانون مقید سازد. در چنین خطهای هیچ جامعه مدنی برای کنترول دولت به نفع مردم نتوانسته و نمیتواند به وجود آید جز برای تزیین دولت پوشالی با پوقانههای «دموکراسی» درست مثل آرایشهای عبداله و قانونی و وحید عمر و جاوید لودین و مخدوم رهین و سایر کنیزکان امریکا که نمک پاشیدنیست بر زخمهای ملت ما. چهرههای نحس عبدالرحمان هوتک گلبدینی و طالبی و سیما سمر وحدتی و باری سلام و ملک ستیز خادی و پرتو نادری عطا محمدی، تودهها را از هرچه حقوق بشر و جامعه مدنیست بیزار ساخته است زیرا میبینند اینان با عاید سرشار از سوی امریکا و متحدان، در دفترهای مجهز و گرم و نرم خود چای و نان زده نشستهاند تا جنایتهای روزمره امریکا و سگهای تنظیمیاش را توجیه و گاهی هم «تقبیح» نمایند. اما فاسدترین دولت دستنشانده دنیا به سرکردگی کرزی به جامعه مدنی به اندازه یک پشکل اهمیت نمیدهد. و این طبیعی است. تنها احمقهای مغرض و لاعلاج میتوانند از استاد ظاهر قدیر و استاد حسن بانو غضنفر و استاد الماس و استاد فهیم و استاد آمنه افضلی و استاد ارغندیوال و استاد مقبل و استاد بسماله و استاد امراله صالح و استاد سیاف و استاد ثریا دلیل و استاد امین فاطمی و استاد انورالحق احدی و استاد فاروق وردک و استاد علی نجفی و بقیه استادان چیرهدست میهنفروشی و هرویینسالاری و فساد انتظار داشته باشند که اجازه دهند توسط جامعه مدنی نظارت و تحدید شوند؛ جامعه مدنیی محصول امریکا که غیر از سرخی و سفیده زدن بر «نظام»، عناصر پشت کرده و مرتد و نیز عناصر با سابقه خادی و جهادی و طالبی، و جوانان غیرآلوده ولی ناآگاه و درمانده را با جیفه امکانات مادی و سفرهای خارج و مقام دادن، زیر تربیت گرفته و آخرین بقایای حس وطندوستی و مردمدوستی و مخالفت با اشغال و رژیم پوشالی را در آنان بکشد. روز سرنگونی رژیم، نهادهای جامعه مدنی هم به مثابه ابزارهای زینتی «سی.آی.ای» و مانع تغییرات بنیادی و پیشرفت جامعه بر پایه عدالت اجتماعی، باد هوا خواهند شد.
به احتمال قوی آقای وارسته اینها را میداند ولی شگفتا که ضمن شب و روز سر جنباندن با عمله مشکوک جامعه مدنی که پرچم «عدم قهر و خشونت» در برابر قهر و خشونت پلشتترین آدمکشان تاریخ ما را بالا گرفته و از ورد خواندن در این باب دهاناش خسته نمیشود، چطور و با کدام انگیزه سودای چهگوارا به سرش میزند؟! این سوال در ذهن هر کسی پیدا میشود وقتی ببیند شاعر شوقی چهگوارا از سوی کلوب قلم سویدن مرکب از عموماً عوامل خادی-جهادی به سردمداری داکتر اکرم عثمان (که دیدن داکتر نجیب را در خانهاش افتخار دنیوی و آخرویاش میشمارد) یا واماندههای خنثی و «غیرسیاسی» است، دعوت میشود. اگر کلوب قلم و مجله «فردا» (ما نمیدانیم وی مهمان دیگر کدام منابع خادی-جهادی بوده است) در وارسته اعتقادی راسخ به راه چهگوارا را میدیدند، از او دعوت میکردند؟
آقای وارسته، آیا این به تنهایی شما را متوجه سوراخکی در شخصیت تان نمیسازد؟ اگر بگویید میتوان از هر تریبونی برای رساندن پیام استفاده کرد، بسیار خوب، بفرمایید در برابر آن جمع (که هیچکدام به خود اجازه نداد از اکرم عثمان بپرسد «اگر چاکر و اجنت روسها و پوشالیان نبودی چطور به ماموریتهای دیپلماتیک گماشتندت؟» یا از منیژه باختری بپرسد «اگر دست عطا محمد پشتت نمیبود، به کدام حق و بنابر کدام تحصیل و تجربه دیپلماتیک سفیر کشورهای اسکندناوی شدی؟»)، غیر از گپهای اینجویی و سرکاری، نکتهای بر ضد امریکا و سگهای حاکمش بیان داشتید؟ آیا نالیدن از «مشکلات آزادی بیان» در افغانستانی که متجاوزان به خواهرکان و برادرکان تان نه تنها هرگز دار زده نمیشوند که به مقام و منصب هم میرسند و وزیران و والیان و سفیران خایناش روی هرزهترین و فاسدترین همتاهای شان در تاریخ کشور را سفید کردهاند؛ در سرزمینی که مردم برای زنده ماندن فرزندان خود را میفروشند و... سخن گفتن از « وضعيت نابسامان آزادی بيان در داخل کشور»(۷)، جز رها کردن باد روشنفکری و اینجویی معنایی دارد و ریشخندتر از خواست نامگذاری یک جاده کابل به نام «آزادی بیان» یا قلمگذاری سمیع حامد نمیباشد؟ و توقع از پلیدترین فسادسالاران جاسوس و شرفباخته جهت «برخورد قاطعانهتری در تطبیق این امر قانونی»، سقوط در سطح مقامات بویناک دولتی نیست؟ حتی در ارتباط با همین «آزادی بیان» آیا کارزاری موثر را مثلا علیه رذالت بصیر سالنگی چاقوکش در مقابل نصرت اقبال خبرنگار راه انداختید؟
اصلاً آقای وارسته بین شما و اهالی کلوب قلم و «فردا» و نظایرش چه فرقی است؟ هیچ. اینان میزبان واصف باختری و منیژه خانم عطامحمدی میشوند و شما هم از مریدان هر دو! آیا رویتان سرخ نمیشود که مترجم اشعار «شمع محفل»(۸) مردنیای بودهاید که از سفیر عطا محمد و سیاف و فهیم و... بودن دخترش در پیراهن نمیگنجد؟ ما هرگاهی که از این حرفها زدهایم، با بدزبانیهای خادیوار و فحاشی اسحق نگارگر و لطیف پدرام و اکرم عثمان و چوچههای شان مواجه شدهایم ولی در جواب فقط گفته و خواهیم گفت: اگر زن یا اولاد خودتان به تور بنیادگرایان گرفتار میآمد و ارگانهای محترم مسئول هم دادخواهی شما را با پوزخند و تمسخر خادی-جهادی پاسخ میگفتند، آنگاه شاید هر سازش و جور آمدن با «نظام» مشبوع از جاسوس و بیناموس را به منزله مادر فروشی میدیدید.
آرزومندیم مجبور به چنین خطاب به شما نشده و راهتان را کاملا جدا از راه روشنفکران دلال ببینیم چرا که شما یک قدم به پیش مانده و کلهی امروزیتان را لایق کلاه «چه» نمیدانید. اگر این نه اظهار تواضعی کاذب و صرفا در شعر بلکه انعکاس دگرگونی ماهیتی یک ادیب به جان آمده از محشر جاری در وطن دلبندش باشد، چرا به برداشتن گامهای مثبت دیگر شما امید نیست؟
اما گپ بین خود ما آقای وارسته که گذشتهیتان کم پرسشانگیز نیست:
- چرا فتوای خمینی علیه سلمان رشدی را محکوم نکردید؟
- چرا از مدیحهسراییهای چند شاعر ایرانی برای کثیرالابعاد ابراز انزجار ننمودید؟
- چرا تکریم تهوعآور داکتر چنگیز پهلوان از سرجنایتکار اسماعیل و غیره را رد ننمودید؟
- چرا علیه توطئه تجزیه افغانستان از سوی محقق و ضیا مسعود و دوستم و کامران میرهزار و دیگر خاینان زبان شور ندادید؟
- چرا عملیات مشهور قلماندازی سمیع حامد و دفاع او از به اصطلاح شعر پست مدرنیستی و هجویاتی از نوع «تیری را ری» در شرایط حاکمیت مافیای جهادی و عربده کشی روشنفکران جاسوس، اینجویی و سیاست گریز را محکوم نکردید؟
- چرا کاظمی، مظفری، علی پیام، اسدالله جعفری، سرور دانش و همدستان را که رسماً و آشکارا قلاده رژیم ایران را به گردن دارند افشا ننمودید؟
و....

ما زمانی به کامران میرهزار گفتیم بودیم اگر ثابت کند با محقق زد و بند ندارد و هیستری هزارهگرایی ضد پشتون را فتنهجویی و خیانت تلقی میکند، او را روشنفکری میهندوست خواهیم شناخت ولو هم به افراز چرندیات «لحن تند اسبی در اضلای پروانه شدن» و فلم را «فیلم» و دالر را «دلار» و داکتر را «دکتر» و هالند را «هلند» و امریکا را «آمریکا» نوشتن و... ادامه دهد. ولی دیدیم او برای پروژهی خاینانهی کلانتری کار میکند: تجزیه افغانستان را به آرا گذاشته با نتیجه اکثریت رای به نفع تجزیه! حالا اجازه دهید از شما (و نظایر شما که کلهی شان را لایق کلاه قهرمان نمیدانند) هم بخواهیم تا در این روزگار پر زجر که امریکا دستپخت تازهاش -ایجاد دولتی مرکب از قاتلان مزدور جهادی و طالبی- را تدارک میبیند، مواد ذیل را که برخی از آنها قبلا در «پیام زن» مطرح شدهاند منحیث منشور زندگی فرهنگی خود ببینید، اگر موافق نبودید و راه بهتری برای تکامل و تثبیت کرامت یک روشنفکر متعهد افغان سراغ داشتید، برای ما بنویسید:
١) نفرین روشنفکران نوکر دژخیمان جهادی و غیرجهادی و آنان را بیتالخلایی دانستن که انسان با کوچکترین تماس با آنان بو میگیرد.
٢) پرهیز از بحثهای بیپایان روی شعر و شاعری بدون تمرکز بر دیدگاه، موضع و بار سیاسی کارهای افراد. مثلاً جدال شما با وهاب مجیر فاقد ارزش است که نه او شعر شما را با سیاست مضمر در آن محک زده و نه شما از او را. معیار برای تعیین ارزش هنر و شخصیت وهاب مجیرها در قدم نخست عبارتست از: میزان و چند و چون افشای عطا و دوستم و «برادران» و صیغههای فرهنگی رژیم ایران.
٣) موضعگیری روشن و قاطع در برابر کلیه نویسندگان، شاعران، فلمسازان و... معاملهگر و تولیدات ارتجاعی و پیشپا افتادهی شان. به رفعت حسینیها هم بد نیست فهمانده شود که با پیروی از سهراب سپهری و مکث بسیار بر «صدای پای آب»اش و نیز پراندن کلمات «خیس» و «تودار» و... شعرت پخته نمیشود و تنها شاید خوش عدهای از شعر دوستان آلمانی بیاید؛ اما برای روشنفکران شرافتمند ما که شعر برای شان حیثیت سلاح مبارزه را دارد تا آخر بیبها خواهد ماند.
٤) باید سیاست نهفته در پشت هیاهوی دیوانهوار «دانشجو» و «دانشگاه» گفتن را درک کرد و ضدیت با آن را به عنوان ضدیت با رژیم دار و دره ایران و پلانهای شومش برای تجزیه افغانستان شمرد. دیدید که سفارت ولایت فقیه به پاس خدمات صیغهی «فرهنگی» سفید بختش رهنورد زریاب بر سرش تاج نهاد؛ عطامحمد را وچ کرد که بر سرک ابو مسلم خراسانی نام پاسداران جاسوس را بگذارد؛ و کاظم کاظمی و سایر مزدوران را دستور داد یکی از شعبههای استخباراتی «واواک» را با لوحه «در دری» در کابل باز کنند.
٥) اثر جریانهای هنری و ادبی ایران بر افغانستان زیاد و اجتناب ناپذیر است. ازینرو باید به پدیدههای آغشته به سموم فرهنگ و سیاستهای ماشین جنایت ولایت فقیه از جناح اصلاحطلب و غیرهاش، برخوردی بیامان کرد مخصوصا به آنانی که وقاحت را تا سرحد مدیحهسرایی برای احمد شاه مسعود یا لطیف پدرام میرسانند. معروفیت این شاعران و «جهانی» شدن عباس کیارستمیها نباید مانع رسوا نمودن جنبههای ارتجاعی و ضدمردمی آثار آنان گردد. نامدارترین هنرمندان هنگامی که مرتکب خبطی در سمتگیری سیاسی میشوند با همان وزن سنگین شان به زمین خورده تکه و پاره میشوند.
اغلب فلمهای از لحاظ هنری غنی کیارستمی -که سانسور رژیم را میستاید- مشاطهگر جمهوری اسلامی اند و از موفقیتهای آنها در فیستوالهای جهانی استفاده میبرد. هفتهنامه «سینما» در شماره ٢٦٠ نوشت: «پیروزی کیارستمی پیروزی جمهوری اسلامی بود.» کیارستمیها و امثالش محکوم اند که چرا فلمهایی در برملا نمودن جنایتهای رژیم ایران و تبلیغ حماسهی گردان قهرمان ضد رژیم نمیسازند. در زمان محمد رضا شاه ساواکی که میشد چندین فلم پرارزش ماندنی مانند «تنگسیر» و «گوزنها» ساخت، در زمان جمهوری جنایت و نکبت باید دهها فلم از این نوع پدید میآمد اگر کیارستمیها به هزاران انقلابی شهید و اسیر اندیشیده و غزلسرایی هرچند هم لطیف و ظریف با فلم را بیوجدانی پنداشته و هنر شان را وقف سرنگونی رژیم آدمخور میکردند.

اگر خالد حسینی از شرف استقلالخواهی و پیکار با جنایتسالاران تنظیمی برخوردار میبود، از طرف منفورترین رییس جمهور تاریخ امریکا مورد تفقد قرار میگرفت؟ آیا شما آقای وارسته گاهی این جنبه از کار و ذات حسینی را افشا نمودید؟.
٦) آثار خالد حسینی و عتیق رحیمی سلطنتطلب(۹) و قلمزن نشریات پوشالیان(۱۰)، نویسندگان آثاری جالب برای مخاطبین غربی شان و بیربط به ملت محروم ما و مبارزه با اخوان و امریکای مالک آنان اند. آقای رحیمی هنوز در ماورای مکان و زمان جولان دارد و ساطور قاتلان جهادی را نمیبیند و اگر میبیند جگرش را نمیسوزاند تا دربارهاش بنویسد(۱۱). چون دنیا دنیای گفتن و نوشتن از «کمونیست»ها و طالبان است که امریکا و متحدان جنگ با آنان را اعلام داشته و هر کس هنرش را با این مضمون عرضه نماید به مراد خواهد رسید. ولی تصویر جنایات پیرم قل، عبداله، سیاف، محقق، سلطان احمد بهین، دوستم، آذرخش حافظی، حاجی دین محمد، نورالحق علومی، کبیر رنجبر، داوود پنجشیری و... صلاح نیست چون علیالعجاله همه بر سرانگشت «سی.آی.ای» تشریف دارند و مقامات دولت پوشالی را تشکیل میدهند. جایزه گنکور مانند نوبل از سیاست برکنار نیست. اینها را چرا هرگز به غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی، خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور، احمد شاملو و... ندادند که دهها حسینی و رحیمی به گرد پای هنر و شخصیت شان نمیرسد؟ مگر قرار نبود نوبل صلح را به عزیزان اخوانی شان احمد شاه مسعود و سیما سمر بدهند؟ کتاب، فلم، نقاشی و... که بر محور بیان سرشت جانورمنشانهی «قیادیان جهادی» و عساکر امریکایی نچرخیده و شعلهی محاکمه و مجازات جنایتکاران سه دههی اخیر در دل فرزندان این دیار سوگوار را پکه نکنند، ارجی ندارند. قلمبدستان وطنی محکوم اند که چرا تا به حال برای به تصویر کشیدن سالهای خون و خیانت جهادی و ادامه آن در پناه امریکا نکوشیده و از این امر با مکاری نفرتانگیزی طفره رفتهاند(۱۲).
همه میدانند دلیل اساساً جبن بوده که آنان را به موشهای عافیتطلب با شعار شولهات را بخور و پردهات را بکن، بدل کرده است. این روشنفکران حضری حق ندارند نام شاملو را بر زبان آرند که در همان آغاز وحشت فاشیستی حکومت خمینی جملهی الهامبخش جاودانیاش را در نخستین شمارهی «کتاب جمعه» نوشت که باید «سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان» آیند.
حالا که از «کتاب جمعه» یاد شد، واصف، اکرم عثمان، پروین پژواک، سپوژمی زریاب، سمیع حامد، خالده فروغ و سایر مدعیان باید تفباران شوند که چرا به جای با ناز و کرشمه ظاهر شدن در رسانههای جهادی و افاضات پوک و ملالآور و تخدیرکننده در باره مولانا و بیدل و خلیلی و شاعران و نویسندگان سرکاری و سازشکار، مجلهای شبیه «کتاب جمعه» به منظور بیداری مردم منتشر نمیسازند؟
چرا اینان لال و کور مادر زاد میشوند که از شاعران مبارز جانباختهی ایران میرزاده عشقیها، فرخی یزدیها، سعید سلطانپورها، حسین اقدامی ها، مرضیه اسکویی ها و... که خون خشکناشدهی شان روی رژیم محمد رضا شاه و رژیم جمهوری اسلامی را سیاه نگهمیدارد، بگویند و بنویسند یا از شاعران جوان میهن ما عبدالاله رستاخیز، انیس آزاد، داوود سرمد، احمد دهزاد و... که مرگ را به تسلیم شدن ترجیح دادند؟

نوازش فرهاد دریا از سوی سرجنایتکار یونس قانونی رسواتر از اعلانهای او برای کابل بانک ثابت میسازد که چنانچه ما سالها پیش نوشتیم او که با شاعر اخوانی قهار عاصی «دو روح در یک بدن» بود و با جمیله پلوشهی میهنفروش هرگز حسابش را جدا نکرد، نمیتواند هنرمند مردم به شمار رفته بلکه غلام دست به سینهی رژیم دژخیمان بنیادگرا و پدر شان امریکا خواهد بود. شما آقای وارسته که از پذیرایی از سلیمان لایق در انجمن قلم عار نکردید آیا ایراد گرفتن از فرهاد دریا حتی لحظهای در مخیلهتان خطور کرده؟
٧) باید هر نویسنده و شاعر نوشتن الحاج جنرال حسین فخری از روسای خاد را، خلاف سمیع حامد، واصف باختری، رزاق مامون و... که با خفت بیکران مایه فخر خود میدانند، ننگ و توهینی سنگین بر خود دیده و بلافاصله نسبت به آن درد و بیزاریاش را اعلام دارد.
٨) خلاصه اگر در حال حاضر، کار شاعر و نویسنده و فلمساز و هر هنرمند دیگر افغان چشم و قلب سرجنایتسالاران جهادی و طالبی و پرچمی و خلقی را ندرد، کاری سبک، بیاصل و دروغینی است که در نهایت به درد دشمنان داخلی و خارجی ما خواهد خورد.
اگر فلمهایی به فرمایش دولتهای متجاوز خارجی مانند «بچههای بزکشی» که حکایت عشق سوزان جوانان محروم به چاپانداز شدن است، ساخته شود جای گلگی ندارد. اما اگر فلمسازان بیدار و صدیق در وطن ما پیدا شوند به یقین فلمهایی خواهند ساخت با مضمون سوختن جوانان حلالزادهی ما در عشق انتقام از جلادان دینی و غیر دینی و شرکا.
و راستی آقای وارسته یادتان باشد که وقتی کار شما و امثال شما «خنجری بر حنجرهی دژخیم» گردد، لازم نیست حتما تفنگ بر شانه به منطقهای جنگلی در کشور بروید، چون گاهی تیغ قلم کشندهتر از گلوله است. کافیست قلم «جامعه مدنی»شده و بیخاصیتشدهی تان را در خدمت قیام تودههای خاموش خاک سخت خیانت دیدهی ما به گردش درآرید تا شایسته کلاه چهگوارا و هر انقلابی کبیر دیگر باشید.
توضیحات:
(۱) از این نامردک اجیر چیزهای زیادی خوانده و شنیده بودیم ولی نمیدانستیم که او آنقدر از شعر و شاعری بوق میزند که خندهاش هم معمولی نبوده بلکه شاعرانه میشود! در بلاگ انجمن قلم میخوانیم: «...در اخیر استاد پرتو نادری با سخنان مختصر و لبخند شاعرانه محفل را خاتمه بخشید.» و آفرین به آقای وارسته که با وصف در حشر و نشر بودن با یک چنین موجودات ماورای مبتذل و بیمایه، خوشدار چهگوارا هم میباشد.
(۲) عیادت کریم خلیلی از آقای قسیم اخگر نمودار انس و الفت بین روشنفکران دینی و بنیادگرایان است. در غیر آن قسیم اخگر باید با خشم و نفرت تمام کریم خلیلی را از اتاقش چخ میکرد تا ثابت میشد که از اجیران ایران فرق دارد.
(۳) شماری از خوانندگان از جمله وحید قاسمی علاوه بر آواز انداختناش برای کثیرالابعاد، از این تعظیمهای «دریا»یی در مقابل اهریمنان تنظیمی دارد که «آشتی لوح بلورین خداست». آقای قاسمی آنقدر بیسواد نیست که نداند آشتی با قاتلان پدران و برادران و مادران و خواهران ما رذیلانهترین تبلیغ برای ملتی تباه میباشد اما با این هم تقرب به درگاه اراذل جانی است او را به این خیانت به هنر و ریشخند تودهها وا میدارد.
همینطور است «انتقاد» بعضی از علاقمندان آوازخوانانی جوان که به مسایل کوچک و فرعی قلمفرسایی مینمایند مانند شخصی بنام دستگیر نایل که به صدیق شباب بخاطر تصرف در فلان شعر و آهنگ ایراد میگیرد حال آن که مسئله بنیادی در مورد او و برادرش طاهر شباب را از یاد میبرند که هنرمندان مذکور باید حساب خود را از حساب برادر سرجنایتکار شان ظاهر اغبر جدا سازند که بوی جنایتها، بیناموسیها، خوردبردها، حقتلفیها و خیانتهایش به ورزشکاران سختکوش و محروم وطن ما در ریاست المپیک عالم را فرا گرفته است.
دستگیر نایل ضمن ستودن «اتن» انداختن فرهاد دریا و «تمثیلکننده وحدت ملی» نامیدن آن، درباره اینکه او در عین بستر روابط کثیف شبابها با جنایتسالاران غلت میزند، صدایش را نمیکشد و نیز کنسرتهای او را در چند ولایت نشانه مردمی بودن فرهاد دریا میداند! آقای نایل نمیفهمد که تنها با کنسرت دادن بدون بریدن دمبل شاعر اخوانی (قهار عاصی) و خالهای میهنفروش (جمیله پلوشه)، ممکن نیست «میهندوست» شد. چه هنرمند و چه غیر هنرمند باید ثابت نماید که با دشمن خط فاصل عمیق کشیده تا مردم او را از خود بدانند.
(۴) هرکدام از این آقایان و خانمها که منکر واواکی بودن اند بفرمایند در اعلامیهای فقط برخورد رژیم را به هموطنان مهاجر ما، فاشیستی و ضدانسانی بخوانند.
(۵) نام شعری که اسماعیل خویی برای لطیف پدرام خوشخانهای گفت. رجوع شود به «پیام زن»، شماره مسلسل ۵۷-۵۸ (ثور ۱۳۸۲)

آقای وارسته، چطور راجع به این شرفباختگی پرتو نادری -این گل سر سبد انجمن قلم تان- در برابر جلاد عطا محمد سکوت اختیار کردید؟
(۶) ممکن تقصیر احمد شاملو بوده که وقتی لطیف پدرام خادی- جهادی- واواکی موفق به دیدار با او شد، از سر فروتنی و هم بیاطلاعی کامل به او نگفت: برو آغاگک پشت تحصیل در ایران خمینی و داکتر کریم سروشها و شعر و شاعری بند تنبانی نگرد و از خاد ببر و با ملت درگیرت در جنگ مقاومت بپیوند. و ایکاش شاعر بزرگ همین حرفها را به حمیرا نکهت دستگیرزاده نیز گوشزد میکرد. خالده خانم هم گویا با سیمین بهبهانی دیده که کاش سیمینی که یاد مبارزان شهید ایران در سینهاش فغان دارد، به او میگفت دختر جان از سفر به ایران خون و خیانت و اقتدا به واصف باختریها حذر کن و برو مثل سعید سلطانپور و هیلا صدیقی شعر بسرا که جوهر داشته و به درد بخورد.
از کجا معلوم که توصیهی احمد شاملو و سیمین بهبهانی اگر نه لطیف پدرام شیرخوردهی خاد و جمعیت و ولایت فقیه را، لااقل حمیرا نکهت دستگیرزاده و خالده فروغ را به تامل واداشته و اینقدر از مستی در آغوش روسها و پوشالیان و تروریستهای مذهبی و دولت ایران و اشغالگران امریکا نمیبالیدند.
(۷) «آقای وارسته از يک موضع انتقادی به اين مساله نگريسته و ضمن تشريح وضعيت نابسامان آزادی بيان در داخل کشور، موارد زيادی از تهديدها و مشکلاتی که نويسنده گان، شعرا هنرمندان و فرهنگيان جامعه در داخل کشور با آن روبرو هستند، را برشمرد. آقای وارسته مشکل را در عدم حمايت دولت از موضوع ديده و بر اين تأکيد داشت که دولت بايستی برخود قاطعانه تری در تطبیق اين امر قانونی، داشته باشند.» گزارش نشست ادبی کلوب قلم افغانها در باره آزادی بیان.
(۸) در گزارش از «بزرگداشت استاد سخن واصف باختری» آمده: «و پایان بخش برنامه صحبت استاد سخن، شمع محفل، پدر معنوی شعرای وطن، ادیب وارسته و شاعر توانا و بی بدیل واصف باختری بود.» ولی بین آن «بزرگان و فرزانگان حاضر در محفل» هیچ افغان باغرور و باغیرت وجود نداشت که از «شمع» و پروانههایش بپرسد: آیا شما، مجاور احمد زیار، داکتر جاوید، لطیف ناظمی، رهنورد، اکرم عثمان و شرکا در زمان نوکری ادبی و سیاسی میهنفروشان پرچمی و خلقی، وظیفه شکنجه و تیرباران یا زنده به گور کردن آزادیخواهان در پولیگانهای پلچرخی را هم داشتید یا اینکه این امور خیر شامل «برنامه کاری» شما «کارمندان شایسته فرهنگ» نبود وعمدتاً در رسانهها و در سفرها به همسایه بزرگ شمالی و اقمار عملیات زنده به گور کردن را توجیه و تردید و تجلیل میفرمودید؟ علاوتا اگر شما چاکران وفادار رژیم ایران نیستید چرا تا کنون به یاد و احترام شاعران و نویسندگان شهید یا در بند رژیم تبهکار هیچ مراسمی نگرفته و نخواهید گرفت؟
اما سینه زنان بیدرد و بیغم واصف در غرب حق دارند به این شبنشینیهای عیش و طرب خوش بگو و خوش بشنو مشغول باشند و هرکه را هم شوق و میل مبارک شان بود مهر و لاک «ملی» بزنند. زیرا اوضاع چنان درهم و میدان شغالی است که سگان رژیم ایران دستور دارند در تحکیم و گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی ایران زیر نام فرهنگ و زبان از حریفان عقب نمانند. و واصف باختری از شاه غلامان پیشبرد سیاستهای ایران در افغانستان به حساب میرود. البته اگر او «شاعر ملی» هم رکلام میشد مسئلهای نبود. در ملکی زیر یوغ هرویین سالاران جهادی هر بیشرافتی رواست. مگر فرهاد دریا را تلویزیون طلوع «هنرمند ملی» نمیگفت؟ امریکا و متحدان و سگهای وطنی، مسعود اخوانی را به نام «قهرمان ملی» تا توانستند پمپ نکردند؟ مگر نام کثیفترین قصابان مردم بر سرکها و مکاتب و... مانده نشده و اخیراً نام ربانی خاین میلیاردر را به پوهنتون تعلیم و تربیه نه افزودند؟
(۹) بنابر دانشنامه «انکارتا»، ظاهرشاه از قهرمانان آقای رحیمی، در ٢٢ جون ١٩٤١ مقداری پولش را به مسجدهای کابل داد تا به مناسبت حمله هیتلر به اتحاد شوروی سوسیالیستی شکر خدا را به جا آرند. اگر عتیق رحیمی وجدان یک هنرمند نیمچه مردمی را میداشت از «حضور» میپرسید که از جریان دلبستگیاش به هیتلر نادم نیست و آیا بعد از شکست هیتلر کماکان هواخواه وی باقی ماند؟
همچنین عتیق رحیمی باید رگ و ریشه فاشیستی را در همایونشاه آصفی و مصطفی ظاهر این اعقاب قهرمانش ظاهرشاه جستجو میکرد که اولی فرومایگی را تا سرحد معاونیت داکتر عبداله کشانید و در این پستی چنان محکم ماند که هویت اختطافگران جهادیاش را هرگز آشکار ننمود و دومی با هر دمسایی و ذلت در برابر جنایتسالاران خود را به سفارت روم رسانید و حالا هم در ریاست محیط زیست یگانه «برنامه کاری»اش زدن معاش و امتیازات و مکیدن کمکهای خارجی میباشد.
(۱۰) عتیق رحیمیپیش از فرانسه رفتن از قلمزنان «آوا»، «ژوندون» و «درفش جوانان» میهنفروشان بود.
(۱۱) از فرمایشات عمیق فلسفی آقای رحیمی است: «مینویسم تا بفهمم چرا مینویسم»!
(۱۲) ببرک ارغند خادی گویا در رمان «لبخند شیطان» از سالهای خون و خیانت جهادی گفته اما کاش دست او و حزبش به میهنفروشی و خون و زنده به گور کردنهای هموطنان فقیر و روشنفکران آزادیخواه ما، آغشته نمیبود تا وی را نجیب و نوشتهاش را صادقانه و صمیمانه میشناختیم و نه یک ادعانامه که: «دیدید حزب ما بهتر از تنظیمهای جهادی بود!» ببرک ارغند و امثالش اگر بخواهند از گذشته ببرند و کمر به خدمت مردم ببندند، مهمتر و قبل از همه باید بدون رندی و حرامزادگی از نوع «طلب بخشش» عوامل «کی.جی.بی» سلیمان لایق، سلطانعلی کشتمند و دستگیر پنجشیری یا چشمپارگی روسپیوار نبی عظیمی و اسحق توخی، خیانتها، آدمکشیها، جاسوسی، تاریخ و محل و چگونگی کشتار مخصوصا آزادیخواهان انقلابی را مو به مو شرح دهند تا دیده شود داوری مردم چه خواهد بود.
با مسلمان نمایی و انشااله گفتنهای زورکی و آغاز جلسات حزبی با آیات و حدیث ممکن نیست لکههای خون را از دامان تان بشویید.
از آنجایی که ببرک ارغند، اکرم عثمان، قدیر حبیب، رهنورد زریاب وغیره، جنایات رفقا را شرح نداده اند، هر قدر هم از جنایات جهادی و طالبی بنویسند، چکیدن قطرههای خون از دندانهای خود را پنهان نمیتوانند.
باور کردنی نیست ولی واقعیت است که علاوه بر چند پرچمی مفلوک، خود ببرک ارغند هم حجب معمول انسانی را یکسو نهاده و آثارش را کلاً و «لبخند شیطان» را بالاخص شاهکارهایی در ردیف جنگ و صلح، خوشههای خشم، پلی بر رودخانه درینا، زنگها برای که به صدا در میآیند و... اعلان کرده و در حالی که سرخادی عبداله نایبی «لبخند شیطان» را «حادثهیی در ادبیات کشور» قلمداد میکند، ببرک ارغند هم با حرکت از اصل تو به من که من به تو، ابراز میدارد: «خود آقای نایبی در عرصه سیاست و ادبیات معاصر کشور یک "حادثه" است»! اینجاست که برای هزارویکمین بار در مییابیم که خاد چیزی به نام شرم و حیا در عملهاش باقی نمیماند.
از ما میشنوی ببرک خان ارغند، پشت نوشتن رمانهای چند هزار صفحهای را ایلا کن و ساده و صاف به عنوان یک حزبی بلند رتبه قصه کن که اکرم عثمان، رهنورد زریاب ، لطیف ناظمی، ظاهر طنین، عوض نبیزاده، دستگیر پنجشیری، افسر رهبین، سرور آذرخش، اسداله حبیب، محب بارش، سالار عزیزپور، داکتر زیار، لطیف پدرام و سایر رفقا از این جنس هنگامی که زمینهای پلچرخی از زنده به گورها بالا آمده بود و اسداله کشتمند و... به زنان سرگردان هست و نیست شوهران شان میگفت: «برو شوی دیگر کن»، چگونه خبرچین و چتلیخور روسها و پوشالیان بودند و با چه خلوصی به دژخیمان خدمت میکردند، از سفر به کشورهای برادر حظ میبردند و بعد از ترکیدن دولت پوشالی هم قبله بدل کرده و اغلب عامل «سی.آی.ای» و جنایتسالاران شدند.