نامه نصیری و پاسخ ما:
دوست محترم، از سه مطلب ارسالی «... از دوسیه مسعود» به قلم بروسریچاردسن به ترجمه داكتر خلیلالههاشمیان چاپ شده در «افغان رساله» (فبروری ۲۰۰۴) نمیتوانیم استفاده كنیم به این دلیل:
در مطلب از كتاب مایكمارتین با عنوان «افغانستان: از داخل جبهه مقاومت مجاهدین» فاكتهایی در مورد رابطه احمد شاه مسعود با روسها ارائه میشود اما در مقابل به برجسته ساختن برادران جنایتكارش به نام حشمتاله از دره غوث و فرید وابسته به باند گلبدین خاین میپردازد. از جمله این گفته از سوی «استاد» فرید تبهكار را میآورد: «وقتی مسعود جنگ میكرد، او فقط برای خود میجنگید. اما ما برای اسلام میجنگیم تا یك جمهوری اسلامی رویكار آید»! و یا:
«من با یك تعداد قومندانان مجاهدین مربوط جمعیت اسلامی دیدم. آنها حتی تایید میكردند كه زیر دستان جمعیتی شان از درهپنجشیر برون شده برای تسخیر مواضع حزب اسلامی در مجاورت كابل سعی میورزند. بعضی از این قومندانها از مسعود انتقاد داشته میگفتند مسعود اهداف شخصی خود را از در جنگ با حزب اسلامی تعقیب میكند آنهم به مصرف جهاد مشترك ملت.»
چنانكه میبینید این نوع «افشاگری» كه یك تبهكار را نسبت به تبهكار دیگر برتر بیانگارد، كوششی مغرضانه است كه به سود مردم خنجر خورده از سوی بنیادگرایان از هر جنس، به شمار نرفته و وظیفه اینست تا ماهیت یكچنین «افشاگری» های كثیف را برملا ساخت.
افشاگری «قهرمان كثیرالابعاد» یا برادران دینی آدمكش و تجاوزكارش اگر از موضعی دموكراسیطلبانه و ضد بنیادگرایی نبوده و آلوده با قومبازی و لسان پرستی و مذهب بازی باشد مطلقاً فاقد ارزش است و انتظار نداشته باشید كه «پیام زن» از آن استقبال كند.
اما مهمترین بخش دو مطلب تان را با تشكر فراوان همین جا میآوریم.
«خداشناسی» ابر مرتجعی به نام شفیق وجدان
«بعضی از به اصطلاح روشنفكران وطن ما كه نامهای مشهوری دارند و عموماً به نوكری به رژیمهای خاین و ضد مردمی سابق در كشور افتخار میكنند، اگر چه از نیكه و نبیره مسلمان بوده و كسی به آن شك ندارد ولی باز هم اینان میكوشند آرایش اسلامی شان را هر چه غلیظتر بنمایانند تا اگر بخصوص مورد پسند و قبول جناح بنیادگرا و اربابان آن قرار گیرند. نمیدانم شما چطور نام شفیقوجدان را در كنار نامهای نرشیرنگارگر، خلیلالههاشمیان، رحمتالهصافی وغیره منحیث یكی از ایدئولوگها یا پادوهای عمدهی خاینان جنایتسالار ذكر ننموده اید.
شفیق وجدان در پایان مقالهای در همین شماره «افغان رساله» زیر عنوان "سوال تهدید هژمونی امریكا...؟" مینویسد:
"آنچه از حوادث طبیعی، توفانها و آتشسوزیها در امریكا میگذرد و تلفات جانی و ملیاردها خساره مالی را سبب میشود، به اعتقاد ما مسلمانها بیربط با مظالم امریكا و استكبار آن نیست و ازین نوع انحرافات و جزاهای مجسم در توفانها و بارانهای مدهش و برف و ژاله و ویرانیها وغیره، در كتاب خداوند (ج) بسیار ذكر شده است و خداوند (ج) ستمگران را مجازات كرده است و مثالهای بارز آن نابودی قوم نوح و قوم لوط و دار و دسته فرعون است."
اینست "استدلال" یك روشنفكر دینی ریش كل! از این "روشنفكر" مرتجع در سطح ربانی و داكتر عبداله و شینواری و فهیم حتی یك طفلك مكتبی هم خواهد پرسید:
اگر خدایی كه امریكا را به علت "استكبار" آن مجازات میكند، دهها هزار مردم بدبخت و فقیر جنوب آسیا چه گناهی داشتند كه باید با "سونامی" نیست و نابود شده و این كشورها صدها مرتبه بیشتر از امریكا خساره ببینند؟ از آن متبارزتر، مردم اسیر، گرسنه و لرزان افغانستان چه گناه "نوحی"، "لوطی" یا "فرعونی" را مرتكب شده بودند كه در زمستان گذشته از اثر سرما جان سپارند؟
ولی با اینهم چرا خداوند تا امروز خاینان مذكور را نه تنها تنبیه نكرده بلكه در مقامات عالی قدرت بالا برده و در عوض مردم دربدر، بیسرپناه، بی غذا و بی داكتر و دوای افغانستان اند كه هر روز از سوی جنایتكاران مذكور مجازات میشوند و در واقع مرگ تدریجی را تحت "دولت اسلامی افغانستان" تجربه میكنند؟؟
به نظر من خدای هیچ دینی این قدر شقی و ستمگر پسند و نا عادل نمیشود اما هنگامی چنین میشود كه شناساندنش توسط پرستندگان خونآشام یا "نظریه پردازان" مزدور و تا مغز استخوان مرتجع او انجام گیرد.»
جنایتپیشگان، تنها برادران عبدالعزیز فروغها و نرشیرها و عثمانها اند
«و باز هم در همین شماره "افغان رساله" شخصی موسوم به عبدالعزیزفروغ در یادداشتی پیرامون قانون اساسی افغانستان مینگارد:
"با سقوط نظام كمونیستی برادران مسلمان ما بر اساس موافقتنامهء پشاور كه از همان آغاز در جبین آن بود رستگاری نمیدرخشید و توسط حلقههای خارجی طرح و تحمیل شده بود.
زمام امور كشور را بدست گرفتند. در این دوره برادران ما، منافع فردی و گروهی خویش را بالاتر از منافع ملت مسلمان افغانستان قرار دادند كه در نتیجة آن نه تنها اهداف جهاد مستحق نگردید بلكه زمینة مداخلة كشورهای همسایه در امورد داخلی افغانستان بصورت وسیع فراهم گردیده اختلافات اجتماعی و جنگهای گروهی و مذهبی ابعاد گسترده كسب كرد و قدرت دولت بین مراكز متعدد سیاسی و نظامی تقسیم شد."
باید بسیار بیشرم یا احمق بود كه سگان زنجیری بیگانگان، جنایتكاران و رهزنان را كه آنقدر در این وطن خون و خیانت كردند، به نام مقاومت بزرگ مردم ما علیه تجاوز شوروی به ثروتهای قارونی دست یافتند و %۹۰ شهری را كاملاً تخریب كردند و در حقیقت آدمكشانی بالفطره و بیمار هستند، به سادگی "برادران مسلمان ما" نامید.
عبدالعزیزفروغ كه هنوز هم در عشق به آن خاینان میسوزد و آنان را "برادران مسلمان ما" میخواند باید روشن میساخت كه منظورش از "ما" چیست. اما من فكر نمیكنم او همزبانی بیابد جز "برادران ائتلاف شمال"، "برادران حزب اسلامی حكمتیار" و بالاخره "برادران طالب" و "برادران القاعده".
با استفاده از فرصت میخواهم یادآور شوم كه لحن برا و غیر سازشكارانهی "پیام زن" چه عمق و مفهوم ارزشمندی دارد و چگونه به خودی خود رسواكنندهی قلمبدستان وطنی در تحلیل نهایی خادم بنیادگرایان و اربابان آنان میباشد. و بنابر این نویسندگانی چون نرشیرنگارگر حق دارد از افشاگری "پیام زن" چنان دیوانه شود كه تنبان بدرد و داكتر اكرمعثمان هم آن را تهدید به فحاشی و رذالت به سبك رفقای خادیاش كند.»