در نظمی آمده كه: گویند مرا چو زاد مادر ـ پستان به دهن گرفتن آموخت
اما وضع جنایتسالاران وطنی طوریست كه گویی از همان زمان تولد غیر از جنایتپیشگی، یاد گرفته اند تا چگونه به حد اعلی وقیح و دیدهدرا باشند. به دو نمونه تازه توجه كنیم:
نمونه اول:
صدیقه بلخی به اصطلاح وزیر شهدا و معلولین در گفتگویی با روزنامه ایران (۸ ثور ۱۳۸۴) اظهار میدارد: «حضور زنان در دولت كرزی برای ظاهرسازی نیست.»
شوخی كه نمیكنید خانم صدیقه؟
گپ بین خود ما، به استثنای اینكه بنیادگرا هستید و وابسته به باند خاین خلیلی و ضرورت ساخت و پاختهای پیدا و پنهان كرزی با جنایتسالاران، او را وامیداشت تا شما را وزیر بسازد، بفرمایید دیگر چه سر و رازی بود كه وزیر شدید؟ مبارزه تان علیه بنیادگرایی؟ مبارزه تان برای دموكراسی؟ كوچكترین مخالفت تان با جنایتهای بینظیر رژیم ایران؟ پاك بودن دست و پای تان در چهار سال امارت خون و خیانت «قیادیان جهادی»؟
هیچ كدام. پس مطمئن باشید اكثریت مردم اسیر ما میدانند كه شما همانند داكتر مسعودهجلال، آمنهافضلی، فاطمهگیلانی وغیره زینتالمجلسها یا ابزارهای ظاهرسازی كوچك و بیارادهای هستید برای آنكه آقای كرزی بتواند به امریكا و غرب حافظش چشمك زده و مدعی شود: ببینید آیا افغانستان با این همه زن بلند پایهاش حتی پیشرفته از بسیاری شماها نیست؟!!
و همین خانم در تمجید از خود شرمی ندارد كه به جواب این سوال روزنامه ایران كه «شما با چه انگیزه و برنامهای مسئولیت را قبول كرده اید؟» بگوید:
«من از جمله زنهای عجیب هستم! (واقعاً عجیب است زیرا تاریخ جنایتسالار بودن تعداد بسیار كمی از زنان را به خاطر دارد) خانواده من همیشه گفته اند كه صدیقه ما سنگهای سنگینی را بالا پرتاب میكند و سر خود را زیر سنگ میگیرد. (بلی اول تبلیغ شدن توسط دولتی زیر نفوذ تبهكاران بنیادگرا و بالاخره وزیر شدن و پول زدن و سفرها و خوشگذرانیهای پیهم در خارج و بعد هم والی یا سفیر شدن، سنگهای نرم و نازكی بوده اند كه عجالتاً زیر آنها آرام گرفته اید تا اینكه فرق تان را پاشان كند). من یك سر پر شور دارم. (بدون شك. سری پر شور و شر و شیطانی كه به استقرار حكومتی خونریز مذهبی نوع رژیم ایران به رهبری جلادان جهادی اندیشیده و میاندیشد). گویا از همانها هستم كه به آنها میگویند انقلابی و سرگردان (معلوم نیست كدام احمق شما را "انقلابی" گفته ولی در سرگردان بودن تان جای تردیدی نیست، سری كه گاهی پیش امریكاییان و گاهی پیش ایرانیان و امروز پیش كرزی و فردا پیش خلیلی و سیاف و قانونی و ... از این گونه باشد، سری به غایت سرگردان شمرده میشود، و هركس هم تابش را ندارد مگر اینكه نافش با ناف فاشیستهای اسلامی گره خورده باشد). »
نمونه دوم:
عطامحمد(١) كه سگجنگیهای وحشیانهاش با برادر دوستم نتیجه نداد و به معراجش (والی ولایت بلادیدهی بلخ) رسید، لیسه میرزا الغبیگ را به «لیسه استاد عطا محمدنور» مسما نمود. ولی وقتی به قرار گزارش بیبیسی (۳۰ اپریل ۲۰۰۵) شماری از مردم ازبك نسبت به موضوع اعتراض كردند، جنایتسالار با بیشرمی خاص تمام «قیادیان جهادی» گفت: «او خود زمانی از این موارد آگاه شد كه دانشآموزان این دو مكتب درفش های مكاتب شان را در مراسم تجلیل از سالروز پیروزی مجاهدین به نام های "امانی" و "عطامحمد نور" از مقابل وی رد كردند.»
یعنی این عشق و احترام بیحد و مرز مردم به جنایتها و بیناموسیها و بیشرافتیهای او در بلخ بود كه موجب شد مردم به جوش آمده و لااقل یك مكتب را به نام نامیاش سازند در حالیكه خود وی هرگز اطلاعی از مسئله نداشته است!
روی دروغگو سیاه!
در بغل گوشش نام لیسهای بزرگ با نصب لوحهای كلان تغییر میخورد و عدهای معلم و شاگرد پابوس و بیغیرت جشن و پایكوبی برپا میكنند ولیكن روح این به اصطلاح والی صاحب خبر ندارد!
این را فقط كسانی كه در حد ابلهی تبهكارانهی خود عطامحمد قرار داشته باشند خواهند پذیرفت. ملت اما میداند كه این جنایتسالار مثل تمام برادران خونپرش آنقدر پست و پر عقده است كه شب و روز جز به پولاندوزی و تحمیل و تبلیغ زوركی و رذیلانهاش به عوام به اشكال مختلف كار دیگری ندارد. و انكار سفیهانهی او نیز جز افشای وقاحت خاصش خریداری ندارد.
--------------------
(۱) مثل طالبان كه وقتی به قدرت رسیدند ناگهان كلمات یا صیغه مذهبی را ضم نام خود كردند، او هم در این اواخر به رسانهها فرمان داد تا كلمه «نور» را به نامش اضافه كنند كه به اضافه نكتاییزدنهایش «لوكس» به نظر آید. ولی بیچاره نمیداند كه كلمات كف و كالر هیچگاه نتوانسته و نخواهند توانست لكههای خون و خیانت را از دامان انسانها بزدایند و آنان را از موجودات ناچیز و حقیر به «قهرمانان» بدل سازند.