
در هشتم ثور ۱۳۷۱ فصل شوم دیگری در تاریخ کشور ما باز گردید که کابوس آن تا امروز در فضای جامعه پیچیده است. باندهای جنایتپیشه اخوانی که سالها زیر پر و بال امریکا، پاکستان، ایران و شیخهای عربی پرورش یافته بودند، بعد از سقوط رژیم دستنشانده روسی، بر اریکه قدرت نصب شدند. در نخستین روزهای مستولی شدن تنظیمهای خودفروخته، آنان طبق وصیت پدروکیل پاکستانی شان جنرال اختر که گفته بود «کابل باید بسوزد»، این شهر زیبا و باشندگانش را چنان سوزانیدند که صاحبان خارجی شان را نیز انگشت به دهان ساخت. طی حاکمیت این ستمپیشگان وحشی، قانون جنگل در کشور حکمفرما گردید و پاتکسالاری و دستبرد به ناموس و داراییهای مادی و معنوی وطن ما به امر عادی مبدل گشت.
دار و دستههای گلبدین، ربانی، سیاف، مسعود، مزاری، محسنی و دوستم بخاطر قدرت و تامین منافع باداران پاکستانی، ایرانی و عربی شان به جان هم افتادند که قربانیان اصلی آن مردم بیگناه افغانستان بودند. در کمتر از چند ماه کابل به شهر ارواح مبدل شد و یکونیم میلیون شهروند آن که داغدار هشتاد هزار عزیز جانباخته خویش در جریان سگجنگیهای جهادی بودند، مجبور به ترک خانه و کاشانه خود گشتند.
قدرتهای غربی به رهبری امریکا که غرق تجلیل جشن پیروزی خود تحت عنوان «شکست کمونیزم» بودند، در افغانستان که دیگر عجالتا برایشان کمارزش شده بود، قیضه غلامان شان را باز گذاشتند تا بر سر ویرانههای کشور مستی کرده و آخرین مرمی سلاحهایی را که طی سالها در اختیار مزدورانشان قرار گرفته بود به مصرف رسیده و زمینه برای برنامههای بعدی در افغانستان آماده گردد. در واقع، عمدتا امریکا و غرب نمیخواستند دنیا بداند که مولودات بنیادگرای شان که روزی رونالد ریگن آنان را «رزمندگان آزادی» خوانده بود چه جهنمی را بر ملت مظلومی برپا کردهاند و این جانیان از رقص مرده، سوزانیدن انسانها در کانتینرها و میخ کوبیدن بر سر انسان لذت میبرند.



