در ولسوالی چاهآب ولایت تخار فیودال شریری بنام جمشیدخان با هفت برادرش كه مثل خودش متنفذ و شریر اند زندگی دارند. هر یك از این خانها دارای چندین پسر و دختر اند كه در شرارت و ظلم و ستم كمتر از پدرهای شان نیستند. پسران خانهای مذكور كه تعداد شان از صد تجاوز میكند وسیله پلیدی جهت سركوبی و چور و چپاول مردم منطقه هستند.
در گذشته این خانها پایههای دولت ظاهرخان را تشكیل میدادند. همین جمشیدخان برادر خواندهی ظاهرشاه بود. در زمان حكومت ترهكی، سازمانی شده اكثریت خانواده به شمول دختران شان دربست خلقی شده و حتی دریشی عسكری پوشیده به جنگ «اشرار» رفتند و هر كدام شان از این بابت مدال نیز بدست آوردند.
زمانی كه قیام مردم منطقه به اوج رسید و در اثر جنایات قومندانان محل حزب خاین گلبدین در راس قرار گرفتند، تعداد زیادی از این خانواده به حزب اسلامی پیوستند و خون صدها فرزند باشرف این دیار را به زمین ریختند.
زمانی كه احمد شاه مسعود در تخار جای پا باز كرد و كم كم رشد نمود و شورای نظار را ساخت و بر ضد حزب گلبدین به فعالیت پرداخت، این خاندان منفور و فرصتطلب به حزب گلبدین پشت كرده به شورای نظار روی آورده و جمعیتی شدند.
زمانی كه دولت مزدور وقت در ولسوالی چاهآب سقوط كرد تمام ارگانهای حكومتی از ولسوال تا قاضی و شاروال همه از این خاندان تعیین شدند. اینان هر چه دلشان خواست بالای مردم بیچاره اعمال كردند. زمانی كه «جنبش ملی اسلامی» جنرال دوستم در تعدادی از ولایات سمت شمال پایه گرفت باز هم این خاندان بخاطر حفظ منافع خاینانه و شریرانه خود با آن جنبش تماس گرفتند تا اگر در آینده وسیع و پرقدرت شود، زیر چتر آن بتوانند هر چه بیشتر دمار از روزگار مردم درآرند.
* * *
مسعود «حشم» پسر مدیرعلمخان برادر جمشیدخان بعد از كودتای مزدوران روس و سپری نمودن دوران عضویت به حزب خلق و گلبدین بالاخره به شورای نظار پیوست، و از همكاران نزدیك احمد شاه مسعود بود. به همین خاطر نام مستعار خود را مسعود گذاشته بود و در حكومت اسلامی به حیث رئیس جنایی امنیت ملی مقرر گردید. زمانیكه اموال ملی و دولتی مورد تاراج تنظیمهای «جهادی» قرار میگیرد، آقای حشمخان چون سابقه دزدی و چور و چپاول را در منطقهاش داشت، خواست از «خوان» كابل هم بیبهره نماند، ولی اینبار بخت با او یاری نكرد و پایش در گل بند ماند. او با گروپ مسلح ۸ نفری كه همه متعلق به شورای نظار بودند شبی بخاطر دزدی به خانه تاجر مشهور گلابالدین شیرزایی وارد میشود، غافل از اینكه سرمایهدار مذكور خود گروپ مسلح داشته و بیشتر از شورای نظار برای شان معاش میدهد. حین ورود افراد مسلح به سركردگی حشم بین اینان و محافظین خانه شیرزایی زد و خورد صورت میگیرد و در این درگیری كوتاه مدت تمام «جهادی»های سارق به قتل میرسند. شیرزایی فوراً چگونگی موضوع را به مقامات به اصطلاح مسئول اطلاع میدهد و آنها ظاهراً از كشته شدن دزدان تمجید مینمایند. وقتی «مقامات امنیتی» میبینند كه همهی این دزدان مسلح مربوط خود شان است و بخصوص دست حشمخان در میان بوده از سرافكندگی فوراً جسد حشمخان را از كابل به ولسوالی چاهآب انتقال میدهند تا موضوع بیشتر انتشار پیدا نكند، زیرا او خود یكی از مسئولین امنیتی بود كه دست به دزدی و دهها جنایت میزد.
داكتر جنیدالله برادر جمشیدخان در بدل مبلغ ۳میلیون افغانی با دختر حاجی عبدالرحمن نامزد میشود. بعداً ترتیب محفل عروسی را میدهند كه در آن اكثر ولسوالها، قومندانان و خانمها شركت مینمایند. تمام مخارج عروسی از مردم محل اخذ میگردد. از هر مسجد مبلغ پنجصدهزار افغانی جمعآوری و بعد از ختم عروسی زیر رسم و رواج «شهكانی» مبلغ سه میلیون و پنجصدهزار افغانی نیز بالای مردم باج گذاشته میشود كه بپردازند. به تعداد ۵۰ نفر و ۲۰ اسب را از مردم محل در خدمت میگیرند تا در انتقال مهمانان كمك نمایند.
به تاریخ ۲۲ دلو ۱۳۷۱ ولسوال چاهآب ۲۰ نفر افراد مسلح را غرض دزدی به سركردگی قومندان فیضالله به آن طرف دریای آمو (تاجیكستان) زیر نام تبلیغ اسلامی میفرستد. مرزبانان تاجیكستان در رویارویی مسلحانه با این متجاوزین و دزدان ۱۹ نفر آنان را به قتل میرسانند. درین معركه تنها قومندان فیضالله، جان سالم بدر برده و شرمسارانه دوباره به چاهآب بر میگردد.
حبیبالرحمن پسر شیخگلال برادر حاجیخان كه از قومندانهای مشهور حزب گلبدین است و ذریعه پول گلبدین به تاجیكستان و ازبكستان به صفت تاجر رفت و آمد میكرد، در اواخر سال گذشته در مسیر راه كندز ـ شیرخانبندر توسط مخالفینش به قتل رسیده و جسدش را به چاهآب انتقال میدهند.
در سال گذشته یكی از عربها كه توسط قومندان بشیر به منطقه برده شده بود با پرداخت یك لك افغانی با پسر رئیس محمدعظیم عمل شنیع انجام میدهد كه بالفعل توسط مردم محل دستگیر شده و تسلیم ولسوال میگردد. اما ولسوال چاهآب بخاطر طوق مزدوری كه بر گردن دارد و بخاطر دلخوشی بادارانش، عرب جنایتكار و فاسد را رها مینماید. این برخورد كاملاً بیناموسانهی ولسوال خشم و غضب مردم را نسبت به او صد چندان نمود.
احمد «بروت» و محیالدین «سیاه» از جمله قومندانان جمشیدخان اند كه به بچهبازی مشهور میباشند. قومندانهای مذكور پسرهای زیبای مردم را از كوچه و بازار به زور ربوده چندین روز نزد خویش نگهداری مینمایند و بعد از اخذ پول زیاد از پدران شان، آنان را رها مینمایند.
عملكردهای «جهادی»ها بعد از استقرار شان در ولسوالی رستاق
۱) اشخاصی كه جنگ مینمایند یا مرتكب كدام جرمی میشوند، حبس شده و مصارف محبس فی شبانه روز مبلغ ۵۰۰۰ افغانی از آنها گرفته میشود.
۲) اگر كسی خلاف جاییكه «حكومت» مجاهدین برای رفع ضرورت تعیین كرده، رفع حاجت نماید، از ۵۰۰ الی ۱۰۰۰ افغانی جریمه میگردد.
۳) اگر كسی عمداً و یا بصورت مزاح، شخصی دیگری را دشنام دهد ۱۰۰۰ افغانی جریمه میشود.
۴) هر قومندانی كه با هر تعداد افراد مسلح وارد هوتل شده و غذا بخورند، از پرداخت قیمت غذا معاف اند.
۵) افراد مسلح در جریان سفر از یكجا به جای دیگر از پرداخت كرایه معاف اند.
۶) ضابط قربان از ولسوالی چاهآب، خشو و خسربره خود را كشته، به ولسوالی رستاق فرار مینماید یكی از خسربرههایش كه از جریان آگاه میشود در صدد انتقام بر میآید و در یك برخورد با ضابطقربان او را زخمی مینماید. بعد از این حادثه افراد قومندان سبحان از دوستان ضابطقربان ضارب را دستگیر و او را در چوك حلقآویز نموده و جسدش را چندین روز به همان حال به نمایش گذاشت.
در تابستان سال گذشته دهقانان سنگعلی و سقاوه علیه قومندان شان كه یك ملای وهابی و از اقارب نزدیك پیرمقل قومندان عمومی ولسوالی رستاق است دست به شورش زدند. این ملای وهابی از طرف شب بچههای نوجوان قریه را به بهانههای مختلف و به زور سلاح و نفوذ قومندانی خود به خانه برده به آنان تجاوز میكرد. ضمناً او همه روزه اهالی قرای مذكور را به كارهای شاقه بخاطر منافع شخصی خود میگماشت. مردم از این جنایات و اعمال ضد انسانی وی به ستوه آمده متحداً وی را خلعسلاح نموده و بعد از لت و كوب نزد قومندان سبحان معاون پیرمقل بردند با این دید كه شاید سبحانخان نیز این ملای كثیف را سرزنش نماید. اما برخلاف انتظار مردم، سبحانخان تعداد زیادی از موسفیدان و اهالی قرای مذكور را خلع سلاح و هر كدام را ۵۰هزار افغانی جریمه نقدی نمود