میزان ۱۳۸۸ ـ اکتوبر ۲۰۰٩ |
شماره مسلسل ۶۸ و ۶٩ | ![]() |
جمال ناصر ـ تخار،
تخار یکی از مناطق سرسبز وحاصلخیز کشور است که مردم مناطق مختلف افغانستان در آن سکونت دارند. اکثریت اهالی را تاجکها وازبکها تشکیل میدهند اما اقلیتهایی چون پشتون، بلوچ، عرب، قزلباش، ایماق، هزاره، جوگی، قوال، پشهای، درنامهیی... نیز از سالها بدین سو در آن جا زندگی میکنند. در میان آنان پشتونها صاحب بهترین زمینها و باغها اند. اکثر آنان بنابه سیاست تفرقهافگنی بین ملیتهای مختلف، زمان گلمحمدخان مومند وزیر مختار صفحات شمال در دوران صدارت هاشم خان به منطقه آورده شده و زمینهای زراعتی و آبی ساکنان اصلی منطقه به نام آنان قباله گردید. دولت ظاهرشاه ابتدا زمینهای مردم بومی را که قباله شرعی بدست نداشتند لامالک قلمداد کرده و بعداً در اختیار این ناقلین قرار داد. با این که مردم تخار همیشه خواهان زیست مسالمتآمیز بوده اند اما احزاب جهادی مستقر در آن جا از بدو پیدایش شان تا کنون از این سیاست بشدت استفاده کردهاند.
در زمان جنگ مقاومت ضد روسی مردم تخار برای استقلال کشور خود رزمیدند و قربانیها دادند اما از همان اول بیزار از گروهبازی و تنظیمبازی جهادیها بودند. چنانچه در اوایل جنگ مقاومت مولوی هادیگجر مربوط حزب اسلامی گلبدین که مورد حمله جمعیتیها قرار گرفته بود نزد چنزیهارفته ننگ پشتونی انداخته بود. مردم در مقابلش گفته بودند: «اگر با روسها میجنگی مرد و زن ما حاضر به همکاری اند ولی در مسایل حزبی و گروهی شما ما مردم کاری نداریم.»
در زمان حاکمیت شورای نظار و طالبان شاهد برخوردهای خونین میان ملیتها بوده ایم. ابتدا طالبان با تعدادی از افراد مسلح پشتون تماس برقرار کرده و ذریعهی آنان ازبکها را به صورت فجیعی به قتل رساندند و بعد به تحریک شورای نظار ازبکها و تاجکها بالای مناطق پشتوننشین یورش برده و آنان را قتل عام و خانههایشان را به تاراج بردند. بالاخره به اثر فشار شورای نظار و حدت یافتن تضاد قومی بین پشتون و غیر پشتون توسط این گروه، چنزاییها و پشتونهای ساکن ینگیقلعه، درقد، دشتقلعه، ارچی و اشکمش از مناطق شان فراری و مهاجر شدند.
همچنان در ولسوالیهای فرخار و ورسج اقلیت گجر در بلندیهای کوه و درهها زندگی میکردند که آنان هم توسط شورای نظار از کوهها رانده شده و تا هنوز موفق نشده اند که به سرزمین و خانههای شان برگردند.
امروز هم این تضاد از سوی جناحهای مختلف برای نیات پلید خود شان دامن زده میشود. دوستمیها با ازبکها رابطه برقرار کردهاند؛ شورای نظار قومندانان تاجک را حمایت میکند و افغان ملتیهای انوارالحقاحدی خلقیها را که اکثر در تخار پشتون اند، در مقابل ازبکها و تاجکها تقویت مینماید؛ کریمبراهوی از طریق سکرتر خود داکتر وسیمبلوچ که از رستاق تخار است بین بلوچها فعالیت دارد.
قومندانان مشهور تخار:
از ملیت ازبک از قریهی هزار سمچ ولسوالی رستاق میباشد. در ابتدا سرگروپ ملا نادر مربوط حزب اسلامی گلبدین بود که در کمینی ملانادر را با افرادش تار و مار نموده به شورای نظار پیوست و در سفرهای مسعود به اروپا او را همراهی میکرد.
درین اواخر به خاطر ازبک بودنش به دوستم دست دوستی میدهد. وی از جمله خونریزترین و جنایتکارترین قومندانان در تخار و حتی در سطح کل کشور میباشد. جنایات او در حق مردم بیگناه خارج از حساب است که در این جا فقط یکی دو نمونه آن را ذکر میکنیم. قتل بیشتر از هفتاد نفر در قریه گرگان و قتل عام مردم غنج و تیر باران کریم دراز در صحن بازار رستاق. یکی از مشخصات این جانی اینست که همهی قتلها را در روز روشن و در حضور مردم بدست خود انجام میدهد و در مجالس قومنداناناش از این اعمال خود با مباهات یاد میکند.
پیرمقل که در انتخابات پارلمانی شرکت کرد مردم صدها شکایتنامه در صندوق شکایات یوناما انداخته و از جنایات هولناک او یاد آور شدند ولی او با همکاری والی و مسئول یوناما صندوق را دزدید و رای دیگر کاندیدان را در بدل دالر از مسئولان یوناما خریداری کرد و «برنده» شد. با آن که کاندیدان دیگر برای افشای موضوع تظاهراتی را به راه انداختند ولی هیچ فایده نکرد و او امروز به عنوان نماینده انتخابی مردم ولایت تخار در کرسی ولسی جرگه لمیده است.
معاون پیرمقل و از هم قریهییهای اوست. در میان مردم بنام حاجی معاون یاد میشود. در تمام جنایات پیرمقل رهنما و شریک وی بوده است و حتی در بسا موارد از او پیشی گرفته است.
در حالی که از سواد کافی برخوردار نیست، در زمان حکومت کرزی ابتدا قومندان فرقه ۵۵ جهادی و بعد که این فرقه خلع سلاح شد به حیث قومندان امنیه ولایت میدان وردک مقرر گردید و حالا شاروال ولایت تخار میباشد.
مردم او را بنام آمر بشیر میشناسند. از ولسوالی چاهآب و تاجک میباشد. ابتدا سرگروپ انجنیر بشیر مربوط حزب گلبدین بود و بعد که انجنیر بشیر از بین رفت به شورای نظار پیوست. در ولسوالی چاهآب هم مرز با تاجکستان سه بندر قاچاق هیرویین را در اختیار دارد که از هر پاکت هیرویین صد دالر محصول میگیرد و طی سالیان متوالی صدها هزار دالر از این طریق عاید داشته است. به گفته خودش هشت ملیارد دالر در بانکهای دبی جمعآوری کرده است.
این غدار در جنایتپیشگی کم از پیرمقل نمیباشد. در ولسوالی چاهآب زمین، باغ، رمه، دکان و همه چیز مردم را غصب کرده است. خودش و سرگروپان فاسدش در دهها واقعه تجاوز جنسی دست داشته اند که درین زمینه ما شاهد تظاهرات و خیزشهای وسیع مردم مظلوم چاهآب علیه این جنایتکار بوده ایم تا جایی که این خیزشها منجر به فرار وی از منطقه شده است. ولی دولت فاسد کرزی این جانی را امسال به صفت والی ولایت سرپل مقرر کرده است.
پسر نایب جمعه خان، پدرخوانده ظاهرشاه و از جملهی متنفذین شریر منطقه بود که همه ساله شاه با اعضای فامیلش به درقد آمده مهمان وی میشد و به شکار مرغ وحشی و گوزن میپرداخت.
قاضی کبیر ابتدا قومندان حزب اسلامی گلبدین بوده و بعداً شورای نظاری شد و از جمله اخوانیهای مکتبی میباشد. با احمدشاه مسعود نزدیک بوده و برای وی باغ افسانویای در خواجهبهاالدین ساخته است. مسعود در منطقه و خانه وی به قتل رسید.
قاضی سه ولسوالی (درقد، ینگی قلعه و خواجه بهاالدین) را در اختیار داشته و طی سالیان جنگ مقاومت دمار از روزگار مردم برآورده است که به چند مثال بسنده میشود: او از سه صد قریهی این سه ولسوالی همه ساله از هر قریه۳۰۰۰ سیر برنج و به همین پیمانه گندم، جو وغیره عشر گرفته است. او حتی از تخم مرغ پیر زنان محصول میگرفت. شهر خواجه بهاالدین را بنام خود ساخته و تمام دکانها، سرایها و هوتلهای با موقعیت خوب را به خود اختصاص داده است. وی از زرشویان دریای آمو صدها مثقال طلا عشر گرفته و مقدار بسیار هنگفت طلا را ذخیره دارد.
سه زن خود را به ترتیب کشته، کور کرده و طلاق داده است. چندین سال مجرد زندگی کرد و در۱۳۸۶ دو دختر ۱۴ ساله را در یک هفته از خواجه بهاالدین به نکاح خود درآورد که با هر دوی آنان فعلاً در کابل زندگی دارد.
این فرد غدار در اول به عنوان وزیر مشاور کرزی در کابینه افغانستان بود بعداً والی ولایت تخار گردید و حالا سناتور انتصابی کرزی در مشرانو جرگه میباشد.
از ملیت ازبک و از ولسوالی دشتقلعه تخار است. گفته میشود که در ابتدای جنگ مقاومت افکار آزادیخواهانه داشت. بعداً چون خواهرزاده اش بنام انجنیر نبی از افراد بلند پایه حزب اسلامی گلبدین بود و مسئولیت صفحات شمال را از جانب آن حزب به عهده داشت، به جبهه او راه یافت و به صفت قومندان وی تعیین گردید. بعد از کشته شدن انجنیر نبی مسئولیت جبهه وی به مامور حسن رسید. او در آدمکشی و جنایت دست کمی از دیگر قومندانان ندارد ازین طریق خود را صاحب مکنت و دارایی زیادی کرده است.
یکی از خیانتهای او تخریب و تاراج قلعه تاریخی آیخانم است که از طریق فروش آثار آن ملیونها دالر را نصیب شده است. یک مثال کوچک آن این که مجسمه طلایی هرکول خدای قدرت یونان باستان ازین قلعه یافت شد که گفته میشود انتیک فروشان پاکستان نتوانستند آن را بخرند. بالاخره او این مجسمه را به یک قاچاقبر فرانسوی چند صد ملیون دالر فروخت.
او در بداخلاقی و زنبارگی مشهور است. درین رابطه شاهد تظاهرات و قیام مردم ستمدیدهی دشتقلعه علیه وی بوده ایم. قیام کنندگان خشمگین خانه و دارایی وی را به آتش کشیدند و اگر خودش قبلاً فرار نمیکرد در آتش خشم مردم هلاک میشد.
وی در شروع دولت کرزی به صفت معاون جنبش اسلامی دوستم در صفحات شمال تعیین شد و بعد در جریان انتخابات ریاست جمهوری ذریعه سیاف خریداری و به کرزی پیوست.
وی ازبک و از ولسوالی امام صاحب است. ابتدا قومندان حزب اسلامی گلبدین بود که جنایات و آدمکشیهای فراوان را ازین طریق مرتکب شد. خود میگوید: «رهبر من پول است و هر کی پول زیاد داد از او هستم.» در جریان سه دهه جنگ چندین بار موضع عوض کرده گاهی دوستمی شده و گاهی شورای نظاری و چند بار ذریعه طالبان خریداری گردید.
وی در چپاول، غارت، اختلاس و قاچاق هیرویین مثل سایر قومندانان فعال میباشد.
این جانی در زمان حکومت آقای کرزی به صفت والی کندز، والی سمنگان، والی فاریاب تعیین شده و فعلا والی ولایت تخار میباشد.
از مرکز ولایت تخار و یکی از سرگروپان مسعود بود. وی مثل آمر لطیف مزدور بیمسلک بوده در حالی که ظاهراً با مسعود بود در خفا با طالبان، حزبگلبدین و سیاف رابطه داشت.
زمانی که جنرال مالک بر ضد دوستم به طالبان پیوسته و شهر مزار شریف را به تصرف در آورده بود، قومندانان شورای نظار مثل پیرمحمد خاکسار، حاجی آغاگل، مطلببیک همه در قرار گاههای خود بیرق سفید طالبان را افراشته بر ضد مسعود شعار میدادند. آن روز پیرمحمد در جمع قومندانان جهادی مکتوب ملاعمر رهبر طالبان را بیرون کرده به همه نشان داد و اظهار کرد که از یک سال پیش با طالبان رابطه داشته است. در مقابل حاجی آغاگل مکتوب خود را نشان داد که چند ماه قبل از وی با طالبان رابطه برقرار نموده است. درین مقابله و مقایسه، میدان را مطلببیک برد زیرا از همه جلوتر با طالبان رابطه داشت.
این شخص منفور در حکومت کرزی چندین سال به صفت شاروال تالقان وظیفه داشت که شهر را خراب و در عوض برای خود تعمیرهای مجلل، تانکهای تیل، سرایها، کلنیک و اپارتمانهای متعدد ساخت.
او ازبک و از ولسوالی هزار سموچ است. وی هم یکی از سرگروپان مسعود بود که بعد از کشته شدن قومندانان جمعیت بدست سیدجمال گلبدینی، روی صحنه آمد. از طریق شورای نظار به چپاول داراییهای مردم پرداخته و مالک ثروت زیادی شده است. اپارتمانها و زمینهای غصبی وی از حساب بیرون بوده و در قاچاق مواد مخدر مثل سایر قومندانان دست بالایی دارد. زمانی که قومندان امنیه ولایت تخار بود یک محموله هیرویینش در شاهراه پروان ـ کابل ذریعه قوای آیساف گیر افتاد. خودش فرار کرد (در واقع فرار داده شد) و دریورش به زندان رفت. اما بعد از این واقعه از طرف کرزی ارتقا داده شد و به صفت قومندان امنیه ولایت کندز که مرکز زون شمال شرق است مقرر گردید و صاحب لقب «برید جنرال الحاج مطلب بیک» شد. او فعلاً معین وزارت سرحدات میباشد.
از ولسوالی بنگی و از ملیت ازبک میباشد. او از سرگروپان جمعیت بود که بعداً از قومندانان شورای نظار شد.
در ابتدای حکومت کرزی به صفت آمر جنایی ولایت تخار مقرر شد در حالی که خودش در فساد، هرزگی، اعمال جنایی مشهور عام و خاص بود. خانهاش محل رفت و آمد فواحش شهر است و فعلاً جز فحاشی و عیاشی وظیفهای ندارد. داستان مشهوری هم در زمینه دارد ازین قرار: در شهر تالقان دکانداری وسایل آرایش زنانه که بیشترین مشتریانش را زنان تشکیل میداد وجود داشت که رفیق عیاشی قومندان حضرت بود. روزی قومندان حضرت برایش می گوید: «میدانم که با زنان زیادی رابطه داری ولی ناجوان تنها می خوری. از تو یک خواهش دارم که اگر کدام زن انتیک پیدا کردی مرا هم دعوت کنی.» دکاندار قبول میکند. روزی خانم زیبایی به دام دکاندار میافتد و از وی میخواهد با رفیقاش هم رابطه بگیرد. زن قبول میکند. دکاندار به قومندان تلفنی احوال میدهد و وی هم فوراً خود را میرساند. دکاندار او را به پسخانه دکان راهنمایی میکند. بعد از یکی دو لحظه قومندان از پسخانه عصبانی بیرون میشود و چند دو و دشنام رکیک به دکاندار میدهد و از دکان میرود. زمانی که دکاندار به پسخانه دکان میرود زن به خشم برایش میگوید بدبخت تو شوهرم را برایم آوردی. دکاندار از ترس قومندان حضرت از دکانش بدون این که آن را ببندد فرار میکند و تا به امروز از وی خبری نمیشود.
ازازبکهای آهندره تالقان است. در ابتدا از سرگروپان مولوی شاه محمد جمعیتی بود که در شهوترانی و چپاول داراییهای مردم نظیر ندارد. زمین، باغ و داراییهای مردم منطقهاش را به خود اختصاص داده و دارای زنان متعدد میباشد. داستانهای بیسوادی و حماقتش زبانزد مردم است. طور مثال در زمان حاکمیت شورای نظار قومندان امنیه تخار بود. روز عید، احمد شاه مسعود یک مقدار پول را طور عیدانه برایش میدهد که بین افرادش تقسیم کند و برایش تاکید میکند که به مجردها کمتر و به زن داران بیشتر بدهد. وی همه عساکرش را صدا کرده و به آنـان گفـت: «بـیناموسها یک طرف ایستاد شوند و ناموسداران طرف دیگه». کـه منظـورش از بیناموس بی زن بود!
وی با دختری به زور ازدواج کرد. زمانی که خواهر آن دختر را دید متوجه شد که در مقایسه با خواهرش زیباتر است فوراً گفت من این را میخواستم و خواهر اولی را رها و دومی را به زور تصاحب میکند. او اکنون نماینده دوستم در تخار است و در تلویزیون آیینه همیشه درکنار دوستم ولطیفپدرام دیده میشود.
از ولسوالی فرخار است که از صنف ۷ بیشتر درس نخوانده اما بزور سند فراغت صنف ۱۲ را از لیسه ابوعثمان تالقانی بدستآورده است. در زمان حیات«قهرمان ملی» بادیگارد او بود.
زمانی که تخار دوباره از چنگ طالبان خلاص شد مسعود، داوود را به صفت والی تخار تعیین نمود. در زمان کرزی که بوی قاچاقبریهای این خاین در مطبوعات امریکایی بالا بود، به عنـوان معیـن وزارت داخـله در بـخش مـواد مخدر کار میکرد.
مسعود و قتلهایش
در پهلوی سایر جنایات احمدشاه مسعود یکی هم ترور و سر به نیست کردن مخالفانش با دسیسههای مکارانه بود. گذشته از قتل بیشتر از ۳۰ تن از روشنفکران در سالهای اول جنگ مقاومت در پنجشیر، وی در ترور قومندانان جهادی چه جمعیتی و چه حزب اسلامی دست داشته است. مسعود با بسیار مهارت از هر قومندان تا آخر به نفع خود استفاده برده و زمانی که دیگر نمیتوانست به او اعتماد کند کارش را میساخت. در ذیل به قومندانان و افرادی اشاره میشود که توسط مسعود از بین رفته اند.
برای احمد شاه مسعود کنترول تخار اهمیت فراوان داشت چون هم سرحد با تاجکستان بود. یک فرمانده روسی تاجک بنام رضوان صدروف در پنجشیر مستقر شده بود و در تمام جنگهای مسعود در کنارش بود. بالاخره مسعود در سال ۱۳۶۲ ذریعه رضوان صدروف با روسها تماس برقرار نموده آتش بس یک ساله را با آنان در دره پنجشیر امضاء کرد. مسعود با استفاده از آتش بس مذکور به شمال هندوکش هجوم آورده جبهات حزب اسلامی گلبدین در درهی اندراب را خلع سلاح و وارد تخار میشود. در تخار شعار وحدت بین مجاهدین را سر داده شورای نظار را میسازد و تمام جبهات خرد و بزرگ جمعیتی، سیافی، خالصی وغیره را دور خود جمع میکند. آنان ظاهرا همه زیر فرماندهی مسعود قرار میگیرند ولی قومندانان مشهور که از ابتدای جنگ ضد روسی در منطقه حضور داشتند نمیتوانستند و نمیخواستند حاکمیت پنجشیریها را بپذیرند. بنابران بین شان اختلاف وجود داشت. مسعود خوب میدانست که با موجودیت این قومندانان پلانهای دراز مدتش نمیتوانند جامه عمل بپوشند. بنابران با داکتر شمسخانآبادی که مسئول عمومی حزب اسلامی گلبدین در زون شمال شرق بود، محرمانه تماس برقرار نموده به توافق میرسند که قومندانان مرکز تخار به خاطر برگزاری جلسه شورای نظار بدون سلاح به فرخار بروند و در بازگشت سیدجمال گلبدینی در مسیر راه کمین بگیرد و همه قومندانان جمعیت را دستگیر و به قتل برساند.
بالاخره این دسیسه مسعود کارگر افتاده که ۲۳ قومندان جمعیت توسط سیدجمال دستگیر و به قتل رسیدند. بعد از این واقعه مسعود وارد میدان شده عوض قومندانان کشته شده افراد دلخواه خود را تعیین میکند و با استفاده از خشم و نفرت افراد و اقوام قومندانان مقتول در صدد انتقام میبراید که در زمان کوتاهی تخار را از وجود حزب اسلامی پاک می سازد. سیدجمال را با تمام افرادش دستگیر و در چمن تالقان به دار مـیآویـزد واز همان تاریخ مسعود حاکم بلا منازع تخار میگردد.
از قومندانان مشهور کشم یکی هم بهادرکشمی (برادر داکتر عمر کشمی که در زمان داوود خان به تحریک پاکستان علیه دولت یاغی شده بود و سرانجام اعدام گردید.) میباشد که در ابتدا قومندان حزب اسلامی گلبدین و بعداً شوراینظاریگردید.
در زمان جنگ با طالبان به دستور مسعود یک تعداد پل و پلچک تخریب شده بود. روزی بهادر کشمی در جلسهای خطاب به مسعود شوخیآمیز چنین گفت: «خداوند مرا قبل از تو بکشد» مسعود از وی پرسید باز چه شوخی داری؟ او گفت: «آمر صاحب به خاطری که در دنیا هر چه پل بود خراب کردی و میترسم اگر از من پیش بمیری پل صراط را هم در آن دنیا خراب نکنی، باز من چه قسم جنت بروم.» تمام اعضای جلسه بلند خندیدند.
بعد از یک هفته مسعود از برهان الدین ربانی میخواهد که میان بهادر کشمی واحمدی کشمی که سالیان دراز بخاطر حزبی بودن و جمعیتی بودن درگیریهای زیادی داشته اند و با هم دشمن بودند، صلح کند. ربانی به این منظور به کشم میرود ابتدا مهمان بهادر میشود در این مهمانی احمدی کشمی هم با تمام افرادش اشتراک میکند و هر دو آشتی میشوند. ربانی از بهادر میخواهد به قریه احمدی رفته مهمان او شود که در مسیر راه به اساس دستور مسعود بهادر ذریعه افراد احمدی به قتل میرسد.
وی از قومندانان قدیم و با اعتبار خواجه غار بود و چندان اعتنایی به مسعود نداشت. در راه بازگشت از خانه قومندان شاهمحمود تتله بنابه امر مسعود توسط آمر سلام ترور میشود. اما مسعود با مکارگی خاصش شاهمحمود را قاتل میگیرد و او را اعداممینمایدوبدینترتیب با یک تیر دوفاختهرا شکار میکند.
از قومندانان مشهور بدخشان بود که خود را از مسعود کم نمی دانست. او درسال ۱۳۷۵در ماورای کوکچه قومندانان مشهور منطقه مثل پیرمقل،سبحانقل،مامور حسن، قاضی کبیر، آمر بشیر چاه آبی را در رستاق جمع کرده برضد حاکمیت پنجشیریها جلسهای ترتیب میدهد و در آن با هم عهد و قرآن کردند که از همدیگر در مقابل مسعود حمایه نمایند. این پیمان و جلسه بسیار محرمانه بود اما مسعود از موضوع با خبر میشود. بعد از چند ی قومندان نجمالدین واثق در کمین افراد بصیرخالد به قتل رسید که همه در پشت این قتل هم دست مسعود را میبینند.
بهرام روشنگر ـ سرپل،
غصب داراییهای مردم در سرپل
غصب دارایی های مردم از جمله جنایاتیست که به کرات از طرف جنگسالاران افغانستان در سه دهه اخیرصورت گرفته است.
عدم تعقیب جنایات جنگی و جرایم ضد بشری، جنایتکاران را تشجیع کرده که باز هم مثل گذشته بیهراس از محکمه و قانون دست به جنایتکاری بزنند .
بتاریخ ۲۱ قوس سال ۱۳۸۶ قومندانان نیرومند جنبش دوستم بنام کمال قومندان و حاجی پاینده محمد پنجصد جریب زمین زراعتی مردم اسحاق زایی ولسوالی سیدآباد ولایت سرپل را غصب نموده و مالکین اصلی آن را که قریب پنجاه فامیل میشوند به کوچ اجباری مجبورکرده اند.
کمال قومندان و برادرش حاجی پاینده محمد دو قومندان مشهور ملیشههای سرپل هستند که در لشکر دوستم اضافه از بیست سال خدمت نموده و از مهرههای مهم جنبش دوستم محسوب میشوند. اکنون پاینده وکیل سرپل در ولسی جرگه است و کمال قومندان در خارج از کشور بسر میبرد.
نورالله باشنده ولسوالی سیدآباد سرپل که به قول خودش بنابر ظلم قومندان کمال از خانه و کاشانهاش بیجا گردیده و به شهر مزارشریف مسکن گزین شده است میگوید: «در۲۱ قوس سال ۱۳۸۶ اختر محمد برادر و محمد هاشم پسر کاکایم توسط کمال قومندان در یک کمین مورد هدف کلاشینکوف قرار گرفته زخمی شدند که فعلاً جهت تداوی به پاکستان رفته اند ما با تمام خانواده بزور از سرپل رانده شدیم و زمینهای ما هم غصب شده است.»
نورالله در پاسخ به سوالی که چرا به دولت مرکزی عارض نشده است گفت: «به کدام دولت؟! قدرت دولتی سرپل غیر مستقیم بدست قومندانهای سابق است. بدون اجازه قومندان کمال مسئولان دولتی سرپل به حمام و تشناب هم رفته نمیتوانند.»
پسر۱۷ ساله حاجی پاینده بنام نجیب جان بتاریخ ۲۹ دلو سال جاری با دو دوست دیگر خود بالای یک دختر ۱۲ساله که متعلم صنف شش مکتب است به صورت دستجمعی تجاوز نمودندکه ازطرفدولت تاییدشد و توسط رسانهها به نشر رسید.
پدر دختر در حالیکه عرایض متعدد را از لابلای دوسیه دست داشته خود بیرون میکرد مدعی شد که بارها به ادارات دولتی سرپل، جوزجان، لوی څارنوالی، وزارت داخله، کمیسون مستقل حقوق بشر، یونما و پی .آر .تی عریضه نموده است ولی هیچ نتیجه نداشته است زیرا قومندانی چون فقیرمحمد جوزجانی در راس امور قراردارد و زور هیچ کسی به او نرسیده و عرضاش شنیده نمیشود.
فقیرمحمد جوزجانی سابق قومندان نظامی دوستم بود و فعلاً معاون والی جوزجان است. جوزجانی به گزارشگر گفت: «از موضوع غصب زمینهای سرپل اطلاع ندارم فقط در لیل ۲۱ بر۲۲ ماه قوس سال جاری رییس شفاخانه جوزجان برایم اطلاع داد که بالای دو نفر در راه سرپل از طرف افراد نامعلوم فیر صورت گرفته. من در آن شب مهمان کمال قومندان بودم و هیئت سارنوالی مرکز نیز از کابل تشریف آورده بودند.»
جوزجانی با آن که اظهار بی اطلاعی مینمود اضافه کرد: «اسحاق زاییها تمام زمینهای دولتی سرپل را که به هزاران جریب میرسد دعوا دارند که مالک هستند.»
معاون والی شبرغان تایید کرد که قوم اسحاق زایی اسناد مالکیت هزار جریب زمین را دارند و اما نپذیرفت که آنها را کسی غصب کرده باشد.
اسحاق زاییها فقیرمحمد جوزجانی را که هم مسلک سابق و از قوم کمال قومندان میباشد متهم به حمایت و طرفدارای از او میکنند و اما فقیر محمد این اتهام را نمیپذیرد.
عبدالواسع خان که روزگاری یکی از زمینداران مهم ولسوالی سیدآباد محسوب میشد یکی از متضررین زورگیری قومندان کمال و پاینده محمد است و حالا از سرپل نقل مکان نموده نیز تایید مینماید: «از نخستین روزهای به قدرت رسیدن دوستم در شبرغان و سرپل، صدها جریب زمین مردم اسحاق زایی توسط قومندانان جنبش غصب شده است که این پروسه تا هم اکنون ادامه دارد.»
واسع افزود: «در سال جاری دو صد جریب زمین مرا گرفتند و خانه مرا خراب کردند چه چاره کنم؟ دولت کرزی دولت جنگسالاران است و امریکا هم حامی جنگسالاران.»
میروس باشنده شهر شبرغان درباره غصب زمینهای قوم اسحاق زایی میگوید: «قضیه زورگیری املاک مردم اظهر من الشمس است. حاجی پاینده خان از گذشتهها تا حال چندین نفر را به خاطر زمین به قتل رسانده است. در زمانی که دوستم درین شهر حکمروایی میکرد هرکسی را که حاجی پاینده به قتل میرساند در یک میدان میانداخت و احدی اجازه نداشت تا جنازه را بردارد و هرکس که نزدیک میشد او را نیز در کنار مقتول میخواباند.»
فرد دیگری از سیدآباد سرپل به شرط آن که اسمش را رسانهها افشا نکند، مقتولین را چنین معرفی کرد: «افرادی را که حاجی پاینده از قوم اسحاقزایی به قتل رسانده عبارت اند از نادرخان، امان الله خان، عطا محمد خان، میرزا محمد خان، بازمحمد خان، نعیم خان، انس خان و جمال خان که با بیچارگی تمام کشته شدند و جنازههای شان روزها دفن نشده ماند، تا سگها آنها را خوردند و بعد باقی استخوانها را نمیدانم کدام ثواب طلب با اجازه حاجی پاینده در چقریای دفن کرد.
ازجمله این افراد عطامحمد خان که از افسران سابقهدار اردوی سردارمحمد داوود خان بود، توسط قومندان پاینده پس ازقتل به عقب موتر با ریسمان بسته شد و در جاده های ولسوالی سیدآباد ولایت سرپل جهت عبرت دیگران گردانده شد.