In this issue
میزان ۱۳۸۸ ـ اکتوبر ۲۰۰٩
شماره مسلسل ۶۸ و ۶٩ Payam-e-Zan



ویس

عتیق رحیمی مشاطه‌گر سلطنت و خاینان جهادی


در ۴ اسد فرصتی دست داد که فلم مستند «ظاهر شاه» ‌از آقای عتیق‌رحیمی را ببینم. علت علاقمندیم به دیدن فلم غیر از احتمال آشنا شدن به زوایایی تازه از زندگی، شخصیت و تفکر ظاهرشاه، نام سازنده فلم بود. کیست که عتیق‌رحیمی و کتابش «خاک و خاکستر» را نشناسد که فلمی هم از آن به عین نام ساخته شد؟ فلمسازی تحصیل و کار کرده در فرانسه که با نخستین اثرش به معروفیتی جهانی دست یافت؟

طبعاً با دیدن این نام پرآوازه، توقع از فلمی آفریده‌ی او بالا می‌رود. من همین حس را داشتم و تصور کردم «ظاهر شاه» چیزی خواهد بود قابل تأمل، زیبا، آگاهی‌بخش، به یاد ماندنی و از همه مهم‌تردر حد خودش ضد ارتجاعی و ضد تبهکاران بنیادگرا.

اما متأسفانه از همان اولین لحظات، آقای رحیمی امید بیننده‌ای از نوع مرا که به سینما آن هم در افغانستان به مثابه سلاحی جهت ارتقای آگاهی مردم در مبارزه علیه دشمنان داخلی و خارجی شان می‌نگرد، به یأس بدل می‌سازد: در اقامتگاه ظاهرشاه در روم کمره روی خانمی فوکس می‌کند که کتابی را که به زبان انگلیسی است به یکی از گویا متنفذین قندهاری معرفی می‌نماید و عکس‌هایی در کتاب را به مرد محاسن سفید نشان می‌دهد همگی حاکی از جنایتکاری‌های طالبان. پرسیدم و دانستم که خانم مذکور همان زهره‌راسخ مشهور است، یکی از چند زن «مهم» در رکاب جنایتکاران شورای نظار که برای ابراز وفاداری به مسعود جلاد مردم افشار و احتمالاً تأمین رابطه‌هایی از سی‌آی‌ای با عوامل افغانی‌اش، رنج سفر به پنجشیر را هم به جان خریده بود.

آقای رحیمی با تمرکز روی خانم زهره چه چیزی را می‌خواهد بیان نماید، دست امریکا در به اصطلاح پروسه روم؟

خیر. همه می‌دانیم که امریکا دست‌های بسیار کلان‌تر و زبده‌تر و آزموده‌تر از زهره‌راسخ در این پروسه و در واقع در همه آن «پروسه»های ضد مردمی دارد.

نوعی رابطه بین شواری‌نظار و جمعیت اسلامی با ظاهرشاه؟ باز هم نه. چرا که حتی در همین فلم ستارسیرت اخوانی را مشاهده می‌کنیم که خندان از هوای لمیدن در مقام اول یا دوم در افغانستان، بغل «حضور»(۱) را رها نمی‌کند. همین سیرت یا مثلاً نعمت‌الله‌ شهرانی، زلمی‌رسول، سیما‌ولی و... می‌توانستند رابطه «حضور» را نه فقط با شورای نظار که با هر باند دیگر جنایتکار در هر گوشه‌ی دنیا، برقرار کنند.

ستاره ساختن زهره‌راسخ در قدم اول به معنی بیان ارادت و تعظیم آقای رحیمی مقابل شورای‌نظار و از آن طریق به کلیه دار و دسته‌های جنایتکار است؛ رساندن این پیام است که: خیال نکنید که چون در کشوری مثل فرانسه کلان شده و تحصیل کرده و به نام و نشانی رسیده‌ام پس از فرهنگی برخوردارم که تایید شما و همکاری با شماها را عار می‌دانم... نه. من (عتیق‌رحیمی) همان طوری که هوادار ذات همایونی و خاندانش هستم، شرم و غیرتم از مصطفی‌ظاهر بیشتر نیست که نتوانم با شما نیز سر شور بدهم!

کسی که نه افشاگر زهره‌راسخ‌ها بلکه بزرگ ساختن آنان باشد، می‌تواند ادعای ضدیتی با بنیادگرایی داشته باشد که برای آزادی مردم ما ارزشمند به حساب رود؟

یک مستندساز غیربازاری و اندیشمند و با احساس پیوندی با مبارزه‌ی ضد اشغالگران، ضد «ائتلاف شمال» و ضد طالبان، در فلمی از آخرین شاه این خاک ستمدیده، خود را به جای مردم خاموش‌اش می‌داند که هزاران سوال نهفته در سینه دارند از سال‌های حاکمیت او، از رنج‌ها و نامرادی‌هایی که کشیده اند، از جلادانی چون هاشم خان و داوود خان که بر آنان تحمیل کرده بود، از دستگاه‌های مخوفی چون استخبارات را که بر آنان مسلط ساخت، از مبارزان بزرگی که در سیاهچال‌های سلطنت‌اش جان دادند، از سال‌های قحطی که توده‌های گرسنه فرزندان شان را می‌فروختند ولی اعضای سلطنتی با خورد و نوش وارد شده از غرب روزگار سپری می‌کردند و... و می‌کوشد تا این سوال‌ها را در برابر شاه مخلوع بنهد یا این که اصلاً از ذکر خیر ساختن یک فلم خنثی و فاقد پاسخی به آن پرسش‌ها می‌گذرد تا خود و هنرش را از ابتذال، آلودگی و خیانت برحذر داشته باشد.

ولی در«ظاهر شاه» از اشاره‌ای حتی بسیار دور هم به این مسایل خبری نیست تا بیننده به شخصیت کسی آشناتر شود که به مثابه «سایه خدا» درباره آن گونه هزارها پرسش مکنون از سال‌های سال در ذهن «رعایا»اش چگونه می‌اندیشد ولو به تظاهر و به مقتضای شرایط خاص و پس از برافتادن.

هر چه در فلم هست قصه طولانی شاه از تمایل و استعدادش به نقاشی و عکاسی. اما درباره شکار شکارگاه‌هایش حرف نمی‌زند. گویی «حضور» اساساً با تجمل و سرگرمی‌های شاهانه بیگانه بود! طبعاً عتیق‌رحیمی هم هیچگاه راجع به شکار و دره‌های آجر او سوالی را مطرح نمی‌سازد تا مبادا اسائه ادب شده و نان و نمک شدنش با خاندان سلطنتی آسیبی ببیند.

ظاهرشاه مدعی می‌شود که در ۲۴ ساعت بیش از ۳-۴ ساعت نمی‌خوابید اما آقای رحیمی نمی‌پرسد ۲۰ ساعت را به چه کارهایی مشغول می‌بود غیر از نقاشی و عکاسی؟ نمی‌پرسد که در چه حد و چگونه به مسایل به اصطلاح مملکتی می‌پرداخت و اصلاً شیوه کارش در این زمینه چطور بود. و حیف که هرگز نمی‌پرسد آیا داوود خان در دوران صدارتش کارها را هر طوری میلش بود انجام می‌داد واعلیحضرت از سایه مخوف استخباراتش بر مردم آگاهی‌ای نداشت؟ و باز نمی‌پرسد که پس از داوود خان، ظاهراً صدراعظم‌های انتخابی شورا در راس حکومت بودند لاکن چرا جنرال عبدالولی بر همه‌ی امور نظارت داشت و در واقع او بود که از طریق تسلط بر اردو و چند وزارت کلیدی در افغانستان حکومت می‌کرد؟ آیا جنرال عبدالولی خلاف اراده‌ی او قدرت را در کف گرفته بود؟ آیا فعال مایشا بودن عبدالولی به معنی تضمین منافع سلطنت توسط عضوی از خاندان سلطنتی در «دهه دموکراسی» نبود؟

وطندوستی شاه سابق خلاصه می‌شود به تصویرهایی قدیمی و ناخراش و ناتراش از سلسله کوه‌های کشور و منظره‌هایی تیره و غم آلود از مردم فقیر ما در شهرها با هیئت و ریختی قرون وسطایی!

شاید فلمساز خواسته «وطندوستی» و حسرت دوری از وطن ظاهرشاه را با این نماها، «شاعرانه» و لطیف بنمایاند. اما گمان نمی‌رود تصاویر دردناک مذکور در هیچ بیننده‌ای «غم غربت» ظاهر شاه را برساند. او و هر فرمانروای دیگر در این سرزمین برای خود و خاندانش بهشتی شخصی آفریده بود و حال زار مردم مسئله آنان نبود. برعکس، آن تصاویر از قیافه مردم و شهر ها در هر آدمی که عمیق شود این نکته را برمی‌انگیزد که امیران و شاهان و بعد نیز داوود و روسای جمهور دست نشانده تا به امروز، حق داشتند جامعه را این چنین هولناک عقب‌مانده و بسته و در زنجیر نگهدارند تا ملت بی‌خبر و بی‌قدرت بوده و هرگونه و هرقدر ظلمی را که بر او می‌رود تحمل کرده آه نکشد. اما رحیمی نویسنده و فلمساز آن شعور و وجدان را ندارد که به جای گوش دادن سربزیر و مطیعانه به توضیحات مفصل و بی‌اهمیت ظاهرشاه درباره پرندگان خوش خوانش و انواع گل‌ها و سبزه‌های دلفریب خانه‌اش، با سوال‌هایی، ظاهرشاه را که چهل سال در پسمانده نگهداشتن افغانستان نقش داشت، غافلگیر کند.

خلاصه صدها سوال از این گونه در ذهن تماشاچی فلم هجوم می‌آورند که هیچ کدام را آقای عتیقىرحیمی که آوازه‌اش در چهار گوشه جهان پیچانیده شد، از شاه افغانستان شوربخت نمی‌پرسد.

عتیق ‌رحیمی شاید نویسنده و فلمساز قابل قبولی برای فرانسویان باشد. ولی لااقل بر اساس «ظاهر شاه»اش می‌توان به آسانی نتیجه گرفت که او از لحاظ سیاسی بیشتر باب طبع احزاب و شخصیت‌های ارتجاعی و تبهکار بنیادگراست تا جنبش آزادیخواه و مترقی. زیرا او در فلمش، پیرامون مسایلی زیرین از ظاهرشاه حرف نکشیده است:

۱) برخوردش به هاشم خان و جنایت‌هایش چه بود؟ مگر آگاه نبود که کاکایش برای حفظ سلطه خاندانش دست به چه جنایاتی می‌زند؟

۲) داوود خان در دوران صدارتش همانند هاشم خان سرکوب و خفقان را حاکم ساخت. ‌آیا از آن همه خودکامگی خونبار داوود خان بی‌اطلاع بود؟ یا آن را طبیعی و لازمه حکومت داری در افغانستان می‌دانست؟

۳) درکش چیست که چرا عبدالخالق پدرش را ترور کرد و ارزیابی اش از کار و شخصیت پدرش چیست و چگونه آن چه را که غبار در زمینه بیان داشته رد می‌نماید؟

۴) ضـرورت وجود و تقویت آن دستـگاه عریضوطویـل و خون‌آشام استخبارات‌درجامعه‌ای بیسوادوگرسنه و بینوا چه بود؟

۵) اگر تظاهرات سوم عقرب به امر جنرال عبدالولی به خون کشیده شد، عکس‌العمل و اقدام شما چه بود؟ اگر حادثه مغایر خواست شما بود چرا شخصا درباره آن حرف نزدید؟

۶) تا به حال با کدام رهبران جهادی بنیادگرا دیدار داشته اید و به او چه گفته اید و چرا مخالف آنان هستید؟

۷) همیشه گفته می‌شد که شما علاقمند بودید به پاکستان آمده و سهم تان را در جنگ ضد روسی مستقیماً ادا نمایید اما دولت پاکستان از آمدن شما جلوگیری می‌کرد. آیا این درست است؟ دولت پاکستان با چه بهانه‌هایی این حق شما را نقض می‌کرد؟ آیا به خاطر حل مسئله به رهبران امریکا که دولت پاکستان همواره تابعدار آنان بوده اند، رجوع کردید؟ تلاش‌های مشخص شما برای تحقق رفتن به پاکستان چه بوده اند؟ آیا شما اساساً حاضر بودید از زندگی شاهانه در محیطی آرام و رویایی دل کنده و با زندگی در شرایطی نسبتاً سخت‌تر و محدودتر در پاکستان در مقاومت سهیم باشید؟

۸) پسران شما چه شدند؟ آیا هیچگاه از آنان نخواستید که حتماً باید به نحوی به مردم شان مصدر کمکی مادی و سیاسی شوند؟

۹) آیا تحولات پیش از دهه دموکراسی (تصویب قانون اساسی و انتخابات و...) چند سال پیشتر مدنظر تان بودند؟ چرا نه و اگر آری، کی مانع بود داوود خان یا سایر اعضای خاندان و دلایل شان چه بود؟ شما اگر قویاً حامی آوردن دموکراسی و خلع ید سلطنت از حکومت بودید مانع چه بود که برای عملی کردن آن با تکیه روی مردم، قاطعانه تصمیم نگرفتید؟

۱۰) داوود خان برای شما ماهانه پول می‌فرستاد یا سالانه و چند بود؟ چرا شما پیشنهاد کمک شاه ایران و لیبیا را رد کردید؟

۱۱) وزیر مالیه وقت عبدالملک عبدالرحیم‌زی چرا محکوم و زندانی شد و تا آخر در زندان ماند؟ چرا هیچکس نفهمید جرم او چه بود؟ چرا تمامی مسایل از این قبیل از چشم و گوش مردم پنهان نگهداشته می‌شدند؟

۱۳) چرا احمدشاه ‌مسعود را بعد از مرگش با وصف تفکر اخوانی و ارتکاب جنایاتش در کابل، «فرزند» خود نامیدید؟ آیا این ناشی از تصمیم شخصی بود یا مشورت اطرافیان تان؟

۱۴) ببرک کارمل بدون شک طرفدار شاهی مشروطه بود اما درست است که مستقیماً با دربار رابطه داشت؟

۱۵) چرا در دوران سلطنت هیچگاه مصاحبه‌ای از شما با خبرنگاری داخلی یا خارجی به چاپ نرسید یا از رادیو پخش نشد؟

۱۶) علت اصلی عدم بغاوت ملایان را در دوران سلطنت تان چه می‌دانید، آیا آنان را تطمیع می‌کردید یا تهدید یا هر دو، و نزدیک‌ترین ملایان به دربار کی‌ها بودند؟

۱۷) صرف نظر از پایان گرفتن سلطنت و ضربه دیدن منافع سلطنتی، دلیل مخالفت شما با جمهوری داوود چه بود با توجه به این که عمده‌ترین سیاست‌های او دنباله سیاست‌های او در دوره صدارتش به شمار می‌رفت؟

۱۸) ستارسیرت، زلمی‌رسول و کسانی نظیر آنان به درخواست شما، شما را احاطه کرده اند یا این که بسان مگسان دور شیرینی خود را به شما می‌چسبانند و شما هم از آنان استفاده می‌کنید؟

۱۹) چرا دستور دادید «افغانستان در مسیر تاریخ» نوشته‌ی میرغلام محمد غبار پس از چاپ جمعاوری گردد؟ آیا این ترس از حقیقت را نمی‌رساند؟ بهتر نبود که شما اگر ادعاهای کتاب را مغرضانه و غلط می‌پنداشتید، از تاریخ نویسان و نویسندگان وفادار به شما مثل کشککی، سلجوقی، خلیلی، صدیق‌فرهنگ وغیره بخواهید با انتشار مقالاتی علیه آن ذهنیت مردم را روشن سازند؟ آیا از این کار خود امروز احساس پشیمانی می‌کنید؟ آیا این معتبرترین تاریخ را خوانده اید؟

۲۰) چرا یکی از شاخص‌های اصلی دوران سلطنت شما را بی‌اهمیت و کم رنگ نشان دادن شخصیت و کارکردهای امان‌الله خان و طرح‌های او برای افغانستان تشکیل می‌داد؟ چند بار و در کجا با او دیده و روی چه مسایل صحبت داشتید؟

۲۱) مهم‌ترین بخش خاطرات تان را که نوشته اید کدام است؟ کی در نظر دارید آن را انتشار بدهید؟ مسئولیت حفظ و تنظیم و انتشار آن به دوش کیست؟

و...

واقعاً بسیار حیف که عتیق‌رحیمی آن مدتی را که با ظاهرشاه بود با طرح سوال‌های بی‌ارزش و شنیدن توضیحات بی‌ارزش‌تر طرف گفتگویش برباد داد ورنه ممکن بود با پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش مفیدتر و بهتر از این‌ها، فلمش را به اثری ماندگار، سندی تاریخی آموزنده و ارزنده برای نسل‌ها تبدیل کند.(۲) لیکن همان طوری که کتاب و فلم «کاغذ پران باز» خالدحسینی از داغ سیاه عدم برخورد به جنایت‌های جهادی رنج می‌برد، فلم «ظاهرشاه» نیز غیر از این لکه، از لکه‌ی عدم برخورد با بینشی آزادیخواهانه به ظلمتی استبداد سلطنتی و روشن نمودن گوشه‌هایی از تاریخ کشور برخوردار است.

خالدحسینی‌ها و صدیق برمک‌ها وعتیق‌رحیمی‌ها خوبند برای غرب که با برگرفتن سوژه‌هایی از وطن خیانت شده و نمناک از خون و در اشغال شان، چیزهایی خواندنی و دیدنی ضد طالبان و هرگز نه ضد جلادان جهادی بیافرینند؛ اما بیقدر و ارزش اند برای مردم افغانستان که زمانی در تنور سلطنت می‌سوختند و اکنون در جهنم طالبان، دژخیمان مافیای جهادی و همدستان تکنوکرات تحت حمایت مالکان امریکایی شان!





یادداشت ها:

۱) حواریون و چوکره‌ها و پادوان رسمی و غیررسمی ظاهرشاه او را «حضور» خطاب می‌نمودند.

۲) با اشاره به سیاهکاری‌های دوره سلطنت، به هیچ وجه قصدم مقایسه آن‌ها با توحش جلادان خاین جهادی و طالبی نیست. من با «پـیام زن» موافقم که سگ ظاهرشاه ـ ولی نه مصطفی ظـاهر ـ هم بر خونخوران جهادی و طالبی شرف دارد.