میزان ۱۳۸۸ ـ اکتوبر ۲۰۰٩ |
شماره مسلسل ۶۸ و ۶٩ | ![]() |
«راوا» پیوسته برآن بوده است که روشنفکران در آخرین تحلیل از دو نوع بیشتر نیستند، یا رسمی وسرکاری اند یا مبارز آزادیخواه و عدالتجو. نمونههایی از هر دو گروه را در گذشته شناساندهایم و اینک یکی دیگر از نمونههای بارز روشنفکری شرافتمند و متعهد به مردم و استقلال وطنش و روشنفکری در خدمت جنایتکاران و صاحبان خارجی آنان را در برخورد به اوباما و کشتار فلسطینیان توسط صهیونیستها میبینیم.
با این هدف، مقایسه کنیم نوشتهی «صهیونیزم، امریکانیزم و باراک اوباما» از حکیم نعیم را با نوشتهی «من از این قبیله هستم» به قلم خواجه بشیرانصاری از «ایدئولوگ»های جنایتکاران مذهبی. این مقایسه از این جهت هم جالب و آموزنده است که هر دو نگارنده در امریکا به سر میبرند ولی یکی زبان نگشودن علیه سیاستهای دولت امریکا را بیوجدانی میانگارد و دیگری دیده بر پاهای بارکاوباما میمالد تا خود را به مثابه سرسپردهی اخوانی که کمتر از خلیلزاد کار آمد نخواهد بود، به یاد او داده باشد.
حکیمنعیم بر مسئله مناسبات مادرـ فرزندی بین امریکا و اسرائیل تمرکز میدهد و این که چگونه اوباما مثل بوش به پشتیبانی بیدریغ از اسرائیل و سیاستهای فاشیستی و زورگویانه علیه مردم فلسطین ادامه خواهد داد و این ادعا را با آوردن حرفهای خود وی ثابت میسازد که در برابر جمعی از هواخواهان صهیونیستیاش اظهار داشته است:
«زمانی که هنوز ۱۱ سال عمر داشتم از داستان زندگی مردم اسرائیل با خبر شدم. از مسافرتهای دور دراز مردم اسرائیل و عزم راسخ شان خیلی چیزها آموختم. داستان مردم اسرائیل تاثیرات خاص خود را بالای طرز فکر من به جا گذاشته است.»
بلی، اوباما تحت تاثیر تاریخ اسرائیل قرار گرفته است لیکن چیزی که هیچگاه او را تکان نداده داستان بیپایان خون و رنج و بیپناهی مردم فلسطین است. هم اکنون سکوت مرگبار او مقابل اسرائیل که زیر نام «خاتمه بخشیدن به تروریزم حماس» به سلاخی مردم فلسطین مشغول است، به ناآگاهترین و احمقترین افراد هم میفهماند که برخورد او و بوش با جنایتکاریهای اسرائیل علیه مردم فلسطین فرقی ندارد. اوباما خود، مسئله را صراحت میبخشد:
«پشتیبانی و دفاع از اسرائیل مرزی ندارد و حزب نمیشناسد. اتحاد ما با اسرائیل بر مبنای ارزشها و منافع مشترک مان استوار است.... اجازه دهید آشکارا بیان کنم که امنیت اسرائیل برای ما مقدس است و هرگز قابل معامله نخواهد بود. هر معاهدهای که با فلسطینینان امضا شود هویت، سرحدات و امنیت اسرائیل به مثابه یک دولت مهم در آن تضمین خواهد بود و شهر بیتالمقدس هم به شکل یک پارچه و بدون تجزیه، به عنوان پایتخت اسرائیل باقی خواهد ماند.»
جمله آخر همان طور که حکیمنعیم نیز گفته تا حال از زبان هیچ یک از روسای جمهور قبلی امریکا شنیده نشده بود.
این دفاع بی قید و شرط و وقیحـانه از اسرائیل در واقع معیار خوبیست برای درک تفاوت بین اوبامای «چپ» و «مارکسیست»(۱) با اسلافش. حکیمنعیم وقتی روی کلانترین نقطه سیاست تبعیضگرانهی دولت امریکا انگشت میگذارد، در واقع این پیام را نیز به هم میهنانش دارد که نباید فریب خورد و دیگران را فریب داد که با ورود اوبامای متحد صهیونیستها به کاخ سفید، آسمان به زمین میآید و سیاستهای امریکا دستخوش دگرگونیهای بنیادی میشود. نه، به هیچوجه چنین اتفاق نمیافتد به این دلیل ساده و در عین حال رد ناشدنی که سیستم تقریباً سه قرنهی امریکا با تبدیل روسای جمهور ذرهای دگرگون نمیشود. مشخصاً سیاست آن کشور در افغانستان را آقای اوباما نه میخواهد و نه میتواند تغییر دهد و کماکان محورهای آن عبارت خواهند بود از تحکیم پایههایش جهت پاییدن دراز مدت در کشور؛ سازش با تمامی باندهای خاین و آدمکش و هیروئینسالار بنیادگرای ربانی، قانونی، خلیلی، سیاف، دوستم، محقق، گلبدین و میهنفروشان پرچمی و خلقی و حتی گروههایی از طالبان؛ کشتار مردم فقیر و بیگناه؛ تحمیل حکومتهای دستنشانده؛ اجرای نمایشهای رسوای «انتخابات»؛ آلوده ساختن هرچه عمیقتر جامعه با فرهنگ ارتجاعی اخوانی(۲) ؛ نصب خونآشامترین و کثیفترین و فاسدترین عناصر در مقامات کلیدی و... که پیامدهای آنها جز تشدید فاجعه جاری افغانستان چیز دیگری نخواهند بود.
رییس جمهوری که این چنین فاحش حقوق مردم فلسطین را نادیده گرفته و در برابر جنایات دولت صهیونیستی خاموشی گزیند، چگونه ممکن است نسبت به مردم و وطن ما به صورت یک فرشته درآمده و ارمغان آور دموکراسی، آزادی زنان و بهروزی باشد؟
کسی که لکههای خون مردم فلسطین را بر دستهای رییس جمهور امریکا نبیند، علیرغم تظاهر به فلسطین دوستی، بدترین و موذیترین خاین به مردم فلسطین و مردم و میهن خود به شمار میرود. و خواجه بشیراحمد انصاری از همین قماش خاینان است.
به ترتیب جاهایی از نوشته او را ببینیم:
«پیروزی اوباما پیامی بسیار روشن داشت و آن این كه هیچ فرد و گروهی توان فسخ قوانین آهنین جامعه را ندارد.... استقبال جهانی از پیروزی یک سیاهپوست نشان داد که جامعۀ بشر قدمهای درخشانی را در مسیر تکامل اجتماعی برداشته است.»
نویسندهی اخوانی ما تمام قوانین حاکم در جامعه را که از طرف انسانها وضع شده اند قوانین الهی و طبیعی و فسخ ناپذیر میپندارد.
رسم و فهم کلیه جنایتکاران مذهبی و غیرمذهبی است که قوانین موضوعهی پدران مستبد یا خود شان را «آهنین» و «فسخ ناپذیر» نامیده و هرگونه شورش علیه آنها را «بدعت» و «سرپیچی» از «اراده الهی» گفته و برای دفاع و حفظ آنها حاضر اند حمام خون راه بیندازند. منطق خواجه و کلیه اخوانیها همانست که از صنوف ابتدایی مکتب به خورد ما میدهند:
با خـــدادادگــان ستیــزه مـکــن/ که خدادادگان را خدا داده است.
یعنی در حاکمیت سفیدها در امریکا اراده الهی مضمر بوده و نباید علیه آن برخاست. به همین ترتیب در جباریت پرخون و خیانت اراذل جهادی، اراده الهی نهفته بود و است و شورش علیه آن سزاوار زندان و شکنجه و مرگ است.
آقای خواجه نمیگوید که اگر عدم ورود یک سیاهپوست در کاخ سفید قانونی «آهنین» و «فسخ ناپذیر» بود چطور این نشدنی، شد گردید؟
البته به نظر ما به روی صحنه آمدن اوباما هنوز به هیچ وجه به معنی رهایی تیرهپوستان در امریکا و سایر کشورها از غل و زنجیر نژادپرستی نیست و دلیل آن را باید در منافع بلیونرهای امریکا که فرمانروایان واقعی اند، و در تحقق «دکترین کارتر»(۳) دید که نشستن یک سیاه را در کاخ سفید به مصلحت ملی و جهانی خود تشخیص دادند تا جار بزنند: سیاهان امریکا و جهان، اینک یک سیاهپوست با پدری مسلمان بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد، دیگر چه میخواهید؟ آرام و تابع باشید تا «سیستم» به کارش ادامه دهد.
درست همان طوری که امریکا جنایتکاران اسماعیل، سیاف، فهیم، خلیلی، مسعوده جلال، ربانی، محقق، اشرفغنی، انورالحق احدی، قانونی، فاروقوردک، سیماسمر و... را روی کار آورده و به مردم سوگوار افغانستان ندا سرداد: اینک «رهبران محترم جهادی» به جای طالبان تروریست برقدرت نشانده شدند، دیگر که بهتر از این دموکراسی و آزادی زن چه میخواهید؟ حالا بر شماست که رو به خاک افتاده و دعا کنید که سایهی امریکا را از سر هیچ کشور دنیا کم نکند!
نه آقای خواجه، قوانین، «آهنین» نه که «پولادین» هم باشند در برابر زور لایزال مردم شکستنی خواهند بود. در امریکا اگر نه خیلی پیش، همان زمانی که خون لوتر کینگ، پلنگان سیاه، جوهیل، ساکو و وانزتی، روزنبرگها(۴) و دیگر شخصیتها و نیروهای عدالتخواه و ضد نژادگرایی را به زمین ریختند، اگر ارادهی اکثر تودههای آزادیخواه سیاهپوست و سفیدپوست در حزبی انقلابی نمایندگی میشد، زنجیرهای هرگونه تبعیض و ستمگری پاره شده و عدالت در امریکا نه بر اساس رنگ پوست بلکه بر اساس دموکراسی و اتحاد رنجبران تأمین میشد و در کاخ سفید، رییس جمهوری (چه سیاه چه سفید) می نشست که پایان هرگونه فاشیزم در داخل و خارج امریکا را اعلام میداشت؛ مشخصاً در مورد افغانستان بلاکشیدهی ما کلیه جنایتکاران جهادی و طالبی و منجمله امیر خودت گلبدین را به مثابه فرزندان نامشروع دولتهای توسعهطلب پیشین امریکا عاق و فردفرد آنان را افشا و محاکمه میکرد. و نیز پلیس در نخستین فرصت جناب شما، دستگیر پنجشیری، خلیلالله هاشمیان، عبدالملک، طالب بچه رحمتالله هاشمی و خلاصه تمامی جنایتکاران اخوانی و پرچمی و خلقی را زده زده و شانه بسته از امریکا کشیده به افغانستان (البته افغانستانی آزاد) میفرستاد تا در کنار برادران تان سیاف، عمرصمد، کریمخرم، داکترعبدالله، خالدفاروقی، سباوون، خلیلی، ملا متوکل، ضیامسعود، گلابزوی، داکترامین فاطمی، حنیفاتمر، محقق، کبیر رنجبر، انور جگدلک، ربانی و بقیه خاینان در برابر مردم ما حساب پس دهند. فقط آن گاه ثابت میشد «بشر قدمهای درخشانی را در مسیر تکامل اجتماعی برداشته» و تغییر نه به دست نظام امریکا بلکه به دست مردم بزرگ امریکا پدید آمده است.
اگر خوانندگان ما فکر میکنند یک گلبدینی که عمر سیاسیاش در ترور روشنفکران آزادیخواه و ضد بنیادگرایی تیر شده، هیچگاه دچار هیجانی آن هم از نوع بسیار لطیف و فیشنی و سخت فلمیاش نمیشود اشتباه میکنند:
«برای من و امثال من گذاشتن پای یک سیاه به آن کاخ سفید به مفهوم پامال نمودن تبعیضی است که به اندازۀ تاریخ و پهنای خاک گسترش و تداوم داشته است. از دید من پیروزی این مرد سیاه که نماد چندین تبعیض به شمار میرود پاسخ کوبندۀ فرهنگ انسانی عصر به ستمگرانی است که در دهلیز زمان ایستاده و رخسار اسپارتاکوسهای تاریخ را پیوسته با شلاق میكوبند. من در حالی كه غرق آن مشهد تاریخی شده بودم نتوانستم اشك چشمم را نگه دارم و در آن لحظهای كه (تابوی سفید) برهنه شده بود و فرو میریخت به فكر مارتین لوثر کینگ، ماندیلا، محمدعلی، فرانتس فانون، روزه پارکس، امه سهزر، مالکم اکس و هزاران اکس دیگر افتیدم و اشک در چشمانم حلقه زد.»
به به! از کی به این سو آقای بشیراحمد گلبدینی؟ شما و ماندیلا(۵) ، فانون، امه سهزر و...؟(۶) شما و امثال شما اگر دروغگو و ریاکار به طاقت ایکس نمیبودید باید تعفن و پوپنک وجدان تان را سالها قبل، اول با افشای جنایتهای حزب تان و گسستن قاطع از آن و با ریختن قطره اشکی به یاد آن همه مبارزان ارجمندی که پیش از سرباختن در جنگ مقاومت ضد روسی، ساطور حزب خاین شما و ربانی ـ مسعود و سیاف، خون پاک شان را جاری ساخت، میزدودید تا امروز این لفاظی برای آن سیاهپوستان نامدار، نفرت انگیز و شیطانی به نظر نیامده و حال آدم را به هم نمیزد. شما پشت امه سهزرها نگردید؛ بهتر است از داکتر صمددرانی، انجنیردلاور، فتاح ودود، داکتر فیضاحمد، سلطانسهراب، فاروق غرزی و صدها مبارز انقلابی دیگر گپ بزنید که آیا در هنگام شکنجه و کشتن شان شخصاً شرکت داشتید؟ آیا تقریبی گفته میتوانید که چند ٱزادیخواه را بدست خود شکنجه کرده و به قتل رساندهاید؟
به یقین خود اوباما و نزدیکترین مداحانش خجالت میکشند به شیوه «اندیشه ورز توانای میهن»(۷) به این لحن به تمجید از اوباما برخیزند:
«صفحهای که در آن شب رقم زده شد مهمتر از پا گذاشتن انسان به سرزمین مهتاب بود. پیاده شدن در سرزمین ماه به جز از اشبـاع غریـزۀ استطلاع شـاید هیچ دردی را درمان نکند اما پا گذاشتن به آن کاخ، شاید سرنوشت واژگون ملیونها انسان ستمکشیده را دگرگون سازد. پیروزی اوباما محصول مبارزات خونین ملیونها مبارز سیاهپوستی بود که از قرنها بدینسو خرمن هستی و هویت شان را با کبریت جهل و تاریکی و فقر و دشمنی و هیرویین آتش زده اند.»
هم اکنون مردم افغانستان، فلسطین و عراق در آتش برپا شده از سوی امریکا وصهیونیزم میسوزند. اگر در سال ۲۰۰۹، از این جهنم رستند و سلطهی خونبار دولتهای دست نشاندهی امریکا بر مردم دهها کشور خاتمه پذیرفت و ادارهی اوباما دیگر «شریک جنایت و فساد... اداره مافیایی و فاسد کابل» (خواجه انصاری) به شمار نرود، خوب، و در غیر آن روی شما آقای انصاری و همفکران تان سیاه که این چنین بیشرمانه «دگرگون شدن سرنوشت واژگون میلیونها انسان ستمکشیده» را بسته به رنگ پوست رییس جمهور امریکا ترسیم مینمایید.
وقتی در افغانستان خود ما که امریکا آن را شغالی، ملاخور، هرویینی و تیره بختتر ساخته، تیزابپاش کثیف و منحرف گلبدین، «صدراعظم» و برادر پلیدتر از خودش احمد شاهسیافی «معاون» او و جنایتکارانی مشهور خلیلی و ضیامسعود «معاونان رییس جمهور» و مشتی آدمکش جاسوس و مافیایی «وزیر» شوند، دیگر جای چه جامه دریدن و شادی مرگک میماند که خدا و بادار دژخیمان نامبرده چند صباحی یک سیاهپوست گردد؟
ذکر نام امه سهزر، ماندیلا، فانون و... یا مبارزان معینی، برای نویسندگان خاین، سازشکار و نوکر جنایتکاران مذهبی، به منظور استتار ماهیت واقعی شان است. در پس قلقلهی مکارانهی آن نامها و نکتایی و دریشی شما خواجهبشیر، قانونی، حلیمتنویر، جبارثابت، داکترعبدالله و... تیزاب و تفنگچه پنهان است. قهرمانان واقعی شما را نه امه سهزرها و فانونها و... بلکه «استاد همدرد»، «استاد پیرمقل»، «استاد زرداد»، «انجنیرغازی حکمتیار»، «انجنیر مسعود (رح)»، «استاد شفیع دیوانه»، «استاد خدایداد»، «استاد سیاف»، «استاد حاجی الماس»، «استاد حضرتعلی»، «استاد اسماعیل»، «استاد قدریه یزدانپرست»، «استاد چکری»، «استاد عطا»، «استاد خلیلی» و... تشکیل میدهند. حاشا مینمایید؟ پس بفرمایید کی و در کجا علیه این جلادان مزدور و منبع آمال و الهام شان رژیم خونآشام ایران موضعگیری داشته اید؟ این است پرسشی که کلیه قلمبدستان وابسته به رژیم ایران و سیآیای را لرزانده و ماسک «روشنفکرانه» آنان را یکسره میدرد.
«اندیشه ورز» اخوانی از بشریت هم نمایندگی مینماید:
«برای بشریتی که این رویداد را به دیدۀ تحسین نگریست همینقدر کافیست که انسانی از نسل مغضوبان زمین در رأس قدرتی قرار گیرد که رهبران سفیدپوست و سیه دل آن امروز بزرگترین تهدید برای امنیت بین المللی شناخته می شوند.»
نه، آقای انصاری، عظمت مردم امریکا به جایش، لیکن دنیا از دولت امریکا و روسای جمهورش آن قدر زجر ندیدهاند که چنین آسان و ابلهانه والهی کسی شوند که یگانه فرقش با «رهبران سفید پوست و سیه دل» رنگ پوستش است و بس. از کل بشریت که بگذریم حتی کودکان افغانستان، فلسطین، کشورهای عرب، امریکای لاتین و افریقا میبینند که اوباما وقتی مک کین را که در امریکا او را «جنایتکار جنگی و قاتل هزاران ویتنامی» میشناسند و اتفاقاً حتی شما هم او را «پیرمرد جنگ طلب» مینامید، «رهبری شجاع و فداکار» بخواند، رابرت گیت وزیر دفاع «سیه دل و بزرگترین تهدید برای امنیت بین المللی» (خواجه بشیر) را در سمتش ابقا کند؛ کافیست (مخصوصاً برای مردم ما) که نتیجه گرفت در امریکا جز رنگ چیزی تغییر ماهوی نیافته، تنها جای نگهبان سفیدپوست نظام را یک سیاهپوست گرفته است. گزینش وزیر دفاع «سیه دل و بزرگترین تهدید برای امنیت بین المللی» اولین و کوبندهترین لگدی بود که به پوزهی آقای خواجهانصاری و امثالش حواله شد و به اثبات رسانید که اوباما کمتر از بوش حامی و ادامه دهنده سیاستهای امریکا نخواهد بود.
اگر خواجه صاحب که «سخاوتمندانه» تر از جکسن و اوپرا(۸) به سان باران بهاری اشک ریخت، خود را به کوری و جهالت نزند، با شنیدن خبر ابقای رابرت گیت و نصب رام امانوئل یهودی (که حتی منابع استخباراتی امریکا او را جاسوس موساد خوانده اند) به ریاست دفتر اوباما، بار دیگر و این بار از غم و از نومیدی باید به هقهق میافتاد و از آن اشک ریزی شتابزدهی اولش ابراز پشیمانی و خجلت مینمود.
در جایی از نوشته آرزوی نویسنده رخ نموده است:
«آیا در کشور ما نیز روزی فرا خواهد رسید که شخصیت آزادهای از نسل بزرگ ولی حقارت کشیدۀ هزاره به کرسی رهبری کشور تکیه زند. شخصیتی که بازوی کوبندۀ هیچ گروهک فاشیستی نباشد.»
خوش طبعی میکنید یا جدی هستید آقای «اندیشه ورز»؟ مگر برادر محقق، برادر خلیلی، برادر سرور دانش، برادر خدایداد، برادر سهرابعلی، برادر سید علامه بلخی، برادر جعفررسولی و... «از نسل بزرگ ولی حقارت کشیدۀ هزاره» نه بلکه از نسل جنایت پیشه، مافیا، تجاوزکار، سگهای پاسدار رژیم ایران و ساکنان کرهی مریخ اند؟ کدام آنان «بازوی کوبندهٔ» کدام «گروهک فاشیستی» اند؟ اگر این حرفها قیافه گیریهای ابلیسانه و عوامفریبی انگلیسوار و همانند پتلون و نکتایی تان برای «دموکرات و متمدن و امروزی» نمایی نیست، و دروغگویی شاخدار نیستید، مرحمت نموده این جلادان مافیازادهی شیعه مذهب جهادی و «گروهک فاشیستی» شان را افشا سازید. و چون خود ننگ ماموریت خارجی در زمان امارت خون و خیانت «تنظیمی» را در پیشانی دارید(۹) ، باید لیستی هرچند ناقص از مافیازدگی، خیانتها، آدمکشیها و مزدوری آنان برای رژیم ایران را ارائه دارید.
و جالب است که «اندیشه ورز» پس از قلمفرسایی «شاعرانه» و گزارش آن همه هیجانها و سرازیر کردن سیلاب اشکاش برای پیروزی اوباما ناگهان میپرسد:
«آقای اوباما در رسیدن به کرسی ریاست جمهوری امریکا موفق شد و این "مرد سیاه" فردا وارد آن «کاخ سفید» میشود، حال پرسش بسیار مهمی که مطرح میشود اینست که آیا او خواهد توانست در مداری دورتر از ساحۀ مقناطیسی صهیونیزم جولان نماید؟ اگر نتواند آیا نمیداند که صهیونیزم خود روی دیگر سکۀ جهنمی ریسیزم و اپارتاید و تبعیض است؟!»
در این مورد، اوباما خود با دو دست سیلی باران تان میکند (رجوع شود به نوشتهی حکیمنعیم). علاوتاً این لگدهای سران صهیونیستی نیز روی شما را پندانده و به صورت کریهی در میآورد:
ایهود اولمرت گفت: «اوباما یا مک کین هر کدام رییس جمهور امریکا شود دوست دولت اسرائیل خواهد بود چون من با هر دو خوب آشنایی دارم.»
سخنگوی وزارت خارجه اسرائیل اظهار داشت: «مناسبات امریکا و اسرائیل آینده روشنی خواهد داشت.»
با جانبداری اوباما از دولت اسرائیل دست او هم با خون مردم فلسطین رنگین میشود، دست شما جناب خواجه بشیر نیز که به خاطر گلبدینی بودن تان از قبل خونپر بود، با مدیحهسرایی برای اوباما آغشتهتر میشود.
بلی، آقای اوباما را حفظ منافع استثمارگران و میلیونرهای امریکا و جهان اجازه نمیدهد «دورتر از ساحه مقناطیسی صهیونیزم جولان نماید»، درست به همان گونه که شما نمیتوانستید و نمیتوانید بنابر منافع جنایتکارانهی بنیادگرایانهی تان «در مداری دورتر از ساحه مقناطیسی» گلبدین و سایر دژخیمان جهادی «جولان» نمایید!
یادداشت ها:
۱ـ اوباما را «چپ» و «سوسیالیست» و «مارکسیست» هم نامیدند تا جاذبهاش بین چپهای امریکا نیز برده شده باشد.
۲ـ در این مورد به تشویق تخمهای ارتجاع نظیر آصف محسنی برای ایجاد مدرسهای «مدرن» ١٣ میلیون دالری از «پول جهاد»، کتابهای درسی چاپ پوهنتون نبراسکا، بسیاری از برنامههای رادیوها و تلویزیونها و مارکیت گرم انجیاوها و... توجه شود.
۳ـ «دکترین کارتر» عبارت بود از تحت کنترول در آوردن ذخایر نفت با توسل به هر وسیلهای به شمول استفاده از نیروی نظامی. و این مکمل «دکترین پاول» (که خواجهی گلبدینی مسحور اشکریزی او برای اوباما شده است) میباشد که مبتنی است بر جلب حمایت عامه امریکا و جهانی و به کاربرد نیروی هرچه بیشتر و نابود کنندهتر علیه هر مخالف سیاستهای امریکا.
۴ـ جوهیل (Joe Hill) کارگر انقلابی و ترانه سرای پرآوازه امریکایی سویدنی الاصل در ۱۹۱۵، ساکو (Sacco) و وانزتی (Vanzetti) دو کارگر انقلابی امریکایی ایتالیائی الاصل در ۱۹۱۸ و ایتل و جولیوس روزنبرگ (Julius and Ethel Rosenberg) زوج انقلابی امریکایی در ۱۹۵۳ به اتهامات دروغین در امریکا محاکمه و با وجود موجی از اعتراضات جهانی اعدام شدند.
۵ـ خواجهی اخوانی به جای تصویری تنهایی از ماندیلا، عکسی از او و همسر قبلیاش را زینت بخش نوشتهاش نموده که در آن بدون حجاب و در حال تکان دادن دست برای مردم دیده میشود!
۶ـ بیشتر از این میشود عاشق آزادی و دموکراسی و حقوق زنان و تمدن بود؟ راستی وقتی گلبدین جانی مقالات رابرت فسک را در سایتش بیاورد، چاپ عکسی غیراسلامی از وینی ماندیلا چه تعجبی دارد؟
با خواندن مطلب خواجه بشیر، خواننده به یاد رنگین سپنتا میافتد که در همان روزی که با ادا و اطوار زنندهای از پیروی از «مکتب فرانکفورت» سخن میگفت، برای کسب رای خود را زیرپای محقق، قانونی، سیاف و سایر اهریمنان جهادی میانداخت.
۷ـ لقبی از دو مفلوک مرتجع اخوانی به نامهای فرشته حضرتی و داود عرفان از فراه به ممدوح گلبدینیاش.
۸ـ «در شب پیروزی اوباما دیدم که نمادهای جامعۀ سیاهان امریکا چون جیسی جکسون، اوپرا و دیگران سخاوتمندانه اشک میریزند؛ دانههای اشکی که گویی عصارۀ دردی است که از رشتههای اعصاب زمان تراوش میکند و یا چشمهای است که از دل کوهی به سنگینی درد بزرگ تاریخ بیرون میشود.»
۹ـ معلوم نیست آقای گلبدینی که شما و همتاهای تان داکتر نصری حقشناس، محرابالدین مستان، داکتر اکرمعثمان، داکتر روانفرهادی، ولیمسعود و... چقدر دالر زده و چه خیانتهای مالی دیگر را در سودان و لیبیا مرتکب شده اید.