درنگی بر ژورنالیزم زردِ جنایتسالار پسند
شكراله كهگدای
این نوشته كه چهره یكی دیگر از روشنفكران سرسپردهی جنایتسالاران «ائتلاف شمال» را افشا مینماید، با پوزش از نویسنده ارجمندش رووف روشــــنـایی، اندكی فشرده به چاپ میرسانیم.
«ماده ۱۹ منشور جهانی حقوق بشر: هر فرد حق آزادی عقیده و بیان را دارد و حق مذكور شامل آن است كه از داشتن عقاید خود بیم و هراس نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار و در اخذ انتشار آن به تمام وسایل ممكن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد» و در زیر این آرتیكل چنین آمده:
«آزادی مطبوعات مثل یك گردباد است كه ریشههای فساد، ساخت و پاخت و قوم و خویش پرستی و انتصاب آنها در مسند ادارات دولتی، همچنان رژیمهای استبدادی كه برای چند دهه در یك كشور ریشه دوانیده را از ریشه درآورده و به دور خواهد انداخت. رژیمهای استبدادی آزادی مطبوعات را "خطرناك" و "مخرب" میدانند، بنابرین سعی میكنند به طریقی روزنامهنگاران و روزنامههای مستقل را با مارك "جاسوسی" و "تبلیغات بیگانگان" و "مزدور" و "انتشار اسرار دولتی" و "توهین به مقدسات" حذف كنند»، «آزادی مطبوعات سنگ بنای هر آزادی دیگر است، آزادی مطبوعات كلید دموكراسی است»، «قلم زدن در راه حقیقت و یا گفتن حقیقت بدون زیبا جلوه دادن آن، رنگ كردن و سؤاستفاده از آن از اهمیت بالایی برای روزنامهنگاران برخوردار است. بعضی از روزنامهنگاران به دلایل ارتباط سیاسی كه با مسئولان بالایی دولت برقرار میكنند ممكن در دام آنها بیفتند و یا به دلایل حرفه و یا گزارشات سیاسی خود بروكراتیك عمل كرده و اخلاق روزنامهنگاری را زیر پا گذاشته و به خاطر جاه و مقامطلبی و ثروتاندوزی گزارشات جعلی و ناقص را به مردم ارایه دهند.
روزنامهنگار میبایستی با دید انتقادی به مسایل نگاه كند، با دید انتقادی بكاود آنچه را كه پنهان است، كشف كند حقیقت را، و گزارش حقیقت را بگذارد جلو دید مردم. اعتبار یك روزنامه و روزنامهنگار آن در این است. آنها از این طریق اعتماد خوانندگان روزنامه را جلب میكنند. البته پروسه جلب اعتماد خوانندگان مطبوعات مستقل صعب است. عبوری است از مسیری تا رسیدن به قله رفیع روزنامهنگار بااخلاق. روزنامهنگاران بااخلاق بسیارند و در كشورهای استبدادی این روزنامهنگاران اكثراً یا در زندانند و یا جان شان را بر سر آرمانهای حرفهای خود میبازند»، «آشكار كردن و یا گفتن حقیقت ارزش مردن در این راه را دارد»، «روزنامهنگار بااخلاق هر روز منتظر اتفاقی در زندگیاش است»، «در طریق مطبوعات آزاد باید دانش را بر بیخبری و جهالت، و حقیقت را بر تبلیغات ترجیح داد»
از آنجا كه مسئله بنیادی سیاست ـ كه خود بیان فشرده اقتصاد بوده ـ كسب قدرت است، به همین سبب در بطن هر فرهنگ، كه بازتابی است از سیاست، ارزشها و باورهایی جای دارند كه ناظر بر مناسبات قدرت میباشند (چه قدرتی در حال فروپاشی، استقرار و یا برپایی).
ژورنالیزم به مثابهی یكی از رگههای تپنده و پر حرارت در دو مقولهی فوق (ارزشها و باورها) جریان داشته، نه تنها نمیتواند ناظر بر مناسبات قدرت نباشد؛ بلكه جانبدار نیز بوده، در مناسبات قدرت ـ یا به نفع مردم و یا بر ضد آنها ـ مداخله سازنده و یا ویرانگر، میداشته باشد. با همین محك نمایان خواهیم ساخت، كه «كاروان» منحیث یك تربیون نشراتی در این مناسبات قدرتی در حال برپایی و زیر نظارت و حاكمیت امریكا، تعهد ایفای كدام نقشی را نشانی نموده است.
زبان لمپن و نوشتههای آقای «كهگدای»
«قافلهسالار» ژورنالیستها، كه در این اواخر، دو واژهی فریبنده را پیشوند ناماش نموده، در سرمقاله شماره ۱۰۱ حمل ۱۳۸۳ نشریه «بلند آوازه»اش یعنی «كاروان» مطالبی را با هم گره زده، كه میبایست به آن توجه كرد.
برای جلوگیری از اطناب بحث، نكتههای عطف سرمقاله، نقل شده و در پی آن بر آن نكات درنگی خواهیم كرد، تا اگر ذهنیت پارهای از خوانندگان را هیاهوی «بنیاد بازی»، «سالار سازی» و «شاهكانی» و بسا تبلیغات میان خالی و فریبندهی «كاروان» ـ كه بخشهای آن در سرمقاله بازتاب یافته ـ مكدر ساخته باشد؛ به روشنایی برسند. احتمالاً نقلقولها از مقالهای شان برای اثبات حقایقی درخور توجه، ممكن خواننده را خسته نماید؛ اما مسسئلهای است اجباری.
در آغازین سطر سرمقاله «كاروان»، نویسنده (آقای كهگدای) با دید نژادستیزانه، نالیده، شكایت مینماید كه یگان رسانه در امریكا «خود عامل دشمنیفزایی و استبدادگرایی و تهمت بستن و دشنام دادن به دگراندیشان (!) شده اند...»
این قلم نمیداند كه كدام رسانه «كاروان» را دو و دشنام داده و به آن تهمت بسته، یا نه دو و دشنام و نه هم تهمتی در كار بوده، شاید هم «یگان رسانه» نقدی داشته بر «رهنمودهای كاروان»، كه تلخی آن چنین واكنشی را در پی داشته است. به هر حال، هر خوانندهی مودب كه نگاهی به سرمقاله «كاروان» و یا سایر نوشتارهای آقای «كهگدای» بیاندازد، كلمات و جملات دور از عفت قلم و اخلاق نامهنگاریای شان، احساس و بینش فرهنگی وی را عمیقاً جریحهدار خواهد نمود.
نخستین عرض زنستیزی،
تعرض به حقوق و آزادی زنان استفرد پر ادعایی كه میگوید: «برای كاروان جای مباهات است كه دیگران هم از درسهای كاروان بحیث سرمشق آموخته میروند»، نه تنها از اهانت و تحقیر انسان؛ بلكه از توهین و فروتر شمردن زن (به طور اخص) ارضای ذهنیت نرینه مدار میكند. تنها آقای كهگدای نیست كه به زن به دیده حقارت مینگرد؛ بلكه هر زنستیز با استفاده مستمر از عادتهای زبانی، زن را با گفتن واژگان شكل گرفته از مكالمه لمپنانه و...؛ تحقیر میكند.
یك ژورنالیست، یك منتقد و یا هر نویسندهای كه باشد، با درنظرداشت ارزشهای اخلاق نویسندگی، هیچگاهی نه از زبان خود و نه از زبان قلماش چنین كلمات ركیك و مستهجن در مورد زن جاری نمیشود. این حق مسلم و بیچون و چرای هر هموطن مصیبتدیده، اسارتكشیده و قربانیداده و در خون و آتش فرو شدهای ما است، كه مسببین و مسئولین بربادی و تباهی وطن عزیز شان ـ چه خاینان بلند پایه حزب «دموكراتیك خلق»، چه سرباندهای جاهل و وحشی اخوان ـ را شدیداً مورد انتقاد قرار داده، خواهان محكمه و مجازات آنان توسط یك دولت واقعاً ملی و غیر وابسته گردند (منتقدان مخفی، نیمه علنی و یا علنی وابسته به شبكههای عدیدهی استخبارات و اطلاعات روسیه و سایر كشورها ـ كه به خاطر اغفال مردم دین باوری و اسلام نمایی میكنند ـ بایست تفكیك گردند)؛ اما چاپ و نشر الفاظ ناروا و بازاری، آنهم رسوبات گندیدهی آن را در مورد اینان، هیچ فرهنگ متعالی به روی صفحات رسانههای نوشتاری و تربیونهای گفتاری اجازه نمیدهد؛ مگر فرهنگ مبتذل «كهگدای» كه از دربار مایه گرفته است.
آقای «كهگدای» كه در وزیرسازی و تاج بخشی جوره ندارد، تنها به هتاكی و فحاشی زنان مخالفش اكتفا نكرده «خانمهای نواسهدار» محل اقامتاش یعنی «كلفرنیا» را آماج توبیخ تورن اسماعیل گونه قرار داده حقوق و آزادی آنان را ـ كه در دو دههی گذشته جنایتكاران هفت ثور و «مرحه تكاملی» آن، همچنان صبغتالله، ربانی، مسعود، سیاف، حكمتیار، مزاری، خلیلی، ملامحمدعمر، اسماعیل خان، فهیم و دوستم با جهالت و وحشیگری بیمانند، لگدكوب كرده اند ـ مورد حمله تمسخرآمیز قرار میدهد.
آقای «كهگدای» در همان شماره «كاروان» زیر عنوان «ای قوم به حج رفته» به ادامهی «آزادی زنان و دختران در مكه معظمه» و اینكه چنین آزادی «در هیچ نقطه دنیا مانندی ندارد»(!) به ستایش عجیبی پرداخته مینویسد: «آزادی زنان این نیست كه حتی زنان فرزنددار و نواسهدار خصوصاً در شبهای عروسی پشت و قول و ران چملك شان را لچ نمایند و در میدان برآیند و برقصند و چشمان گناهكار مردان خود شان و دیگران با هوس نظارهگر برهنگیهای شان باشد».
آقای «كهگدای» كه از سالها بدین سو، از تعرض به حقوق و آزادی زنان لذت سكرآور میبرد، فكر میكند كه با شگرد گنجانیدن فرامین و تدابیر سركوبگرانه در مورد زنان (در متن «حج نامه»اش) میتواند ذهنیت پس نگرندهی دینی پارهای از خوانندگان نشریهاش را بر ضد زنان برانگیزاند و با جلوههای بنیادگرایی سرباندهای اخوان، منجمله اسماعیل خان را متوجه كار و بار اعطای القاب... ـ كه بعداً به آن خواهیم پرداخت ـ نماید.
چنین اعتراض جانبدارانه بوده سرخم كردن آگاهانه در برابر دساتیر بنیادگرایان دار و دسته ائتلاف شمال و...، میباشد.
با آقای «كهگدای» یك جا سفر میكنیم به گذشتهی «نامهنگاری»اش، تا بنگریم كه زنستیزیاش ریشه در آن ایام دارد. جناب شان از خاطرهاش در دورانی كه در «نقش» نامهنگار «كاروان» به صورت عمده با بروكراتهای طراز اول، وكیلهای شورا، سناتورهای با صلاحیت به خصوص جنبش محصلین در تماس مستقیم بوده؛ در یاوهنامهاش مینویسد:
یكی از مردان تیپیك كه دوست آقای واله بود، خان صاحب بایان نام داشت. آقای واله، خان صاحب بایان را سرگپ میآورد ما از گپها و حرفهای وی میخندیدیم و لذت میبردیم. (تكیه از روشنایی) یكبار هم آقای واله، خان صاحب بایان را با خود در یك كنفرانس تساوی حقوق زن و مرد در موسسه نسوان برده بود. همینكه خان بایان برگشت بسیار عصبانی بود و میگفت: «عجب دنیای شده هیچ وقت حق زن و مرد برابر نمیشود؛ اگر در روز هر چند بگویند زن و مرد در شب...» (خاطرهنویس، گفتار مستهجن و زنستیز و شرمآور خان صاحب را عیناً در صفحه ۴۹ تحت عنوان «خان صاحب بایان و تساوی حقوق زن و مرد» به چاپ رسانیده كه این قلم به خاطر حرمت به قلم، از بازنویسی بقیهی آن منصرف گردید).
هر گاه به جای آقای «كهگدای» یك نامهنگار با تمكین و با آرمان در آن نشست (ولو خصوصی) حضور میداشت، از اهانت و تحقیر جنسیت زن توسط «وكیل صاحب شورا»، نه تنها نمیخندید و لذت جنسی نمیبرد؛ بلكه زنستیزی اهانتبار نامبرده را با صلابت و با استفاده از هنجارهای پسندیدهی فرهنگ حرمت گذاشتن به زن، انتقاد میكرد و از منظر سوسیالوژی پیشینهی عدم تساوی حقوق زن و مرد را برایش توضیح مینمود. آقای «كهگدای» چنین نكرد؛ چونكه گوشهای از دیدگاه اجتماعیای شان را تفكر زنستیزی میساخت. و دیگر اینكه خان صاحب بایان ـ كه اصلاً «بایانی» تخلص میكرد ـ قبل از آنكه به سمت وكیل شورا از منطقهاش (بایان) انتخاب گردد، مامور احصائیه وزارت داخله (شعبه توزیع تذكره نفوس) و چند ماهی هم مامور در وزارت تجارت بود. موصوف از لحاظ موضع طبقاتی از زمرهی زمینداران و ثروتمندان منطقه شمالی به شمار میرفت، كه برخی از روشنفكران در ظاهر غیر وابسته را در كمند عیش و نوش و مهمانیهای پر مصرفاش بسته بود. معلوم نیست تذكار این خاطره، چه چیز و كدام پیامی را به خواننده میرساند و خاطرهنویس چرا از نوشتن نام و نشان و شغل رسمی و وكیل بودن آقای بایانی در «شورای ملی» طفره رفته است؟
نژادستیزی در قالب
«دوستی میان همه مردمان»به بخشی از جملهی سرمقاله «كاروان» در صفحات قبل پرداختیم. اینك به ادامهی آن توجه كنیم: «... فكر میكنند كه یكی از دژخیمان دوران استبداد امیر عبدالرحمان خان... و یا مجریان استبداد و اختناق در شیرازههای خود كامه و ضد مردمی بیگانهگرای بعدی یعنی كمونیستان و طالبان هستند تا نگذارند كسی چیزی بگوید».
این چه نوع «حق»ی است كه آقای «كهگدای» آن را به چنگ آورده، و به اتكای آن انتقاد «یگان رسانه» بالای «كاروان»اش را با جملات آگنده از نفرت نژادی پاسخ میدهد. ایشان از میان ردیفی عناصر بومی وابسته به بیگانه و منصوب به ملیت، اقوام، عشایر و تبارهای مختلفهی كشور ـ كه مسبب انهدام فرهنگ مادی و معنوی ما، به خصوص در دو دههی اخیر میباشند و شرایط را برای تهاجم و تجاوز دو ابرقدرت شوروی و امریكا به كشور مساعد نمودند ـ فقط و فقط ملیت پشتون را انتخاب نموده، زیر نام و نشان «كمونیستان»، «رژیم غولان خلقی و سیاهدلان طالبی» آماج حملات نژادستیزانه و نفرتگسترانه قرار میدهد.
آقای «كهگدای» كه گاه گاهی كلماتی، چون «وحدت ملی»، «برابری زبانها» «دوستی و تفاهم میان همه مردمان» را چاشنی نوشتارهایش میسازد، نه از روی سطحنگری، حاكمیت و سلطه حاكمان مستبد، وابسته و یا دستنشاندهی پشتون تبار را ـ كه بالای ملیت خودی و هم بالای سایر اقوام، عشایر و تبارهای كشور اعمال قدرت نموده و ستم روا داشته اند ـ حاكمیت و سلطه ملیت پشتون بر دیگر باشندگانی این سرزمین در خون تپیده وانمود میسازد؛ بلكه به طور عمده به تبلیغات نفرتگسترانه پرداخته و فرهنگ نژادستیزی را به پارهای از خوانندگان ناآگاهی نشریهاش القا میكند، تا به هر شكلی كه شده در برابر این ملیت (پشتونها) به واكنشهای ضد وحدت ملی دست یازند.
نویسنده به اعتراض ناروایش وضاحت داده میفرماید:
«بدبختیها و سیاهروزیها و بدشگونیهای بیشماری كه در این یك قرن و ربع نصیب مردمان ما شده در هیچ دورانی چنین نبوده»
آقای «كهگدای» نقطه آغاز استبداد را به روی پیشانی امیرعبدالرحمان خان جلاد گذاشته و نقطهی انجام آن را در كف دست ملامحمدعمر جاهل، دو نقطهی آغاز و انجام را با هم وصل نموده، میانهی آن را ۱۲۵ سال بدبختی، سیاهروزی و بدشگونی بیشماری كه در تمامی ادوار تاریخ كشور چنین نبوده؛ خوانده است. وی با این سفسطه گناه بدبختیها و سیاهروزیهای بیشمار یك قرن و ربع گذشته را به مجموع ملیت پشتون نسبت میدهد. و از همین منشای خود ساخته به برآیندی دلباختهاش میرسد كه شدت و میزان بدبختی و سیاهروزی این دوره را با هیچ دورهی دیگر قابل مقایسه نمیداند.
ما بدبختیها و سیاهروزی وحشتناكتر از هر وحشتی را در مسیر زمان دیده و آن را در كتیبهی تاریخ پر افتخار خویش حك كردهایم. با در نظرداشت جنایتها و خیانتهایی كه از امیرعبدالرحمان خان جلاد تا ملامحمدعمر قصاب انجام یافته، محدود ساختن تمام ادوار سیاه تاریخ به آن دو، به صورت مستقیم تبریه دیگران را نیز با خود دارد. آقای «كهگدای»، در دوران مدنظر جناب عالی، بنابر درك تاریخ شناسانه، سلطنت متمركز فئودالی، متضمن همكاری طبقات حاكمه تمام ملیتها و اقوام، به قلع و قمع خلق ما اشتغال داشته است؛ اگر باور ندارید لطفاً به شجره خانوادهگی خود مراجعه، و ببینید، فرمان قتل چه تعداد انسانی را بزرگ فامیل تان (نورمحمد خان كهگدای سرمنشی حضور) مسوده، و از توشیح شاهانه! گذرانیده اند؟، مگر فراموش كرده اید فامیل شما سالها به خاطر خدمت به شاه، از زبان بزرگ خانواده نقل میكردند كه گویا مسودههای اعدام را شاه در همان گام نخست و حتی دفعات بعدی هم امضا نمیكرد. آنچه بزرگ خانواده تان به عنوان نماینده (!) اقلیت ـ آمده از آنطرف دریای آمو ـ لازم میدانست، شاه پشتون تبار از تایید خونبار آن ابا میورزید.
اگر حكومتها مردمی باشند یا استبدادگرا؛ اگر دموكراتیك باشند یا دیكتاتور؛ اگر سكیولار باشند یا تئوكرات؛ اگر در برابر تجاوز و یورش دارای خط دفاعی استوار باشند و یا شكسته، این مسایل به هیچوجه مانع تجاوز كشورهای نیرومند و توسعهطلب ـ و دارای دیدگاههای مختلف ایدئولوژیك ـ شده نمیتواند (برخلاف، ساختار تقسیم قدرت در درون یك جامعه میتواند نقشی ارزندهای در مبارزه علیه متجاوزین و حصول آزادی آن جامعه داشته باشد). در چنین شرایط و اوضاع فاجعهآمیز، هیچ منطق و برهانی اجازه نمیدهد كه در وجود زمامداران مستبد و خودكامهی سرنگونشده و دستنشانده؛ ملیت، قومیت و... آنها با ساطور نكوهش و نفرت نژادی شقه شقه شوند. میبایست به این حقیقت نیز اشاره نمود كه از همان نقطه عطف آقای «كهگدای» یعنی استبداد امیر عبدالرحمن خان جلاد و وابسته تا قبل از دهه اخیر از افراد منسوب به سایر اقوام، تبارها و عشایر كشور، حتی فرزندان كسانی كه در میان فراریان و مهاجرین از آنسوی دریای آمو فرستاده شدند ـ منجمله سرمنشی حضور شاهانه نورمحمدخان كهگدای، محمدخان جلالر و ... ـ در ارگانهای دولت: اردو «ضبط احوالات» همینطور «ضبط احوالات ارگ شاهی»، وزارت امور خارجه، قوای امنیتی و سایر نهادهای مهم آن حضور و نقش فعال داشتند.
از ترهكی، امین، گلابزوی، پنجشیری، ببرككارمل، مزدك، كشتمند، نجیبالله، دوستم و سایر همپالگیهای شان ـ كه كودتای ننگین ۷ ثور ۱۳۵۷ و در پی آن تجاوز ارتش شوروی به كشور، آنان را به قدرت رسانید ـ تا صبغتاللهمجددی، ربانی، «قهرمان مسعود»، مزاری، خلیلی، محقق، حكمتیار، سیاف، فهیم، عبداله، قانونی، اسماعیل خان و ملامحمدعمر، كه ۸ ثور هزار بار ننگینتر از ۷ ثور آنها را سر مست امارت و صدارت ساخت؛ همگی شان وابسته به اجانب بوده در ویرانی و كشتارهای دستهجمعی و صدها نوع شكنجه و هزاران جرم و جنایت عجیب و تجاوز به ناموس مردم بیدفاع و وطنفروشی به نحوی از انحا دست داشتند. اینها همگی به ملیت پشتون تعلق اتنیكی نداشته؛ بلكه هر كدام به ملیت، قوم و... های مختلفهی كشور تعلق نژادی، زبانی، منطقهای و مذهبی داشته، هیچ یك از این افراد (البته آنهایی كه تا كنون به حیات ننگین و رسوای شان ادامه میدهند) نه میتواند از ملیت، قوم و عشیرهی منسوبهی خویش به نمایندگی برخیزند. اینها همگی شان مسوول كار و كردار ضد منافع ملی خویش میباشند، نه ملیت، قوم، طایفه و عشیرهی ستم كشیده، اسارت دیده و قربانی دادهی آنها.
وابستگی و خودفروشی عناصر منسوب به ملیت، قوم، طایفه و عشیرهی كشور، وابستگی و خودفروشی مجموع آن ملیت، قوم، طایفه و عشیره نیست. یكی گرفتن دو سوی متضاد (حاكم و محكوم) و یا به بیان رساتر نمایندههای آموزش دیدهی روسی، امریكایی، پاكستانی، عربی و ایرانی را كه حاكم بر سرنوشت مردم مظلوم و در بند افغانستان اند، با مردم یكی گرفتن، كار ژورنالیزم خریده شده و یا اجنت میباشد، نه ژورنالیزم آزاد، مردمگرا و رسالتمند. به ژورنالیزم وابسته باید حالی كرد كه، حتی عناصر ملی و دموكرات كه در شرایط عاری از هر گونه قید و بند ارتجاع و امپریالیزم توسط مردم خویش انتخاب شده؛ اما بعد از كسب قدرت حاكمه ـ چه در اوضاع آرام، چه در حالات بحرانی و تجاوز ـ از انتخابكنندگان شان بریده و در خدمت منافع بیگانگان قرار گرفته اند، را نمیتوان به ملیت، قوم، عشیره و طایفه آنها گره زد و خاستگاه ملیتی، قومی، عشیرهای و... این مزدبگیران را مورد نفرت نژادی و مواخذهی ملاگونه قرار داد.
سرمقالهنویس «كاروان» در نقش جارچی «تساوی حقوق بین اقوام و همبستگی میان آنان»، هیاهو راه انداخته، در حالی كه آنچه جار زده میشود طرحهای تفرقه و انشقاق میان مردم كشور بوده، كه چون ساطوری بر پیكر خونین وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان كوبیده میشود؛ اگر به بخش از سرمقاله دو سال قبل از امروز جناب «كهگدای» در زیر توجه نماییم به وضاحت خواهیم دید كه ایشان با دورویی یك منبرنشینن فرستاده شده از خارج، در عین زمان كه ریاكارانه «وابستگیهای قومی و قبیلهای و زبانی و امتیازات و...» را محكوم مینماید ـ در چند سطر بعدتر مقالهی عوامفریبانهاش ـ امتیاز خاصی برای یكی از اقوام این خطهی ویران كرده شده، قایل شده آنها را سرآمد سایر ملیتها و اقوام میشمرد. و به درستی میداند كه زهر شدیدهی این نظر خاینانهاش در رگههای وحدت و همبستگی ملی چه اثری خواهد داشت.
«... اگر به پاس جان نثاریهای مردم آزادهء پنجشیر كه دو قوای متجاوز یعنی روسیه و پاكستان را با زانو درآوردند و هیچگاهی تسلیم نشدند، از جلب عسكری (خدمت سربازی) و مالیه و محصول دولتی برای ۲۰ سال معاف شوند، كاری است فراخور پاداش و پایمردی شان...»
ژورنالیزم «كهگدای» ـ كه خود تحریفگر واقعیتها است ـ همینكه مینویسد «مردم آزادهء پنجشیر» مراد ناپاكش «شورای نظار»یهای روسپرست میباشد.
نویسنده با تردستی شعبدهبازان «پاكستانی» چنبر بویناك این افراد خودفروخته، اجنت، غارتگر، جنایتكار، نژادپرست و میهنفروش را آنقدر پهنا میدهد، تا خوانندهی نشریهاش دچار آشفته فكری شده سرانجام بپذیرد كه مجموع این قوم قلیلالعده؛ اما دلیر و وطنپرست، از زمرهی این باند پلید («شورای نظار») میباشند. در حالی كه مردم هوشمند و واقعیتنگر افغانستان حساب قوم شریف پنجشیر را از قهرمان خون و خیانت به وطن یعنی «مسعود بزرگ» و باند آدمكشاش كاملاً جدا میدانند.
اینها خاینین به مردم و كشورند، كه در دراز مدت در خدمت پلان تجاوز و استقرار دایمی ارتش گرسنهی امپریالیزم (سوسیال امپریالیزم) شوروی در افغانستان قرار داشتند و به دستور آن كشور زنجیرهای خونآلود تانكهای ارتش اشغالگر امپریالیزم امریكا را ـ كه از روی پیكر دردمند مردم بیگناه و بیدفاع ما فاتحانه میگذشتند ـ میلیسیدند (و كماكان به تطهیر آن ادامه میدهند)؛ برعكس مردم با غیرت پنجشیر آنها را ننگ قوم دانسته، همانند سایر باندهای اخوانی، خواهان محكمه و مجازات شان میباشند.
تاملی بر ناسیونالیسم قومی و ستم ملی
یكی از فاكتورهای مادی رشد ناسیونالیزم قومی در شرایط تجاوز و جنگ مقاومت و بعد از آن، پیشینهی تاریخی سیاستهای تبعیضگرایانه و شوونیستی حاكمان منسوب به ملیت پشتون ـ كه مثال برجستهی آن امیر عبدالرحمانخان جلاد و نادرخان غدار میباشد ـ در واقع امر طبقه حاكمهی پشتون، نه كل ملیت نجیب، وطنپرست و بسیار دلیر پشتون، كه آنهم متاثر از سیاست استعماری انگلیس در منطقه و افغانستان بود؛ میباشد.
مسئله ستم ملی و برخورد نابرابر با سایر ملیتها بر مبنای تعلقات نژادی، زبانی، مذهبی و منطقهای در بدایت امر مستمسكی شد برای ناسیونالیستهای قومی منحط و كمر بسته برای خدمت به ارتجاع منطقه و امریكا (هم) از همین خمیر ترشیده و متعفن، پیشوایان مذهبی و «رهبران سیاسی» نظامی شان را ساختند. (چنانچه بعدها در دولتهای كارتونیك تعبیهی این جنایتكاران وطنفروش را شاهد بودیم).
رهبران ساخته شده هر یك خویشتن را مظهر وحدت قوم منسوبهای خویش خوانده بر آتش ـ زیر خاكستر ـ نژادپرستی و نژادستیزی باروت تفرقه و انشقاق میریختند (كه این عمل خاینانهی شان كماكان ادامه دارد) در گیر و دار به اصطلاح «كسب هویت باز یافتهی اقوام» به علاوه روشنفكران اجنت، كه مطابق دساتیر داده شده از خارج كشور، به آرایش باندهای مورد نظر اشتغال داشته و دارند، روشنفكران جبون و منفعتجو (كه از نظر سیاسی و فكری توانایی حل مشكلات اقتصادی و سیاسی یعنی فقر و عقبماندهگی، پدرسالاری و زنستیزی، تیوكراسی و استبداد را ندارند و آن گاهی كه كشور بیگانه به خاك شان حمله نماید به حب بقا و منفعتپرستی و به بهانههای مثل برقراری «صلح و ثبات»، «حفظ تمامیت ارضی»، «بازسازی» و «احیای مجدد»، با استدلال، بحث و و فحصی به اصطلاح تئوریك، تجاوز را «پایه منطقی» داده خودها را به تجاوزگر عرضه میدارند)، نیز به این باندهای وطنفروش و جنایتپیشه پیوستند. و خط تفرقه افگنانهی شان ـ منجمله افسانه واهی «نژاد اصیل آریایی»، «تغییر نام افغانستان» و... ـ را با زبان شعبدهبازان تبلیغ نموده، سیاست انقیاد و گردن نهادن در برابر متجاوز را رنگ و روغن تازهای بخشیده به اشاعه آن میپردازند. و یا به گفتهی شاعر بزرگ احمدشاملو: «آرمان روشنفكر لزوماً آرمان انسانی است. خطی است كه روشنفكران مردمی را در این سو قرار میدهد و روشنفكر خودفروخته یا كرایهای را در آن سو. اینشتن و كیسنجر را مثل بزنیم. دو روشنفكر اصیل یهودی، گیرم در دو سوی خط. یكی عاشقوار نگران انسان و یكی روسپیوار در بستر ابلیس، یكی نگران آیندهی زمین و حرمت بشر و یكی خواهان بیرحم حاكمیت قوم خود به بهای نابودی همه آن دیگران...»
به یكی دو جملهی لطیفپدرام ـ این عنصر چند بعدی، از لحاظ روابط اطلاعاتی و استخباراتیاش با كشورهای مختلف كه به دستور كیجیبی عضویت در «واواك» جمهوری اسلامی ایران را پذیرفته و در خدمت سیاستهای مداخلهگرانهی آن كشور در افغانستان قرار گرفته ـ در زیر توجه كنیم:
«... افغانستان یك نام جعلی است... نام آریانا و خراسان برای افغانستان مطرح است»؛ «... اقوام غیر پشتون نه این اسم را دوست داشتند و نه در ضمیر خود آن را پذیرفته بودند...»
هر دو طیف بالا شوونیزم باندهای حاكمهی ارتجاعی، وابسته به امپریالیزم روس و امریكا را از دید منافع اقتصادی ـ نظامی با شوونیزم كشور متجاوز ـ در گذشتهی قریب امپریالیزم شوروی و هم اكنون امپریالیزم امریكا ـ همگون و هم بستر وانمود كرده آرزو دارند هویت زبانی و نژادی و... باندهای زیر فرمان امپریالیزم امریكا ـ قرار گرفته ـ را بر سایر ملیتها و اقوام كشور تحمیل و تطبیق نمایند؛ مثل تغییر قومیت و نامهای پشتونها، به قومیت تاجك و نامهای تاجكی در تذكره هویت پشتونهای ساحه نظامی ائتلاف پلید شمال توسط جواسیس روسی شورای نظار به سرباندی معلم عطا، فهیم، قانونی و امثال آنها.
ستم ملی بر ملیتهای دیگر چه در افغانستان، تركیه و یا ایران از وجود ایدئولوژی منحیثالمجموع و به ویژه ایدئولوژی ناسیونالیستی و شوونیستی هیأت حاكمه ناشی نمیشود، این «ایدئولوژی» و «فرهنگ» حكومت مركزی (همچنان حكومتهای جلای وطن و در كشور ما دارههای اخوانی) نیست كه عامل اصلی تداوم ستم ملی است، زیرا هر ایدئولوژی بازتابی است از منافع اقتصادی و طبقاتی معین در یك جامعه. این یا آن ایدئولوژی به هیچوجه قادر نیست منافع اقتصادی و مادی جامعه را تعیین كند. كاملاً برعكس، این منافع مادی و اقتصادی است كه اشكال ایدئولوژی هیأت حاكمه را تعیین میكند و در گام نخست ایدئولوژی وسیلهای است برای به دست گرفتن اهرمهای قدرت. و در گام دوم نیز وسیلهای است برای دفاع و حفظ قدرت سیاسی، و نه یك آرمان در نفس خودش.
الغای ستم ملی، برخورد متساوی و یكسان با تمام ساكنین كشور به مثابه افرادی دارای حقوق مساوی، در شرایط یك دولت مردمی و غیر وابسته میسر است و بس.
تغییر نام افغانستان
حرف اول شوونیزم آقای «كهگدای»«یك قرن و ربع سرزمین ما را دیگران برای ما افغانستان نامیدند...»، این فورمل داده شده به جناب كهگدای را در بحث بعدی (زیر عنوان «ایجاد برخی كشورها توسط استعمار...») دنبال خواهیم كرد. «در قانون اساسی سابق و فعلی نام یك طایفه را بر دیگران جبراً گذاشتند» (مرام كهگدای از كاربرد «طایفه» افغانها به مفهوم پشتونها میباشد) «كه یك نادرستی روشن است». در رابطه فورمل دومی یعنی اطلاق مقوله «طایفه» به ملیت بزرگ پشتون میباید درنگ كرد. كاربرد مقوله طایفه به ملیت پشتون ـ كه از بستر تكاملی طایفه، همچنان قوم عبور نموده و از مدتهای بسیار طولانی است كه به مرحله ملیت رسیده اند ـ درك نادرست و شناخت غیر منطقی و ناآگاهی آن «استاد» پوهنتون از مفهوم اصلی مقوله طایفه و سایر مقولههای جامعه شناختی، مثل خانواده، طایفه، قبیله، قوم، ملیت، ملت و حركت تكامل تاریخی مقولههای یاد شده در بستر پرپیچ و تاب جامعه بشری را اعلام میدارد.
و حال مفهوم طایفه، ملیت و ملت را در «فرهنگ كامل» و «فرهنگ سبا» با هم یكجا مرور مینماییم:
«ملیت ـ وابستگی و ویژگیهای افراد یك ملت («فرهنگ سبا» صفحه ۱۰۴۲).
«طایفه كلمه عربی است، اسم است مونث طایف، گردنده در بیابان، كوچ كننده، (دوده) تیره، بخشای از ایل»، («فرهنگ كامل» صفحه ۶۸۴).
ملت (كلمه عربی) شریعت، دین، و مذهب، كیش، آیین، پیروان یك دین («فرهنگ كامل» صفحه ۱۱۱۱).
«ملت در فارسی (میهن مردم) قوم، همگی جوامع انسانی در یك سرزمین دارای موقعیت جغرافیائی واحد كه تابع یك قانون و مقررات و برخوردار از حقوق همانند و دارای یك سرگذشت و گذشته تاریخی و دارای یك سرشت و منش اجتماعی و دارای یك فرهنگ و یك آداب و رسوم و در نهایت دارای همبستگی معنوی و روحی باشند» (همان صفحه «فرهنگ كامل»).
«ملیت (مصدر) ملت بودن، تابعیت، ویژگیهای قومی، مجموعه خصایص یك ملت + عضویت در خانواده ملتی» (فرهنگ كامل صفحه ۱۱۱۱).
از زیست باهمی افراد و خانوادههایی كه با هم پیوند خونی و اقتصادی میداشته باشند مقوله طایفه شكل گرفته وارد كلیترین مفاهیم جامعه شناختی گردیده است؛ همینطور چند و یا چندین طایفه در روند تكامل اجتماعی خود به آن مدراج و ساختاری رسیده اند كه تمامی ضابطهها و ویژگیهای مقوله قبیله را شامل فرهنگ سوسیالوژی نموده اند؛ هكذا از هم وندی و زیست مشترك قبیلههایی دارای مشخصههای مشترك اتنیكی، مفهوم علمی مقولهی قوم شكل گرفته است؛ همچنان مقوله ملیت ـ كه عبارت از اشتراك پایدار اقوام دارای ساختمان فزیكی مشابه، دارای پیشینهی تاریخی مشترك، برخاسته از سرزمین واحد، اشتراك زبانی و حیات اقتصادی و عوامل روانی و یك سلسله خصوصیاتی كه در فرهنگ جمعی آنان بازتاب یافته؛ میگردد و تمامی وجوه مشخصهی مشترك تذكار یافته كه با هم در ارتباط و اثرپذیری متقابل قرار میداشته باشند، به ملیت مبدل میگردند؛ و ملت كه خود «محصول ناگزیر تكامل ساختار اجتماعی در دوران سرمایهداری میباشد» و شناخت منطقی آن در بستر تاریخ تكاملیاش آگاهی، پژوهش و بررسی درخور را طلب میكند ـ برخلاف یكی، دو خصیصهی ملیت كه وحدت یك نژاد دارای ساختمان فزیكی مشابه و اشتراك زبانی مشترك را در ساختار خود تداعی میكند ـ بیشترین اجزای متشكله ملیت را در خود جا داده و زیست جمعی نژادها و تبارهای گوناگون را در بافت خود به گرمی پذیرایی میكند. یا به بیان فشردهتر در سرزمین مشترك، جغرافیای مشترك، در درون مرز مشخص روابط اقتصادی معین داشته، حیات و بقای شان را تضمین مینمایند.
فورمل متذكره نفرت بسیار شدید نژادی آقای «كهگدای» را مضاعف ساخته به خاطر برانداختن هر چه سریعتر «حاكمیت پشتون تبار»، حتی در دولت دستنشانده امریكا، خیلیها بیقراری و بیتابی آمیخته با هراس و اضطراب نشان میدهد و چاره عاجل معضلهی نژادیاش را در تعدیل هر چه زودتر نام افغانستان به آریانا و یا به هر نام تاریخی دیگر (به جز افغانستان كه چون خاری زهرآگین چشم شان را اذیت میكند) میبیند و در به اصطلاح طرح قانون اساسی توسط «بنیاد»اش میفرماید: «نام كشور به آریانا تعدیل شود» چونكه «... احیای نام آریانا ما را بسوی جهانی شدن پیش میبرد و میراثهای فرهنگی و افتخارات انسانی ما را بر ما بر میگرداند...»(!) «... در داخل كشور اگر هزاره است یا تركمن یا ازبك و تاجك و افغان و نورستانی و پشهئی همه آریایی اند» هر گاه با اندك توجه دلایل ساده اندیشانهی فوق در مورد تغییر نام كشور كاویده شود، پوچی آن بلاوقفه آشكار میگردد. و اگر در مسئله توضیحی جملهی («اگر هزاره است یا تركمن... همه آریایی اند») از منظر نژادی بپردازیم نه تنها اثبات اینكه تمام ملیتهای متذكره در بالا، آریایی اند هم كار سادهی نیست؛ بلكه با نامگذاری قوم گرایانه و نژادگرایانه كه جناب شما در رابطه با افغانستان با آن مخالفید چگونه میتوانید ملیتهایی را كه آریایی نیستند؛ اما در قلب «آریانا» زیسته اند در آن چوكات بگنجانید؟
در هر صورت تداوم این بحث در شرایط كنونی كاملاً بیمورد و ناروا شمرده میشود؛ زیرا كه دشمنان رنگارنگ كشور از سالیان درازیست كه به آرزوی نتایج افتراق و تقابل اقوام، عشایر و تبارهای كشور بوده (با یك جهان درد و تاسف كه تا حدودی به این آرزوی پلید شان رسیده اند) و این تاكتیك را غرض شقه شقه شدن كشور ما، در مركز سیاست مداخلهگرانهی شان قرار داده اند. و هر گاه از چهار چوب وحدت ملی مسئله بررسی گردد، ما چرا به چندین قرن رجعت كرده وحدت ملی را در آنسوی اعصار و در درون واژهی قدیمهی (آریانا) ـ كه به آن و سایر نامهای سابقهی كشور ارج و احترام خاصی قایل هستیم ـ بجوییم.