بزرگ علوی، نویسندهای بـزرگ
كه تا آخر بزرگ نماند
سیاست لحظهای آغاز میشود كه آدمها به قلمروارزشهای كلی انسانی ارتقا مییابند. ورود به قلمرو سیاست چیزی نیست جز تركموقعیت انفرادی و ترقی به سوی جمع.
مارتینز
بزرگ علوی (۱۲۸۲ ـ ۱۳۷۵) نویسندهای معروف و محبوب به حساب میرفت زیرا اغلب آثارش حاوی مایههایی ضد ستم و دفاع از تودههای محروم ایران و مبارزات آنان بودند. او هر چند به حزب توده این عامل رسوای مسكو وابسته بود معذلك داستانهایش این بار ذلت را با خود حمل نمیكردند و مثلاً با شعرهای بشدت مبتذل و كیجیبیای داكتر اسداله حبیب و یا داستانهای خنثی و بی جبههی داكتر اكرم عثمان شباهتی نداشتند.
با اینحال ارزش یك هنرمند تا زمانیست كه او متضاد و خاین به كارهایش واقع نشود و سمتگیری مثبت سیاسیاش راه انحطاط و زوال و ارتجاع را نه پیماید و درغیر آن نویسنده، شاعر یا هر هنرمندی هر قدر هم برجسته و پرآوازه، از موقعیت رفیعی كه نزد مردم به دست آورده باشد ناگهان و با شدت تمام به زمین میخورد و از آن ابهت جز لكهای به جا نمیماند. بزرگ علوی متأسفانه به این سقوط گرفتار آمد. چنانچه متذكر شدیم اگر لیاقت و استعداد ادبی وی به هیچوجه قابل مقایسه با شاعران و نویسندگان خاین، مرتد یا تسلیمطلب وطنی ما نیست اما شیوه و سطح غلتیدن او در دامن رژیم ایران، انسان را بلافاصله به یاد تملق و معاملهجویی نكبتبار رهنورد زریاب، داكتر اكرم عثمان، نرشیرنگارگر و امثال شان با خاینان بنیادگرا میاندازد. نكته جالب توجه اینست كه شاید كلیه نشریات ایرانی چاپ خارج درباره بزرگ علوی نوشتند اما به استثنای تعداد كمی، اكثر آنها از پرداختن به «غیرسیاسی» شدن و «بیطرف» شدن نویسنده مقابل فاشیزم مذهبی حاكم در ایران در سالهای آخر عمرش، با اغماض كراهتانگیزی طفره رفتند. از آنجایی كه این سبك برخورد مغرضانه و ناصادقانه را در مورد شاعران و نویسندگان وطنی سابقاً خادی یا بهرحال چاكر روسها و میهنفروشان و فعلاً پادو بنیادگرایان و مبلغ سازش با آن جنایت پیشگان در نشریات خادی ـ جهادی فراوان شاهد بودهایم، پس اگر به این خاطر هم شده، تنزل بزرگ علوی از مقام نویسنده و محققی معتبر به مماشاتگر با خونبارترین استبداد در كرهزمین را باید دید و طرد كرد.
بزرگ علوی در نوامبر ۱۹۹۶ طی مصاحبهای تأكید داشت كه از او «سوالات سیاسی نشود» و «مدتهاست كه سیاست را كنار گذاشته است» (۱) . در شرایطی كه اشك و خون ملتی از سرو پای دولتی تئوكراتیك میبارد، «كنار گذاشتن سیاست» یا به زبان نرشیر ما «مكدر شدن از سیاست»، زشتترین و وقیحانهترین نوع كنار آمدن با آن دولت جنایتكار به شمار میرود. البته او میتوانست ـ با آنكه كمی دیر شده بود ـ آبرویش را بخرد اگر پس از خیانت و مرداری بینظیر احسان طبری و سایر رهبران حزب توده، از آن حزب مزدور و سیاستهایش روگردانیش را اعلام و در مبارزه علیه حاكمیت فاشیزم مذهبی در ایران پای میفشرد. لیكن برعكس علیرغم اینكه در خلق آثاری پربار، از مجموع شاعران و نویسندگان پرچمی مشرب و معاملهگر ما پیشی میگیرد، گویی سخت از زبونی آنان رنگ گرفته كه در جواب به این سوال كه «فكر میكنید تجدید فعالیت كانون نویسندگان در ایران امكانپذیر است؟»، «داهیانه» رهنمود میدهد:
«بله آقا عملیست. وجود این كانون صنفی ضروری ست و در حال حاضر هم امكان فعالیت آن هست به شرط آنكه نویسندگان با دولت مخالفت نكنند.»
یعنی بنابر توصیه وی، نویسندگان هر چه میخواهند بنویسند اما برآنچه بر زن و مرد همكشورش به علت فقدان آزادی و دموكراسی میرود، چشم و وجدان شان را ببندند؛ شنیعترین جنایات در زندانهای مملو از دهها هزار آزادیخواه قهرمان ایران را كاملاً به دست فراموشی سپارند و خلاصه كلیه نویسندگان مبارز باید داكترچنگیز پهلوانها (۲) مسعود بهنودها (۳)، هوشنگ گلشیریها (۴) و عباس معروفیها (۵) را سر مشق قرار داده، فجایع رژیم ولایت فقیه را توجیه نموده و مردم را به تمكین در برابر آن فراخوانند!
و وقتی مصاحبهگر به او میفهماند كه: «اما "آقا بزرگ" جمهوری اسلامی حتی جمع های كوچك و بی شكل نویسندگان را هم تحمل نمیكند. قلم كسانی را كه از آزادی قلم میگویند میشكند. اطلاع دارید كه تازهترین دستهگلی كه به آب داده چیست؟ فرج سركوهی مدتیست كه مفقودالاثر شده است و...»
ولی آقا بزرگ علوی كه گویا تصمیم گرفته است تا فرق در لجن سكوت و سازش با جمهوری اسلامی و جنایاتش غوطه بزند، به طرز زنندهای از پاسخ دادن شانه خالی میكند:
«والله مسعود جان، بنده ازاین چیزها بیاطلاعم و اطلاعی ندارم» (!)
در پاسخ به اینكه: «نظرتان در مورد كانون نویسندگان ایران در تبعید چیست؟» ضمن تحقیر كانون، به نحو نفرتباری نسبت به آن اظهار بیاطلاعی میكند:
«والله من اطلاعاتی در مورد این كانون ندارم. میدانم اختلاف هائی دارند. اما بی اطلاعم. اصلاً این كانون چه كار میكند؟ فعالیتی هم دارد؟ چه فایدهای دارد؟ كانون باید در ایران تشكیل شود آقاجان.»
بلی، از نظر نویسندهای «غیر سیاسی» شده، كانون نویسندگان باید در ایران تشكیل شود و زیر نظر و ارشاد پلیس جمهوری اسلامی قرار داشته باشد تا هیچگاه به «گمراهی» و «گناه» دفاع از آزادی و مردم و ضدیت با فاشیزم مذهبی درنغلتد! حرفهای بزرگ علوی فقط با اظهارات نرشیر نگارگر، نبی مصداق و سایر عوامل پست طالبی و جهادی همخوانی دارد و هیچ نویسندهای شرافتمند نیست كه به زبان آوردن آنها را فرومایگی نشمارد.
سرانجام نویسنده «پنجاه و سه نفر» برای به دست آوردن دل جمهوری اسلامی، در برابر توضیح مصاحبهگر كه «كانون نویسندگان ایران در تبعید كارهائی انجام داده و میدهد كه نمونههایش را خدمت شما عرض میكنم»، محافظه كاری، بزدلی و گریزش از نوشتن برای مردم ایرانِ زیر ساطور سهمناك جمهوری اسلامی را به اوج میرساند:
«بسیار عالی است. اما من عضو این كانون نمیشوم. چون چنین جمعی نمیتواند صنفی بماند و جنبهی سیاسی پیدا میكند.» (۶)
و بدینگونه نویسندهای نامدار تمام خاطرههای ارزشمند و «چشمهایش» را زیرخاكی پرذلت مدفون میسازد.
از اینها گذشته او دیگر نیست كه ببیند اگر چیزی هم از شخصیتش باقی مانده بود، با تقدیم شعری به آواز واصف باختری این سرخیل شاعران تسلیمطلب و سازشكار با جنایتكاران بنیادگرا، از وی ربوده شد(۷).
یـادداشت ها _________________________
(۱) گفتگوی مسعود نقرهكار با بزرگ علوی، («آرش» شماره ۵۹) تمامی نقل قولهای بدون ذكر مأخذ از همین منبع است.
(۲) داكتر چنگیز پهلوان مشاور رژیم ایران وناصح آن كه باید جمهوری اسلامی از طریق فرهنگ حوزه نفودش را در افغانستان بگستراند. یك «جهادی» ایرانی، دوست و مبلغ آشكار برهانالدینربانی و كسی است كه در شورای مرحوم «امیر صاحب عمومی حوزه غرب و جنوب غرب دولت اسلامی افغانستان، دگرجنرال امیر اسمعیل خان» در هرات خوش و خندان و با احساسات عمیقاً «جهادی» حضور یافته بود و آن امیرك خاین و فاسد را «سردار دلیر مجاهدین»، «امیر محبوب جنوب غرب افغانستان»، «فرماندهی برجسته» و مجموع «امیران» و امیرچه های هرات را «بزرگان» مینامد و در نوحهاش برای علاوالدین خانِ كشتهی دست برادران طالبیش، مینویسد: «علاوالدین خان در یكی از جبهه های نبرد علیه طالبان جراحت دیده بود و تن نازنینش قدرت پیشین را نداشت »! همچنین بیشرمانه مدعیست كه با كشته شدن «استاد مزاری» مردم افغانستان «داغدار» شدند! («كلك» شماره ۷۹ ـ ۷۶)
(۳) مسعود بهنود كه گوش بسیاری از خوانندگان ما با صدای ایشان از بیبیسی آشنا خواهد بود. او كار كشتهترین تطهیركنندهی رژیم ایران و جناحهای به اصطلاح «چپ» و «راست» آن است. او طوری با وجد و آزاردهنده صحبت میكند كه گویی رژیم ایران از دموكراتیكترین رژیم های حاضر در دنیا باشد و خودش هم مفسر آزاد منشی كه هیچ قید و بند و ملاحظه و سانسوری در «دارالخلافه»اش سراغ ندارد!
(۴) هوشنگگلشیری از نویسندگان معروف ایران كه همانند نرشیرنگارگر افغانی تأكید داردكه دلش «ازسیاست مكدراست» ولی بنابر نوشتهی زرینتاج رمضانی در «آرش» شماره ۶۲:
«اما دیری نمیپاید كه دم خروس از زیر قبای جناب ایشان نمودار میشود و عیان میگردد كه جناب گلشیری غیر سیاسی، نه تنها خود شان بلكه خانوادهی محترم شان هم سیاسی هستند. گلشیری در رابطه با انتخاب یكی از آدمخواران اسلامی به سمت ریاست حكومت میگوید:
"دخترمبا من تماس گرفت و گفت پدر پیروز شدیم." و گویا ایشان هم از شدت خوشحالی اشك در چشمانشان حلقه میبندد و قلم را بر كاغذ گردانده این پیروزی را به خلیفهی مسلمین تبریك میگوید.»
فرق «سیاست گریز» ایرانی با «سیاست گریز» وطنی اینست كه گلشیری با آن تبریك گویی فقط زبانش را ملوث ساخت ولی نرشیر ما با بوسه زدن به پای «امیرالمؤمنین»، چشم و زبانش را.
(۵) عباس معروفی نویسنده و سردبیر مجله «گردون» با آنكه با تحقیر محكومیت به دره خوردن از دولت ایران مواجه شد، قرار معلوم همینكه در آلمان جابجا گردید، بصورت نرشیرنگارگر و شركاء درآمده و تبلیغ سیاست كنار آمدن با جناح خاتمی رژیم ایران را به عنوان وظیفهای مقدس در برابرش نهاده است.
(۶) گویا ایشان قبلاً هم تلاش ورزیده از بیخرد بودن كامل خود به رژیم خاطر جمعی بدهد. عفت داداشپور در پایان یادوارهای از وی مینویسد: «یكبار برایش ترتیب یك مصاحبه رادیویی در امریكا دادم. پذیرفت به یك شرط: «بحث سیاسی موقوف!» («آفتاب» شماره ۲۴)
همچنین در جواب سوال دونه رفعت (مولف كتاب «ورق پاره های زندان بزرگ علوی: حماسهای ادبی») در مورد سیاست و فعالیتهای سیاسی میگوید:
«گروهی از مردم جانبدار نظریه های چپ هستند و گروهی نیز مخالف آنان اند. هر دو گروه هم خود را محق میپندارند. هر گروهی برای خودش، موضعی دارد. از سوی دیگر شخص «سیاسی» هم داریم. مقصودم شخصی است كه در امور سیاسی شركت دارد. این نوع افراد هم برای خود شان گروهی هستند...كه من مطلقاً به این گروه تعلق ندارم.» (به نقلاز "كتاب سخن"، بكوشش صفدرتقیزاده، تهران ۱۳۶۸)
(۷) «بزرگمرد نام آور» برای بزرگ علوی مدیحهای با عنوان «زرین موج های خونفشان فریاد!» گفته است.